Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ساعت24»
2024-05-03@03:15:57 GMT

قتل مرد پولدار تهرانی به خاطر شیر طلایی

تاریخ انتشار: ۱۸ مهر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۹۹۷۳۶۰

قتل مرد پولدار تهرانی به خاطر شیر طلایی

ساعت24 -سرقت شیر طلایی عاملی بود برای وسوسه سه مرد جوان که پنج‌سال قبل مرتکب قتل دوست ثروتمندشان شده بودند. متهمان با انکار جرم برای دومین بار محاکمه شدند.

مرداد‌سال‌٩٢، مأموران پلیس Police پایتخت ازقتل Murder مرد میانسالی به نام محسن باخبر و راهی محل شدند. شواهد نشان می‌داد مقتول مرد ثروتمندی است که از راه خرید و فروش سنگ‌های قیمتی درآمد خوبی داشته است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 
با انتقال جسد به پزشکی قانونی در بررسی از محل، فرضیه قتل با انگیزهسرقت Stealing قوت گرفت و در تحقیقات با ردیابی تلفن همراه مقتول مأموران مردی به نام کیوان را بازداشت کردند. او در بازجویی‌ها با اقرار به قتل دوست ثروتمندش با همدستی دوستانش به نام‌های سعید و احمد گفت: «چند سالی با مقتول دوست بودم و با هم رفت و آمد داشتیم. روزی با دوستانم برای دیدن او به خانه‌اش رفته بودیم که آن‌ها با دیدن سنگ‌های قیمتی در خانه مقتول وسوسه شدند و نقشه قتل او را کشیدند. آن‌ها مقتول را با آبمیوه مسموم و سپس او را خفه کردند.» بعد از ثبت اظهارات کیوان دو همدست او به نام‌های سعید و احمد نیز بازداشت شدند. 
سعید با اقرار به قتل گفت: «با مقتول کار می‌کردم و مدتی قبل دستگاهی به مبلغ ۵ میلیون تومان به او فروختم، اما هنوز پول دستگاه را کامل تسویه نکرده بود. همین بهانه‌ای برای اختلاف ما شد. روز حادثه Incident برای خوشگذرانی به خانه او رفتیم. من و احمد مقداری میوه خریدیم که احمد آن‌ها را داخل یخچال گذاشت. دقایقی بعد احمد به آشپزخانه رفت تا میوه آماده کند که از دور یک سکه نشان داد و گفت: اگر مقتول را بکشم آن سکه به مبلغ ۵۰۰‌میلیون تومان را به من می‌دهد و می‌توانیم سنگ‌های قیمتی خانه‌اش را نیز برداریم.»
متهم در خصوص قتل گفت: «احمد با دیدن مجسمه شیر طلا و من هم با دیدن سکه ۵۰۰‌میلیونی وسوسه شدم، این شد که تصمیم به قتل گرفتیم. احمد مقداری داروی خواب‌آور در آبمیوه ریخت. محسن با خوردن آن حالش بد شد و سرش گیج رفت. بعد از آن گردنش را فشار دادم و دست و پایش را با پارچه‌بستم و رویش پارچه دیگری کشیدم تا ما را نبیند. سپس با سرقت سنگ‌های قیمتی از خانه مقتول بیرون آمدیم که متوجه شدم سکه نقره است و سرم کلاه رفته است.»
در ادامه احمد که مردی افغان بود گفت: اتهامات را قبول ندارد. 
بعد از پایان جلسات بازجویی، سعید به اتهام قتل عمدی و کیوان و احمد به اتهام معاونت در قتل روانه زندان Prison شدند. 
پرونده بعد از صدور کیفرخواست به شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد و در اولین جلسه رسیدگی به پرونده، بعد از درخواست قصاص از سوی اولیای‌دم، سعید با انکار قتل مدعی شد زمانی که از خانه مقتول بیرون آمدیم او هنوز زنده بود. در ادامه دو متهم دیگر نیز قتل را انکار کردند. به این ترتیب پرونده به دادسرا فرستاده شد و بعد از تحقیقات تکمیلی بار دیگر به همان شعبه ارجاع داده شد. 
بنابراین دو نفر از متهمان صبح دیروز در همان شعبه به ریاست قاضی Judge زالی محاکمه شدند. ابتدای جلسه اولیای‌دم درخواست قصاص و به خاطر جراحات وارده قبل از فوت درخواست دیه کردند. سپس کیوان و سعید مدعی شدند طراح این نقشه احمد بوده و آن‌ها در قتل نقشی نداشتند و همچنین او همه پول‌ها را برداشته است و در سرقت نیز نقشی نداشته‌اند. 
در پایان این جلسه نیز به دلیل غیبت متهم ردیف سوم به تاریخ دیگری موکول شد.

