کرامت، گمشده انسان عصر حاضر
تاریخ انتشار: ۱۱ آذر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۷۶۷۵۰۳
آنچه میخوانید خلاصه و تحلیلی است بر کتاب «هویت؛ نیاز به کرامت و سیاست خشم» جدیدترین کتاب «فرانسیس فوکویاما» که ۲ دهه پس از طرح نظریه پایان تاریخ و سیطره لایزال لیبرال- دموکراسی، نوشته است. ۱۱ آذر ۱۳۹۷ - ۰۹:۴۱ رسانه ها خواندنی نظرات - اخبار رسانه ها -
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم ، امید رامز در یادداشتی نوشت: آنچه میخوانید خلاصه و تحلیلی است بر کتاب «هویت؛ نیاز به کرامت و سیاست خشم» جدیدترین کتاب «فرانسیس فوکویاما» که 2 دهه پس از طرح نظریه پایان تاریخ و سیطره لایزال لیبرال- دموکراسی، نوشته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
1- فوکویاما بهرغم اینکه با استناد به آمار، به رشد تولید ثروت و کاهش فقر مطلق از 42 درصد در سال 1993 به 18 درصد در سال 2008 اشاره میکند اما اولا اذعان میکند این رشد کاملا ناعادلانه و مختص ثروتمندان و تحصیلکردهها بوده و نابرابری اقتصادی را به طرز چشمگیری افزایش داده است؛ ثانیا او میپذیرد که این تغییرات در ارتباط مستقیم با افزایش نفوذ نئولیبرالیسم در کشورها بوده است.
او مینویسد:
«در دهههای گذشته، سیاست جهانی تحول چشمگیری را تجربه کرد. از اوایل دهه 1970 تا دهه اول قرن بیست و یکم، تعداد دموکراسیهای انتخاباتی در جهان از حدود 35 تا بیش از 110 کشور افزایش یافت. در همان دوره، تولیدات کالا و خدمات در جهان 4 برابر شد و رشد تقریبا در هر منطقه از جهان گسترش یافت. نسبت افرادی که در فقر شدید زندگی میکنند، از 42 درصد جمعیت جهان در سال 1993 به 18 درصد در سال 2008 کاهش یافته است اما همه از این تغییرات سود نمیبرند. در بسیاری از کشورها و بویژه در دموکراسیهای توسعهیافته، نابرابری اقتصادی به طرز چشمگیری افزایش یافت، زیرا منافع رشد در درجه اول به ثروتمندان و تحصیلکردهها رسید. در ضربات مهلک بحران مالی جهانی 8-2007 و بحران یورو که سال 2009 آغاز شد، در هر دو مورد، سیاستهایی که توسط نخبگان ایجاد شد، رکود اقتصادی، بیکاری بالا و کاهش درآمد را برای میلیونها کارگر به ارمغان آورد».
او ادامه میدهد: «در لیبرال- دموکراسی، برابری تحت قانون، برابری اقتصادی و اجتماعی را بهوجود نمیآورد. تبعیض همچنان برای انواع مختلفی از گروهها وجود دارد و اقتصادهای بازار نابرابریهای زیادی را ایجاد میکنند. با وجود تولید ثروت عظیم در ایالات متحده و سایر کشورهای توسعهیافته، نابرابری درآمد طی 30 سال گذشته به طور چشمگیری افزایش یافته است. بخشهای قابل توجهی از جمعیت آنها از درآمدهای ناچیز رنج میبرند».
2- فوکویاما میپذیرد نظم تعریف شدهاش و مفهومی که او 2 دهه قبل به عنوان لازمه تحقق آرمانشهر دولتها و ملتها با نام «لیبرال- دموکراسی» تعریف میکرد، شکست خورده و فروپاشیده است: «در نهایت، این تغییرات جهان را به سمت یک نظم جهانشمول مبتنی بر جامعه باز و لیبرال سوق داد که پس از مدتی شروع به فروپاشی و بازگشت به عقب کرد».
