همنشینی ایسنا در مراسم سالگرد جانباختگان زلزله در زرده دالاهو
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۵۰۳۷۰۷
پیرمرد با موهای سفید و سبیل پرپشتش به پای هر مهمانی که وارد می شود می ایستد، با دستان زبر و پینه بسته اش با او دست می دهد و دوباره در گوشه ای از فرش لاکی 9 متری کف کانکس می نشیند، غم نگاهش آنقدر بزرگ هست که هیبت مردانه اش حریف پنهان کردنش نمی شود؛ او «فریدون» است. فریدون سه داغ در سینه داشت.
به گزارش ایسنا، اولین سالمرگ «گودرز»، «سپهر» و «کوثر» که تنها قربانیان زلزله 21 آبان 96 در روستای "زرده دالاهو" هستند، جمعیت زیادی را به این روستا و خانه کانکسی «فریدون حسینی» کشانده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
صدای شیون زنی با صورت چنگ افتاده از کانکس مجاور به گوش میرسد و توصیههای مهمانان به وی برای در آورد پیراهن مشکیاش هم بی فایده است. آنها حالاحالاها داغدارند، مثل داغی که از سال 67 بر دلشان نشست، در سال 84 تشدید شد و با زمین لرزه مثل یک بغض ترکید.
در حیاط خانه فریدون حسینی دو کانکس قرار دارد، او دریکی از کانکس ها که مخصوص رفت و آمد مهمانان مرد است میزبان ما می شود تا از سه داغ بزرگ که در سینه دارد بگوید، سخنانش را از 30 سال قبل شروع می کند، روزی که جنگ به پایان رسیده بود، اما بعثیها روستایشان را مورد حمله شیمیایی قرار دادند.
داغ اول؛ بمباران شیمیایی
فریدون که حالا 70 سالهاست میگوید: « 31 تیرماه سال 67 بود و مردم که گمان میکردند جنگ تمام شده با خیال راحت از چند روستا برای شرکت در یک جشن در آرامگاه حضرت داوود دور هم جمع شده بودند، اول صدای حرکت هواپیماها جلب توجه کرد و بعد چند بمب را در نقاط مختلف روستا رها کرد. بعد از چند دقیقه که صدای انفجاری از بمب نیامد، مردم با تصور اینکه بمب عمل نکرده به طرفش رفتند،از بمب بخار بلند میشد که یکی از سربازان ارتش دوان دوان به سمت مردم آمد و در حالی که خودش ماسک نداشت به مردم هشدار داد که بمب شیمیایی است و از آن فاصله بگیرند.»
زیر لب میگوید سرباز بیچاره برای نجات ما شهید شد و ادامه میدهد: « من دورتر از محل بمبها بودم اما پدرم میرحسین حسینی و برادرانم شمسالله، عبدالله، حسین، حیدر و نوربخش که نزدیک محل بمب بودند، حالشان بهم خورد و بر زمین افتاده بودند، هیچکدام ماسک نداشتیم، برخی از مردم به طرف چشمه قسلان رفتند تا انجا خودشان را بشویند، اما انگار یکی از بمبها داخل چشمه افتاده بود، چون خیلیها همانجا مردند.اوضاع روستا خیلی زود بهم ریخت و همه شیمیایی شدند.»
فریدون که خودش پدر و پنج برادرش را تا کمرکوه و آرامگاه "بابا یادگار" بالا برده و به خاک سپرده است، میگوید: « هیچکس نمانده بود، همه شیمیایی شده بودند و بیشتر از 250 نفر هم شهید شدند، خودم هم حال مناسبی نداشتم اما نمیشد حرمت مرده را نگه نداشت، پدر و برادرهایم را از کوه بالا بردم به تنهایی شش قبر کندم و بین دو چشمه قسلان و هانیتا دفنشان کردم.»
روایت پیرمرد به اینجا که میرسد اشکهایش با آهنگ شیون همسرش در کانکس زنها سرازیز میشود و در میان محاسن سفید رنگش گم میشود، آنهایی که برای همدردی هم آمدهاند تحت تاثیر سخنان او خاطراتی از آن روز سیاه را شرح میدهند، پیرمرد دیگری که سید خطابش میکنند، میگوید: « فریدون داغ زیاد دیده اما تحملش بالاس.»
