Web Analytics Made Easy - Statcounter

کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - بهار کاشی:
ماجرای اولین دوستی‌تان را به یاد دارید؟ یادتان هست برای آغاز ارتباط، چه حرف‌هایی میان شما و دوستتان ردوبدل شده بود؟ همه‌چیز راحت بود یا سخت؟

براي ژوزفين كه ماجرا سخت بود: نخستين روز سال تحصيلي است. ماما و ژوزفين در راه مدرسه هستند. ژوزفين روباني به مو‌هايش بسته است و كفش‌هايش نو و براق است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

وقتي به مدرسه مي‌رسند، همه‌ي بچه‌ها به ماما صبح‌به‌خير مي‌گويند. همه او را مي‌شناسند. او همسر پدر مقدس، كشيش دهكده است. ژوزفين هيچ‌كس را نمي‌شناسد.

آن‌ها جلوي در آبي‌رنگي ايستادند. ماما گفت: «اين‌جا سومين كلاس اين راهرو است. روي كاغذ هم اسم معلم كلاس را نوشته‌اند: اينگريد ساند.»

حالا خانم‌معلم حاضر-‌غايب مي‌كند. وقتي اسم بچه‌ها را مي‌خواند، بايد ايستاده جواب معلم را بدهند.

بعد از چند اسم، نوبت به هوگو مي‌رسد: هوگو اندرسن!

كسي جوابي نمي‌دهد. معلم كمي بلند‌تر مي‌گويد: «هوگو اندرسن!» همه‌ي بچه‌ها با كنجكاوي دور و بر را نگاه مي‌كنند.

خانم‌معلم مي‌پرسد: «كسي از شما‌ها هوگو اندرسن را مي‌شناسد؟»

همه سرهايشان را به علامت «نه» تكان مي‌دهند.

* * *

صبح روز بعد، زمين بازي پر از بچه است. ژوزفين فوري دو‌ سه ‌تا از دختر‌هاي كلاس خودش را مي‌شناسد. به طرفشان مي‌رود. آن‌ها در سكوت به ژوزفين خيره مي‌شوند. ژوزفين لبخند مي‌زند اما نه زياد. بايد قدم به قدم جلو رفت. اين را خوب مي‌داند. بچه‌ها جواب لبخندش را نمي‌دهند. انگار اصلاً او را نمي‌شناسند.

با اين همه، تجربه‌هاي دوستي كم‌كم از راه مي‌رسند. زنگ تفريح است. ادوين پترسن كنار ژوزفين ايستاده است. سيبي از جيبش بيرون مي‌آورد و آن را به ژوزفين مي‌دهد.

ژوزفين در راه خانه است. باران شروع به باريدن كرده و او مثل يك موش آب‌كشيده، خيس شده است. اما شادمان است. توي كوله‌پشتي‌اش كتاب تازه و سيب ادوين پترسن شادمانه در جست‌و‌خيز‌ند.

* * *

يك روز صبح ژوزفين در راه مدرسه متوجه شد مثل ديگر روز‌ها تنها نيست. پسري هم‌سن خودش را ديد. فكر كرد حتماً به مدرسه مي‌رود چون كوله‌پشتي به پشتش بسته است. پسر، غرق در آن چيزي بود كه داشت درست مي‌كرد. ژوزفين گفت: «سلام.» پسر نگاه نكرد اما جواب داد: «سلام.»

- داري چه كار مي‌كني؟

- كنده‌كاري

- قايق مي‌سازي؟

- نه. يك غول مي‌سازم.

ژوزفين كمي اين‌پا و آن‌پا كرد و گفت: «نمي‌خواهي راه بيفتيم؟ مگر تو به مدرسه نمي‌آيي؟» پسر به آرامي جواب داد: «وقت مدرسه هم مي‌رسد.»

- ممكن است ديرمان شود. بهتر نيست عجله كنيم؟

- من اول بايد اين كنده‌كاري را تمام كنم.

ژوزفين كه كمي دل‌خور شده بود گفت: «من ديگر مي‌روم.»

پسر گفت: «خداحافظ.»

 

زنگ آخر است. ناگهان درِ كلاس باز مي‌شود. در آستانه‌ي در، آشنايي ايستاده است. البته آشنا براي ژوزفين. او همان پسري است كه ژوزفين در راه ديده بود.

پسر، شلنگ‌انداز وارد كلاس مي‌شود: «من به كلاس كناري رفتم و معلم آن‌جا گفت كه بيايم اين‌جا.»

خانم‌معلم آهسته گفت: «فكر نمي‌كنم تو هوگو اندرسن باشي.»

پسر با اطمينان جواب داد: «چرا خانم، خودِ خودم هستم.»

هوگو قبل از اين‌كه سرجايش بنشيند، جلسه‌ي معارفه با بچه‌هاي كلاس را شروع مي‌كند. يكي‌يكي اسم بچه‌ها را مي‌پرسد و اصلاً اهميتي نمي‌دهد كه زمان كلاس دارد مي‌گذرد. خانم‌معلم هركاري مي‌كند نمي‌تواند اختيار كلاس را در دست بگيرد. بالأخره معارفه‌ي هوگو تمام مي‌شود و سرجايش، كنار ژوزفين مي‌نشيند. چيزي را از كيفش بيرون مي‌آورد و جلوي ژوزفين مي‌گذارد و مي‌گويد: «اين همان غولي است كه به تو مي‌گفتم. مال تو.»

