Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، به مناسبت هفته دفاع مقدس پای گفت‌وگوی دختر ۱۹ ساله دفاع مقدس که جانانه پای به میدان نبرد گذاشت و وظیفه امداد و نجات را انجام داد، نشستیم. 

قصه دلدادگی‌ صدیقه صارمی کمی متفاوت‌تر از آن چیزهایی است که تاکنون دیده یا شنیده‌ایم.

او در سال ۵۸ دوره آموزش‌های امدادگری می‌بیند تا با سمت امدادگر رزمنده وارد جبهه شود، علاقه‌اش به کار امدادگری و مراقبت از رزمندگان باعث می‌شود در ۱۹ سالگی دست و دل از همه‌چیز به‌ویژه از عزیزترین‌های خود و شغل معلمی بکشد و به «خواهر صارمی» جبهه یا «بنده خدای لشکر عاشورا» معروف شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

صارمی، از روزهای امدادگری و رزمندگی در جبهه و جنگ، خاطراتی در ذهن دارد، خاطراتی که یک روی آن به دفاع و مقاومت در‌ برابر رژیم بعثی عراق مربوط می‌شود و روی دیگر آن به روزهای مداوای مجروحان و امدادرسانی به آنها با کمترین امکانات در داخل چادرهای صحرایی برمی‌گردد.

هفته دفاع مقدس، بهانه‌ای شد تا این‌بار پای خاطرات و درس‌های زندگی صدیقه صارمی، امدادگر رزمنده جبهه بنشینیم.

زمانی که در مقطع دوم دبیرستان تحصیل می‌کردم و زمان آیت‌الله شهید مدنی جزو خادمان نماز جمعه تبریز بودم.


فارس: خانم صارمی توضیحاتی از چگونگی حضور خودتان در جبهه بفرمایید؟

یک روز آیت‌الله مدنی قصد عیادت از مجروحان جنگ در بیمارستان سینا فعلی تبریز داشتند و به ما نیز اعلام کردند تا همراه ایشان برویم.

در این بازدید، امام جمعه تبریز به پرستار آن بیمارستان گفت که آیا شهید آورده‌اند؟ پرستار نیز اعلام کرد چند شهید هستند، این شد که بنده برای اولین بار شهیدی را از نزدیک دیدم.

طبق فرمان آیت‌الله مدنی مبنی بر یادگیری امداد، بنده نیز این امر را اجابت کرده و از سال ۵۸ نزد دکتر شهرآرا آموزش امداد و نجات فراگرفتم و سپس با تشکیل بسیج، دوره‌های آموزشی سیاسی، عقیدتی و نظامی را نزد شهید تجلایی گذراندم.

با شروع جنگ تحمیلی، برادرانم قصد اعزام به مناطق جنگی را داشتند و من هم دلم می‌خواست به منطقه اعزام شوم ولی با مخالفت مادرم روبه رو شدم و یادم است که مادرم آن زمان گفت، «دختر را چه به جنگ و جبهه».

برادرانم چند باری به منطقه رفت‌ و آمد کردند که در فروردین سال ۶۱ دوباره  از آنها خواستم تا من را نیز همراه با خود ببرند و این بار با جدیت از مادرم خواستم تا قبول کند و من نیز همراه برادرانم به منطقه اعزام شوم و این دفعه مادرم به شرط اینکه اسیر نشوم، پذیرفت که بروم.

۷ اردیبهشت سال ۶۱ وارد شهر اهواز شده و در بیمارستان رازی مشغول به امداد و نجات رزمندگان شدم،‌ البته این بیمارستان از لحاظ استراتژیک بسیار ویژه بوده و همیشه در تیررس دشمن قرار داشت و مجروحان و شهدای زیادی هم به این بیمارستان منتقل می‌شدند و به عبارتی همیشه سرمان شلوغ بود.

 

حضور در 6 عملیات 

فارس: در چه عملیات‌هایی حضور داشتید؟

مجموع عملیات‌هایی که حضور داشتم، ۶ عملیات بود؛ اولین عملیات بیت‌المقدس بود که بنده به همراه دوستان امدادگر به منطقه اعزام شدیم.

