سردار شوخ طبع تفحص را میشناسید؟ + عکس
تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۹۸۳۳۰۲
وصیت من به همسرم که چندی یار و همراه این حقیر بود و سختیها و کمبودها را تحمل کرد، بنده از شما راضی هستم، خدا نیز از شما راضی باشد؛ به زندگی حضرت زهرا (س) توسل کن و خود را با یاد خدا و قرآن حفظ کن.
به گزارش مشرق؛ جستجوگر نور شهید مجید پازوکی که پس از شهادت یار دیرینش شهید علی محمودوند ، او را به عنوان فرمانده تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله برگزیده بودند، پس از مرارت فراوان و تفحص در رمل های سوزان خوزستان ، در ۱۷مهر ۸۰ بر اثر انفجار در میدان مین به جمع یاران شهیدش پیوست و اکنون پس از گذشت ۳سال از شهادتش همه به دنبال آنند که او که بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اکنون که ۱۷سال از شهادت مجید پازوکی در قتلگاه فکه می گذرد، با مروری کوتاه بر زندگی اش به دنبال آنیم که بدانیم او چه داشت که لایق شهادت شد و ما چه چیز نداریم که در اسارت دنیا مانده ایم.
روز اول فروردین ماه سال ۱۳۴۶ خداوند عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه پلاک ۶ کوچه بزرگمهر در خیابان خاوران را سرمست کرد.
هر سال که شکوفه های بهار با باز شدنشان گذر ایام را نوید می دادند ، مجید هم بزرگتر می شد تا این که مجید با همکلاسی های کلاس اولی اش با نیمکت های مدرسه آشنا گشت.
از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت چرا که با اوج گرفتن مبارزات مردمی ، اونیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز ۱۷شهریور مجید چون ژاله ای بر شاخه درخت قیام مردمی نشست.
انقلاب که پیروز شد مجید یازده ساله برای دیدن امام سر از پا نشناخته و به مدرسه رفاه رفت تا معشوقش را زیارت کند و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح الله بود.
مجید پازوکی بعدها به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال ۱۳۶۱ رنگ و بوی جبهه گرفت و زخم های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش گردید.
یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد ، بار دیگر از ناحیه شکم و وضعیت جسمی اش اصلا خوب نبود ولی او همه چیز را به شوخی می گرفت و درد را با خنده پذیرایی می کرد.
پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۹، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور مجید پازوکی را به خاطر سپردند و دفاع همچنان برای او ادامه داشت و این سرباز خمینی ، با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه ها و شرکت در بیست عملیات ، جبهه را آوردگاه عشق خود کرده بود.
مجید در سال ۷۰ در برابر سنت نبوی سر تعظیم فرود آورده و پس از آن ، دو پسر به نام های علی و مرتضی را از خود به یادگار گذاشت.
وی در سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷محمدرسول الله (ص) در خیل جستجوگران نور در منطقه جنوب مشغول جستجوی گلهای گمگشته و فرزندان عاشورایی ایران شد و در این راه سختی ها و مرارت های بسیاری را به جان خرید تا این که پس از شهادت یار دیرینه اش علی محمودوند، در برگریزان روزگار ، او در استقبال وصال یار بهاری شد و هفدهم مهر ماه سال ۱۳۸۰ دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی در فکه مستجاب شد و اونیز به خیل یاران شهیدش پیوست.
اما او رهرو عشق بود و عشق خود را این چنین در قسمت هایی از دست نوشته اش که بعد از شهادت ” نامه ای به خدا ” نام گرفت، نگاشته است :
با سلام به بلندای آفتاب و گرمای محبت عشق؛ عشق به همه خوبی ها ، به مهدی (عج) آن ماه پنهان و خمینی روح بلند خدا که پدری خوب بود و بر خامنه ای رهبر صابران بعد از پیامبر (ص).
یا زهرا ؛ فدای مظلومیت شویم امیرالمومنین و لب عطشان حسین(ع) . ای مادر حسن و ای جده سادات ، ای حوض کوثر، ای فریاد رس عباس در کربلا ، ادرکنی ادرکنی ادرکنی ؛ الساعه الساعه الساعه ؛ العجل العجل العجل.
به حق خون علی اصغر و آه زینب ؛ به خون چشم مهدی در یوم عاشورا، خدایا هر چه از شهرت فرار کردم ، شهرت به سراغم آمد.
