Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش ایکنا به نقل از روابط عمومی فرهنگسرای اندیشه؛ پنجمین سال سوگواره شعر آیینی برآستان اشک، شب شعر و مرثیه خوانی به مناسبت رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن (ع) و امام رضا (ع) روز یکشنبه ۱۳ آبان با اجرای سید حسین متولیان و شعرخوانی محمد رسولی، محمد حسین مهدویان، مرتضی طوسی، فاطمه نانی زاد، مرتضی امیری اسفندقه، قاسم صرافان، هادی جانفدا و ناصر فیض و در میان جمع انبوهی از سینه‌سوختگان و علاقه‌مندان به اهل‌بیت(ع) برگزار شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


محمد حسین مهدویان نخستین شاعری بود که برای شعرخوانی حاضر شد و غزلی را تقدیم به پیامبر اکرم(ص) کرد:
شده جاری ز زمین چشمه رحمت از تو
و ندیده‌ست جهان غیر محبت از تو
روی این خاک قدم می‌زنی و می‌جوشد
چشمه در چشمه به هر بادیه برکت از تو
اولین دانه تسبیح خدا نور تو بود
یعنی آغاز شده رشته خلقت از تو
سخنان تو چنان نهج فصیحی دارند
که عرب یاد گرفته‌ست فصاحت از تو
آن طرف خیل ابوجهل، ولی در این سو
به وجود آمده صد معدن حکمت از تو
همه خلق نمک‌گیر کرامات توئند
چون ندیدند به جز حسن و ملاحت از تو
ناخودآگاه همه یاد علی می‌افتند
هر زمان که به میان آمده صحبت از تو
بعد تو ختم شده کل مضامین به علی
تکیه دادست پس از رفتن تو دین به علی
که علی نفس تو و روح تو و جان تو بود
او که در روز ازل آینه گردان تو بود
و چه سخت است گرفتار قفس‌ها باشی
و چه سخت است که علی باشی و تنها باشی
فاطمه نانی‌زاد شاعر نام‌آشنای آیینی دیگر شاعری بود که برای شعرخوانی حاضر شد و غزلی را به پیشگاه امام غریب تقدیم کرد:
تا نظر کردی به چشمم خوشه انگور
رو به من کردی غم از میخانه دل دور شد
کوچه‌های بی تو را طی کرده‌ام تاریک بود
این طرف‌ها آمدی شب‌های ما پر نور شد
فرصتی پیش آمده باران بگیرد بی هوا
زیر باران آفتابی شو اگر مقدور شد
شوق دیدارت مرا صحرا به صحرا می‌کشد
سینه مشتاق موسی سرزمین طور شد
زلف آشفته به چنگ آورده‌ای، چنگی بزن
شور را بگذار نغمه، نغمه ماهور شد
ملک دل آباد گردید از قدمگاهت ببین
هرکجا که پا نهادی شهر نیشابور شد
نفحه‌ای از جانب خاک خراسان می‌وزد
وه که مقبول سلیمان تفحه‌ای از مور شد
مرتضی طوسی شاعری که از تبریز در این آیین شرکت کرده بود با شعرخوانی خود و حال و هوای متفاوتی به جمع بخشید:
اگر در فکر مال و نام و جاه و آبرو باشم
نخواهد شد مگر با عشق تو در گفت‌وگو باشم
اگر نام تو بر لب باشد و من با وضو باشم
یقین دارم که شاهان جهان را شاه خواهم شد
از آن بهتر غلام لطف عبدالله خواهم شد
دو ماه چارده شب یا نه دو خورشید عالم گیر
یکی قاسم، یکی طفلی که در اوج طریقت پیر
دو آیینه دو عکس منعکس در ذات بی تغییر
که با آنها به دشت کربلا خون تو جاری شد
و دست کوچک طفل تو رمز سوگواری شد
اگر در کودکی دایم تو را با جان صدا می‌کرد
اگر خرمای بیت‌المال از کامت جدا می‌کرد
محمد داشت با عصمت دلت را آشنا می‌کرد
تو در هر سجده در پشت پیمبر بال و پر بودی
عرب نامت حسن می‌گفت و در عبری شبر بودی
چه صبری داشتی وقتی پدر را در عبا دیدی
چه در سر داشتی وقتی که دشمن زیر پا دیدی
چرا هروقت بانویی میان کوچه‌ها دیدی
فقط آرام مروارید اشکت را رها کردی
تو دریایی نمی‌پرسم که با طوفان چه‌ها کردی
تمام عمر خون خوردی ولی از پا نیوفتادی
تو را هرکس رسید از پشت زد اما نیافتادی
صبوری از تو جان بر لب رساند آیا نیافتادی
درون خانه غربت را تماشا کردی و رفتی
شهادت‌نامه طفل خود امضا کردی و رفتی
سر بالین تو زینب رسید و زار و گریان شد
سربالین تو عباس از غیرت پریشان شد
شب اندوه تو اندوه جمع سوگواران شد
حسین آمد به بالین تو خون از دیده جاری کرد
و تشتی خون که دشت کربلا را آبیاری کرد
ولی تنها تنی در کربلا ماند و غریب افتاد