3- فوکویاما اذعان میکند دیگر آمریکا و اروپا در حوزه اقتصاد سیاسی الگوی مطلوب بسیاری از کشورهای جهان نیستند و آنها در پی بهکارگیری مدلهای سیاسی و اقتصادی دیگری هستند: «از آنجا که ایالات متحده و اتحادیه اروپایی نمونههای برجستهای از دموکراسی لیبرال بودند، این بحرانها به اعتبار این نظامها آسیب جدی وارد کرد. به طوری که در سالهای اخیر، تعداد دموکراسیها کاهش یافته است و دموکراسی تقریبا در تمام مناطق جهان به عقب رانده شده است. در عین حال، بسیاری از کشورهای اقتدارگرا، به رهبری چین و روسیه، تبدیل به مدعی شدهاند. بعضی از کشورها که در دهه 1990 به نظر میرسید دموکراسیهای لیبرال موفقی هستند، از جمله مجارستان، لهستان، تایلند و ترکیه به سمت اقتدارگرایی عقبگرد کردهاند. شورشهای اعراب در سالهای 2010 و 2011 دیکتاتوری را در سراسر خاورمیانه متوقف کرد اما نتوانست دموکراسی را به جای آن بنشاند؛ رژیمهای مستبد به قدرت رسیدند و جنگهای داخلی عراق، لیبی، سوریه و یمن را فراگرفت».
4- مهمتر اینکه به اذعان فوکویاما و مطابق روندی که طی سالهای اخیر در اروپای غربی و آمریکا شاهد بودهایم، نئولیبرالیسم حتی در کشورهایی که مهد این مدل اقتصاد سیاسی محسوب میشوند یعنی آمریکا و انگلیس نیز محبوبیت خود را از دست داده و در عوض این راستهای افراطی بودهاند که ظهور و بروز داشته و جریانهای اصلی سیاسی و اقتصادی این کشورها را به چالش کشیدهاند: «شگفتآورتر و شاید مهمتر از کشورهای دیگر، موفقیت ناسیونالیسم پوپولیستی در انتخابات سال 2016 توسط 2 نظام مبتنی بر لیبرال- دموکراسی قدیمی یعنی آمریکا و بریتانیا بود؛ در بریتانیا رایدهندگان تصمیم به ترک اروپا گرفتند و در ایالات متحده دونالد ترامپ به عنوان رئیسجمهور برگزیده شد».
5- به باور فوکویاما در یک سطحی، ریشه نارضایتیهای اخیر مردم در کشورهای مختلف اروپا و آمریکا و بحرانهای سیاسی موجود، ناشی از مشکلات اقتصادی و سختی معیشت بوده است: «این شیفت ضمن اضمحلال بسیاری از باورهای سنتی لیبرالها، نوعی بازگشت به تئوری کارل مارکس نیز هست که ریشه همه کشمکشها و درگیریهای سیاسی را تضادهای اقتصادی میدانست [تضاد بین ضعیف و قوی در کمون اولیه، تضاد بین ارباب و برده در دوره بردهداری، تضاد بین دهقان و فئودال در دوره فئودالیسم، تضاد بین بورژوازی و پرولتاریا در دوره بورژوازی]».
وی اما معتقد است ریشه اصلی نارضایتیها و چالشهای سیاسی در واقع به مسائل بسیار عمیقتر یعنی «دغدغههای هویتی» بازمیگردد. فوکویاما مینویسد:«هرچند همه این تحولات به نوعی به تغییرات اقتصادی و تکنولوژیک و عقبگرد از جهانی شدن (Globalization) مربوط بود اما ریشه اساسی همه آنها در واقع ظهور یک پدیده متفاوت به نام «سیاستهای هویتی» است. سیاستهای قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم غالبا توسط مسائل اقتصادی تعریف میشد. دغدغه چپها، سیاست متمرکز بر کارگران، اتحادیههای کارگری، برنامههای رفاه اجتماعی و سیاستهای توزیع مجدد بود و در مقابل، راستها عمدتا به کاهش حجم دولت و ارتقای بخش خصوصی علاقهمند بودند. با این حال، امروز سیاست، بیش از آنکه با نگرانیهای اقتصادی یا ایدئولوژیک چپی یا راستی تعریف شود با دغدغههای هویتی مواجه و از آن متاثر شده است. در حال حاضر، در بسیاری از کشورهای دموکراتیک، چپها کمتر روی ایجاد برابری اقتصادی گسترده و بیشتر بر ترویج منافع طیف وسیعی از اقلیتهای قومی، مهاجران، پناهندگان، زنان و مردم محلی تمرکز میکنند. راستها، در عین حال، ماموریت اصلی خود را حفاظت وطنپرستانه از هویت ملی سنتی که اغلب با نژاد، قومیت یا مذهب مرتبط است، تعریف کردهاند».
او ادامه میدهد: «در بسیاری از کمپینهای انتخاباتی مبتنی بر سیاستهای هویتی مانند کمپین «مدیران زن در سیلیکونولی» [مرکز شرکتهای انفورماتیک بزرگ جهان در کالیفرنیای آمریکا] و همچنین ستارههای زن هالیوودی، در طبقات بالای هرم توزیع درآمد قرار دارند و دغدغه عدالت اقتصادی نداشتهاند... بنابراین فقدان هویت بیش از فقدان امکان برخورداری اقتصادی از منابع، مردم را در معرض دگرگونی قرار داده است».