آیا کسی که از کاروان شهدا جامانده، لیاقت سربلند کردن دارد؟ کسی که در دریای معنویت جنگ مردود شده ، دیگر روی عرض اندام دارد که بیاید و خاطره بگوید؟
ای امام زمان عزیز، تو را قسم به خون دوستان شهید ، از ما بگذر که تقصیر کردیم.
ای پدر بزرگ ملت، مرا ببخش که کمکاری کردم و شایسته سربازی تو نبودم….
والسلام- غلام ونوکر بچه های فاطمه(س)، مجید پازوکی
**خاطرات همرزمان شهید؛
۱) از بچه های گردان تفحص بود. همراه علی محمودوند. کاروان ۱۰۰۰ تایی شهدا رو عازم مشهد الرضا علیه السلام کرده بودند، مشکل اینجا بود عده ای بنا کذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر نبودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا. قول داد و گفت هرجوری شده من این ۱۳ تا شهید رو میارم. رفت شلمچه و شروع کرد زاری بالای یکی از کانال ها. آخرش که داشت برگشت گفت: شهدا داریم کاروان می بریم مشهد الرضا علیه السلام. ۱۳ تا جا هم خالی داریم. هر کی می آد بسم الله... .
مجید پازوکی بود. اومد توی کانال، ۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون. لبیک....
۲) یک روز ظهر همه در خانه جمع بودیم و مشغول ناهار خوردن. فقیری زنگ خانه را به صدا درآورد. او بدون کوچکترین مکثی و بی هیچ حرفی بلند شد، غذای خودش را برد، داد دم در و گفت: «اینو بدین بهش. من نون و پنیر می خورم.»
۳) ساده پوش بود. دو تا پیراهن بیشتر نداشت. گاهی اوقات ما اعتراض می کردیم و می گفتیم: «خب! یه دست لباس نو بگیر. اینا خیلی کهنه شده.»
می گفت: «دلیلی نداره! همین که تمیز و مرتّب باشه، خوبه. هنوز قابل استفاده است.»
۴) هر روز وقتی بر می گشتیم، بطری آب من خالی بود، اما بطری (شهید) مجید پازوکی پر بود. توی این حرارت آفتاب لب به آب نمی زد. همش دنبال یک جای خاصی می گشت. نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت هشت متر نشسته بودیم و دیدیم که مجید بلند شد. خیلی حالش عجیب بود تا حالا این طور ندیده بودمش؛ هی می گفت پیدا کردم این همون بلدوزره و..
یک خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند، روی سیم خاردار دو شهید افتاده بودند که به سیم جوش خورده بودند و پشت سر آن ها چهارده شهید دیگر.
مجید بعضی از آن ها را به اسم می شناخت مخصوصا آنها که روی زمین افتاده بودند مجید بطری آب را برداشت، روی دندان های جمجمه می ریخت و گریه می کرد و می گفت: « بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم.به خدا نداشتم ! تازه، آب براتون ضرر داشت…» مجید روضه خوان شده بود و... .
۵) گذشت و مدتی بعد آن طور که بچه های تفحص می گفتند، مجید در یکی از میادین مین شلمچه در حال کار بوده که یک میدان مین به کلی منفجر می شود.
شدت انفجارها به اندازه ای بود که چرخ های دستگاه لودر تکه تکه می شود و بچه های تفحص به تصور شهادت او به شدت ناراحت می شوند اما با فروکش کردن دودها مجید سرفه کنان پیدایش شده و حسابی همه را به خنده انداخته بود.
۶) حاج آقا «نفر» با آن که روحانی بود اما در واقع تیربارچی گردان هم محسوب می شد. آن روز در حین پاتک، حاج آقا دچار موج انفجار میشود و پازوکی او را به دوش میگیرد و از زیر آتش شدید تا اورژانس میبرد. همین که به اورژانس میرسند،
پازوکی یکباره میگوید: من باید برگردم خط و خاک محلی را که شهرابی شهید شده بردارم. حاج آقا میگوید: من ابتدا فکر میکردم باز دارد شوخی میکند. اما بعد که دیدم خیلی جدی است سعی کردم او را از این کار منصرف کنم، اما فایدهای نداشت. هر چه گفتم آتش شدید است این کار صلاح نیست، بیفایده بود.
