ماجرای شکنجه سخت «بلبل خمینی» در اسارت
تاریخ انتشار: ۲۸ شهریور ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۶۹۵۳۷۸
امرالله صدقی از آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس است. او در خاطرهای از ماجرای محرم در رمادیه دو (بین القفصین) روایت میکند: «افسر عراقی در واکنش به عزاداریهای ما برای امام حسین (ع) گفت : «فراموش نکنید شما برای ما گل نیاوردهاید، گلوله آوردهاید جوانان ما را کشتهاید. اگر روزی بتوانید به آسمان بالا بروید و به ماه برسید میتوانید در این اردوگاه سینه بزنید و عزاداری کنید! مردم کربلا هم خواستند عزادرای کنند ولی ما قیر داغ رویشان ریختیم و اجازه چنین کاری به آنها ندادیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اما ما در سال ۶۳ بدون هیچ گونه نگهبانی و تدبیر خاصی شروع به عزاداری کردیم و به آن ها فهماندیم که به آداب و رسوم خود پایبندیم. چون آن سال در اعتصاب بودیم شرایط فرق میکرد اما در سالهای بعد با برنامه ریزی خاص و قرار دادن نگهبان این کار را انجام میدادیم و شور و هیجان خاصی را در بین خود ایجاد کرده بودیم.
در عاشورای سال ۶۷ برخوردی با عراقی ها اتفاق افتاد و عقید علی فرمانده اردوگاه دستور داد تا بچهها را به شدت زدند و ۴۰ نفر از بچههای اردوگاه را به زندان بردند. آن شب وارد آسایشگاه ۶ که من آنجا بودم، شدند. ما یکی از مداحان معروف اردوگاه به نام «جواد قندی» را مخفیانه به آسایشگاه ۶ آورده بودیم تا مراسم عزادری را برگزار کنیم. سربازی به نام «حسین» از قبل این مداح را شناسایی کرده بود.
در آن شب چند نفر را منجمله خودم را برای زدن انتخاب کردند و پیراهن ما را بیرون آوردند. شروع کردند یک به یک را می زدند. با مشت به فک بچهها میزدند. یک نفر مانده بود که به من برسند که فرمانده اردوگاه گفت: «بس کنید.» همه چیز داشت تمام میشد که به یک باره چشم حسین سرباز عراقی به جواد قندی افتاد و خطاب به فرماده اردوگاه گفت :«سیدی هذا بلبل خمینی» سربازان همه را رها کردند و پیراهن و زیر پوش جواد را از تنش بیرون آوردند و رویش آب ریختند و با کابل به جانش افتادند. کابل گاهی دور کمر جواد میپیچید تمام بدنش را زخمی کرده بود. کابل بر بدن خیس بیشتر اثر میکند. وقتی که بدن جواد به شدت زخمی و خون آلود شد، او را رها کردند و رفتند. درواقع جواد جان ما را نجات داد.
منبع: افکارنيوز
کلیدواژه: هشت سال دفاع مقدس محرم عزاداری کربلا امام حسین عاشورا آداب و رسوم زندان مداحان سربازی شکنجه خمینی بلبل
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.afkarnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «افکارنيوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۶۹۵۳۷۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نوه دختر امام خمینی در خارج از کشور مشغول چه کاری است؟
خانم معصومه حائری یزدی همسر آیتالله سید مصطفی خمینی و دختر آیتالله شیخ مرتضی حایری یزدی صبح روز ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ خورشیدی در تهران درگذشت.
آن طور که عصر ایران روایت کرده است؛ وی مادر سید حسین و مریم خمینی بود. حجتالاسلام سید حسین خمینی از اوایل دهه ۶۰ عملا از عرصه های رسمی و رسانهای کنار است و خواهر او (نوه امام خمینی) هم در خارج از کشور زندگی میکند و به طبابت و کارهای علمی اشتغال دارد و خانواده برای دفن مادر منتظر بازگشت اوست. (دو فرزند دیگر در کودکی درگذشته بودند).
از نکات شگفتآور زندگی خانم حایری این که به رغم آن که عروس ارشد امام خمینی و منتسب به یک خاندان بزرگ و مشهور روحانی دیگر هم بود زندگی بسیار عادی و گاه توام با سختی و رنج داشته است.
او شیفته سید مصطفی خمینی بود و خاطرات هجران او را با اشک بیان میکرد و همچون اعضای خانواده امام که آقا مصطفی را «داداش» خطاب میکردند او هم عادت کرده بود همسرش را این گونه خطاب و حتی بعد از فقدان چنین یاد کند.
با این که عروس ارشد امام اهل مصاحبه با رسانهها نبود اما برای اولین بار اول آبان ۱۴۰۰ و به مناسبت چهلوچهارمین سالگرد درگذشت مشکوک سید مصطفی خمینی گفتوگویی با او منتشر شد که بسیار مورد توجه قرار گرفت خصوصا جاهایی که حکایت از نگاه امروزین آقا مصطفی خمینی داشت و تصویر متفاوتی از فرزند فقید امام ترسیم میکرد.
درباره فرزندان چنین گفته بود: «خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آنها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی ماندهاند. هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما شدند و هول و هراس ایجاد کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.
دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من میگفتند که این فرزندم، پسر بوده ...»