در این عملیات شاید به ظاهر خرمشهر در سوم خردادماه آزاد شد ولی سخت‌ترین پاتک‌ها تا ۲۵ خردادماه ادامه داشت.

بعد از آزادی کامل خرمشهر، برخی از رزمندگان دچار غرور شدند که ما خرمشهر را آزاد کردیم ولی امام راحل با پیام کوتاه ولی اثرگذار خود به رزمندگان فرمودند که «خرمشهر را خدا آزاد کرد» و این شد که آنهایی که دچار غرور شده بودند، به خود برگردند.

با تشکیل لشکر عاشورا، در ۲۰ تیرماه ۶۱ دوباره به منطقه اعزام شدیم و در عملیات رمضان حضور یافتم و به قطعیت می‌توان گفت که از جمله سخت‌ترین عملیات‌های هشت سال دفاع مقدس بود.

در عملیات خیبر سال ۶۲ نیز حضور داشتم و حتی در این عملیات نقل و نبات‌های جنگ به من نیز خورد و جانباز شدم. عملیات کربلای ۴، ۵ و عملیات بدر نیز از دیگر عملیات‌هایی بود که شرکت داشتم.


فارس: سخت ترین و شیرین‌ترین خاطره شما از دوران دفاع مقدس چیست؟

عملیات بدر سخت‌ترین عملیات برای لشکر عاشورا بود، چراکه ما در این عملیات‌ گل‌های زیادی از جمله شهید مهدی باکری را از دست دادیم.

یادم است در یک امدادی آقا مهدی با لباس رزمنده خطاب به من گفتند: الله بنده سی( بنده خدا) ما چند روز میهمان شما هستیم ولی روز قیامت کنار پل صراط ایستاده و خواهم پرسید بعد از ما چه کردید؟ به الله قسم اگر هر کدام از ما به یکی از جملات آقا مهدی باکری توجه کنیم، باز هم همان حس و حال در کشور جاری و ساری می‌شود.

یادم است در یکی از مجروحیت‌های آقا مهدی باکری، او را به بیمارستان آوردند و من متوجه یک قرآن آغشته به خون داخل جیب پیراهنشان شدم  و از او خواستم تا قرآن را به من بدهد و او نیز پذیرفت و الان این قرآن یادگار مهدی باکری نزد من بوده و سر سفره عقد جوانان زیادی هم نشسته است.

بهترین خاطره‌ام، آزادی خرمشهر از دست بعثی‌ها بود و غم‌انگیزترین خاطره‌ام در دوران دفاع مقدس شهادت آقا مهدی باکری بود چرا دجله پیکر ایشان را پذیرا شده بود و لشکر خوبانمان بی‌فرمانده.

ما رفته رفته متوجه می‌شویم که چه کسانی را از دست داده‌ایم، افرادی مانند باکری که عاشق واقعی ولایت بود، نماز اول وقت خود را هیچ‌گاه ترک نکرده و حتی کار شخصی خود را با بیت‌المال انجام نداد و این‌ها فقط حرف نیست، بلکه عین واقعیت است.


فارس: آیا بعد از پایان جنگ تحمیلی، از این شهدای لشکر خوبان درخواستی داشته‌اید؟ آنها چه پاسخی دادند؟

بله، هر وقت دلم بگیرد در گلزار شهدای وادی رحمت هستم، حتماً که با آنها درد و دل کرده و مشکلاتم را می‌گویم و باور می‌کنید تا حل نشود برنمی‌گردم.

خواب شهدا را می‌بینم و جواب سوال‌های خود را می‌گیرم.


فارس: قبلاً گفته بودید که معلم هستید، با حضورتان در مناطق جنگی مشکلی به کار اصلی‌تان ایجاد نشد؟

یک هفته قبل از عملیات اعزام می‌شدم و بعد از عملیات یک هفته برای استراحت به تبریز برمی‌گشتم، به خاطر همین من را معلم رزرو گذاشته بودند تا هر وقت که لازم شد سرکلاس درس بروم.