روز‌هاي پيش از اين، ژوزفين مرتب در بالا و پايين‌هاي دوستي‌هاي كوتاه‌مدت قرار مي‌گرفت و هيچ‌كس با او صميمي نمي‌شد. اما با آمدن هوگو همه‌چيز تغيير كرد. هوگو با آن رفتار‌هاي عجيب و مخصوصش، محبوب تمام بچه‌هاي مدرسه شد. حالا ديگر هوگو و ژوزفين روزهاي خوشي را با ‌هم مي‌گذرانند.

هوگو روز را با جست‌و‌جوي چوب براي كنده‌كاري شروع مي‌كند و ژوزفين هم در اين جست‌و‌جو به او كمك مي‌كند. دور و بر ده گشتن با هوگو، بسيار لذت‌بخش است. او درخت‌ها و گل‌ها را از بويشان مي‌شناسد.

ژوزفين اين روز‌ها بيش‌تر از قبل به تفاوت‌هايش با بچه‌هاي ديگر فكر مي‌كند. راستي هوگو هم با آن بند شلوار‌هاي سبز‌رنگ كه مال پيرمرد‌هاست، با آن شلوار كوتاه به آن بلندي و شنل گشادش، با بچه‌هاي ديگر حسابي متفاوت است اما چرا هيچ‌كس هوگو را مسخره نمي‌كند؟ عجيب است، مگر نه؟

نه، آن‌قدر‌ها هم كه به نظر مي‌رسد عجيب نيست. راهش همين است. يا بايد درست عين بقيه باشي يا كاملاً با ديگران فرق داشته باشي؛ مثل هوگو. نبايد مثل ژوزفين كمي شبيه ديگران باشي.

* * *

قرار شد بچه‌ها كريسمس را در مدرسه جشن بگيرند. روز جشن از راه رسيد. بعد از انجام مراسم، همه سراغ ميزي رفتند كه رويش تمام خوراكي‌هاي جشن را چيده بودند. هوگو از پشت درخت كريسمس بيرون آمد. در دستش يك ظرف بلور داشت كه از نور شمع‌ها مي‌درخشيد. ظرف پر از انگور بود. انگور‌ها هم مثل طلا مي‌درخشيدند. اين سهميه‌ي هوگو براي مهماني بود.

هوگو، انگور‌ها را تعارف كرد. آخرين نفر ژوزفين بود. فقط يك دانه انگور مانده بود اما بزرگ‌ترين دانه بود و چه‌قدر هم مي‌درخشيد.

- عجيب است. من اشتباه كرده‌ام. بايد دو‌تا مانده باشد. پس اين يكي مال تو.

ژوزفين گفت: «نه، تو بردار.»

- مي‌توانيم قسمت كنيم.

بعد چاقوي كهنه‌ي كنده‌كاري‌اش را از جيب بيرون آورد و با دقت دانه‌ي انگور را نصف كرد، به دو نيمه‌ي مساوي. يكي براي هوگو و يكي براي ژوزفين. سپس با لبخندي گفت: «كار آساني نبود.»

 

 

هوگو و ژوزفين

نويسنده: ماريا گريپه

مترجم: پوران صلح‌كل

ناشر: كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان (88721270)

 قيمت: 5700 تومان

در همین زمینه: بیا پدربزرگ را پیدا کنیم یک مرد پیر، یک مرد جوان و بزرگ‌ترین درس زندگی کارآگاه بازی وسط جنگ! معمای تاریک زندگی

منبع: همشهری آنلاین

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۰۸۳۴۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

شکست استقلال در دیداری دوستانه

تیم استقلال در دیداری دوستانه برابر تیم دسته اولی آریو اسلامشهر با یک گل تن به شکست داد. - اخبار ورزشی -

به گزارش خبرگزاری تسنیم و به نقل از ‌رسانه رسمی باشگاه استقلال، در این بازی تدارکاتی، محمدرضا خالدآبادی، مجتبی فراشبندی، محمدحسین مرادمند، سامان تورانیان، میلاد فخرالدینی، جعفر سلمانی، امید حامدی‌فر، حسین زواره‌ای، سینا عامری، پیمان بابایی و امیرمحمد عالیشاه در ترکیب اصلی تیم استقلال به میدان رفتند.

خطیر:واگذاری استقلال بزرگ‌ترین اتفاق بعد از قهرمانی آسیا بود

 

همچنین در نیمه دوم، امیرعلی صادقی، ایمان سلیمی و زبیر نیک‌نفس به زمین رفتند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • رسمی؛ قرارداد هوگو اکیتیکه با آینتراخت فرانکفورت دائمی شد
  • بازخوانی سفر اردوغان به عراق/ اهداف ژئوپلیتیکی ترکیه به بهانه مناسبات ژئواکونومیک
  • رمان جدید اکبر والایی چاپ شد/ «بر فراز کشتزار» در بازار نشر
  • رمان جدید اکبر والایی چاپ شد/«بر فراز کشتزار» در بازار نشر
  • استقلال در بازی دوستانه شکست خورد
  • شکست استقلال در دیداری دوستانه
  • معرفی نامزدهای جایزه ادبیات داستانی زنان
  • بازخوانی تحلیلی زمینه‌های سیاسی اجتماعی در تدبرگرایی معاصر
  • محمود احمدی نژاد و مادر هوگو چاوز سوژه شدند
  • ورود «مسافر و مهتاب» با «فرقه خودبینان» به کتابفروشی‌ها