بعد از آن دیگر نه حاج آقا از پازوکی خبر داشت، نه ما و نه هیچ کس دیگر. پازوکی در محلی بین اورژانس و خط مقدم به شهادت رسیده بود و نحوه شهادتش برای همهمان مبهم بود.
بعد از مرخصی، همراه تعدادی از دوستان به خانه شهید پازوکی رفتیم. چند تایی از همسایهها و اقوام و آشنایان هم بودند و در مورد شهید صحبت میکردند. مادر پازوکی تعریف میکرد که پسرش چون تک فرزند بوده او را برای سربازی قبول نمیکردند. پازوکی هم به سپاه رفته و با اصرار تقاضا کرده است که پاسدار افتخاری بشود.
مادرش میگفت: روزی که به او لباس سپاه داده بودند آن را پوشیده بود و دور حیاط میدوید و میزد و میرقصید از خوشحالی.
در آن مجلس هر کس خاطرهای یا نکتهای از شهید مطرح میکرد. تا این که خانوادهاش از نحوه شهادتش او پرسیدند. ما اظهار بیاطلاعی کردیم. پیش از این نیز هیچ کس نتوانسته بود برای این سئوال جوابی پیدا کند.
۷) پازوکی این ماجرا را بلافاصله به همه گفت؛ آن هم با خنده و تمسخر، بعد هم هر بار شهرابی را میدید با صدای بلند میگفت: شهرابی! تو چرا هنوز زندهای پس؟ ما میدیدیم که شهرابی چقدر از این موضوع ناراحت میشود و خجالت میکشد. حتی به پازوکی هم تذکر میدادیم که حرمت او را نگهدار اما دست بردار نبود.
روز اول عملیات کربلای پنج بود. پشت در انتهای کانال پرورش ماهی، پدافند کرده بودیم؛ درست در سه راه شهادت، البته آن وقت عراق تازه پاتک را شروع کرده بود و هنوز سه راه به این نام معروف نشده بود. عراقی ها دشت رو به روبرو مان را پر از تانک کرده بودند و مدام با توپ مستقیم تانک شلیک میکردند. طوری که جرأت نداشتیم سرمان را از دژ بالا بیاوریم.
حوالی ظهر بود که آرپی جیزن ها را خواستند برای زدن تانکها. هفت، هشت نفری با مسوولیت شهرابی آماده شدند که بروند پشت خاکریز، توی دشت رو به رو و تانکها را از نزدیک هدف بگیرند.
۸) شهرابی هنوز از خاکریز بالا نرفته بود که پازوکی باز شوخیش گل کرد. داد زد: آهای چرا هنوز زندهای تو؟
شهرابی در همان حال، ساعتش را نگاه کرد و گفت: هنوز یک ربع به ظهر مانده! بعد هم غلت زد پشت خاکریز.
پشت خاکریز، در فاصلهای حدود سیصد – چهار صد متر، تپه کوچکی بود که قرار بود بچهها تا آنجا بدوند و بعد از پشت تپه، تانکها را هدف بگیرند.
آتش آن قدر شدید بود که تا بچهها برسند پشت تپه، ده دقیقه، یک ربعی گذشت. در همین لحظه توپ مستقیمی خورد درست روی تپه و شهرابی و دو سه نفر دیگر از بچهها همان جا شهید شدند.
شهادت شهرابی در همان زمانی که خودش گفته بود ، سر ظهر ، در روحیه بچهها تاثیر عجیبی گذاشت، به خصوص در روحیه پازوکی.
اصلا او را از این رو به آن رو کرد. دیگر نه از شوخیهای او خبری بودنه از ادا و اذیت هایش. در عوض مدام اصرار داشت برود جنازه شهرابی را بیاورد اما بچهها نگذاشتند چون آتش شدید بود. او هم دلخور و ناراحت راهش را کشید و رفت سمت کانال ماهی.
۹) یادم هست یکی دو ماه قبل از عملیات کربلای چهار، حاج آقا «نفر» توی گردان برنامهای ریخته بود که ظهرها بین دو نماز یکی از بچهها صحبت کند؛ طبق قرعه. یک روز قرعه به نام پازوکی افتاد. ما حتی فکر نمیکردیم او بتواند یک جمله حرف درست و حسابی بزند. خودش هم راضی به صحبت نمیشد. اما حاج آقا اصرار داشت که پازوکی صحبت کند.