از کربلای ۵ دیگر به مناطق جنگی نرفتم و از سال ۷۲ نیز راوی زن دفاع مقدس هستم و بعد از اتمام جنگ هم شغل اصلی خودم معلمی را تا به امروز ادامه دادم.


فارس: از مشکلات آن دوران به عنوان یک امدادگر زن بگویید؟ آیا خاطره‌ای از آن روزها دارید که تمایل دارید گفته شود؟

یادم است یک شب، ستاد پشتیبانی اهواز از کمبود برخی اقلام از جمله ملافه، پتو و غیره خبر داد، ولی تا صبح تریلی‌ها پشت سر هم ایستاده بودند و مردم از اقصی نقاط کشور کمک‌های خود را ارسال کرده بودند.

یادم است وقتی امام راحل فرمودند، این جنگ برای ما یک نعمت است، همه تعجب کردند که چه نعمتی است ولی بعدها فهمیدند که واقعاً نعمت بود و مردم با دست خالی پیروز جبهه حق علیه باطل شدند.


فارس: سخت‌ترین شرایط امداد از نظر شما به عنوان یک پرستار کدام لحظات بود؟

امداد مجروحان شیمیایی سخت‌ترین و دشوارترین امدادها بود، به قدری سخت بود که جسم فرد دچار تاول شده و حتی با یک لمس کوچک بدن‌شان پودر می‌شد.

بعثی‌ها همیشه شهرها را مورد حمله  قرار می‌دادند تا بلکه ارتباط بین شهر و خط عملیات را قطع کنند، همیشه بیمارستان‌ها و محلات پرجمعیت را مورد موشک‌باران قرار می‌دادند.

در آن زمان چند نفری از کادر بیمارستان وظیفه دفن دست و پای قطع شده را در منطقه شهیدآباد داشتند که واقعاً یادآوری آن روزها خیلی سخت است.

یک روز بغل یکی از همکارانم یک دختر بچه‌ای با جوراب‌شلواری سفید رنگ و کفش‌های ورنی دادند و آن همکارم اصلاً آن کودک را از بغل خود جدا نکرد تا اینکه دیگر همکارانم گفت چرا آن بچه را از خود جدا نمی‌کنی؟ همکارم گفت اگر بچه بیدار شود و مادرش را بخواهد چه بگویم؟ همه ما تعجب کردیم و گفتیم مگر آن کودک سر دارد که بخواهد بیدار شود؟ باز هم همکارم آن را از خود جدا نکرد و آرام آرام نشست و کودک را روی پتویی گذاشت.


فارس: حال و هوای رزمندگان قبل از عملیات چگونه بود؟

شاید باور نکنید ولی به گونه‌ای به خودشان می‌رسیدند که انگار عروسی دعوت هستند؛ به کفش‌های خود روغن می‌زدند تا برق بزند، موهایشان را شانه زده و لباس‌شان را زیر جای خواب می‌گذاشتند تا اتو شود و با کلی انرژی و روحیه به هم خود را برای عملیات آماده می‌کردند.

یک آقا سیدی در لشکر بود، یک روز قبل عملیات نامه‌ای دست او دیدم و فکر کردم وصیت است از او پرسیدم آقا سید این چیست؟ گفت ۲۰ روز است که فرزندم به دنیا آمده است و عکس او را برایم فرستاده‌اند ولی می‌ترسم نگاه کنم و نتوانم در عملیات شرکت کنم و این بود که سید لشکر رفت و تا ابد فرزند خود را ندید.

یک روز شهید مدافع حرم، حاج عباس عبدالاهی در کاروان راهیان نور در حال روایت از آن دوران بود که از دور مرا دید و با صدای بلند صدایم زد و گفت که خانم صارمی قبول دارید که ما ورشکستگان جنگ هستیم؟ چرا ما شهید نشدیم؟ البته این شهید از جمله شهدای مدافع حرم شد که هنوز پیکرش نیامده است.


