Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مشرق»
2024-04-19@22:18:44 GMT

داستان فرمانده‌ای که به قلب داعش نفوذ کرد

تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۵۶۸۹۳۶

داستان فرمانده‌ای که به قلب داعش نفوذ کرد

نوشتن یک رمان دیگر را شروع کردم اما خیلی دشوار و پیچیده است و به همین دلیل هم به کندی پیش می‌روم. این داستان هم مرتبط با مدافعان حرم است.

به گزارش مشرق، داستان «ابدی» کتابی است که اخیرا از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شده. خبرنگار کیهان با نویسنده این کتاب، گفتگویی ترتیب داده که متن آن را می خوانیم:

- معمولا قهرمان کتاب‌ها یا داستان‌هایی که با موضوع داعش نوشته می‌شوند، مدافعان حرم هستند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اما قهرمان رمان «ابدی» جوان ترسویی به نام امیرعلی است که هیچ نسبتی هم با مبارزه و فعالیت رزمی ندارد. این قهرمان از کجا آمده است؟
راستش را بخواهید بنده اصلا نویسنده نبودم و الان هم خودم را نویسنده نمی‌دانم اما ماجراهایی باعث شد تا این رمان را بنویسم. حوزه فعالیت من مهندسی صنایع است و قصد ورود به عرصه نویسندگی را نداشتم. اما احساس کردم یک خلاء وجود دارد که باید پر شود. چون فرد دیگری - در آن زمان که تصمیم به نوشتن رمان ابدی گرفتم- درباره این موضوع رمانی را ننوشته بود.

- دقیقا چه زمانی بود؟
نوروز سال 91 بود. بعد از سال تحویل، از حرم امام رضا(ع) بیرون آمدیم و در بین جمعیت، عبارتی توجه من را جلب کرد. دیدم روی پلاکاردهایی عنوان «شهید مدافع حرم» نوشته شده است. اولین بار آنجا بود که با این عبارت آشنا شدم. برایم سؤال بود که اصلا مدافع حرم چیست. به همین دلیل شروع به تحقیق درباره این موضوع کردم. در حین تحقیقاتم، یک قطعه فیلم درباره به خاکسپاری یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم دیدم. مراسم بسیار غریبانه برگزار می‌شد و مادر شهید با حال حزن‌انگیز خود اصرار می‌کرد تا روی فرزندش را بردارند تا قبل از دفن، برای بار آخر چهره او را ببیند. اما اجازه نمی‌دادند و در نهایت دفنش کردند. ماجرا از این قرار بود که سر از تن این پسر جدا شده بود و نمی‌خواستند بگذارند مادرش از این واقعیت تلخ آگاه شود. این فیلم تأثیر بسیار زیادی روی من گذاشت. همان موقع به این فکر افتادم که باید برای این آدم‌ها کاری بکنم. بعد از چند وقت، مادرم گفت که یکی از اقوام دورمان که ساکن شهرستان است، در سوریه مجروح شده و در بیمارستانی در تهران بستری است و خواست که به عیادتش برویم. در آنجا فهمیدیم که این مدافع حرم هم روی تله انفجاری رفته و پاهایش را از دست داده است. یک پسر کلاس پنجمی داشت که وقتی این موضوع را گفتند، شروع به داد و فریاد کرد و اصلا نمی‌توانست تحمل کند. چند بار رفتم به آنها سر زدم و هر بار با خاطرات جدیدی مواجه شدم. همان موقع بود که برخی می‌گفتند این آدم‌ها به خاطر پول به سوریه می‌روند و این حرف برایم عجیب بود. با خودم فکر می‌کردم چطور یک نفر می‌تواند به خاطر پول، چنین رنج‌ها و دشواری‌هایی را تحمل کند و به جان بخرد؟ همچنین موضوعی که فکرم را به خود مشغول می‌کرد این بود که یک جوان باید چه راهی را انتخاب کند و چه الگویی داشته باشد تا به نتیجه بهتری در زندگی‌اش برسد؟ شخصیت امیرعلی، حاصل تلاش من برای یافتن این سؤال بود.