دست آخر پازوکی به حاج آقا گفت: در یک صورت صحبت میکنم. باید اجازه بدهی غیبت و تهمت و دروغ آزاد باشد. یعنی هر چه دلم میخواهد بگویم!
هیچ کس گمان نمیکرد حاج آقا قبول کند، آن هم با شناختی که از پازوکی دارد. اما ایشان قبول کرد. پازوکی هم جلوی بچهها ایستاد و شروع کرد در مورد تقوا صحبت کردن.
چیزهایی گفت که اگر با چشم های خودمان او را مقابلمان نمیدیدیم باور نمیکردیم این حرفها دارد از دهان پازوکی بیرون میآید. همه مات و مبهوت حرفهای او شده بودیم. حرفهایش ساده بود و بی غل و غش اما برای همه مان تازگی داشت و از عظمت روح پازوکی خبر میداد.
بعد از این ماجرا، نگاه ما به پازوکی عوض شد. هر چند که او همان آدم قبل بود؛ با همان شوخیها و ادا و اطوارهایش.
او به خصوص با بچههایی که همه احتمال شهادتشان را میدادند و به قول معروف نور بالا میزدند، بیش از دیگران شوخی میکرد. ماجرای برخورد او با شهرابی این اواخر شده بود نقل مجلس بچهها . پازوکی بیشتر از همه به پر و پای شهرابی میپیچید و مدام آن ماجرا را پیش میکشید.
۱۰) شهید پازوکی از بچههایی بود که توی گردان حبیب همیشه سرنخواستنش دعوا بود. البته نه به این خاطر که بیدست و پا بود و کارآیی نداشت. اتفاقا پسر با جربزهای بود، اما از بس شوخی میکرد و ادا و اطوار در میآورد هیچ مسوول گروهان و دستهای او را قبول نمیکرد و سعی میکردند او را حواله بدهند به دیگری.
یک بار نشده بود دو کلام حرف جدی از او بشنویم. او هم هیچ حرفی را جدی نمیگرفت؛ حتی حرف مسوولین گردان و گروهانها را. این وسط فقط حاج آقا «نفر» روحانی گردان بود که خیلی هوای او را داشت. البته ” پازوکی ” با حاج آقا هم شوخی میکرد.
گاهی حتی وسط سخنرانی ایشان بلند میشد تکهای میپراند یا چیزی میگفت که جو را به هم میزد. اما حاجآقا اهمیتی نمیداد و همیشه با خنده از کنار شوخیهای او میگذشت. شاید هم چیزی در او دیده بود که ما خبر نداشتیم.
آخرین بار هم اگر اصرار حاج آقا ” نفر ” و رضایت شهرابی مسوول دستهمان نبود، پازوکی را در گردان راه نداده بودند. شهرابی هم توجه خاصی به پازوکی داشت.
او را در بدترین شرایط در دستهاش پذیرفته بود و شوخیها و اذیتهایش را تحمل میکرد. البته پازوکی گاهی اوقات هم کارهایی میکرد یا حرفهایی میزد که از او بعید به نظر میرسید. این کارها باعث میشد که شخصیتش در نظرمان عجیب جلوه کند!
۱۱) ماه رمضان سال ۷۲ بود که همراه «مجید پازوکی» از تخریبچی های لشکر ۲۷، در منطقه والفجر یک فکه، اطراف ارتفاع ۱۴۳ به میدانی مین برخوردیم که متوجه شدیم میدان مین ضد خودرو و قمقمه ای است. یعنی یک مین ضد خودرو کاشته و سه تا مین قمقمه ای به عنوان محافظ در اطرافش قرار داده بودند.
سر نیزه ها را در آوردیم و نشستیم به یافتن و خنثی کردن مین ها. خونسرد و عادی، با سر نیزه سیخک می زدیم توی زمین و مین ها را در آورده و خنثی می کردیم و می گذاشتیم کنار. رسیدم به یک مین ضد خودرو. دومین قمقمه ای محافظش را در آوردم ولی هرچه گشتم مین سوم را پیدا نکردم. تعجب کردم، احتمال دادم مین سوم منفجر شده باشد، ولی هیچ اثر یا چاله ای از انفجار به چشم نمی خورد. ترکیب میدان هم به همین صورت بود که یک ضد خودرو و سه قمقمه ای در اطرافش. ولی از مین سومی خبری نبود.