ته گودال پر خون آیه امن‌یجیب افتاد
مگر از چرخ چارم بر سر عیسی صلیب افتاد
که قوم نامسلمان کشت آیات مسلم را
به روی نیزه‌ها بردند سرهای معمم را
محمد رسولی نیز غزلی را به پیشگاه امام هشتم تقدیم کرد:
لذت دنیاست در پیمودن فرسنگ‌ها
خوب می‌فهمند حرفم را همه دلتنگ‌ها
هیچ جا غیر از رواق تو هیچ جا
صلح باشد بینشان آیینه‌ها و سنگ‌ها
پیش تو فرقی ندارد که سیاهم یا سپید
مهربانی تو مشهور است با یکرنگ‌ها
پیش تو هیچ ابن هیچم ای بزرگ ابن بزرگ
نام‌ها نزد تو نزد تو چیزی نیست غیر از ننگ‌ها
ناهماهنگی شیپور نقارخانه‌ات
دلربایی می‌کند از جمله آهنگ‌ها
اشک را اینجا زبانی مشترک دیدیم ما
با تمام اختلاف لهجه‌ها، فرهنگ‌ها
هادی جان‌فدا در ابتدا بخشی از قصیده بلند خود را خواند:
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگین بار
ورق کبوتر آتش گرفته‌ای تب‌دار
زبان به مدح تو واکردن آنچنان سخت است
که بین جمع کند یل به ضعف خود اقرار
کرامت تو به هر بیت، بیت خواهد داد
مراست در پی هریک هزار استغفار
بهل که شاهد عادل ملامتم نکند
که عاقلان نکنند از سفیر استسفار
وی در ادامه به خواست حسین متولیان سروده خود درباره حضرت علی اصغر(ع) را خواند و حاضران با چشم‌های اشک بار او را همراهی کردند:
بگو که یک‌شبه مردی شدی برای خودت
و ایستاده‌ای امروز روی پای خودت
نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت
از آسمانیِ گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت
پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت
که شاید آخر سیر تکامل حَلق‌ات
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت
یکی به جای عمویت که از تو تشنه‌تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت
بده تمام خودت را به نیزه‌ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت
و بعد، همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت
و در نهایت معراج خویش می‌بینی
که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت
سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهی‌شد
کنار قلب پدر، خاک کربلای خودت
قاسم صرافان نیز با غزل خود شور حال به این محفل آیینی بخشید:
آن ماه که در دامن زهرا بنشیند
باید که چنین در دل دنیا بنشیند
ای عرش نشین! شأن قدمهای تو تنها
این است که بر شانه‌ی طاها بنشیند
حالا که تویی آیه‌ای از سوره‌ی کوثر،
باید که به تفسیر تو مولا بنشیند
شد لؤلؤ حُسن تو، فقط قسمت آن دل،
آن دل که به درگاه دو دریا بنشیند
آنقدر کریمی که فقیر آمد و گفتی:
از ماست، بگویید که بالا بنشیند
آقای جوانان بهشت است، جماعت!
دورِ که نشستید؟ که تنها بنشیند
اسلام شما چیست؟ که در آن پسر هند،
جای پسر امّ ابیها بنشیند
شاید پسر فاطمه از پای بیفتد،
اما که شنیده است که از پا بنشیند؟
صلح تو چنان تیر که در چله نشسته ست
گیرد هدف امروز، که فردا بنشیند
در حیرتم از جَعده، چگونه دلش آمد،
آن زهر، به کام تو دل‌آرا بنشیند؟
این تیر که اینجا کفنت را به تنت دوخت
فرداست که بر دیده سقا بنشیند
لعنت به دلِ سنگ و سیاهی که سبب شد
داغت به دلِ گنبد خضرا بنشیند
شیرین دهن کرببلا، گل‌پسر توست
از توست که اینگونه به دلها بنشیند
می‌گفت: عمو! نامه‌ی باباست به دستم
برخوان و بگو قاسمت آیا بنشیند؟
با اذن برادر، پسر تو، شب آخر
برخاست که خیمه به تماشا بنشیند
جسم پسرت، آه! شبیه جگرت شد
تا خونِ تو هم، در دل صحرا بنشیند
ناصر فیض طنزپرداز برجسته، این بار با شعری که در رثای کربلا خواند حاضران را با خود همراه کرد:
تا می‌روم بگویم اسرار کربلا را
دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را
در پرده پرده اشک با ناله هم‌نواییم
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دیوانگان رویت بیگانه با جهانند
ای جان که وعده کردی دیدار آشنا را
