قاب «محمود» همدم روزهای سخت «فاطمه»
تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۴۹۲۱۰۹
به گزارش پارس نیوز،
سن و سال زیادی نداشت، اصالتا یزدی بود و مدتی را برای تعطیلات به تهران آمده بود. همان روزها چند باری به جلسات خانگی رفت و در یکی از همین جلسه ها خانواده همسرش او را برای برادرشان پسندیدند. قرار بود به یزد بازگردند که به دخترعمویش خبر دادند اجازه دهید برای خواستگاری بیاییم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خاستگارها آمدند و از آنجا که پسر، جوان ساده و مذهبی بود او را به دامادی پذیرفتند. یک ماه نامزد بودند و بعد از آن مراسم عقد به سادگی برگزار شد.
فاطمه رجعتی همان دختر اهل یزد است که 40 سال پیش به عقد محمود نقی درآمد. از آنجا که محمود اهل تهران بود فاطمه هم به تهران آمد و زندگیشان را آغاز کردند. هفت سال در تهران زندگی کردند. بعد از آن به یزد بازگشتند و مرد خانواده در یکی از شرکت های بافندگی شهر مشغول به کار شد. آن سال ها اوج جنگ عراق علیه ایران بود. جوان ها دسته دسته برای دفاع از خاک کشور و نظام اسلامی به جبهه ها سرازیر می شدند. فاطمه تعریف می کند: «وقتی امام به جوان ها دستور داد تا به جبهه بروند و رضایت خود محمود را دیدم من هم حرفی نداشتم. یک بار جلوی تلوزیون نشسته بودیم و تصاویری از بدرقه مادران را می دیدم. همانطور که به صفحه تلویزیون چشم دوخته بودم به محمود گفتم خوش به حال مادران شهدا، چه اجر و عظمتی دارند، محمود گفت: خب توام مادر شهید هستی، پرسیدم چطور؟! گفت من شهید شدم تو مادر شهید می شوی، چون از مادر برایم عزیزتر هستی، شفاعتت را می کنم، قول می دهم به بهشت رفتم شفیعت باشم.»
آنقدر به مسائل اخلاقی اهمیت می داد که در کل خانواده همسرش زبانزد شده بود. فاطمه این را می گوید و تعریف می کند: «وقتی شهید شد فهمیدم چقدر لیاقت شهادت را دارد. هیچ وقت اسمم را به تنهایی صدا نکرد، همیشه در کنار اسمم از لفظ خانم استفاده می کرد. اگر مادرم را روزی چندبار می دید هر بار دستش را می بوسید، همیشه در سلام کردن از دیگران سبقت می گرفت و حتی به بچه های کوچک هم سلام می کرد.»
محمود مدت چهار ماه در پادگانی آموزشی در نزدیکی یزد آموزش های نظامی را دید. در واقع محمود یک کارگر ساده بود، کارگری که به لطف نفس مسیحای امام و تکلیفی که بر دوش خود احساس می کرد تصمیم گرفته بود به جبهه برود و باید در ابتدا کار آموزش های لازم را می دید. خیلی هم به بحث حلال و حرام و بیت المال مقید بود. همسرش تعریف می کند: «یکبار همان زمانی که محمود برای آموزش نظامی به پادگان رفته بود به بانک رفتم. از بانک که بیرون آمدم محمود را سوار ماشین سپاه دیدم. توی دلم گفتم خب خداراشکر، محمود من را به خانه می رساند. انگار فهمیده بود توی دلم چه خبر است، خودش رو کرد به من و گفت: فکر نکنی می توانم تو را برسانم، این ماشین بیت المال است، باید بروم.»
محمود نقی در مجموع سه بار به جبهه اعزام شد و در سومین اعزامش به شهادت رسید. آن روزها فاطمه همسرش به خانه خواهرش در گنبدکاووس رفته بود. آخرین باری که باهم صحبت کردند محمود گفته بود می دانم این آخرین بار است که باهم صحبت می کنیم و من به خط مقدم می روم. 12 روز بعد خبر شهادتش را به همسرش دادند. فاطمه می گوید: «12 روز پیکرش در خاک عراق مانده بود. از محمود بی خبر بودم و نگرانی بر من غلبه کرد که نکند اتفاقی افتاده باشد. به بنیاد شهید سر زدم گفتند خبری نیست، برو دعا کن. چند روز بعد چند نفری از سپاه پاسداران آمدند خبر شهادت را بدهند اما رویشان نشده بود. به 2 بچه ای که در کوچه مان بازی می کردند گفتند در خانه ما را بزنند و بگویند که یکی از خانواده به بنیاد شهید مراجعه کند. وقتی به بنیاد شهید رفتم خبر شهادت را دادند. همان لحظه مادرم هم خبر دار شده بود و به بنیاد آمد. وقتی مادرم را دیدم، گفتم که محمود شهید شده، مادرم به سرش می زد و گریه می کرد، آرامش کردم و گفتم مگر یادت نیست محمود گفت که گریه و زاری نکنید؟ خودم هم گریه هایم را برای شب که همه خواب بودند می گذاشتم. روزی که رفتم پیکرش را ببینم همان زیر پوشی تنش بود که برایش دوخته بودم با این تفاوت که چهره اش به خاطر ماندن در آفتاب سوخته بود.»