در تخریب اصلی وجود دارد که می گویند: «هر موقع مین را پیدا نکردید، به زیر پای خودتان شک کنید». یعنی اگر مینی را پیدا نکردی زیر پای خودت را بگرد که باید مطمئن باشی الان می روی روی هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه ای سوم پیداش نیست…» به ذهنم رسید که زیر پایم را سیخ بزنم. یک لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شئی سفتی زیرش است. اول فکر کردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تکان نمی خوردم. با سر نیزه سیخک زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینکه مین است. به مجید گفتم: «مجید مواظب باش مثل اینکه من رفتم روی مین...»
مجید خندید و در همان حال زد توی سرم و به شوخی گفت :
– خاک بر سرت آخه به تو هم می گن تخریبچی؟ مین زیر پای توست به من می گی مواظب باش !
پایم را کشیدم کنار و مین قمقمه ای را درآوردم. در کمال حیرت و تعجب دیدم سیخک هایی که به آن زده ام، به روی سطحش کشیده و چند خط وردّ سر نیزه هم رویش مانده و به قول بچه ها «مین را زخمی کرده بود.»
خودم خنده ام گرفت. خنده ای از روی ناباوری که وقتی کاری نخواهد بشود، خودت را هم بکشی نمی شود .
یک ساعتی از این جریان گذشت. در ادامه معبر داشتیم جلو می رفتیم، می خواستیم میدان را باز کنیم که بچه ها بروند توی شیار که اگر شهیدی هست پیدا کنند. دوباره یک مین گم کردم. آن همه قمقمه ای .
جرأت نکردم به مجید بگویم که آن را گم کرده ام، گفتم: «مجید… این یکی دیگه حتماً زده». مجید نگاهی به اطرافم انداخت ولی چون آثار انفجار به چشم نمی خورد، گفت: «بهت قول می دم این یکی هم زیر پای خودت است.» روی شوخی این حرف را زد. پایم را فشار دادم، شک کرد، سر نیزه زدم دیدم مثل دفعه قبل است .
پا را که برداشتم دیدم مین زیر پایم است. تعجبم دو چندان شده بود. حالا چطور بود آن روز مین زیر پای ما نزد، الله اعلم،
خودم هم مانده بودم که چی شده. به قول معروف:گر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد.
۱۲) در منطقه عملیاتی کربلای چهار و پنج (شلمچه) در حال جست و جوی شهدا بودیم. به خاطر اینکه آن منطقه جزو خاک عراق محسوب می شد، مرتباً چند نفر از افسران بعثی بچه های تفحص را همراهی می کردند.
یکی از این افسران عراقی، همیشه بچه های ما را دست می انداخت و اذیت می کرد. یک بار نماز می خواندم که او یک نارنجک به سمت من پرت کرد، البته قبلاً مواد منفجره نارنجک را خالی کرده بود و می خواست من را بترساند.
من هم به تصور اینکه نارنجک واقعی است، نمازم را قطع کردم و به سمت نارنجک خیز رفتم. بعد از اینکه بعثی ها کلی خندیدند و ما را دست انداختند، ماجرا به گوش مجید رسید.
او هم برای اینکه جبران کند، وقتی همان افسر بی خیال نشسته بود و سیگار می کشید، یک سیم تله به کمربند او بست و سر همان سیم را به شاخک یک مین والمری متصل کرد.
افسر عراقی بعد از اینکه فهمید مجید او را به یک مین جهنده بسته و اگر تکان بخورد تکه تکه خواهد شد، با وحشت فریاد می کشید و کمک می خواست؛ بالاخره هم دوستانش با کلی ترس و لرز سیم را بریدند و مین را برداشتند تا خنثی کنند؛ اما از تعجب نزدیک بود شاخ دربیاورند مین قبلاً از مواد منفجره خالی شده بود .
شهید پازوکی همان موقع به آن افسر بعثی گفت: تا شما باشید دوستان من را مسخره نکنید!