عمری‌ست گرد کویت می‌گردم و غمی نیست
گر از سگان کویت احصا کنند ما را
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
تنها حقیقت توست هرآنچه هست یارا
تا جان به جان هستی‌ست هرجا نشان زمستی است
از باده حسین است یا ایها السکارا
تا زنده‌ام به عشقت یک لحظه هم ندارم
با دشمنانت ‌ای دوست هرگز سر مدارا
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
هر قدر می‌پسندی تغییر کن قضا را
هر ساغری که در آن شهد غم تو باشد
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
از تو به حق ندیدم نزدیک‌تر شگفتا
تا دور بودم از تو نشناختم خدا را
در کوی تو گدایی بهتر ز پادشاهی‌ست
من چشم آن ندارم سلطانی گدا را
من در ازای عشقت باغ جنان نخواهم
کافی‌ست برگ سبزی درویش بینوا را
مرتضی اسفندقه آخرین شاعر این محفل بود. وی شعر خوانی خود را با یادی از غلام‌رضا شکوهی آغاز کرد.
وی با اشاره به اینکه شکوهی آخرین شعر خود در رثای امام رضا(ع) را در فرهنگ‌سرای اندیشه خوانده است، گفت: آیین نکوداشت شکوهی سال گذشته در همین فرهنگ‌سرا برگزار شد. زمانی که داشت آخرین شعرش را می‌خواند من کنارش ایستاده بودم. متوجه شدم که منقلب شده، دستش را گرفتم و به خاطر دارم که گفت «احوال ما برق جهان است / گه بر طارم اعلا نشینم گه پشت پاس خود نبینم» و در همین جا در حیاط فرهنگ‌سرا جان به جان آفرین تسلیم کرد. من هر وقت به اینجا می‌آیم این خاطره برایم زنده است و با خودم عهد کرده‌ام که هرگاه برای شعر خوانی در فرهنگ‌سرای اندیشه حاضر شدم حتما از شکوهی یاد کنم.
این شعر نام‌آشنای آیینی در ادامه بخش‌هایی از قصیده بلند خود را خواند:
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
شهریان را خون اندیشه به جوش آورده است
آنچه من در سنگلاخ روستا آموختم
سقف چوبی، فرش خاکی، چینه‌های کاهگل
بی‌تنش، بی‌معرکه، بی‌ادعا آموختم
زیر نورِ خستۀ فانوس در کنجی نمور
روشنی را فتح کردم، روشنا آموختم...
پشت دریاها چه شهری بود و پشت کوه‌ها؟
عافیت را وانهادم، ماجرا آموختم
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
از غریب آموختم از آشنا آموختم
تا کسی سر در نیارد از طریق و طاقتم
کنج تنهایی خزیدم، بی‌صدا آموختم
در جوانی پشتم از بار امانت‌ها شکست
در جوانی راه رفتن با عصا آموختم...
ارث بردم از پدر تنهایی و تبعید را
روزها را توامان با سوزها آموختم
چون تو شاگردی! تمام خلق استاد تواَند
سوختم تا این پیام پاک را آموختم
قوم و خویشانم رها کردند و حق بازم گرفت
از برادرها جفا دیدم، وفا آموختم
پرورشگاهِ من آغوش غریبی بوده است
خویش را از خان‌ومان خود جدا آموختم...
روی دوش خویش بردم نعش مظلوم پدر
از چنان تابوت سنگینی چه‌ها آموختم
زندگی درس بقا را کاملاً یادم نداد
مردم و آن مابقی را از فنا آموختم...
در خراسان رشد کردم: کعبۀ شعر و شعور
همت از پیران گرفتم، از رضا آموختم...
با تو بودم، با تو ای گلدستۀ باغ شهود
هر کجا اندیشه کردم، هر کجا آموختم
با تو بودم با تو ای قطب مدار دوستی
گر نهان آموختم یا برملا آموختم
یاد باد آن روزهای روزه، آن شب‌های ذکر
آنچه در صحن مطهر جا به جا آموختم...
من شریعت را در این آیینه‌ایوان دیده‌ام
من طریقت را در این عصمت‌سرا آموختم
یاد باد آن روزهای باد و باران حرم
آن اجابت‌ها که در کنج دعا آموختم
در حرم بودم اگر ایمان مرا تطهیر کرد
در حرم بودم اگر حجب و حیا آموختم
نسخه می‌پیچد برایم این حریم محترم
من سلامت را در این دارالشفا آموختم...
پرچم گردانی پرچم گنبد مطهر امام حسین(ع) از بخش‌های ویژه این شب بود
شب شعر آیینی «برآستان اشک» با مداحی نوگل حسینی، حسین عباسی و اهدای کمک هزینه سفر به مشهد مقدس به سه تن از حاضران به پایان رسید.
دومین شب از این سوگواره امروز دوشنبه ۱۴ آبان ساعت ۱۵:۳۰ در فرهنگ‌سرای اندیشه برگزار می‌شود.
انتهای پیام

