دختر نوجوان که ۶ سال قربانی رفتارهای شیطانی پسر عمویش شده و از ترس سکوت کرده بود وقتی دریافت خانوادهاش او را مقصر این اتفاق میدانند از خانه فرار کرد. به گزارش ایران، «ترلان» ۱۴ سال داشت که عروسک و ساک کوچک لباسش را برداشت و در حالی که بدنش زیر مشت و لگد پدر و برادرانش سیاه و کبود شده بود، از خانه فرار کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
این آغاز سرگردانیهای دختر نوجوان بود. هیچ جایی برای رفتن نداشت و از طرفی میترسید به کسی اطمینان کند. با گامهای آهسته از گوشه خیابان حرکت میکرد که ناگهان خودروی گشت پلیس کنارش متوقف شد. «ترلان» نمیدانست باید چه واکنشی نشان دهد، اگر همراه مأموران میرفت احتمال اینکه او را به خانوادهاش تحویل دهند زیاد بود اگر هم فرار میکرد بیشتر گرفتار میشد. در حالی که اشکهایش سرازیر شده بود، به ناچار همراه افسر پلیس سوار خودرو شد. وقتی مأموران دریافتند وی از خانه فرار کرده او را تحویل مرکز مشاوره دادند. دخترک مقابل کارشناس مشاور نشست، دستهایش هنوز میلرزید و صدایش در میان هق هق گریه محو بود. در حالی که عروسکش را در آغوش میفشرد گفت: «پدر و برادرانم میگویند من آبرویشان را بردهام. هر چه توضیح دادم من مقصر نیستم هیچ کس حرفم را باور نمیکرد. پسر عمویم داوود هم که ناپدید شده است. فقط عروسکم شاهد اتفاقات سیاهی بود که برایم رخ داده، اما او هم که همه چیز را دیده نمیتواند حرف بزند. چند ماه است که پدر و برادرانم نمیگذارند از خانه بیرون بیایم و تا حرف میزنم مرا به باد کتک میگیرند. میگویند تو آبروی
خانواده را بردهای، اما من هیچ گناهی ندارم. هیچکس باورش نمیشود.» دخترک در شرح ماجرا میگوید: ۸ سال داشتم که آن اتفاق تلخ رخ داد. آن زمان درکم از دنیای اطراف در حد تعریفهای مادر و خواهرانم بود. همیشه همه میگفتند آبرو مهم است. دو خواهرم با گرفتن چند سکه طلا به خانه بخت رفته بودند. همه فکرم آن بود که روزی بزرگ شوم و مانند آنها سکه طلا بگیرم و در زندگی خوشبخت شوم. تازه آن موقع مجبور نبودم از صبح تا غروب سر زمین کشاورزی کار کنم. در حاشیه شهر کرمانشاه با پدربزرگ و مادربزرگمان در یک خانه زندگی میکردیم. بعد از ازدواج خواهرانم تنها مانده بودم. پدر و مادرم از صبح تا غروب روی زمین کار میکردند و مادربزرگ تنها مونس و همدمم بود. اما بعد از مرگ عموی معتادم و ازدواج مجدد همسر او، دو پسرعمویم نیز به خانواده ما اضافه شدند و وظایفم سنگینتر از قبل شد. اما بدبختیها از آنجا شروع شد که پدر بزرگ و مادربزرگم نیز به فاصله کوتاهی از یکدیگر فوت کردند و من ماندم و پسر عموهایی که دیگر عضو رسمی خانواده شده بودند. پدرم به برادرزادههایش اطمینان کامل داشت و روزها که همراه مادرم و برادرانم به سر مزرعه و زمین کشاورزی میرفت مرا به امید آنها در خانه میگذاشت غافل از اینکه... «ترلان» که کابوسی قدیمی را مرور میکرد، بیمحابا اشک میریخت: «پسر عمو داوود ۱۰ سال از من بزرگتر بود. او همیشه مراقبم بود، اما گاهی وقتی هیچ کس در خانه نبود، کارهایی میکرد که مرا آزار میداد. میدانستم که او نباید تا این حد به من نزدیک شود، اما کسی نبود که به من بگوید باید چه کار کنم. هر روز وقتی خانوادهام آماده رفتن میشدند، از ترس به خود میپیچیدم. حتی چند باری از مادرم خواستم مرا نیز با خود ببرند، اما پدرم دعوایم کرد و در خانه ماندم و... هر روز که میگذشت آزارهای داوود بیشتر میشد. یک روز عروسکی برایم خرید و به من داد. میگفت: اگر به کسی راجع به رفتارش حرفی بزنم آبروی خانوادهام میرود. من هم که از بچگی یاد گرفته بودم آبروداری کنم به سکوتم ادامه دادم. از آن روز تنها محرم اسرارم عروسک کوچکی بود که پسر عمو داوود برایم خریده بود. چند هفته بعد یک روز پسر عمویم مرا ترک موتورش نشاند و به خانه دیگری برد. فیلمی را گذاشت و مرا به زور کنارش نشاند و مجبورم کرد نزدیکش بمانم. آن روز بلایی سرم آمد که به جز عروسکم هیچ کس باور نمیکند. کم کم تبدیل به یک آدم عصبی شده بودم. هر چه میگذشت بیشتر احساس میکردم با همکلاسیهایم فرق دارم. نمیتوانستم مانند آنها بازی کنم و شاد باشم. اما هیچ کس از من نمیپرسید که چرا گوشهگیر شدم، چرا نمیخندم و... ۶ سال تمام مانند عروسکم سکوت کرده و تنها اشک میریختم تا اینکه یک روز پسر عمو داوود مرا به خانهاش برد و در یکی از اتاقها زندانیام کرد. نمیدانستم قرار است چه بلایی سرم بیاید. هوا تاریک شده بود که به نظرم رسید افرادی به خانه وارد شدند. هر چه صدای قهقهه خنده پسر عمو داوود و دوستانش بیشتر میشد، ترس من هم چند برابر میشد. گوشهای کز کرده بودم. هیچ راه فراری نبود که ناگهان متوجه چرخیدن کلید در قفل در شدم. دوست پسر عمو داوود در چارچوب در ظاهر شد و در را پشتش بست و... حدود ۴ روزی در آنجا محبوس بودم. باید راهی برای فرار پیدا میکردم. فریاد میزدم و به در و پنجره میکوبیدم. بعد از چند ساعت همسایهها وارد خانه شدند و مرا پیدا کردند. خبری از پسر عمو داوود نبود. پدرم وقتی مرا دید صورتش پر از خشم و نفرت بود. هیچ کس از من نپرسید چه بلایی سرم آمده. پدر و برادرانم با مشت و لگد به جانم افتادند و... دیگر چیزی نفهمیدم. از آن روز به بعد حتی حق نداشتم پایم را از خانه بیرون بگذارم. آنها مرا مایه ننگ خانواده میدانستند، اما من جز عروسکم هیچ شاهدی برای اثبات بیگناهیام نداشتم. چند ماهی فقط ناسزا شنیدم، کتک خوردم و تحقیر شدم. دیگر نمیتوانستم شرایط را تحمل کنم به همین خاطر از خانه فرار کردم. فکر میکنم اینطوری خانوادهام هم کمتر عذاب میکشند...»