منبع:رکنا

منبع: ساعت24

کلیدواژه: قتل

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.saat24.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ساعت24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۹۹۷۳۶۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

معمای اتوبان

  مکانیک هم با پلیس تماس می‌گیرد و سرگرد اصلانی وهمکارانش به محل کشف جسد می‌رسند.مردم هم با دیدن آمبولانس و ماشین پلیس کنجکاو شده و در محل موردنظر تجمع می‌کنند.دکترکه یکی ازرفقای سرگرداست، دربررسی‌های اولیه متوجه می‌شود جسد متعلق به زنی شصت و چند ساله است که خفه‌شده و حدود دو ماه از مرگش می‌گذرد.جسد برای ادامه بررسی‌ها به پزشکی‌قانونی منتقل می‌شود.

ادامه داستان...

سرگرد گزارشی را که دکتر برایش در منزل آورده بود با دقت مطالعه کرد. در گزارش ذکر شده بود مقتول زنی ۶۲ ساله است که حدود دو ماه قبل با روسری خودش خفه‌شده و خیلی ناشیانه دفن گردیده بود. سرگرد از همکارش خواست که تحقیقات را برای شناسایی زن آغاز کنند. هنوز چند ساعتی نگذشته بود که محمدی، همکار سرگرد با او تماس گرفت و گفت هویت مقتول شناسایی شده است. سرگرد خودش را به‌سرعت به آگاهی رساند. محمدی در اتاق سرگرد منتظر بود که با دیدن او از پشت لپ‌تاپ بلند شد، ادای احترام کرد و گفت: قربان! حدود دو ماه قبل خانمی به آگاهی مراجعه کرده و گفته مادرش گم شده است. مشخصاتی که از مادرش ثبت کرده، شباهت‌های زیادی با مقتول دارد. با این حال باهاشون تماس گرفتم تا برای شناسایی بیان.
سرگرد گفت: آفرین محمدی. داری راه میفتی.
محمدی لبخند زد و گفت: باعث افتخاره وقتی شما ازم تعریف می‌کنی.
محمدی گفت: ممکنه کار دراکولا باشه؟
سرگرد گفت: بالاخره می‌فهمیم.
سرگرد و محمدی به سمت پزشکی‌قانونی حرکت کردند. در بین راه دکتر با سرگرد تماس گرفت و گفت که دختر مقتول او را شناسایی کرده اما حالش بد شده و به اورژانس خبر داده تا او را به بیمارستان منتقل کنند. دکتر نشانی بیمارستان را به سرگرد داد و هر دو به سمت بیمارستان رفتند. خانم جوانی روی تخت خوابیده و بی‌قراری می‌کرد. سرگرد در زد و به اتفاق همکارش محمدی وارد اتاق شدند. همسر زن هم کنار تخت نشسته بود و سعی می‌کرد او را آرام کند. 
سرگرد گوشه‌ای ایستاد و گفت: تسلیت می‌گم خانم بهاری. می‌دونم در شرایط خوبی نیستین. اما برای پیدا کردن قاتل به کمک شما نیاز داریم.
زن همچنان گریه می‌کرد. همسر خانم بهاری با سرگرد دست داد و بابت تسلیت به همسرش تشکر کرد و گفت: نسرین اصلا حالش خوب نیست. ممکنه جسارتا بزارین برای بعد؟
سرگرد می‌خواست به او پاسخی بدهد که نسرین بهاری در حالی که اشک‌هایش را پاک می‌کرد گفت: هر سوالی دارین بپرسین. می‌خوام قاتل مادرم زود پیدا بشه.
سرگرد پرسید: چه زمانی متوجه شدین مادرتون گم شده؟
نسرین گفت: حدود دو ماه پیش بود که خبر گم شدن مادرم رو به کلانتری دادم. مادرم عادت داشت جمعه‌ها مارو دعوت کنه برای ناهار بریم خونش. آخه از وقتی خواهرم رفت آلمان، مادرم خیلی تنها شد. مدام به همدیگه سر می‌زدیم. مادرم همیشه پنجشنبه به من زنگ می‌زد و می‌پرسید ناهار چی دوست داریم درست کنه. اما اون روز زنگ نزد. من تماس گرفتم اما جواب نداد. نگرانش شدم. چون شوهرم سر کار بود، من خودم رفتم خونش. آخه من کلید خونه مادرم رو دارم. در رو باز کردم اما خونه نبود. تا شب منتظر موندم. با خودم گفتم شاید رفته خرید اما نیومد. منم سریع رفتم کلانتری و ماجرارو تعریف کردم.