6- بسیاری از رهبران جدید جهان با محور قرار دادن همین موضوعات هویتی و مبتنی بر کرامت، نظیر برابری حقوق سیاهپوستان و مبارزه با نژادپرستی، حمایت از حقوق زنان و مبارزه با خشونت جنسی علیه زنان موفق شدند در انتخابات آرای شهروندان را جذب کنند. آنها گروههایی از جامعه را- که تعدادشان هم کم نبوده- با خود همراه کردهاند که به این باور رسیدهاند هویت آنها اعم از ملیت، مذهب، قومیت و جنسیت آنها به رسمیت شناخته نشده است: «در آمریکا جنبش سیاهپوستان که در سالهای اخیر بیشتر قربانی تبعیض نژادی بودهاند و هر روز بر تعداد کشتگان غیرعادلانه آنها در درگیری با پلیس افزوده میشود و زنانی که در سراسر ایالات متحده در دانشگاهها، ادارات، مراکز نظامی، سینما و بخشهای مختلف کشور قربانی یک اپیدمی آزار و اذیت جنسی شدهاند و به این باور رسیدهاند که همسالان مردشان به آنها نه با نگاهی برابر که به عنوان کالای جنسی مینگرند و بسیاری از کسانی که به ترامپ رای دادند، مشتاق بازگشت گذشتهای بودند که جایگاه، حقوق، کرامت و منزلتشان مورد احترام قرار میگرفت. «سیاست هویتی» دیگر یک پدیده جزئی و کماهمیت با دامنه شمولیت محدود نیست؛ بلکه سیاست هویتی تبدیل به یک مفهوم مهم و اساسی شده که بیشتر آنچه را که در جهان اتفاق افتاده و در حال وقوع است توضیح میدهد. بنابراین، دموکراسیهای لیبرال مدرن در معرض چالشهای جدی قرار گرفتهاند».
7- در بین رهبران و جریانهایی که طی سالیان اخیر در مناطق مختلف اروپا و آمریکا مورد استقبال قرارگرفتهاند، نام گروههای راست افراطی بیش از دیگران به چشم میخورد. در آمریکا، فرانسه، آلمان، سوئد، برزیل و بسیاری کشورهای دیگر جریانهای راست افراطی تقویت شد و در انگلیس رای اکثریت به بریگزیت نمادی از ملیگرایی و مخالفت با جهانیشدن تلقی شد.
فوکویاما مینویسد: «تهدیدهایی که مردم نسبت به وضعیت اقتصادی خود درک کردهاند علت ظهور ناسیونالیسم پوپولیستی در ایالات متحده و سایر نقاط جهان را بخوبی توضیح میدهد. طبقه کارگر آمریکایی که با عنوان افرادی با تحصیلات دبیرستان یا کمتر تعریف شده است، در دهههای اخیر با بیکاری مواجه بوده است. این نهتنها در رکود یا کاهش درآمد و شغل، بلکه در بروز آسیبهای اجتماعی نیز منعکس شده است. برای آمریکاییهای آفریقاییتبار این روند در دهه 1970و دهههای پس از مهاجرت بزرگ آغاز شد؛ زمانی که سیاهپوستان به شهرهای شیکاگو، دیترویت و نیویورک نقل مکان کردند و بسیاری از آنها در صنعت فولاد و صنعت خودرو حضور یافتند. ولی از آنجایی که این بخشها با رکود و بحران مواجه شدند این طبقه بتدریج شغلهای خود را از دست دادند که نتیجه آن علاوه بر کاهش درآمد، بروز یکسری مشکلات اجتماعی نظیر افزایش نرخ جرم و جنایت، مصرف و فروش موادمخدر و بدتر شدن زندگی خانوادگی شد که باعث انتقال فقر از یک نسل به بعد میشد».
8- فوکویاما در بخشی از کتاب به برخی تبعات بیسابقه برنامههای اقتصادی آمریکا اشاره میکند و مینویسد:«سال 2016 مصرف موادمخدر به بیش از 60.000 مرگ و میر منجر شد که 2 برابر تعداد مرگومیر ناشی از حوادث ترافیکی هر سال در کشور بود. امید به زندگی برای مردان سفیدپوست آمریکایی بین سالهای 2013 تا 2014 کاهش یافت که رخدادی بسیار غیرمعمول برای یک کشور توسعهیافته محسوب میشود. نسبت فرزندان سفیدپوست کارگر که در خانوادههای تکنفره رشد میکنند، از 22 درصد در سال 2000 به 36 درصد در سال 2017 افزایش یافت».