- اطلاعات درون کتاب بسیار جزئی و تا حدودی دقیق به نظر می‌رسند. چطور فضاسازی کردید؟
در آن زمان دسترسی به مدافعان حرم خیلی دشوار بود. یک سری آقایان که مدافع حرم بودند را به سختی پیدا کردم. هر چند که بعد از شهادت شهید حججی، فضا در این زمینه کمی باز شد اما تا قبل از آن و حتی همین الان هم دسترسی به اطلاعات و فضای جریان دفاع از حرم اصلا آسان نیست. ببینید الان دست نوشته‌های پدر شهیدم از دوران دفاع مقدس موجود است و ما با مطالعه آنها می‌فهمیم به کجا رفتند و معلوم است که چگونه می‌جنگیدند و چه مواقعی دچار تنگنا می‌شدند و همه چیز مشخص است. اما درباره مدافعان حرم، این‌گونه اطلاعات بسیار اندک است. برای همین مجبور می‌شدم برای کسب اطلاعات به بهشت زهرا (س) و قطعه شهدا بروم و با افراد مرتبط با این موضوع از نزدیک دیدار کنم. در آنجا هم اغلب با افغانستانی‌ها صحبت می‌کردم چون راحت‌تر اطلاعات می‌دادند. به تدریج و ذره ذره اطلاعات را جمع‌آوری کردم. هر خاطره کوچکی که می‌شنیدم را در بخشی از رمان وارد می‌کردم. بیشتر اتفاقاتی که در رمان برای آدم‌ها می‌افتد واقعی است و برای دیگران رخ داده بود و براساس خاطرات نوشته شدند. سعی می‌کردم خاطراتی که جسته وگریخته و از زبان افراد مختلفی می‌شنیدم را به شخصیت‌های داستان مرتبط کنم.

- چرا مثل بسیاری دیگر از نویسنده‌ها، کتاب را در قالب خاطره یا زندگینامه ننوشتید و قالب رمان را انتخاب کردید؟
موقع نوشتن رمان قبلی ام با عنوان «پرتاب» که درباره صنعت موشکی است، خیلی دوست داشتم به زندگی شهید طهرانی مقدم بپردازم. اما دسترسی به اطلاعات با پیچیدگی‌هایی همراه بود. همچنین مصاحبه‌های انجام گرفته، برای مخاطب‌گیرایی و کشش لازم را نداشتند. این تجربه برایم ثابت کرد که زندگی‌نامه نویسی کار من نیست و سختم بود. به همین خاطر هم به نوشتن داستان و رمان رو آوردم.

- در ماجرای دفاع از حرم، بیشتر بحث سوریه مطرح است. چرا عراق را برای وقوع اتفاقات داستان انتخاب کردید؟
موقعی که کتاب را می‌نوشتم شهر کرکوک عراق در محاصره داعش بود و نزدیک بود که سقوط کند. هدف بعدی داعش هم موصل بود. این مسائل را در اخبار خیلی می‌شنیدم. می‌خواستم کتابم با اخبار روز مربوط باشد و کسانی که آن را مطالعه می‌کنند، از این نظر هم برایشان جذاب به نظر برسد. اما فرایند انتشار کتاب طولانی شد و زمانی به بازار آمد که داعش به طور کلی از عراق بیرون رانده شد. به همین دلیل هم موضوع کتاب تاریخی شده است.

- یکی از انتقاداتی که به رمان «ابدی» وارد می‌شود این است که بخش‌های زیادی از کتاب، از داستان اصلی (رویارویی شخصیت‌های داستان با داعشی‌ها) جداست و مثلا مطالب مربوط به زندگی خانوادگی، سفر و...، رمان را دچار زیاده گویی کرده است. آیا راهبرد خاصی از این نوع طراحی کتاب داشتید؟
سعی کردم طبق اصول و روش کلاسیک بنویسم. به همین دلیل هم بنا را بر این گذاشتم که در خلال داستان، جای تنفس هم برای مخاطب بگذارم و همه‌اش در فضای خونریزی و شکنجه و کشتار نباشد. بر همین اساس، پس از هر فصل از ماجرای اصلی که به درگیری شخصیت‌های داستان با داعشی‌ها اختصاص داشت، یک فصل را به ذهن مخاطب آرامش می‌دادم. البته الان که نگاه می‌کنم می‌بینم تا حدودی این انتقاد وارد است و بخش‌هایی از داستان دچار زیاده‌گویی شده است. با این حال، برخی از خوانندگان، به ویژه خانم‌ها از همان حجم از خشونت و خونریزی در بخش‌های مربوط به داعش، رنجیده‌اند. تصورم این است که اگر کل کتاب به آن بخش‌ها خلاصه می‌شد، کمتر کسی مطالعه کتاب را تا پایان ادامه می‌داد.