**وصیت نامه شهید؛
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز روز اول ماه مبارک رمضان میباشد و انشاءالله که در این ضیافت معنوی ما را نیز راه بدهند و میهمان شهدا و ارواح پاک قدسی باشیم و به مولای خود اقتدا کنیم و در راه حفظ اسلام و دین خدا و خدمت به خلق خدا با بدن خونین به دیدار حق بشتابیم اگرچه آلودهایم ، امید به رحمت خدا و عنایات اهل بیت داریم که جزء شهدای راه حسین بن علی (ع) باشیم.
خدایا تو شاهدی که از اول انقلاب با عشق به فرزندان حضرت زهرا (س) به خصوص امام خمینی زندگی کردم و بارها جانم را در راه خدا گذاشتم ولی متاع آلوده بود و قابل خرید نبود ولی به شهادت در راه ولایت و اسلام جوانی خود را خرج کردم. انشاءالله در راه اسلام و ولی خدا و نایب امام زمان (عج) جان بدهم و به جمع باصفای دوستان بروم.
وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامهی حق و ظهور ولی خدا امام زمان (عج). نکند ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل امام علی (ع) غریب شود؛ به هوش باشید . روزی میرسد که امام زمان میآید و شرمندهی او نباشید با عشق به شهادت و آماده شدن برای قیام مهدی (عج).
قرآن کتاب زندگی است، کتاب آخرت است، کتاب اخلاق است. هر چه بخوهید در این دریا هست و با توسل به قرآن و اهل بیت (ع) به سعادت برسید. انشاءالله.
وصیت من به همسرم که چندی یار و همراه این حقیر بود و سختیها و کمبودها را تحمل کرد، بنده از شما راضی هستم، خدا نیز از شما راضی باشد؛ به زندگی حضرت زهرا (س) توسل کن و خود را با یاد خدا و قرآن حفظ کن انشاءالله با تربیت علی و مجتبی آخرت خود را آباد کنی و همیشه برای بخشش گناه این حقیر از خداطلب کن انشاءالله که شما نیز پس از زیارت خدا و اهل بیت (ع) با شهادت از دنیا بروی.
وصیت من به پدر و مادر عزیزم که اگر قدم خیری برداشتم از برکت وجود آنها بود که خدا آخرت شما را آباد کند و دنیای شما را و عزت و سربلندی به شما عنایت کند که من از شما راضیم و دعا میکنم که هرچه بیشتر در راه خدا قدم بردارید و به زیارت خدا بروید. اگر در جنگ شهید نشدم، نبودن رضایت شما بود. از خدا و اهل بیت (ع) میخواهم که دل شما را از ما راضی کند و ما را به خیل کربلاییان برساند.
خدایا از غفلتها و گناهان و جسارتها و بیادبیها و نشناختن مقام تو طلب بخشش دارم.
پسران خوبم میدانم که عاشق اسلام و ولایت فقیه هستید، نکند به خاطر رضایت چند دنیاپرست دینارخواه رضای خدا را زیر پای بگذارید.
خداوندا تو شاهدی که با تمام وجودم از رهبر عزیزم سیدعلی مظلوم حمایت کردم و به تمام همراهان و سربازان دلیر خمینی که می خواهند با خون خود جمهوری اسلامی را به صاحب اصلی خود بدهند سفارش میکنم که یک لحظه از حمایت علی زمانه کوتاهی نکنید و به مادر سادات اقتدا کنید و خود را سپر بلای امام و خط او قرار دهید و روسفید روز قیامت شوید که اصحاب یمین روسفید هستند.
منبع: مشرق
کلیدواژه: حمایت از کالای ایرانی بازار سکه و ارز سیل مازندران تفحص پیکر شهدا دفاع مقدس شهید لشکر 27 محمد رسول الله ص
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۹۸۳۳۰۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سردار فدوی: مستکبرین عالم فکر نمیکردند روزی در منطقه غرب آسیا اساس آنها زیر سوال برود
جانشین فرمانده کل سپاه انقلاب اسلامی ایران گفت: مستکبرین عالم فکر نمیکردند که روزی در منطقه غرب آسیا آنچنان توانمندی به وجود بیاورد که اساس آنها را زیر سوال ببرد و برده است.
به گزارش ایلنا، دریادار پاسدار علی فدوی جانشین فرمانده کل سپاه در مراسم بزرگداشت سومین سالگرد شهادت سرلشکر شهید سید محمد حجازی اظهار کرد: بسیاری از ما از نظر سنی نسبت به شناخت شهید حجازی اطلاعات کافی نداریم چون شهید حجازی چند سال از ما بزرگتر بود و او پاسداری از انقلاب اسلامی را از زمان مبارزه با طاغوت را آغاز کرد.