داغ دوم؛ فرهاد
پیرمرد اشکهایش را پاک میکند، گروهی از روستاییها از کانکس خارج میشوند و فریدون تا دم در همراهشان میشود، با تکتکشان دست میدهد و به سمت کانکس بر میگردد که چند زن با لباس محلی کردی به طرفش میروند و در سالگرد مرگ سه عزیزش با او همدردی میکنند.
روی فرش لاکی رنگ چرک مرده مینشیند و به زبان کردی به پسرش چیزی میگوید و او به بیرون میرود، سخنانش را اینطور ادامه میدهد: « اینجا سرزمین آبا و اجدادی ماست، سالهاست که پدران من در زرده زندگی کردند حتی یزدگرد و شهربانو را هم دیدهاند، اینجا خاک ماست و هر چقدر در آن داغ ببینیم رهایش نمیکنیم.»
به عکس کوچک که روی کابینتی قدیمی در کانکس قرار گرفته اشاره میکند؛ « او "فرهاد" است، میخواستیم برایش دنبال یک شیرین برویم که نشد، گفتم برو سربازی بیا زن بگیر و همینجا یک اتاق بساز و با او زندگی کن، اما رفت سربازی و برنگشت.»
در کانکس زنانه باز میشود و صدای گریه پیرزن هم بلندتر به گوش میرسد، چند زن از کانکس خارج میشوند و فریدون که از گوشه باز در کانکس ردشان را تا در بدون دیوار حیاط میگیرد، زیر لب میگوید « خدا به همراهتان». بغضش را قورت میدهد و میگوید: «فرهاد رفت روی مین، سال 84 ، در نفت شهر سرباز بود که اینطور شد.»
پسر فریدون که چند دقیقه قبل از کانکس خارج شده بود، با ظرف کوچکی که با چند آمپول انسولین و قرص و اسپری پر شده به داخل کانکس برمیگردد؛ فریدون یکی از آمپولها را بر میدارد و میگوید: « دیابت دارم و روزی چهار بار انسولین میزنم، قرصها هم برای فشار خون است و این اسپری هم برای وقتی است که آن بمب شیمیایی اثرش فعال میشود.»
معذرت خواهی میکند و میگوید تا مهمان دیگری نیامده باید آمپولش را تزریق کند و بعد پاچه شلوار گشاد کردیاش را بالا میزند و سوزن آمپول انسولین را در ران پایش فرو میکند.
داغ سوم؛ "گودرز" و فرزندانش
مرد جوانی در لیوان یکبار مصرف چایی میریزد و با بشقابی که پر از قند است تعارف میکند، فریدون پاچه شلوارش را پایین میکشد و انگار که صدای شیون زنش را شنیده باشد، به صدا اشاره میکند؛ « یکسال است اوضاع همینطور است، خواست خدا بود که در این روستا فقط پسر من گودرز و دو فرزندش زیر آوار زلزله از بین بروند، زلزله هم خانهمان را خراب کرد و هم خانه خرابمان کرد، خانه گودرز همین کنار خانه خودم بود، اسم دختر هشت سالهاش کوثر بود و سپهر پسرش، دو سال سن داشت. شب زلزله در خانهاش بود که آوار ریخت روی سر خودش و بچهاش و الحمدالله که عروسمان زنده ماند.»
گروهی دیگر از مهمانان فریدون برای همدردی وارد کانکس میشوند و او به پایشان میایستد. چند دقیقهای به صحبت با مهمانان میگذرد آنها هم پس از خوردن چای و خرما از کانکس خارج میشوند، دوباره فریدون تا دم در حیاط بدون دیوار آنان را بدرقه میکند و روی فرش لاکی کنار هیتر مینشیند؛ « اینجا هوا زود سرد میشود، دالاهو سردسیر است و زمستانها آفتاب هم حریف این سرما نمیشود.»