9- فوکویاما معتقد است «جهانی شدن» منجر به تغییرات اقتصادی و اجتماعی شده و بویژه در جوامع مبتنی بر لیبرال- دموکراسی سبب بروز گوناگونیهایی شده که مردم این جوامع خواستار به رسمیت شناخته شدن آنها شدهاند. فوکویاما هشدار میدهد ترتیب اثر ندادن به این تفاوتها و دغدغههای هویتی مبتنی بر کرامت و منزلت انسانی، موجب فروپاشی دموکراسیهای لیبرال و قرار گرفتن جهان در معرض یک کشمکش و درگیری دائمی خواهد شد.
10- به عقیده فوکویاما با عطف به مشکلات موجود، جوامع انسانی مدرن نمیتوانند از هویت و سیاستهای هویتی فاصله بگیرند؛ در عوض، این جوامع باید تعریفی وسیعتر و یکپارچهتر از هویت ملی نسبت به آنچه گروههای چپ و راست رادیکال ارائه میکنند، ارائه دهند که تنوع واقعی جوامع لیبرال- دموکراتیک را در نظر بگیرد.
او مینویسد: «اگر چه منطق سیاست هویت این است که جوامع را به گروههای کوچک و خودخواه تقسیم کند اما میتوان هویتهای وسیعتر و یکپارچهتر ایجاد کرد که همه آنها را دربر بگیرد... تجربه زندگی میتواند تبدیل به یک تجربه ساده شود که فرد را به افراد متفاوتی متصل میکند، نه اینکه از آنها جدا کند؛ دولتها و گروههای جامعه مدنی باید روی یکپارچگی گروههای کوچکتر بر کلیات بزرگ و همهشمول تمرکز کنند. دموکراسیها نیاز دارند به ترویج آنچه دانشمندان سیاسی «هویتهای عقیدتی ملی» نامیدهاند- که نه از ویژگیهای مشترک شخصی، تجربیات زندگی، روابط تاریخی یا اعتقادات مذهبی ساخته شده باشد، بلکه بر اساس ارزشها و باورهای اصلی مشترک شکل گرفته باشد- بپردازند؛... ایده این است که شهروندان را تشویق به شناسایی آرمانهای بنیادین کشور خود کنند؛ در غیر این صورت جوامع قابلیت این را دارند توسط رهبرانی گمراه شوند که به آنها میگویند ساختار قدرتهای موجود به آنها خیانت کرده و وجود آنها را نفی کرده».
11- فوکویاما درباره لزوم تغییر سیاستهای هویتی در اروپا و تغییر تعریف از شهروند به عنوان یکی از الزامات آن مینویسد: «مبارزه با سیاستهای هویتی [تفرقهافکنانه] در اروپا باید با تغییر قوانین شهروندی آغاز شود که البته چنین دستور کاری فراتر از توانایی اتحادیه اروپایی است که 28 کشور عضو آن بشدت از منافع ملی خود دفاع میکنند و آماده وتوی هرگونه اصلاحات یا تغییرات مهم هستند. بنابراین، هر گونه اقدامی که انجام میشود، باید به تنهایی در سطح کشورهای عضو اتفاق بیفتد. برای متوقف کردن برخی از گروههای قومی، کشورهای عضو اتحادیه اروپایی قوانین شهروندیای را که بر اساس «حق خون» است- که حق شهروندی را طبق قومیت والدین اعطا میکند- باید با قوانین جدیدی که شهروندی را بر اساس «حق زمین» تعیین میکند، جایگزین کند و شهروندی [و حقوق شهروندی] را به هر کسی که در قلمرو کشور متولد شده است، اعطا کند. اما در عین حال کشورهای اروپایی نیز باید الزامات سختگیرانهای را برای تصرف شهروندان جدید اعمال کنند؛ چیزی که ایالات متحده سالها انجام داده است. در ایالات متحده علاوه بر داشتن مجوز اقامت دائم در این کشور به مدت 5 سال، انتظار میرود شهروندان جدید بتوانند زبان انگلیسی را برای خواندن، نوشتن و صحبت کردن بیاموزند و درکی از تاریخچه دولت ایالات متحده داشته و از شخصیت اخلاقی خوب
- یعنی نداشتن سابقه کیفری- برخوردار باشند و تعهد به اصول و آرمانهای قانون اساسی ایالات متحده را با ادای سوگند وفاداری به آمریکا نشان دهند. کشورهای اروپایی نیز باید از شهروندان مهاجر جدیدشان انتظارات مشابه ایالات متحده داشته باشند... علاوه بر تغییر الزامات رسمی برای شهروندی، کشورهای اروپایی باید از مفاهیم هویت ملی که بر قومیت مبتنی است فاصله بگیرند». او ادامه میدهد: «با وجود اینکه اروپاییها یک تمدن عظیم بومی ایجاد کردهاند اما باید شرایطی را فراهم کنند که بتواند مردم را از سایر فرهنگها نیز- حتی با وجود تمایزات خاص- دربر بگیرد».