نگاه کارشناسستوان دوم زهرا کاکایی، کارشناس ارشد مرکز مشاوره معاونت اجتماعی پلیس کرمانشاه گفت: خانوادهها قبل از آنکه انگشت اتهام را به سمت فرزند نشانه بروند و او را مورد تحقیر و سرزنش قرار دهند باید بدانند در بیشتر موارد آنها مقصر نیستند و حتی اگر به خطا رفته باشند، ناخواسته به انحراف رفته اند؛ بنابراین بهتر است پیش از هر اقدام تربیتی در قبال فرزندانمان با آنها دوست بوده و سعی کنیم آنها را آگاه کنیم.
منبع: فرارو
کلیدواژه: کودک آزاری
تعرض
اسارتگاه شیطان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا
منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۴۷۹۳۶۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
انتقادات عجیب روحانی معروف از سبک زندگی مردم | همهتان باید کار کنید | حق ندارید همه چیز را گردن دولت بیاندازید!
سید رضا اکرمی در گفتگو با رویداد ۲۴، تاکید میکند نباید از دولت توقع گره گشایی داشته باشیم. او همچنین معتقد است، تکتک اعضای خانواده باید به فکر کسب درآمد باشند.
بخشهای مهم این گفتگو را در زیر میخوانید:
*همه میدانیم که گرانی وجود دارد و مردم مشکلات زیادی برای تامین هزینههایشان دارند. به همین دلیل در خانه و خانواده همه افراد باید کار کنند تا همهشان درآمدزا باشند. یعنی یک نفر نمیتواند مخارج خانواده را اداره کند.
*مساله مشکلساز دیگر این است که امروز بَرجمان از خرجمان بیشتر است. خرجمان فقط صبحانه، نهار، شام، لباس و مسکن است. اما برجمان زیاد است که شامل موبایل، سفر و ... میشود. چون معیارها و شرایط زندگی تغییر کرده است، مرد خانواده به تنهایی نمیتواند یک خانواده را اداره کند. اگر همه افراد خانواده به اندازه خودشان تلاش کنند، قطعاً میتوانند خانه را اداره کنند.
*اینکه میگویند، کار نیست را قبول ندارم. کار را که از آسمان یا خارج نمیآورند و باید ایجاد کرد. هر کس که غیرت کاری دارد، امروز برای او کار هست. بیش از ۵ ملیون افغانی در این مملکت کار ساختمانی، کار سنگبری، کار سرایداری میکنند؟ چطور برای افغانها کار هست، برای خودمان ایرانی کار نیست؟ کار هست و ما باید دنبالش برویم.
*ما از قدیمالایام مربایی را که میخوریم، بستهبندی و آماده نمیخریدیم. خانمهای خانه دوزندگی بلدند، خیاطی بلدند، آرایشگاهی بلدند و اوقات فراوان هم دارد. پس اگر بتواند وقتش را خوب تنظیم کند، میتواند در کنار بچهداری به کارهای دیگر هم برسد. خانم من هم ۷ بچه را بزرگ کرده است. هم درس داده و هم سخنرانی کرده و هم کار میکند.
*اینکه میگویند مستاجرین گرفتار هستند، باید همه ایران را در نظر بگیرید و فقط تهران را نبینید. همچنین سهچهارم مردم تهران خانه دارند و یک چهارم مستاجراند. پس برای یک چهارم قیصریه را آتش نزنید.
*درباره اینکه همه از دولت توقع دارند، میگویم دولت مسئول همه چیز نیست. اولا هر کسی مسئول کار خودش است و حق ندارد همه کارها را گردن دولت بیاندازد. دولت باید حمایت و نظارت کند. بنا نیست همه کارها را به دوش دولت بگذاریم و از او بخواهیم، سیر و پیاز ما را تهیه کند. ما در اقتصاد هم بخش خصوصی داریم و هم تعاونی داریم و آخرین بخش دولت است.
*اینکه میگویند، رفت و آمد در تهران مشکل است، دلیلی برای کار نکردن نیست. بنا نیست همه برای شاغل بودن از خانه بیرون بیایند. الان بسیاری از کارها هستند که در درون خانه میتوان انجام داد. در واقع حمل و نقل دو ساعته و سه ساعته روزانه برای موارد خاص است.