فارس: همیشه می‌گویند که صحرای کربلا در ۸ سال دفاع مقدس تکرار شده است، آیا این موضوع را قبول دارید؟

دقیقا عین صحرای کربلا تکرار شد؛ برای نمونه اگر صحرای کربلا یک حضرت قاسم(ع) داشت ما در جنگ تحمیلی ۳۶ هزار قاسم داشتیم که در سن دانش‌آموزی بودند که اینها از عاشورا درس واقعی گرفتند. به خدا اگر هر کدام از مردم فقط یک درس از عاشورا بگیرند کشور ما همان بهشت خواهد شد.

در جنگ روزهایی بود که رزمنده‌ها بیش از ۱۴ ساعت تشنه می‌ماندند ولی با این اوصاف ما جوانانی داشتیم که قبل عملیات قُمقُمه‌های خود را جا می‌گذاشتند تا تشنه شهید شوند. به خدا اگر کسی بخواهد عاشق واقعی عاشورا را بشناسد باید به زندگی رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و شهدا توجه کند و بعد دم از حسین(ع) بزند.هر اتفاقی در عاشورا افتاد، عین آن در هشت سال دفاع مقدس نیز افتاد.

روزی یکی از بچه‌ها اجازه می‌گیرد تا نماز اول وقت اقامه کند که در آن حین خط را زدند و چند ساعتی از این رزمنده خبری نشد تا اینکه فرمانده گفت که به آن فرد بگویید که اینجا جای نماز جعفر طیار نیست ولی وقتی رفتند که او را صدا بزنند تا نمازش را تمام کند، دیدند در همان حین که خط را زده‌اند ترکش به کمرش خورده و در حالت سجده به خدا شهید شده است و این همان معنای نماز اول وقت در عاشوراست.

می‌توان گفت هشت سال دفاع مقدس حجاب عاشورایی را کنار زد در حالیکه امروز همان نگرانی‌های شهدا از جمله شهید باکری در جامعه نمود دارد و برخی از مسؤولان نتوانستند به رسالت خود عمل کرده و شرمنده خون شهدا شدند.

روزی یک محله قدیمی دزفول مورد اصابت موشک قرار گرفت، دشمن صبر می‌کرد تا وقتی مردم جمع شدند باز هم آن نقطه را برای چندمین بار مورد موشک‌باران قرار دهد؛ برای امداد به منطقه اعزام شدیم که یک لحظه زیر پایم تکان خورد، خاک‌ها را کنار زدم و دست ظریفی بیرون آمد و وقتی او را نجات دادیم یک دختر ۱۷ ساله‌ای  بیرون آمد.

دختر جوان وقتی در بیمارستان به هوش آمد، اولین چیزی که پرسیده بود این بود که آیا حین نجات، دست نامحرمی به من خورده؟ اصلاً از این نپرسید که هفت نفر از اعضای خانواده‌ام شهید شدند و چه بلایی سرشان آمده و اولین حرفش فقط عفت خود بود.  


فارس: آیا خاطره‌ای از امداد نیروهای عراقی هم دارید؟ اصلاً آنها را هم درمان می‌کردید؟

باور می‌کنید اصلاً برای ما فرقی نداشت که چه کسی را درمان می‌کنیم. روزی یک خلبان عراقی را آوردند که بیهوش افتاده بود و نیاز شدید به خون داشت و اعلام کردند که گروه خون A منفی نیاز است و از شانس، گروه خون من هم این گروه خونی بود، بدون توجه به عراقی یا ایرانی بودن فرد به او خون دادم تا اینکه خلبان به هوش آمد و وقتی دید که یک ایرانی به او خون می‌دهد، سِت را درآورد و گفت من خون ایرانی نمی‌خواهم.


فارس: خاطره‌ای از جانفشانی رزمنده‌ها دارید که گفته نشده است؟

آنجا سراسر جانفشانی بود ولی اگر بخواهم یک خاطره بگویم که مناسب این روزها هم باشد، می‌توان به ایثار ابوالفضلی اشاره کرد، روزی سیم‌چین یکی از رزمنده‌ها به نام «بیوک باغبان» در عملیات کربلای ۴ که از نیروهای تخریب بود، به آب می‌افتد و وقتی می‌بیند قسمتی از سیم‌خاردار مانده است و امکان صدمه و جراحت به رزمنده‌ها حین عملیات وجود دارد، روی سیم‌ها می‌خوابد تا بچه‌ها از روی او رد شوند. وقتی پیکر او را دیدم خونی در بدن نداشت و جالب است  ۴۰ روز بعد از شهادت، فرزندش به دنیا آمد.