- نظرتان درباره مجموعه کتاب‌هایی که درباره شهدای مدافع حرم و جریان مبارزه با تکفیری‌ها منتشر شده چیست؟
به نظرم یک مشکل کلی در این کتاب‌ها این است که همان فضای دوران دفاع مقدس را تکرار می‌کنند. مثلا یک کتاب خواندم و دیدم که اگر اسامی مناطق درگیر جنگ در سوریه و عراق را با اسامی مناطق جنگی خودمان جابه‌جا می‌کردیم، هیچ تغییری در اصل داستان پیش نمی‌آمد. این نشان می‌دهد که بیشتر نویسندگان با همان ذهنیتی که از دفاع مقدس دارند به نوشتن ماجراهای مربوط به دفاع از حرم نیز می‌پردازند. در واقع، اغلب همان داستان‌های دفاع مقدس هستند و فقط اسم‌ها متفاوت است. شاید به این دلیل که افرادی که به سوریه و عراق می‌روند با نویسندگان و هنرمندان ارتباط چندانی ندارند. از طرفی، کسانی هم که نویسنده و هنرمند هستند در این فضا نبوده‌اند. به نظرم باید زمینه‌ای فراهم شود تا نویسنده‌ها از نزدیک آن فضاها را ببینند. همچنان که می‌بینیم برخی نویسنده‌ها، عکاس‌ها یا خبرنگارها که در دوران دفاع مقدس به جبهه رفته بودند هنوز هم از اندوخته آن دوره خود برای خلق آثار فرهنگی استفاده می‌کنند. اما این تجربه برای اهالی قلم و رسانه درباره دفاع از حرم رقم نخورده است.

- کار دیگری هم در زمینه ادبیات در دست انجام دارید؟
نوشتن یک رمان دیگر را شروع کردم اما خیلی دشوار و پیچیده است و به همین دلیل هم به کندی پیش می‌روم. این داستان هم مرتبط با مدافعان حرم است. طرح داستان به این ترتیب است که دو نفر باجناق هم هستند، یکی از آنها دیپلمات است و در حوزه مذاکرات هسته‌ای و برجام قرار دارد و دیگری مأمور امنیتی است و در داعش نفوذ می‌کند. خواستم در قالب این داستان، مخاطب را به مقایسه دو نوع تفکر و گرایش دعوت کنم. شخصیت نفوذی در داعش براساس واقعیت شکل می‌گیرد. یکی از فرماندهان مدافعان حرم را می‌شناسم که اجرای چنین عملیاتی را تجربه کرده و یک بار هم به داعش نفوذ کرده است. با این حال دسترسی ام به وی اندک است و خیلی کم می‌توانم با وی صحبت کنم.

- ممنون از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید. در پایان اگر صحبتی باقی مانده، بفرمایید.
چندی قبل به همراه گروهی از نویسندگان به دیدار رهبر انقلاب رفتیم. پس از اقامه نماز، با حضرت آقا صحبت کردیم و بنده نیز فرصت حرف زدن پیدا کردم و کتاب «ابدی» هم به ایشان تقدیم شد. در صحبت‌هایم، به لزوم ارتباط بیشتر نویسندگان با فضای جبهه مقاومت و مدافعان حرم نیزاشاره کردم. در کل، دیدار بسیار شیرین و جذابی بود و جا داشت در پایان این گفت وگو از آن یاد کنم.

منبع: مشرق

کلیدواژه: حمایت از کالای ایرانی بازار سکه و ارز ظریف رمان و داستان شهرستان ادب شهید کتاب مدافع حرم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۵۶۸۹۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

داستان ۳۴ روز مقاومت در خرمشهر؛ اگر سلاح داشتیم، شهر سقوط نمی‌کرد

ناخدا یکم هوشنگ صمدی می‌گوید: من ۸۰۰ تا ۹۰۰ نفر تکاور داشتم که همگی افسر و درجه دار بودند، ما سرباز نداشتیم. نیرو‌های مردمی از اقشار مختلف هم شاید ۴۰۰ نفر با ما همراه بودند. ما توانستیم با این تعداد نیرو در مقابل دو لشکر زرهی و مکانیزه ارتش عراق با چند گردان گارد ریاست جمهوری و چند گردان جیش الشعبی مثل بسیج ما، مقاومت کنیم.

به گزارش خبرآنلاین، از سال ۱۲۹۹ تاکنون، بیش از یک قرن است که روز ارتش در ایران گرامی داشته می‌شود، پس از پیروزی انقلاب هم امام (ره) ۲۹ فروردین را بنام روز ارتش نامگذاری کردند تا ضمن ارایه کارنامه ارتش، افکارعمومی و کارشناسان هم مناسبت و مجالی برای گرامیداشت این فرزندان دلیر میهن داشته باشند، ارتشی که با وجود همه تغییر و تحولات سال‌های نخستین پس از پیروزی انقلاب ۵۷، شجاعانه به میدان مبارزه با ارتش آماده و تا بن دندان مسلح عراق شتافت و تاثیری انکارناپذیر در متوقف ساختن متجاوزان عراقی داشت.

ناخدا یکم هوشنگ صمدی که اعزام پیش از انقلاب او به انگلیس برای گذراندن دوره‌ای عالی، همزمان با حضور صدام در همان مرکز لندن برای سپری کردن دوره اطلاعاتی بوده، در گفت و گویی صمیمانه روایتی دست اول، جذاب و کمتر شنیده‌شده از آغازین روز‌های دفاع مقدس را مرور کرد که با هم می‌خوانیم:

مشروح این گفتگو را بخوانید:

***

شما قبلا فرمانده گردان تکاور دریایی بوشهر بوده اید، امروز هم روز ارتش است، لطفا از نقش ارتش در دوران دفاع مقدس برایمان بگویید.

ضمن تبریک این روز به همه همرزمان ارتشی بعنوان یک ارتشی می‌گویم ارتش در جنگ ۸ ساله تحمیلی نقش اصلی و موثر را داشت. در یکم مهر ۱۳۵۹ سپاه و بسیج آنچنان سازمانی نداشتند و ارتش بود که با همه مشکلاتی که در دوران انقلاب به سرش آمده بود و معاندین، جاسوسان و بدخواهان صحبت انحلال ارتش را می‌کردند و با صدور بخشنامه‌های مختلف خواسته و ناخواسته برای تضعیف ارتش تلاش می‌کردند، اما ارتش، روز ۳۱ شهریور مردانه در جلوی دشمن ظاهر شد. ما وجود دشمن و احتمال جنگ را از خرداد ۵۸ به مسئولین اطلاع می‌دادیم، من خودم فرمانده گردان تکاروران در جبهه جنوب و خوزستان بودم واز خرداد ۵۸ چهار واحد در آنجا داشتم که روزانه به ما اطلاعات می‌دادند که دشمن دارد چکار می‌کند و در چه وضعیتی است و ما این را به نیروی دریایی انتقال می‌دادیم و نیروی دریایی به ارتش و ارتش به مسئولین می‌داد، ولی مسئولین قبول نمی‌کردند و می‌گفتند بیشنر مردم عراق شیعه هستند و انقلاب را به ما تبریک گفته اند و به ما حمله نمی‌کنند و این برای ما بسیار سنگین تمام می‌شد که چرا آن‌ها وظیفه سازمانی ارتش را نمی‌دانند آنقدر برای تضعیف ارتش کار می‌کنند؟ برخلاف همه این فشار‌ها و تنگناها، ارتش از روز ۳۱ شهریور وارد عمل شد و کار را به جایی رساند که به فاصله یک هفته یغنی هفتم مهر صدام پیشنهاد مذاکره کرد. هدف صدام این بود که یکم مهر، خرمشهر را بگیرد، سوم مهر، خوزستان و نهایتا، هفتم مهر در میدان آزادی تهران و در جمع رسانه‌های خارجی، گفت و گوی پیروزی را برگزار کند.

چرا صدام به فاصله هفت روز پس از آغا تجاوز به خاک ایران، مصلحت را در ارایه پیشنهاد مذاکره دید؟

به علت مقاومت ارتش، پیشروی را دور از دسترس می‌دید. این درحالی است که ارتش در آن زمان فرماندهان اصلی و رده بالای خود را از دست داده بود، سپهبد، سرلشگر، سرتیپ و ارتشبد نداشتیم و همه حذف شده بودند و حداکثر، فرماندهان میانی، مانده بودند. آن زمان در پی تلاش و فشار برخی نمایندگان مجلس، سیزده هزار افسر ارشد ارتش را پاکسازی کردند و در سطوح بالای فرماندهی ارتش، کسی نمانده بود. من پنجم مهر رفتم ۵ عراده تانک چیفتن از لشگر ۹۲ زرهی اهواز بگیرم و دنبال فرمانده گردان تانک گشتم، نهایتا، یک سروان مخابرات را پیدا کردم و ایشان گفت من فرمانده هستم، گفتم جناب سروان رسته شما مخابرات است وسروان مخابرات اگر خیلی خیلی زرنگ باشد می‌تواند یک گردان مخابرات را اداره کند نه گردان تانک چیفتن را! گردان تانک را افسر زرهی با درجه سرهنگ دومی باید اداره کند. این وضعیتی بود که در ابتدای جنگ برای ما پیش آمده بود و ارتش با این همه مشکلات توانست در روز هفتم دشمن را متوقف و به زانو در آوَرَد. فاصله شلمچه تا خرمشهر ۵/۱۶کیلومتر بود و دشمن می‌توانست یک ساعته به خرمشهر برسد، ولی با مقاومت شجاعانه ارتش، روز هفتم، هنوز نتوانتسته بود از پُل نو که بین شلمچه و خرمشهر است، عبور کند.. شهید صفری افسر تکاور تیربارچی محافظ پل نو اجازه نمی‌داد پرنده‌ای هم از این پل عبور بکند، چه رسد به نظامیان دشمن؛ و مسیر دیگری نیز برای عبور تانک‌ها و نفربر‌های عراقی غیر از این پل وجود نداشت. ارتش با همه مشکلات مردانه ایستادگی کرد ما رزمندگان آن زمان ارتش افتخار می‌کنیم که در طول ۸ سال دفاع، مهم‌ترین وظیفه سازمانی خود، یعنی حفظ مرز‌های کشور را به حوبی انجام دادیم.

بر این اساس ارتش در حفظ مرز‌ها نقش بسزایی داشته است.

بله ارتش نقش کاملی داشت، ما در سه جبهه می‌جنگیدیم، جبهه شمالی، جبهه میانی و جبهه جنوبی که من درجبهه جنوبی و خوزستان بودم. گردان تکاوران ماموریت زمینی ندارد و ماموریت سازمانی و اصلی این گردان حفظ سواحل، سکو‌های نفتی و جزایر است و ما در خرمشهر با دشمن جنگیدیم و ۳۴ روز در برابر دشمنی که می‌خواست روز اول خرمشهر را تصرف کند مقاومت کردیم.

گردان تحت امر شما شامل چند تکاور بود و با چه تعداد نیرویی این مقاومت را انجام دادید؟

من ۸۰۰ تا ۹۰۰ نقر تکاور داشتم که همگی افسر و درجه دار بودند، ما سرباز نداشتیم.

نبرو‌های مردمی هم شما را همراهی می‌کردند؟

بله، نیرو‌های مردمی از اقشار مختلف هم شاید ۴۰۰ نفر با ما همراه بودند. ما توانستیم با این تعداد نیرو در مقابل دو لشکر زرهی و مکانیزه ارتش عراق با چند گردان گارد ریاست جمهوری و چند گردان جیش الشعبی مثل بسیج ما، مقاومت کنیم. ارتشی‌ها مردانه در برابر دشمن ایستادگی کردند و همان مدافعین خرمشهر که من همیشه از آن‌ها یاد می‌کنم از اقشار کشور بودند مردانه جان برکف ایستادند و الان اسمی از آن‌ها برده نمی‌شود.

چرا اسامی این غیورمردان برده نمی‌شود؟

نمی‌دانم، ببینید امروز روز ارتش است و در اصل روز نیروی زمینی نیز می‌باشد، ولی در رادیو و تلوزیون چه برنامه‌ای می‌بینید؟ رسانه ملی چه برنامه‌ای برای امروز دارد. این‌ها را ببینید و بعد بپرسید چرا اسامی آن دلاورمردان برده نمی‌شود؟

گویا، شما در ابتدای جنگ بازنشسته شده بودید و به میل خود تان وارد جنگ شدید ...

بله من دو ماه بود که بازنشست شده بودم، ولی چون هنوز نفر بعدی نیامده بود واحد را تحویل بگیرد من مشغول خدمت بودم. زمانی که جنگ آغاز شد من تسویه حساب هم کرده بودم و فرمانده به من گفت تسویه حساب شما روز میز من است می‌خواهی بروی یا بمانی؟ گفتم نخیر ناخدا رزمجو من با واحدم می‌روم خرمشهر، دشمن وارد خانه ما شده و غیرت ما قبول نمی‌کند. من اجازه نمی‌دهم تا زمانی که زنده هستم دشمن خاک کشور من را زیر پا داشته باشد. شعار من این است: دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد، تکاور می‌گوید می‌جنگم جان می‌دهم، خون می‌دهم، ولی یک وجب از خاک کشور به دشمن نمی‌دهم.

امروز علاوه بر روز ارتش سالگرد غرق شدن ناوشکن سهند و حمله به ناوشکن سبلان و ناوچه جوشن در سال ۱۳۶۷ از سوی آمریکا هم هست، شما در این نبرد شرکت داشتید؟

نه من مشارکت نداشتم، ولی جالب این است که اسمی از رزمندگان این ناوشکن‌ها هم برده نمی‌شود! فرماندهان این‌ها الان کجا هستند؟ آیا رادیو و تلویزیون اسمی از این سه ناو برده است؟ این‌ها در مقابل ارتش آمریکا ایستادند چرا اسمی از آن‌ها برده نمی‌شود. من می‌خواهم بگویم رادیو تلویزیون برای ما ارتشی‌ها کار نمی‌کند، دوست ندارند، جانفشانی‌های دلاوران ارتش را بازتاب بدهند. بار‌ها در شبکه‌های مختلف گفته ام شما رادیو تلویزیون ملی نیستید، میلی هستید و با هیچ وقت با ما جور نیستید. شهدای ما از شما شاکی هستند، حق شهدای ما را از بین برده اید. تا حالا کِی اسمی از شهید مرادی فرمانده گردان ۱۰۶ برده شده؟ شهیدی که ترکش سرش را از بدنش جدا کرد و در جلوی چشم من بدون سر در جاده اهواز می‌دوید و افتاد زمین و وقتی وی را در آغوش گرفتم در بغل من شهید شد. کجا هستند ۱۰۳ نفری که در ۳۴ روز مقاومت در خرمشهر از گردان تکاوران شهید دادیم. کجا هستند ۲۹۳ نفر جانباز از ده درصد تا ۹۳ درصد، امیر سیاری هم تکاوری است که در همان ۳۴ روز ۷۵ درصد جانباز شدند.

شما پیشرفت‌ها و دستاورد‌های ارتش را چگونه می‌بینید؟

من الان بازنشسته هستم و الان در ارتش نیستم و اطلاعاتی ندارم.

درست، ولی به هر حال اخبار را که رصد می‌کنید. بنابر همین اخبار دستاورد‌های ارتش را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

آنچه که از دور می‌شنوم انشاالله خوب است.

تاثیر حضور نیروی دریایی ارتش را در آب‌های بین المللی را چگونه می‌بینید؟

الان نیروی دریایی خیلی خوب است و اصلا قابل مقایسه با آن زمان نیست، حتی واحد خودم. دنبال یک قبضه توپ ۱۰۵ یا ۱۵۵ می‌دویدم و گیر نمی‌آوردم، ولی الحمدالله الان تیپ‌های تفنگداران و تکاروران ما آتشبار دارند. بعضی وقت‌ها که به جاسک و چابهار می‌روم و این پیشرفت‌ها را می‌بینم لذت می‌برم. حتی یک بار لوله یک توپ را بغل کردم و گریه کردم و فرمانده وقت آمد و گفت چرا گریه می‌کنید گفتم خوشحالم که شما این سلاح دارید واز خوشحالی گریه می‌کنم، شما این را دارید و من در زمان جنگ این را نداشتم که اگر داشتم خرمشهر سقوط نمی‌کرد.

دیگر خبرها

  • کوچک‌ترین نفوذ دشمن زیر چشم نیروهای مسلح قرار می‌گیرد
  • «رئالیست‌ها» وارد بازار نشر شدند
  • داستان ۳۴ روز مقاومت در خرمشهر؛ اگر سلاح داشتیم، شهر سقوط نمی‌کرد
  • داستان شغل ۵۰۰ ساله دلاکی با ۳۳ مهارت؛ مشهورترین دلاک ایرانی که بود؟
  • آموزش نویسندگی خلاق با این کتاب
  • «عالیجناب بو» اثر جدید محمدرضا یوسفی منتشر شد
  • کتاب «سه چهارده» رونمایی شد
  • ساره خسروی؛ مترجم: روانشناسان خواندن «سلام زیبا» را به مراجعین خود پیشنهاد می‌کنند
  • داستان شغل ۵۰۰ ساله با ۳۳ چشمه مهارت
  • داستان‌هایی پیرامون عفاف و حجاب در «ای کاش زودتر» منتشر شد