منبع: ایکنا

کلیدواژه: فرهنگسرای اندیشه بر آستان اشک شعر شب شعر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت iqna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۳۹۶۵۰۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است

"یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه کاره هیچ کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم!"

به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاص‌ترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوش برخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش آورد، در کمال آرامش سوت می‌زند.

به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفت‌وگویی متفاوت با او داشته باشیم، همانگونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف ناپذیری به تک تک سوالات ما پاسخ داد.

در طول گفت‌وگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگی‌اش را نسبت به "ملیحه" همسر، پسرانش "عرفان و ایثار" و نوه‌هایش" حدیث و لنا" بیان کرد.

مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمائید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخ‌های حاصل‌خیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم؟، من هارا شورا هارا، مارمولک‌های هاچ بک و رادیاتور از مهم‌ترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.

شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد بوده و پس از افول آن، با درون‌مایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد. فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات عامیانه بازی می‌کند تا مفهوم خود را ادا کند.

آنچه در ادامه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.

ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر می‌کنند؟ لطفاً در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه می‌گذرد، بگویید.

اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطره‌ای انداخت، نیمه‌های شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آورده‌اید؟ گفت می‌بخشید، من خیال کردم شاعران نمی‌خوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما می‌پرسید روزتان را چطور سپری می‌کنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشسته‌ها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز می‌کنم.

بعد از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرف‌های دیشب به هنرکده می‌روم، ساعت حدود یک به خانه بر می‌گردم. ملیحه خانم نهارم می‌دهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش می‌دهم. بعد از شستن ظرف‌های نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیاده‌روی به کنار دریا می‌رویم، بعد از حدود نیم ساعت پیاده‌روی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه بر می‌گردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرص‌ها، من در تلویزیون کارتون می‌بینم و ملیحه هم به سریال‌های خودش می‌رسد.

کور خوانده‌اید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم می‌خوابم و نیمه‌های شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار می‌شوم چون در خواب یا فریاد می‌زنم یا گریه می‌کنم و حرف‌های فرانویی می‌زنم!

ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبی‌تان چگونه است؟

اکسیر: معلم بازنشسته‌ای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کرده‌ام. آن هم با شوخی و طنز، هیچکدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال می‌کردند که من شوخی می‌کنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی می‌کردم؛ انتشارات فرانو را راه انداخته‌ام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر می‌کنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.

در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادر مرده، از بس گریه می‌کرد، دستمزدم فراموش می‌شد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمی‌شوم؟! بعد از دستمزد نصف نیمه، حق التالیف، تجدید چاپ کتاب‌ها به دادم می‌رسند، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست بلکه مصیبت است.

یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره می‌کند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کرده‌ام که بعد از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند.

ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟

اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه‌کاره هیچ‌کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر می‌خواهد، یکی برای نوه‌اش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه می‌خواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش می‌آید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانی‌اش انشا می‌خواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این تجربه‌هایی که موتور طنز مرا گرم می‌کنند.

ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور می‌کنید؟ چگونه به این جایگاه رسیده‌اید؟

اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامه‌نگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال می‌شود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام می‌گذارند.

اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هل می‌دهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال می‌کنند، سوژه‌های جالبی به من پیشنهاد می‌دهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی می‌گذارند، اما هیچکس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام می‌شود، با اعتماد و افتخار زائد الوصفی می‌گوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!