فارس: از دید شما چرا جنگ تحمیلی ملقب به دفاع مقدس است؟ اگر بخواهید توضیحی بدهید که یک جوان نسل جدید درک کند چه می‌گویید؟

دفاع مقدس به واقع نشأت گرفته از مکتب امام حسین(ع) بود، الان در دفاع بزرگتری هستیم چراکه مرزی مشخص نیست و معلوم نیست چه کسی دشمن و چه کسی دوست است.

یک عملیات در دفاع مقدس را نشان دهید که بی‌حساب و کتاب بود، در همه عملیات‌ها از کلمات و رمزهای مقدس استفاده شده و با برنامه و درایت امام راحل و فرماندهان پیش می‌رفت.

جوانان ما برای یک وجب خاک کشور جان‌ها دادند و به خاطر همین است که نام آن جان دادن‌ها، مقدس شد.


فارس: حال و روز الان شما چگونه است؟ آیا دلتنگ آن روزها می‌شوید؟

خیلی دلم برای آن دوران تنگ می‌شود و حتی وقتی عکس شهیدی را می‌بینم عرض سلام و ادب می‌کنم که هر کسی نزدیک من باشد فکر می‌کند دیوانه هستم.

متاسفانه برخی مسوولان نیز در جلسات از بنر و عکس شهدا در سطح شهر گلایه می‌کنند که چقدر باید عکس شهید ببینیم، در حالی که باید از عملکرد خودشان خجالت بکشند.


فارس: برای نسل جدید چه توصیه‌ای دارید تا بهتر برهه‌های حساس را درک کرده و عمل کنند؟

 همه ما مقصر هستیم چراکه کم گفته و یا بد گفته‌ایم. همیشه برایم سوال است که چرا باید حس و حال دفاع مقدس فقط در هفته دفاع مقدس ملموس باشد، ای کاش در هر عملیاتی برنامه‌هایی مختص به آن عملیات و در ابعاد مختلف پخش شود تا جوانان بفهمند چه کارها شده است.

یک پزشک ارتوپدی اهل کاشان در مناطق جنگی بود که به اجبار او را به منطقه اعزام کرده بودند و اصلا اعتقادی نداشت؛ روزی یک رزمنده مجروح را آوردند که ترکش به قلبش خورده بود و متخصص قلبی هم در بیمارستان وجود نداشت، این پزشک یک لحظه گفت، می‌توان ریسک کرد مگر ما دروس عمومی را نگذرانده‌ایم؟ بلافاصله مجروح را به اتاق عمل برده و سه برش بر سینه او می‌زند و او را جراحی می‌کند.  شب وقتی برای ویزیت بر بالین مجروح می‌رود با تصور اینکه تا الان حتماً تمام کرده است ولی با کمال تعجب می‌بیند که مجروح روی تخت خود نشسته و دعای کمیل می‌خواند و این باعث شد تا آن پزشک عضو پزشکان سپاه و ولایی شده و در کربلای ۵ شهید شود.

 نوجوانانی مانند بهنام محمدی را داشتیم که به دل دشمن رفته و اطلاعات جمع می‌کرد که به واقع دلیرمردی بود که با بی‌بکی تمام نفوذ کرده و اطلاعات جمع می‌کرد و هر بار که به وی مشکوک می‌شدند، با جملاتی خود را خلاص می کرد و بعدها فهمیدند که نفوذی بود و شهیدش کردند. 

ما شهید مرحمت ۱۴ ساله را داشتیم که لباس جنگ مناسب سایز خودش را هم نداشت و همیشه شلوارش را با طناب می‌بست تا نیفتد و به خاطر اینکه به منطقه جنگی نیاید او را سقا کردند ولی همیشه از من می‌خواست تا سوار آمبولانس کرده و نزدیک خط حمله رهایش کنم.