فاطمه حالا در تهران ساکن است اما امانتی ای در یزد دارد که پای او را از زادگاهش نبریده. محمود به خواست خودش در گلزار شهدای یزد به خاک سپرده شد، گفته بود دوست دارد جایی به خاک سپرده شود که گمنام باشد. فاطمه می گوید: «هر وقت مشکلی پیش می آید با عکسش حرف می زنم و فوری مشکلم حل می شود. به عشق او هر چند وقت یکبار به یزد می روم و در کنار مزارش با او حرف می زنم.»
منبع: پارس نیوز
کلیدواژه: تعطیلات خانواده یزد جنگ عراق ایران خاک نظام اسلامی تلویزیون عراق بنیاد شهید سپاه پاسداران بازی گریه خواب عشق بنیاد شهید خاک عراق گریه نظام اسلامی پارس پارس نیوز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.parsnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارس نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۴۹۲۱۰۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
این زن شوهرش را با چاقو کشت
صبح ۱۰ اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۲ فریادهای کمک خواهی زن جوانی به نام مینا در یکی از خیابانهای پاکدشت پیچید. همسایهها که هراسان از خانه شان خارج شده بودند با زن پریشان روبه رو شدند که میگفت شوهرم را کشتم.
همسایهها پلیس را با خبر کردند و وقتی ماموران به خانه زن جوان رسیدند با جسد خونین همسر ۴۲ ساله اش به نام محمود روبه رو شدند که با ضربه چاقو به سینه اش کشته شده بود.
جسد با دستور قضایی به پزشکی قانونی منتقل و همسرش تحت بازجویی قرار گرفت.
اعتراف به قتل شوهر
زن جوان در بازجوییها به قتل شوهرش اعتراف کرد و گفت: ۴ سال پیش با محمود ازدواج کردیم. اما از همان روزهای اول زندگی مان با هم اختلاف داشتیم.
تااینکه خانوادههای مان توصیه کردند بچه دار شویم تا اختلافهای مان کمرنگ شود. ۲ سال بعد صاحب فرزند شدیم. اما همسرم هر روز بداخلاقتر از قبل میشد و ما همیشه باهم درگیر بودیم. او سر هر موضوعی مرا به باد کتک میگرفت.
وی ادامه داد: صبح خواب بودم که بار دیگر همسرم عصبانی شد و مرا کتک زد. او از من خواست تلفنم را به او بدهم که مخالفت کردم و او هم من را روی زمین انداخت و با دستانش گلویم را فشار داد. برای چند لحظه چشم هایم سیاه شده بود و دست و پا میزدم. نفسم بند آمده بود. در حالی که تقلا میکردم دستم به چاقویی خورد که روز زمین قرار داشت. من برای نجات جانم چاقو را برداشتم و ضربهای به شوهرم زدم. محمود مرا رها کرد و خونین روی زمین افتاد. من که ترسیده بودم با جیغ و فریاد از همسایهها کمک خواستم تا او را به بیمارستان برسانند، اما وقتی اورژانس به محل آمد شوهرم جان باخته بود.
وقتی پزشکی قانونی علت مرگ را پارگی شریانهای قلب و خونریزی شدید داخلی اعلام کرد. برای مینا کیفرخواست صادر و پرونده اش برای رسیدگی به شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.
در دادگاه
در ابتدای جلسه پدر و مادر مقتول از طرف خودشان و نوه خردسالشان درخواست قصاص را مطرح کردند.
پدر محمود به قضات گفت: عروسم برای تبرئه خودش دروغ میگوید. پسرم هرگز او را کتک نزده بود. ما نمیدانیم که در درگیری چه اتفاقی افتاده که این زن با بی رحمی پسرمان را به قتل رسانده است. ما حاضر به مصالحه نیستیم و درخواست قصاص داریم.
وقتی زن جوان روبه روی قضات ایستاد گفت: آن روز خواب بودم که با شوک از خواب بیدار شدم. محمود یکباره شروع به داد و فریاد کرد و مرا به باد کتک گرفت. او گلویم را گرفت تا خفه شوم. او مرد تنومندی بود و من توان آن را نداشتم که خودم را از دستش نجات دهم. نفسم بند آمد و چشم هایم سیاهی رفت که یکباره دستم به کارد میوه خوری خورد و آن را به طرف همسرم گرفتم. باور کنید میخواستم او را
بترسانم تا رهایم کند، اما چاقو ناخواسته وارد قلبش شد. او او روی زمین افتاد و من خودم را نجات دادم. ولی متوجه شدم محمود غرق خون است. آنقدر شوکه شده بودم که نمیدانستم چه کاری باید انجام دهم. من شروع به داد و فریاد کردم و از همسایهها کمک خواستم.
قاضی گفت: چاقو را برای ترساندن همسرت جلوی قفسه سینه اش گرفتی یا برای دفاع از خودت؟
که زن جوان پاسخ داد: من برای ترساندن همسرم چاقو را مقابلش گرفتم. محمود با دو دستش گلویم را گرفته بود و آرنج هایش را هم روی قفسه سینه ام گذاشته بود. نفسم بند آمده بود و هر لحظه فکر میکردم دیگر زنده نمیمانم. من برای دفاع از خودم چاقو را به دست گرفتم.
با پایان دفاعیات زن جوان، قضات وارد شور شدند تا رای صادر کنند.
منبع: رکنا
tags # اخبار حوادث سایر اخبار (تصاویر) این گوسفند غولپیکر چینی از پورشه هم گرانتر است! قارچهای زامبیِ سریال آخرین بازمانده (The Last Of Us) واقعی هستند! (تصاویر) عجیب و باورنکردنی؛ اجساد در این شهر خود به خود مومیایی میشوند آخرین حسی که افراد در حال مرگ از دست میدهند، چه حسی است؟