ایمنا: در تمام نوشته‌های شما حتی در مصاحبه با شبکه چهار نام آستارا را بسیار تکرار می‌کنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟

اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشته‌هایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، نام مسجد محله ماست که کنار رودخانه‌ی مرداب قرار گرفته و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد، آبروان دفتر خاطرات ماست.

آستارا در گوشه‌ای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعر پرور است. مدرسه حکیم نظامی‌اش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهم‌اش به شهرهای هم جوار معلم بوده است. آستارا برای آستارایی‌ها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!

ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، می‌گویند، اصلاً به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آن‌چنانی می‌زنید، نه خودتان را می‌گیرید.

اکسیر: من بر خلاف این توصیفات به هرچه شبیه‌ام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پر جنب و جوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط می‌داند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدم‌های بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجق‌وجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیون‌های سیاه و سفید، برای نقد، کتاب‌های رسیده را می‌خوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دو و میدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.

ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری می‌کنید، مثل شاعران از گوشه‌ی دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان می‌آید یا سرگرمی دیگری دارید؟

اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیاده‌روی با ملیحه در کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیاده‌روی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت می‌برم.

من از ازدحام و شلوغی خوشم می‌آید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمی‌کند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم می‌خورد، از بس باران دیده‌ام خسته شده‌ام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه چیز زنگ می‌زند، حتی آلومینیم! ضمناً کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوه‌های عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحال‌تر می‌شوم) تفریح من است.

ایمنا: شاعران را آدم‌های خیال‌پردازی می‌شناسیم، شما چگونه‌اید؟

اکسیر: آدم خیال‌پردازی نیستم، آنقدر غرق در واقعیت‌های روزانه‌ام که وقتی برای خیال‌پردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار می‌افتد. من و ملیحه خیال‌پرداز می‌شویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات می‌شوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت در می‌آورد.

راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی می‌شود که گابریل گارسیا مارکز را در گور می‌لرزاند.

ایمنا: راستی دشوارهای زندگی را چگونه تحمل می‌کنید؟ مثل بی پولی؟!

اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم می‌کنم، عصبانی می‌شوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ می‌زند، بعد هم می‌نشینم فکری می‌کنیم و نگرانی من ختم به خیر می‌شود، مثلاً یک روز مهمان ناخوانده‌ای به خانه‌مان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پس‌اندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همین‌که خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش می‌گردد.

ایمنا: به نظر می‌رسد طنز و شوخ‌طبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان می‌رسد؟

اکسیر: تمام شعرهای من جدی هستند و از فرط جدیت طنزآمیز دیده می‌شوند، همه آنها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود می‌نویسم، اگر خود را تحقیر می‌کنم، از خانواده و اجتماع می‌نویسم، همه را تجربه کرده‌ام، اگر واقعیت نداشت بر دل‌ها نمی‌نشست؛ درست است که راه‌هایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.

من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیده‌ام نوشته‌ام و دیگر اینکه من ذاتاً طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی هستند، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم می‌کنم: شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟

ایمنا: سخن پایانی…

اکسیر: طنز شادی ست / آزادی ست / صدای آدمیزادی ست و وظیفه اصلی‌اش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.

می‌گویند آدم‌های خوب همان آدم‌های بدی هستند که هنوز لو نرفته‌اند پس تا لو نرفته‌ایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنز پردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقت‌یاب و شریف هستند.

گفت‌وگو از محمدرضا رشیدی؛ خبرنگار ایمنا در گیلان

کد خبر 747919

دیگر خبرها

  • عکس| ماجرای شعری که تتلو برای حضرت علی(ع) سروده چیست؟
  • مسجد و هویت‌بخشی به محله
  • بعد از رسوایی بزرگ: فرار ستاره سیتی به عربستان!
  • تبارنامه‌ی ما دفتر شهیدان است
  • در سرزمین ما شاعران پس از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه‌کاره هیچ‌کاره است
  • در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است
  • برگزاری مراسم سالروز عملیات بازی‌دراز طی روزهای ۱۹ و ۲۰ اردیبهشت‌ماه
  • (ویدئو) حضور اکرم خدابنده به همراه رسول خادم، در کمک‌رسانی به مردم سیستان و بلوچستان
  • شاعران در استقبال از غزل رهبری سرودند
  • همدان خاستگاه شاعران حوزه کودک و نوجوان است