12- فوکویاما همچنین به لزوم تدوین سیاستهای جدید هویتی در آمریکا که همه اقلیتها را در بر بگیرد، اشاره میکند و مینویسد: «امروز هویت ملی آمریکایی که پس از جنگ داخلی ظهور کرد، باید در برابر حملات گروههای چپ و راست احیا شده و از آن دفاع شود. در جناح راست، ملیگرایان سفیدپوست مایل به جایگزین شدن نژاد، قومیت و مذهب به جای هویت اعتقادی ملی هستند و در جناح چپ نیز قهرمانان سیاستهای هویتی، در حال تضعیف مشروعیت تاریخ آمریکا با ملعبه قرار دادن قربانیان نژادپرستی و تبعیضهای جنسیتی هستند. چنین نقایصی از ویژگیهای جامعه آمریکایی است. اگرچه ایالات متحده از تنوع استفاده کرده است اما نمیتواند هویت ملی خود را مبتنی بر تنوع ایجاد کند. یک هویت اعتقادی ملی کارآمد باید ایدههای حقیقی نظیر قانونگرایی و برابری انسانی ارائه کند. آمریکاییها به این ایدهها احترام خواهند گذاشت».
منبع:وطن امروز
انتهای پیام/
بازگشت به صفحه رسانهها
R41383/P41383/S9,1299/CT12منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۷۶۷۵۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
درسهای خانم دیپلمات؛ هیچتضمینی وجود ندارد!
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: کاترین مارگارت اشتون سیاستمدار انگلیسی، از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۴ نماینده عالی اتحادیه اروپا در سیاست خارجی و امور امنیتی بود و به همیندلیل در روزهایی که مذاکرات هستهای ایران با 1+5 در جریان بود، نامش در اخبار ایران و جهان بسامد زیادی داشت. اما اشتون بهجز اینمذاکرات در مذاکرات دیگری که مربوط به سرنوشت و آینده کشورهای مختلف میشدند، حضور داشته و خاطرات مربوط به اینمذاکرات را در کتابی که سال ۲۰۲۳ منتشر شد، روایت کرده است.
اینکتاب با عنوان اصلی «And Then What? Inside Stories of 21st Century Diplomacy» (و بعدش چه؟ خاطرات پشتپرده مذاکرات دیپلماسی قرن بیست و یکم) منتشر شد که ثبت و ضبط خاطرات مندرج در آن توسط پیتر کلنر همسر اشتون انجام شده است. ترجمه فارسی اینکتاب آبانماه ۱۴۰۲ با بازگردانی پروین قائمی و عنوان «خاطرات خانم اشتون»، توسط انتشارات ایران به بازار نشر عرضه شد و در مطلبی که در ادامه میآید، نگاهی به نکات و موضوعات مهم اینکتاب داریم.
راوی کتاب پیشرو هرچه باشد و نباشد، یکدیپلمات انگلیسی است؛ از آنگونه سیاستمداران و چهرههایی که هرچهقدر هم مهربانی و خوشقلبی نشان دهند، در نهایت قابل اعتماد نیستند. اینموضوع را میتوان بهعنوان یکی از درسهای غیرمستقیم اینکتاب دریافت. خود اشتون نیز مشاهدات و تجربیاتی داشته که آنها را مثل درس برای مخاطبش تشریح میکند. البته متن کتاب «خاطرات خانم اشتون» صفحات و سطور بسیار خستهکننده و غیرجذابی دارد و مخاطب باید ایندرسها را از بین بسیاری از مطالب غیرضروری و بدون جذابیت استخراج کند.
در ادامه مشروح مقاله بررسی کتاب خاطرات کاترین اشتون را میخوانیم؛
* درسهای خانم دیپلمات؛ هیچی به هیچی!
کاترین اشتون در جایی از کتاب خاطراتش میگوید دیپلماسی هرچند دستکم گرفته شده و ارزشش شناخته نشده، سلاح نهایی زرادخانه روابط بینالملل است. اما جالب است که در فرازهای مختلف همینکتاب میگوید هیچراه مشخص و معینی برای موفقیت یکدیپلمات وجود ندارد و غالبا هیچ راهحل کاملی وجود ندارد.