یک شب همین نوجوان به دستشویی رفته و آفتابه‌ای در دست داشت که یک لحظه متوجه صدای صحبت با لهجه غلیظ عربی می‌شود و می‌فهمد که آنها بعثی هستند و به خاطر همین از آفتابه به عنوان سلاح استفاده کرده و چهار افسر بعثی‌ها را از پشت تسلیم خود می‌کند و آنها را به اسارت در می‌آورد و وقتی آن افسرها متوجه می‌شوند توسط یک نوجوان با جثه ظریف و بدون سلاح اسیر شده‌اند، تقاضای مرگ کرده بودند.


فارس: چه سفارشی به جوانان امروزی دارید؟

دفاع مقدس یک دانشگاه است و حتماً که نباید ترمی چند صد میلیون داد و به کلاس کنکور رفت، بلکه اینجا یک کلاس کنکور رایگان است و ای کاش بهترین استفاده را از آن کرد.

یکی از دوستان تعریف می‌کرد که در زمان سقوط خرمشهر یک بسیجی بود که تا نزدیکی چشم چفیه خود را می‌بست و بهترین آر پی‌جی‌زن بود ولی هیچ‌کسی اسم او را نمی‌دانست، وقتی خرمشهر سقوط کرد، آخر پل خرمشهر پیکر مطهرش پیدا شد، وقتی چفیه او را کنار کشیدند دیدند که او یک دختر است.

یک جایی بعثی‌ها پیکر یک زن را بالای درخت زده بودند تا نیروهای ایرانی با تضعیف روحیه روبه رو شوند و به خاطر پایین آوردن جنازه آن زن، چهار نفر از نیروهای ما شهید شدند، این اتفاقات بود که هشت سال دفاع را مقدس کرد.


فارس: تصمیم دارید، خاطره‌هایتان را کتاب کنید؟

بله، در حال حاضر یک کتاب توسط آقای رشیدی برگرفته از خاطره‌هایم نوشته شده که تا چند روز دیگر به چاپ خواهد رسید و یک کتاب دیگری هم دارم که شخصی و برای خودم است.

ولی اگر من جای وزیر آموزش و پرورش بودم در کتاب تاریخ دو عملیات کربلای ۴ و والفجر۸ را می‌گنجاندم چراکه دانش‌آموزان به این تاریخچه نیاز دارند.


فارس: از مسوولان کشور افرادی هستند که شما در دوران جنگ عملیات امداد و نجات برای آنها انجام داده‌اید؟

آقای نوباوه و آقای نظام اسلامی از جمله افرادی هستند که عملیات امداد و نجات برای آنها انجام دادم.


فارس: از ازدواج‌تان بگویید؟ چه سالی ازدواج کردید؟

سال ۶۷ ازدواج کردم و ازدواجم نیز فامیلی بود، شرط ازدواج هم این بود که هر جا و در هر عرصه‌ای به من احتیاج باشد، خواهم رفت و مهریه‌ام نیز ۱۴ سکه بهار آزادی است، ثمره این ازدواج دو دختر به نام‌های مینو و کوثر است.


فارس: به دختران و دانش‌آموزان خودتان چه توصیه‌ای می‌کنید؟

همیشه سعی می‌کنم سر کلاس حتماً جمله‌ای از یک شهید را پای تخته بنویسم و حتی وقتی یادم می‌رود، دانش‌آموزان یادم می‌اندازند که امروز جمله‌ای از یک شهید را ننوشتم.

به دانش‌آموزان سفارش می‌کنم با شهدا رفاقت کنند و هر چه بخواهند را به آنها بگویند و بدون شک جواب خواهند گرفت.


فارس: آیا حرفی دارید که پرسیده نشد؟

ناگفته‌های جنگ زیاد است که باید گفته شود؛ نزدیک به 3 هزار روز در جنگ مقاومت کردیم و این عمری بود که گذشته و هر روزش یک روایت و زندگی است.