به شب زلزله برمیگردد، همه خانههای اینجا یا خراب شد یا خسارت دید، خانه خود ما هم تخریبی بود اما خانه فرهاد کامل خراب شد، بقیه خانهها هم اکثرا خراب شدند اما خداروشکر از اهالی روستا کسی اسیب ندید و خداوند از این روستا فقط پسر و دو نوه مرا گرفت، بیچاره عروسم بعد از زلزله حالش خیلی خراب بود دچار افسردگی شد و حالا هم کرمانشاه پیش پدر و مادرش رفته، البته برای مراسم امروز آمده بود، اما حال خوشی نداشت و زود رفت. همسرم هم که دست کمی از عروسم ندارد و روزی چندبار گریه و زاری میکند، خود من هم گاهی هنوز منتظرم تا کوثر به خانه بیاید و او را در آغوش بگیرم، میدانید که ما کردها نوه دختر را خیلی دوست داریم».
دوباره اشکها راه گونه پیرمرد را پیش میگیرند در انبوه محاسن سفیدرنگش گم میشوند، درباره بازسازی خانهها توضیح میدهد: « از بنیاد مسکن استان آذربایجان غربی مسئولیت بازسازی خانههای ما را برعهده گرفتند، خانههایی که روی دیوارشان علامت سبز رنگ خورده تعمیری هستند و ضربدر قرمزها تخریبی. ساخت یکسری از خانهها هم آغاز شده اما خانه گودرز هنوز همینطور مانده، سندش به نام من است اما پروندهاش به نام عروسم تشکیل شده و او هم با حالی که دارد اصلا سراغ بازسازی خانه نرفته است.تا حدود یک ماه بعد از زلزله ما در سیاه چادر بودیم و بعذ از آن کانکس خریدیم و امیدوارم به زودی خانهمان ساخته شود»
او درباره منابع در آمدیاش هم میگوید: « پارسال بعد از سیسال بالاخره بنیاد شهید جانبازی ما را تایید کرد والبته گفتند که تنها پنج درصد است. حقوقی بابت آن به ما نمیدهند و تنها منبع در امد ما حقوق یک میلیون و سیصدهزارتومانی است که بابت شهادت فرهاد به حسابمان واریز میکنند، سه پسرم هم زن و بچه دارند اما کار ثابت و درستی ندارند و بیکارند.»
زنی میانسال با لباس کردی، پشت در کانکس میآید، فریدون را صدا میزند و او به دم در میرود، زن با زبان کردی از او میخواهد که از فردا پیراهن مشکی را از تن دربیاورد، فریدون میگوید: « لباس سفید یا سیاه فرقی ندارد، درونمان باید سفید باشد، زندگی باید سفید باشد، ما هم تسلیم خواست خداییم و او برایمان اینطور خواسته است. »
ایسنا - مهدی بابایی
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: زلزله کرمانشاه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۵۰۳۷۰۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
(ویدئو) تجربه فریدون زندی از اقتصاد ایران
این بازیکن ایرانی - آلمانی در مصاحبه با عادل فردوسیپور گفت: «مگه میشه از هزار تومن بیاد به ۶۵؟ به هرکی تو آلمان بگی، میگه نه شدنی نیست، این دروغ میگه. اگه جنگ بشه، جنگ بزرگی بشه این اتفاق میافته. اما اینجا (ایران) شده دیگه. اینجا همه چی میشه».
بازیکن اسبق کایزرسلاترن، فرایبورگ و استقلال، از سال ۱۳۸۳ پیراهن تیم ملی ایران را پوشید و پنج گل ملی هم در کارنامه دارد.
فردوسیپور در این مصاحبه درباره سرعت سقوط ریال و جهش ارز میگوید: «الان ممکنه اگه صبح شروع کرده باشیم با ۶۶، الان عجیب نیست که به ۷۰ رسیده باشه. خیلی تلخه».
کد ویدیو دانلود فیلم اصلیمنبع: فوتبال ۳۶۰
tags # فوتبال ، عادل فردوسی پور سایر اخبار آیا قدرتهای فوقبشری واقعیت دارند؟ چطور انسان به این قدرت میرسد؟ بعد از فضا چه چیزی وجود دارد، جهان کجا تمام میشود؟! (تصاویر) مرکز واقعی جهان کجا است؟ فضانوردان چگونه در فضا دستشویی میکنند؟ | سرنوشت مدفوع انسان در فضا چه میشود؟