راوی کتاب «خاطرات خانم اشتون» حرفی دارد که حالت سادهاش این است که دیپلماسی با وجود اینهمه سروصدا و ظاهر موقرش، در نهایت هیچتضمین و تکیهگاهی نیست. او میگوید دیپلماسی نقطه پایان مشخصی ندارد و حتی زمانی هم که توافقی حاصل میشود، نیروهای بیرونی، تغییرات سیاسی یا صرفا رویدادها میتوانند آن را از مسیر خارج کنند. به همیندلیل دیپلماسی، نیازمند هوش و تربیت است. واپسنگری و نگاه به رویدادها پس از وقوع، هرگز نباید منحصر به محاسبات و فرضیات باشد و در نهایت هدف دیپلماسی این است که آدمها را دور هم جمع کنید و آنها را تا زمانی که به نتیجه برسید، در اتاقی نگه دارید! او در جای دیگری از کتابش میگوید هرچه تلاش بیشتری برای گردآوردن افراد انجام شود، شانس بیشتری برای حل مشکل وجود دارد. البته گفتن اینحرف، آسان است، اما انجام آن در عمل بسیار دشوار است.
ایندیپلمات انگلیسی درباره توافقها نظر جالبی دارد که مکمل هماننگاهی است که هیچتضمینی وجود ندارد. او میگوید در بهترین حالت، توافقها سازشهای قابل اجرایی هستند که میتوان با آنها زندگی کرد، اما به ندرت میتوان آنها را دوست داشت و در طول زمان هم باید آنها را دائما تقویت کرداشتون در سطور پایانی خاطراتش دوباره میگوید «هیچ تضمینی وجود ندارد.» و درباره میزان تاثیرگذاری همه کارهایی که در مذاکرات مختلف در مصر، لیبی، یوگسلاوی، ایران و ... انجام داده میگوید «یک دهه از دوره پوشش دادهشده در اینکتاب میگذرد و هیچیک از چالشهایی که در اینجا نوشتهام بهطور دائمحل نشدهاند.» ایندیپلمات انگلیسی درباره توافقها نظر جالبی دارد که مکمل هماننگاهی است که هیچتضمینی وجود ندارد. او میگوید در بهترین حالت، توافقها سازشهای قابل اجرایی هستند که میتوان با آنها زندگی کرد، اما به ندرت میتوان آنها را دوست داشت و در طول زمان هم باید آنها را دائما تقویت کرد. او در عینحال سعی میکند از ابتدا، نگاه مثبت و روبهجلو هم داشته باشد و میگوید: «همواره بین پذیرش و اجرا فاصله زیاد و کار دشوار بوده است. اما روابط «رسمی» از عمق، دوام و ثبات پشتیبانی میکنند و اینامکان را فراهم میآورند که خط مشیها در طول زمان پیشرفت کنند و توسعه یابند.» (صفحه ۲۷) همینتلاش برای داشتن نگاه مثبت را میتوان فراز دیگری از کتاب در صفحه ۲۵ هم مشاهده کرد؛ جایی که صحبت از یکافشاگری و بهاصطلاح یکگاف است: «یکبار که تماس تلفنی ویکتوریا نولند، دستیار وزیر امور خارجه ایالات متحده شنود و به طرز شرمآوری فاش شد، او از اینکه ما در حمایت از اوکراین سرعت عمل کافی به خرج نداده بودیم، ناامید شده و گفت: "تف به اتحادیه اورپا!" اما چنین اتفاقاتی منعکسکننده غرغر اعضای ناراضی یکخانواده بود و به معنی گسستگی روابط نبود. او سریع عذرخواهی کرد و اتحادیه اروپا هم بهسرعت موضوع را نادیده گرفت.» (صفحه ۲۵)
افراد حقیر ازجمله گروهها و افرادی هستند که کاترین اشتون به گفته خود از اعمال و رفتار آنها درس گرفته است. او میگوید از اعمال افراد حقیری که دنبال ایجاد هرج و مرج و ویرانی هستند و زندگی دیگران را بهخاطر خواستههای خودخواهانه خود به تباهی میکشند، خیلی چیزها یاد گرفته است. البته مشخص نیست ایناشاره به همفکران غربیاش در اروپا و غرب وحشی برمیگردد یا منظورش با رندی و هوشمندی، کشورهای مستعمره و تحت سلطه امپراتوری غرب هستند. تنها اشارهای که اینافراد را به مخاطب کتاب معرفی کند، اینفراز از کتاب است: «برخی اساسا مولد و سرمنشا هرج و مرج بودند. آنها اینآمادگی را داشتند که منافع شخصی را بر هر امری که از مصایب مردم آنها بکاهد، ترجیح بدهند.»