وی ادامه داد: او به نحو احسن تمام مراحلی را که میبایست طی کند تا به مرتبه اعلای شهادت برسد، طی کرد و در همه این مراتب و همه سالهای طولانی مراقبت از خود شاخصه بزرگی بود که او داشت.
جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران با اشاره به نقش شهید حجازی در محور مقاومت اظهار کرد: او یکی از عزیزانی است که تاثیرگذاریاش در جبهه مقاومت به قدری بود که عزیزان مقاومت هر مرتبه اثر خاص وجودی او را مرتباً تکرار میکردند.
وی با اشاره به حضور سردار حجازی بهعنوان فرمانده نیروی مقاومت بسیج افزود: هنگامی که شهید حجازی جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران بود از آنجا به رده یک نیرو رفت و نه در رده ستاد نیرو بلکه در رده یک نیرو شروع به کار کرد که حضور بیش از ۷ساله او برکات بسیاری داشت.
سردار فدوی اظهار کرد: شهدا و شهید حجازی در اعلی علیین و مراتب بالا قرار دارند که ذهن ما به آنجا خطور نمیکند ولی ما میتوانیم از شهید حجازی و سایر شهدا مدد بجوییم تا بتوانیم از وجود آنها بهره ببریم.
وی افزود: البته باید بررسی کنیم که آنها چه اقداماتی انجام دادند که موجب شد تا به چنین رتبهای برسند و با الگو گرفتن از این اقدامات به چنین مراتبی برسیم.
سردار فدوی با بیان اینکه باید شهیدانی همچون حجازی را الگوی خود قرار بدهیم، تصریح کرد: شهید حجازی با طمأنینه و سعه صدری که داشت در همه مسئولیتهای خود در پاسداری از انقلاب اسلامی، این ویژگی خود را بروز میداد.
وی ادامه داد: او در سالهای حضور در جبهه مقاومت موجب اقتدار و اوجگیری این جبهه شد و نقش بسیار موثری در این باره ایفا کرد. البته شهیدانی همچون سردار زاهدی نیز در این میان نقش بسیاری ایفا کردند.
جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران با اشاره به اینکه در اصل دوم قانون اساسی تاکید جدی بر موضوع پشتیبانی از مظلوم و دفاع در مقابل ظالم شده است، تاکید کرد: سپاه پاسداران با قدرت این تکلیف و این دستور را به اجرا گذاشت و بسیاری از پاسداران و مسئولان سپاه پاسداران در این رویه قرار گرفتند و حداکثر تلاش خود را انجام دادند همچون شهیدان حجازی، سلیمانی، زاهدی و بسیاری از شهدا.
وی با اشاره به مبارزات حضرت امام خمینی (ره) با آمریکا و رژیم صهیونیستی ادامه داد: ۶۰ سال پیش با شروع نهضت اسلامی، امام خمینی (ره) خبیثان آمریکایی و صهیونیسم را مورد حمله مستقیم قرار داد و بعد از ۶۰ سال بیش از ۹۲ درصد از کشورهای جهان همان مطلبی که ایشان مطرح کرده بودند را در ۲۰۰ روز گذشته تکرار کردند.
جانشین فرمانده کل سپاه با اشاره به اینکه تفکر و شاخصه انقلاب اسلامی در اقصی نقاط دنیا به یک مکتب تبدیل شده است، بیان کرد: این در اثر حرکت عظیم انقلاب اسلامی بود و پس از نقطه عطف او یعنی پیروزی انقلاب اسلامی به یک جریان مستمر تبدیل شد که تفکر، روند و شاخصههای انقلاب اسلامی در اکثر نقاط دنیا البته آنهایی که به انقلاب اسلامی نزدیکتر بودند، انجام شده است.
وی افزود: امروز در مرکز شیطان بزرگ در آمریکا علیه نظام استکباری آمریکا و صهیونیستها شعار داده میشود که به طور خاص در روزهای اخیر در دانشگاههای آمریکا آن را شاهد هستیم.