فیلم‌های دفاع مقدس یک هزارم از جنگ را نتوانستند به نمایش بگذارند.از خبرنگاران می‌خواهم روی موضوع ضلع‌غربی گلزار شهدای وادی رحمت تلاش کنند و اجازه ندهند مثل ضلع دیگر شود؛ مادران شهدا سردرگم مانده و قبر فرزندانشان را پیدا نمی‌کنند.

خواهش دیگر من پرداختن به نقش زنان در دوران دفاع مقدس است چراکه خیلی کم به این موضوع توجه شده است؛ زنان به آقایان اعتماد دادند که ما هستیم و شما بروید. در حال حاضر نیز این زنان هستند که به خوبی از همسران جانباز خود پرستاری می‌کنند.

با پایان جنگ در تبریز فعالیت های فرهنگی خود را ادامه دادم و اکنون به عنوان راوی دفاع مقدس در انجمن راویان دفاع مقدس و معلم درس معارف و دین و زندگی در آموزش و پرورش فعالیت می‌کنم و تاکنون در تمام شهرستان‌های استان همچنین شهرهای شیراز، اردبیل، قم و مازندان به عنوان روایتگر حضور یافته‌ام.

دشمنان نظام و اسلام بدانند تمام بسیجیان به دلیل عهد و پیمانی که با امام و ولی خود بسته‌اند عاشقانه و مخلصانه برای برافراشته نگه داشتن پرچم انقلاب اسلامی فعالیت می‌کنند.

گفت‌وگو از کتایون حمیدی

انتهای پیام/الف

منبع: فارس

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۷۷۸۴۹۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

پیکر جانباز شهید پاسبان در تربت جام آرام گرفت

پیکر جانباز شهید "حاج محمد ابراهیم پاسبان" در قطعه شهدای تربت جام آرام گرفت. - اخبار استانها -

به گزارش خبرگزاری تسنیم ازتربت جام، جانباز 70 درصد دوران دفاع مقدس "شهیدحاج محمدابراهیم پاسبان" پس از 38 سال تحمل درد و رنج ناشی از عوارض بمباران شیمیایی توسط دشمن بعثی به یاران شهیدش پیوست.

پیکر مطهر این جانباز شهید دفاع مقدس صبح امروز از محل تیپ 38 زرهی تا میدان حضرت ولیعصر(عج) شهرستان تربت جام تشییع و پس از اقامه نماز، پیکر مطهر این شهید در گلزار شهدای بهشت نبی(ص) آرام گرفت.

در این محفل معنوی مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی باگرامیداشت یاد شهدا و ایثارگران و جانبازان، گفت: جانباز 70 درصد دفاع مقدس حاج ابراهیم پاسبان 38 سال با تمحل درد و رنج فراوان با دستگاه اکسیژن نفس می‌کشید.

حجت الاسلام حسن زاده نامقی با اشاره به اینکه شهدا را از دست ندادیم بلکه به دست آوریم افزود: اقتدارنظام جمهوری اسلامی ایران مدیون خون شهیدان ، تلاش شبانه روزی و جانفشانی نیروهای مسلح و حضورمقتدرانه و پشتیبانی مردم در صحنه است .

انتهای پیام/282/

دیگر خبرها

  • پیکر جانباز شهید پاسبان در تربت جام آرام گرفت
  • گردشگری مقاومت یکی از راه‌های معرفی شهدا است
  • برای شناخت شهدا باید سرگذشت پژوهی کنیم
  • مقاومت، ایران را به ملت تعیین‌کننده برای بشریت تبدیل کرده است
  • گردشگری مقاومت یکی از راه‌های معرفی و نگه‌داشت یاد شهداست
  • سراسرنمای مقاومت باغ موزه دفاع مقدس پنج‌روز تعطیل شد
  • لزوم نگاه منصفانه به شکست‌ها و پیروزی‌ها در جنگ
  • تجلیل از پیشکسوتان ارتش نوعی «جهاد تبیین» برای نسل امروز
  • شهید زاهدی از عناصر تأثیرگذار در دفاع مقدس و بعد از آن بود
  • فرهنگ کتابخوانی را بین پیشکسوتان جهاد و مقاومت ترویج دهیم