کلیدواژه مهم دیگری که در کتاب کاترین اشتون وجود دارد، بحران است. او میگوید بحرانها مانند آتشی هستند که انرژی و منابع را نابود میکنند و مشکلاتی که حل نشده و باقی ماندهاند، با هجوم شعلههایی که نیروی تازهای دارند، سوزانندهتر و سمیتر از قبل بازمیگردند و در مسیر خود همهچیز را در خود فرو میبرند. اشتون در فراز دیگری درباره بحرانهای ناشی از بلایای طبیعی میگوید «مهم نیست که یککشور چقدر توسعهیافته باشد، یا چقدر به زلزله، سیل یا آتشسوزی عادت کرده باشد، در زمان وقوع بالایا، هر کشوری میتواند تحت تاثیر قرار بگیرد.» (صفحه ۷۳)
درس دیگری که کاترین اشتون در طول سالها کار و تجربه آموخته، این است که رانندههای شخصیتهای سیاسی، عموما اولینکسانی هستند که از تغییر مقام و منصبها مطلع میشوند. او میگوید ««هر وقت وزرا جابهجا میشدند، رانندهها اولینکسانی بودند که خبردار میشدند. چون ماشین بهتر یعنی مقام بالاتر و تغییر رانندهها یعنی جابهجایی آدمها و ناپدیدشدن ماشین و راننده یعنی برکنارشدن از یکمنصب!» (صفحه ۳۲)
* پوتین در نگاه اشتون
کاترین اشتون در کتاب خستهکننده خاطراتش از رهبران سیاسی مختلف جهان صحبت کرده که یکی از آنها ولادیمیر پوتین سیاستمدار روس است. او درباره اینشخصیت سیاسی میگوید
«هرکسی برای گفتن، سبکی و برای بودن، راهی دارد که میتوان از آن چیزهای زیادی آموخت. در تمام اینسالها، هرگاه کسی از من میپرسید که یکرهبر خاص واقعا چگونه آدمی است، من پاسخ میدادم به احتمال قوی پوتین. او آدمها را با دلایل موجه، جذب و در عین حال ناراحت میکند.» (صفحه ۳۹) در فراز دیگری از همینصفحه کتاب است که اشتون در توصیف خلقیات و رفتار بیرون پوتین میگوید «او به ندرت لبخند میزند و هیچحس گرم و رفتار صمیمانهای در او وجود ندارد. در تمام ملاقاتهای من با پوتین، هیچ نشانهای ندیدم که حاکی از به رسمیت شناختن آیندهای مشترک در قاره اروپا از جانب او باشد.» در جای دیگری از کتاب هم وقتی صحبت از مذاکرات سال ۲۰۱۳ سر مجادلات روسیه و اوکراین است، اشتون جمله جالبی دارد که بیانگر تلاشها و دستوپا زدنهای اروپا برای جدیگرفتهشدن توسط روسیه است. او میگوید «من میخواستم روسیه اتحادیه اروپا را یکنیروی جدی سیاست خارجی ببیند.»
* آمریکا؛ آقابالاسرِ اروپا
در همانبخش مربوط به خاطرات مذاکرات ۲۰۱۳ اوکراین، جمله جالبی از اشتون وجود دارد که بیانگر نگاه پایین به بالای اروپا نسبت به آمریکاست. پیش از ذکر اینجمله بد نیست به نقش پررنگ و تاثیرگذار شخصیت جان کری وزیر پیشین امور خارجه آمریکا در خاطرات اشتون اشاره کنیم. اولینحضور جان کری در خاطرات اینکتاب مربوط به مذاکرات غربیها با مصر و روزهای بهار عربی و سقوط محمد مرسی است. اشتون در اینبخش درباره جان کری میگوید «چیز زیادی درباره روابط خارجی یا سیاست آمریکا نمیدانست. او صمیمی و خونگرم بود و باعث میشد احساس کنید تنها کسی هستید که او میخواهد با او صحبت کند.»