سردار فدوی ادامه داد: این روند منحصر به مسلمانان، شیعیان و جبهه مقاومت نیست البته به همه مستضعفان عالم که تحت ظلم قرار گرفتند هم موکول نیست بلکه همه کسانی که از دل خود از آنچه شیاطین مانند شیطان بزرگ آمریکا و ایادی آن همچون رژیم صهیونیستی به وجود آوردهاند، اعلام برائت میکنند و علیه سردمداران آن شعار میدهند. این حرکت یک حرکت شتابدار و رو به جلو است که دائماً تداوم دارد.
جانشین فرمانده کل سپاه با اشاره به فرامین فرمانده معظم کل قوا در حمایت از جبهه مقاومت تصریح کرد: امام خامنهای (مدظلهالعالی) به ما دستور داده است تا مطابق با فرامین خداوند متعال از مظلومان حمایت کنیم.
وی ادامه داد: ما پشتیبانی از مظلوم در برابر ظالم را دائما ادامه میدهیم یعنی آنهایی که میخواهند در برابر ظلم ظالمان و مستکبرین ایستادگی کنند و حریت و آزادگی را که در خلقت همگان قرار دارد به منصه ظهور برسانند و این روند هر روز ادامه دارد.
جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران در ادامه ضمن اشاره به تحولات غزه در مبارزه با رژیم صهیونیستی اظهار کرد: چقدر زیبا در این ۲۰۰ روز جلوهگری کردند کسانی که شاید ۱۰ سال پیش اسمی از آنها وجود نداشت. هنگامی که خبیثان آمریکایی و ایادی آنها به یمن حمله کردند، گفتند که یمن فقیرترین کشور جهان است و طی یک یا دو هفته میتوانیم به مقاصد خود دست پیدا کنیم.
وی ادامه داد: همچون یمن، جبهه مقاومت در عراق حزب الله لبنان چرا که بر اساس قاعدهای که خداوند با صراحت در قرآن کریم اعلام کرده است اقدام کردند یعنی انجام تکالیفی که خداوند بر عهده آنها قرار داده است. البته تکالیفی که خداوند بر عهده بندگان خود گذاشته است پیش از تکلیف توانمندی اجرای آن را به بنده خود داده است.
سردار فدوی تصریح کرد: خداوند هیچ تکلیفی را برای بنده خود مشخص نکرده که نتواند انجام دهد. ما در طی ۴۵ سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی این مورد را مشاهده کردهایم و ظهور و بروز داشته است.
وی ادامه داد: مستکبرین عالم فکر نمیکردند که روزی در منطقه غرب آسیا آنچنان توانمندی به وجود بیاورد که اساس آنها را زیر سوال ببرد و برده است.
در این مراسم که در مسجد پیامبر اعظم (ص) شهرک شهید محلاتی برگزار شد، سردار سرتیپ پاسدار «اسماعیل قاآنی» فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سردار سرتیپ «محمد شیرازی» رئیس دفتر فرمانده معظم کل قوا، سردار سرتیپ پاسدار «محمدرضا فلاحزاده» جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، «محسن رضایی» دبیر شورای عالی هماهنگی اقتصادی سران قوا، سردار سرلشکر «محمدعلی جعفری» فرمانده قرارگاه فرهنگی، اجتماعی بقیةالله (عج)، «مهدی فضائلی» عضو دفتر رهبر معظم انقلاب اسلامی، سردار سرتیپ بسیجی «محمدرضا نقدی» معاون هماهنگکننده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سردار سرتیپ «اسماعیل احمدیمقدم» رئیس دانشگاه عالی دفاع ملی، حجتالاسلام والمسلمین «عبدالله حاجیصادقی» نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، حجتالاسلاموالمسلمین «حیدر مصلحی» رئیس سازمان نشر آثار و ارزشهای مشارکت روحانیت در دفاع مقدس، سردار سرلشکر «مصطفی ایزدی» فرمانده قرارگاه سایبری و تهدیدات نوین قرارگاه مرکزی خاتمالانبیاء (ص)، حجتالاسلام والمسلمین «علی محمدیسیرت» مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سردار «حسین اشتری» مشاور عالی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، سردار «قاسم قریشی» جانشین رئیس سازمان بسیج مستضعفین، سردار سرتیپ دوم «یدالله جوانی» معاون سیاسی نمایندگی ولی فقیه در سپاه و جمعی از مسئولان لشکری و کشوری و خانواده شهید حجازی حضور داشتند.