«مادرتون فراموشی نداشت؟»
نسرین کمی مکث کرد و گفت: نه، مادر من مدام کتاب می‌خوند و جدول حل می‌کرد. مغزش مثل ساعت بود. حتی حواسش از من بیشتر جمع بود.
سرگرد پرسید: اون روزی که خبر مفقودی مادرتون رو دادین، با مورد مشکوکی روبه‌رو نشدین؟
نسرین گفت: نه مثلا چی؟
«مثل این‌که خونه به هم ریخته باشه. یا این‌که یه چیزی سر جاش نباشه.»
نسرین کمی فکر کرد و گفت: نه، چیزی یادم نمیاد.
«خواهرتون چند وقته رفته آلمان؟»
- شش ماهی هست برای ادامه تحصیل رفته. حالا نمی‌دونم چطوری به اون خبر بدم.
سرگرد رو به همسر نسرین کرد و گفت: آقای...
مرد گفت: مرتضوی هستم.
 سرگرد پرسید: شغل شما چیه؟
مرد گفت: من کارمند بیمه‌ام.
«شما از چه زمانی متوجه شدین مادر همسرتون گم شده؟»
- خانمم تماس گرفت و خبر داد.
«مزاحم استراحت‌تون نمی‌شم. فقط این‌که از تهران خارج نشین. ممکنه سوالاتی بازم پیش بیاد.»
سرگرد و همکارش از بیمارستان خارج شدند. محمدی رانندگی می‌کرد و سرگرد در فکر فرورفته بود.
محمدی پرسید: به نظر با پرونده پیچیده‌ای روبه‌رو هستیم.
سرگرد حرفی نزد و سرش را به علامت تایید تکان داد. محمدی گفت: به نظرتون با یه قاتل حرفه‌ای یا زنجیره‌ای روبه‌رو هستیم؟
سرگرد گفت: نه اتفاقا به نظر خیلی ناشی میاد.
محمدی گفت: آخه مثل مقتولین پرونده دراکولا خفه شده.
سرگرد گفت: شاید می‌خواد ذهن مارو منحرف کنه. چون دراکولا این‌قدر ناشیانه قربانی‌هاشو دفن نکرده.
محمدی گفت: یعنی یه نفر داره ادای دراکولا رو درمیاره؟
سرگرد حرفی نزد. محمدی او را به منزلش رساند و رفت. سرگرد کتش را روی مبل انداخت، لپ‌تاپ و پرونده‌هایش را روی میز گذاشت و آنها را بررسی کرد. برای خودش نیمرو درست کرد و پشت میز کارش شام خورد. نیمه‌های شب هم همان‌جا خوابید. صبح با صدای زنگ موبایلش بیدار شد. به ساعت مچی‌اش نگاه کرد. ساعت ۱۰ بود. سریع از جا پرید و تلفنش را جواب داد. محمدی بود. تلفنی به او خبر داد که جسد زن دیگری پیدا شده است. سرگرد سریع خودش را به آگاهی رساند. زن ۷۰ ساله‌ای با روسری خفه شده و در اتوبان رها شده بود.
محمدی گفت: کار دراکولاست؟
سرگرد گفت: باید بررسی کنیم. دکتر گزارش رو آماده کرده؟
- تا چند دقیقه دیگه براتون ایمیل می‌کنه.
سرگرد پشت کامپیوتر نشست و گفت: هویت جسد مشخص شده؟
محمدی گفت: بله. خانم رشوند، ۷۰ ساله که دیشب جسدش توی اتوبان پیدا شده. یه پسر داره که معتاده و چند ماهه توی کمپ هست.
سرگرد گفت: چطور شناسایی شده؟
محمدی گفت: توی جیبش کارت شناسایی داشته اما چیزی همراهش نبوده. انگار قاتل می‌خواسته که ما خیلی زود مقتول رو پیدا و شناسایی کنیم. فکر کنم این بار دراکولا روش کارشو عوض کرده.
سرگرد از روی صندلی‌اش بلند شد و در اتاق قدم زد. کنار پنجره رفت و به بیرون خیره شد.

دیگر خبرها

  • دستگیری ۲ خواهر قاتل پدر در تهران
  • تهرانی‌ها امروز در خانه نمانید
  • دومین برد متوالی نساجی با ساکت/ ذوب‌آهن باز هم در خانه شکست خورد
  • آزرده خاطر شدن شهروند تهرانی از نیمه کاره ماندن مجتمع‌های میدان شهدا
  • معمای اتوبان
  • واکنش رجاییان به شایعه حضور لیموچی در استقلال و پرسپولیس: او قرارداد ۲ ساله دارد/استقلالِ خلیح فارس پولدار شده است!
  • استقلالی‌ها پولدار شدند
  • سرک کشیدن در موبایل همسر باعث قتل شد!
  • طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
  • طلاق به‌خاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر