Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مشرق»
2024-04-19@06:04:24 GMT

پیکی که پیام‌آور شهادت شد

تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۵۹۵۳۵۵

پیکی که پیام‌آور شهادت شد

مدتی که شهید حسینی را به عنوان پیک انتخاب کرده بودم، احساس رضایت داشتم و خوب از پس کار برمی‌آمد. شوخی نیست؛ شدت فشار آتش دشمن به‌خصوص در عملیات هجومی آن هم در شرق بصره به دلیل آمادگی دشمن زیاد بود.

به گزارش مشرق، شهید مصطفی حسینی از شهرستان لنگرود استان گیلان پیک یکی از گردان‌های لشکر ۲۵ کربلا بود که در سن ۱۸ سالگی حین رساندن آخرین پیام به همرزمانش به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مصطفی در عملیات رمضان پیام فرمانده را به جمعی از رزمندگان رساند تا از خاکریز پایین بیایند و در تیررس مستقیم گلوله‌های دشمن نباشند، اما خود در این راه شهید شد و فرمانده‌اش لحظه آسمانی شدن او را به ثبت رساند. با جست‌وجوهایی که انجام دادیم، سردار محمدجواد اسلامی فرمانده گردان و برادر شهید حسینی را یافتیم تا در گفت‌وگو با ما روایتگر ایثار و ازخودگذشتگی این شهید ۱۸ ساله دفاع مقدس باشند. 

شهید مصطفی حسینی در عملیات رمضان پیک گردانی بود که شما فرمانده‌اش بودید. چطور شد ایشان را به عنوان پیک انتخاب کردید؟

آشنایی من با آقا مصطفی به تشکیل تیپ کربلا برمی‌گردد. این تیپ بعداً به لشکر ۲۵ کربلای مازندران تبدیل شد. تیپ ما قبل از عملیات طریق‌القدس تشکیل شد. من از بنیانگذاران این تیپ بودم که در عملیات طریق‌القدس، بیت‌المقدس و فتح‌المبین حضور داشت. فرمانده تیپ هم برادر مرتضی قربانی بود. ایشان به من و به دیگر فرماندهان گردان‌ها مأموریت داد نیروهایی را که تازه به منطقه اهواز آمده بودند در گردان خودمان سازماندهی و آماده عملیات کنیم. به طور طبیعی گردان‌هایی که در عملیات متعددی شرکت می‌کردند، بخشی از نیروهای خود را از دست می‌دادند. به‌ویژه اینکه معمولاً مأموریت نیروها ۴۵ یا ۶۰ روزه بود و در پایان هر عملیات، دوره نیروها به پایان می‌رسید و عده‌ای هم در هر عملیات شهید، اسیر یا جانباز می‌شدند.

نیروهای جدید مورد نظر ما حدود ۴ کیلومتری جاده اهواز- خرمشهر در یک هنرستان مستقر بودند. در سازماندهی برای هر گردان یک نفر را به عنوان پیک انتخاب کردیم که مهم بود. چون پیک باید آدمی هوشیار و زرنگ و شجاع باشد. 

رانندگی موتورسیکلت و خودرو تا راندن تانک و نفربر و حتی قایق را بلد باشد و ضمن اینکه آموزش می‌دید باید آمادگی قبلی هم داشته باشد. مهم‌تر اینکه جان‌برکف هم باشد، چون یک زمانی امکان داشت فرمانده در وضعیتی دشوار به او پیامی بسپرد و او مجبور بود از میدان مین یا کمین یا از زیر آتش دشمن عبور کند. به هر حال وقتی قرار بر تعیین پیک شد، اعلام کردم چه کسی آمادگی دارد پیک گردان شود. تعدادی سؤال کردند کار پیک چیست و چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ من هم با صراحت همه این‌ها را گفتم. جالب بود که چهار، پنج نفر اعلام آمادگی کردند. بعد با همه آن‌ها صحبت کردم. به‌اصطلاح مصاحبه گرفتم تا بهترینشان را انتخاب کنم. یکی دیگر از ویژگی‌های پیک که یادم رفت بگویم این بود که باید قدرت شنوایی و انتقال مطالبش خوب باشد تا همان چیزی را که به او گفتیم دقیق به مقصد برساند. عشق و علاقه به جهاد و سابقه حضور در جبهه و خیلی موارد دیگر مورد نظر قرار گرفت تا از میان آن داوطلبان ایشان را انتخاب کردم. این را هم بگویم که آقای مصطفی حسینی لاغر بود و قد بلندی داشت. خلاصه او به عنوان پیک گردان انتخاب شد و، چون پیک با فرمانده زیاد ارتباط دارد، موجب آشنایی بیشترمان شد. آشنایی من با شهید مصطفی حسینی در جریان عملیات رمضان رقم خورد.

همانطور که از یک پیک انتظار داشتید، شهید حسینی توانست انتظارات شما را بر آورده کند؟

بله. ابتدا بگویم در مواقعی نیاز بود ما محافظ داشته باشیم. به عنوان مثال تخریبچی‌ها یا بی‌سیمچی‌ها در عملیات نمی‌توانستند از خودشان دفاع کنند، چون از کارشان بازمی‌ماندند. فرماندهی هم گاهی اینگونه بود؛ لذا محافظ به معنای امروزی منظورم نیست. مدتی که شهید حسینی را به عنوان پیک انتخاب کرده بودم، احساس رضایت داشتم و خوب از پس کار برمی‌آمد. شوخی نیست؛ شدت فشار آتش دشمن به‌خصوص در عملیات هجومی آن هم در شرق بصره به دلیل آمادگی دشمن زیاد بود. در رمضان بصره عراق به‌طور جدی در معرض تهدید ما بود. بعثی‌ها همه امکانات خود را در این منطقه بسیج کرده بودند تا مانع سقوط بصره شوند. منطقه هم یک دشت باز و به‌اصطلاح کفی بود و عراقی‌ها بر اساس تجربه‌های قبلی حتی درختچه‌های کوتاه و خار مغیلان را هم پاکسازی کرده بودند. در عملیات رمضان ما عملاً خاکریز نداشتیم. همه جا را دشمن خاکریز زده بود. وقتی ما خودمان را پشت خاکریز آن‌ها می‌رساندیم دیگر محال بود بتوانند آن را از ما پس بگیرند. برای همین نیروهای قوی و آموزش‌دیده بعثی در خطوط مقدم مستقر می‌شدند تا مقاومت بالاتری داشته باشند، اما وقتی این‌ها می‌شکستند، دیگر تمام بود و امکان پیشروی برای ما تا عمق عقبه خطوط دشمن وجود داشت. در عملیات رمضان هم نیروهای ویژه‌شان آن‌ها را در خطوط اول مستقر کردند؛ آن هم در کانال که تیربارها را می‌گذاشتند و به قول ما تراش می‌زدند. اگر خوابیده و سینه‌خیز راه می‌رفتی باز مورد اصابت گلوله قرار می‌گرفتیم. گلوله‌های تانک و توپخانه و هلیکوپتر هم از بالا می‌بارید. واقعاً فشار آتش دشمن خیلی زیاد بود. حالا با همین شرایط اگر موقعیتی پیش می‌آمد که لازم بود کسی فرمانی ببرد و اقدامی بکند، یعنی همان کار پیک، به قول شهید چمران مرد از نامرد شناخته می‌شد. این شرایط برای هر پیکی یک آزمون سخت بود که ببینند چند مرده حلاج است. آقا مصطفی از این آزمون سربلند بیرون آمد. واقعاً شجاع بود و نمی‌ترسید و من کاملاً از او راضی بودم.

نحوه شهادت آقا مصطفی چطور بود؟ چه شد که در آن شرایط از شهادت ایشان عکس گرفتید؟

یک روز ساعت ۶-۵ صبح بود که تحرکات دشمن شروع شد. به سمت ما شلیک می‌کردند و جلو می‌آمدند. هم نفربرها و هم تانک‌ها آرایش دقیق نظامی گرفته بودند و این باعث می‌شد اگر یک تانک مورد هدف قرار گرفت، تانک‌های دیگر بکوبند و جلو بیایند. عده‌ای از رزمندگان پشت خاکریز مانندی برای دفاع مقابل دشمن جمع شده بودند. توپخانه را هم آماده شلیک کرده بودیم تا مانع پیشروی دشمن شود و منتظر بودیم تا هواپیما و هلیکوپتر هم از آسمان ما را پشتیبانی کنند. در این میان آقای حسینی که پیک بود را اعزام کردم تا به بچه‌ها بگوید از روی خاکریز پایین بیایند تا در معرض دید دشمن قرار نگیرند. همین که رفت پیغام را برساند دشمن اطراف خاکریز را مورد هدف قرار داد. گلوله‌های دشمن به کمر خاکریز اصابت کرد و چند نفر به شهادت رسیدند. ترکشی هم به سر آقا مصطفی خورد و من او را در حال دست و پا زدن و غرق در خون دیدم. یک لحظه به دلم افتاد که از این صحنه عکس بگیرم. صحنه بسیار عجیبی بود. پیکرش را از خاکریز پایین کشیدیم و نیروهای مربوط آمدند و پیکر شهدا را به عقب جبهه منتقل کردند.

مرتضی حسینی، برادر شهید
آقای حسینی کمی از خانواده‌تان بگویید.

ما شش برادر و دو خواهر از خانواده‌ای بودیم که از نظر اقتصادی وضعیت ضعیفی داشت. پدرمان ابتدا در کارخانه چای کار می‌کرد که شغل دائمی نبود. وقتی نیاز داشتند از او استفاده می‌کردند و هر روز ممکن بود که بگویند دیگر سر کار نیا. چون کار نداریم و معمولاً هم شش ماه از سال کار نداشت. بعد از مدتی پدرمان در اداره برق به عنوان سیم‌بان مشغول به کار شد. چون پدرم عاشق کار بود. هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. اینطور نبود که منتظر دستور رئیس یا مسئولی باشد. حتی اگر کاری به عهده دیگری بود و او تعلل می‌کرد را انجام می‌داد و این حتی موجب اعتراض دیگران شده بود. پدرم یک ماه مانده به زمان بازنشستگی بر اثر سانحه‌ای که هنگام کار روی تیربرق رخ داد به رحمت خدا رفت. مادرمان می‌گوید بابا به اهل بیت (ع) ارادت زیادی داشت و به رزق حلال خیلی اهمیت می‌داد.

خود شما هم در جبهه‌های دفاع مقدس حضور یافتید؟

وقتی جنگ تحمیلی شروع شد من و مصطفی با هم راهی جبهه شدیم. ابتدا من در جنوب بودم و مصطفی در کردستان بود. در عملیات بیت‌المقدس حضور داشتم که مجروح شدم و برگشتم. بعد مصطفی از کردستان به جنوب رفت. دوباره من با همان وضع جانبازی به‌رغم مخالفت پزشکان به جنوب رفتم که یک هفته در قرارگاهی در جندی شاپور اهواز بودم. دوباره مجبور شدند مرا در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری کنند که به درخواست خودم به بیمارستان شهر خودمان منتقل شدم. بعد از مدتی دوباره اعزام شدم و در پادگان شهید بهشتی اهواز، مصطفی را دیدم. او ابتدا به آمدنم اعتراض کرد و گفت: چرا پیش مادر نماندی، الان هنگام برداشت محصول چای است و او به کمک تو نیاز دارد. گفتم، چون شنیدم عملیات نزدیک است، آمدم. خلاصه مدتی ما هر دو برادر کنار هم در منطقه جنوب بودیم.

در عملیات رمضان با هم بودید؟

در این عملیات مصطفی زودتر اعزام شده بود. بعد از او من هم به پادگان شهید بهشتی اهواز رفتم و او را دیدم. اما با هم در یک گردان نبودیم. بعد از گذشت حدود یک ماه اعلام کردند که قرار است عملیات رمضان انجام شود. اسامی گردان‌ها را الان به یاد ندارم، اما گردانی که مصطفی در آن بود به عنوان گردان خط‌شکن انتخاب شد و گردانی که من بودم پشتیبان شد. قبل از اعزام به خط برای شروع عملیات مصطفی پیش من آمد و گفت: ما خط‌شکن هستیم و احتمالاً یکدیگر را دیگر نمی‌بینیم. وسایل من پیش شما باشد. هر وسیله‌ای که داشت از قبیل: ساعت، تسبیح، کفش کتانی و یک سری لباس را به من داد گفت: این‌ها را نگه دار، احتمالاً من شهید می‌شوم. گفتم ان‌شاءالله پیروز می‌شویم و با یکدیگر خداحافظی کردیم. او در همین عملیات شهید شد. اتفاقاً فرمانده گردان وی از لحظه شهادت مصطفی عکس گرفته بود. برادرم ۲۳ رمضان سال ۶۱ در ۱۸ سالگی به شهادت رسید.

چطور از شهادت برادرتان باخبر شدید؟

من در منطقه عملیاتی نزدیک دریاچه بوارین بودم که قرار شد به عقب برگردیم. در همان جا برخی دوستان به من گفتند مصطفی مجروح شده است. گفتم مجروح شده یا شهید؟ بعد به آن‌ها گفتم که خود مصطفی قبل از عملیات وسایل همراهش را به من داد و گفت: من در این عملیات شهید می‌شوم. اما با اطمینان نمی‌گفتند که شهید شده است.

وقتی به اهواز برگشتم ابتدا به بیمارستان‌های شهر رفتم، اما خبری از مصطفی نبود. به معراج شهدا رفتم، آنجا هم نبود. می‌دانستم بعد از هر عملیاتی مدتی طول می‌کشد تا هر گردان آمارگیری کند و اسامی شهدا، جانبازان و اسرا مشخص و اعلام شود لذا به شهرمان لنگرود برگشتم. سپاه لنگرود هم هیچ خبری از مصطفی نداشت. یک هفته‌ای گذشت تا از سپاه آمدند و خبر شهادت مصطفی را به ما دادند. بعد هم پیکر مصطفی را آوردند و دیدم همان لباس شب عملیات را بر تن دارد.

منبع: روزنامه جوان

منبع: مشرق

کلیدواژه: قانون بازنشستگان بازار سکه و ارز ظریف دفاع مقدس شهید

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۵۹۵۳۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

عکس العمل فرمانده ارتشی وقتی حس کرد کسی شده است!

برادر همسر شهید اردستانی می گوید: در هنگام ملاقات با امام (ره) احساس کردم کسی شده‌ام که امام (ره) ما را به حضور پذیرفته‌اند. برای اینکه دچار هوای نفس نشوم و خدای ناکرده غرور مرا نگیرد، تصمیم گرفتم به سراغ فقیرترین مرد روستا بروم. - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی در روستای قاسم آباد از توابع شهرستان ورامین متولد شد. وی تصمیم گرفت سال 1350 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شود و برای ادامه تحصیلاتش به آمریکا رفت. پس از پایان تحصیلات به کشور برگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول به عنوان خلبان هواپیمای «اف 5» مشغول به خدمت شد.

پس از آغاز جنگ تحمیلی در سال 1363 به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شد و در اواخر جنگ نیز به عنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد.

پس از شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهده‌دار بود، شهید اردستانی به این سمت منصوب شد و تا زمان شهادت، عهده‌دار این مسئولیت مهم بود. سرانجام در تاریخ (15/10/73 ) بر اثر سانحه هوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید منصور ستاری و چند تن دیگر از همرزمانش، به آروزی دیرینه‌اش رسید و به لقاء معبود پیوست. مزار او در صحن حیاط امام زاده جعفر در شهرستان پیشوای ورامین قرار دارد.

شهید اردستانی به لحاظ شخصیتی یکی از اسطوره های بی بدیل ارتش بود. در عین مسئولیت بالا ولی بسیار خاکی و فروتن بود. در ادامه خاطره ای خواهید خواند از این شهید عزیز:

روزی در منزل نشسته بودیم که یکی از بستگان آمد و خبر داد، حاج مصطفی را دیده که به طرف روستای قاسم آباد (روستای زادگاهش) می‌رفته. در آن موقع ما و سایر بستگان در ورامین ساکن بودیم. تعجب کردیم از اینکه چرا ایشان به ورامین نیامده و یک راست به طرف روستا رفته است.

چند ساعتی گذشت، زنگ در خانه به صدا درآمد. در را باز کردیم، حاج مصطفی بود. ایشان را به درون منزل دعوت کردیم. پس از احوالپرسی سوال کردم:

- حاجی خیر باشه، مثل اسنکه قاسم آباد رفته بودی.

خنده‌ای کرد و گفت:

- شما از کجا فهمیدید؟

با شوخی گفتم:

- ما همه جاسوس داریم. بالاخره خبرها می‌رسد.

- راستش رفته بودم منزل ...

تابوتی اندازه این شهید ارتشی وجود نداشت!

من که آن شخص را می‌شناختم و پیرمرد فقیری در ده بود، کنجکاوتر شدم و پرسیدم:

- برای چه؟

- هیچی خواستم حالش را بپرسم.

- مگه ایشان طوری شده؟

- نه بابا، طوریش نیست، مگه عیب داره آدم احوال هم‌ولایتی را بپرسد؟

من که دیدم تمایلی به بازگو کردن موضوع ندارد، زیاد پاپیچ ایشان نشدم و گرم صحبت‌های دیگران شدیم. مدتی گذشت و چندبار این عمل ایشان تکرار شد. بعدها فهمیدم که در آن روز، حاج مصطفی به سبب انجام دادن عملیات موفقیت آمیز «حمله به اچ 3» با تنی چند از خلبانان به حضور امام (ره) شرفیاب شده بودند. از زیارت امام (ره) که برمی‌گردند، یکراست به ده قاسم آباد می‌آید و با فقیرترین و پیرمردترین مرد ده ملاقات می‌کند.

روزی به او گفتم: «حاج مصطفی راستش را بخواهی من می‌دانم که آن روز به ملاقات امام (ره) رفته بودی و پس از آن به ملاقات مشهدی ... رفتی. حتما از این کار هدف خاصی داشتی. می‌شود برایم بگویی؟»

در جوابم گفت: سید کمال! شما چرا اینقدر کنجکاوی می‌کنی؟ راستش در هنگام ملاقات با امام (ره) احساس کردم کسی شده‌ام که امام (ره) ما را به حضور پذیرفته‌اند. برای اینکه دچار هوای نفس نشوم و خدای ناکرده غرور مرا نگیرد، تصمیم گرفتم به سراغ فقیرترین مرد روستا بروم تا شاید کمی از آن حال و هوا بیرون بیایم.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • حال و هوای خانه شهید طهرانی مقدم بعد از عملیات «وعده صادق»
  • داستان ۳۴ روز مقاومت در خرمشهر؛ اگر سلاح داشتیم، شهر سقوط نمی‌کرد
  • ببینید | عملیات‌های جدید مقاومت فلسطین در غزه با پیام درود برای ایران
  • عملیات‌های جدید مقاومت فلسطین در غزه با پیام درود برای ایران+فیلم
  • ناشنیده‌هایی از ۳۴ روز مقاومت جانانه تکاوران ارتش در خرمشهر /اگر سلاح داشتیم، شهر سقوط نمی‌کرد
  • ناخدا یکم صمدی در گفت و گو با «خبرآنلاین» روایت کرد
  • برگزاری سومین یادواره سردار شهید سید محمد حجازی در کوهدشت
  • عکس العمل فرمانده ارتشی وقتی حس کرد کسی شده است!
  • نیرو‌های مسلح ما بزرگترین عملیات پهپادی دنیا را رقم زدند
  • کاشت نهال در پادگان دژ خرمشهر