اما آنجمله مهم که درباره مذاکرات اوکراین به آن اشاره کردیم، از اینقرار است: «مثل همیشه تا جایی که میتوانستیم با آمریکا هماهنگ شدیم.» (صفحه ۲۷۳) در ادامه همینروند، همهکاره بودن آمریکا در مذاکرات اوکراین و روسیه و بطالت کشورهای اروپایی در مذاکرات، باید به فراز دیگری از خاطرات اشتون هم اشاره کنیم؛ جایی که خاطره برگزاری جلسهای مشترک در پاریس را نقل میکند و میگوید «همه دور یک میز بزرگ جمع شدند. عجیب بینظیم بود. من دیگر از اینکه برخی کشورهای اروپایی احساس میکردند باید در چنین گردهماییهایی شرکت کنند، حالم داشت به هم میخورد...» (صفحه ۲۸۳)
به تجربه میدانستم که ایستادن در مقابل پرچم اشتباه میتواند غوغا به پا کند. یکبار از من از زاویهای عکس گرفته شد که در آن پرچمی در کنار من دیده میشد، در حالی که در واقع آنپرچم در آنسوی اتاق بود و در نتیجه غم و رنج زیادی را متحمل شدم. روسها نمیخواستند از تیم اوکراین در مقابل پرچم اوکراین عکس گرفته شود، زیرا دشچیتسیا را بهعنوان نماینده مردم تمام اوکراین قبول نداشتنداشتون درباره جلسه پاریس میگوید با جلسه که با ریاست فرانسه همراه بود، مشخص شد مقامات اوکراینی، روس و آمریکایی حضور ندارند و وقتی حاضرین متوجه شدند قرار نیست موضوع اصلی در آنجا مطرح شود، سخنرانیها کوتاهتر شدند و جلسه از هم پاشید. نکته جالب دیگر از همهکارهبودن آمریکا در اینگونه بزنگاههای تاریخی و مهم، که در خاطرات اشتون وجود دارد، حضور نیروهای امنیتی آمریکا در مقابل دفتر وزیر امور خارجه فرانسه است. او میگوید ایننیروها تعیین میکردند چهکسانی میتوانند به ساختمان وارد و چهکسانی نمیتوانند وارد شوند. اشتون با نقل اینخاطره میگوید «از ظرفیت آمریکا برای حضور در همهجا خندهام گرفت.» (همان)
* پرچمها را کجا بگذاریم که عکس خراب نشود!
از دیگر خاطرات جالب اشتون درباره مذاکرات چهارجانبه درباره بحران اوکراین و روسیه، میتوان به جلسهای اشاره کرد که در نهایت با حضور آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپا و اوکراین تشکیل شد اما مسائل تشریفاتی در آن در اولویت بودند و قرارداشتن پرچم کشورها در محلی خاص میتوانست باعث بروز فاجعه برای طرفهای مذاکره شود. اشتون درباره اینجلسه و چگونگی جلوگیری از فاجعه در آن، اینروایت را دارد:
«ساعت ۱۱ صبح، همه یکدیگر را دیدیم. چهار تیم دور یک میز مربعی بزرگ نشستند؛ اوکراین مقابل روسیه و ایالات متحده آمریکا مقابل اتحادیه اروپا. سه مقام به کری، لاوروف، دشچیتسیا و من پیوستند. اولینبحث ما این بود که کدام پرچمها را در اتاق داشته باشیم. من همیشه از اینکه چه انرژی و وقتی صرف اینجور چیزها میشد، شگفتزده میشدم. من به تجربه میدانستم که ایستادن در مقابل پرچم اشتباه میتواند غوغا به پا کند. یکبار از من از زاویهای عکس گرفته شد که در آن پرچمی در کنار من دیده میشد، در حالی که در واقع آنپرچم در آنسوی اتاق بود و در نتیجه غم و رنج زیادی را متحمل شدم. روسها نمیخواستند از تیم اوکراین در مقابل پرچم اوکراین عکس گرفته شود، زیرا دشچیتسیا را بهعنوان نماینده مردم تمام اوکراین قبول نداشتند. بعد از چند دقیقه همه پرچمها را برداشتیم.» (صفحه ۲۸۷)
* اعترافات دیپلمات انگلیسی درباره کاربرد دموکراسی برای چپاول کشورها
یکی از کلیدواژههای مهم کتاب خاطرات کاترین اشتون، «دموکراسی» است که بهخوبی با استفاده از آن پشت نقاب مهربانی و خوشقلبی مخفی شده است. واژه مورد اشاره با مفهوم سبک زندگی غربی در باطن و عمق خود، در خاطرات اشتون، بهعنوان راه نجات کشورهایی مثل مصر و لیبی مطرح میشود؛ آن هم با همان نقاب خیرخواهی. نمونه بارز اینرویکرد را میتوان در اینفراز کتاب مشاهده کرد: «این امری حیاتی است که کسانی که به دموکراسی اعتقاد دارند و بخت آن را دارند که در کشوری دموکرات زندگی کنند، به کسانی که در طلب دموکراسی به عنوان روش زندگی هستند، کمک کنند.» اشتون در عین هوشمندی و زیرکی در فرازهایی، اعترافات صادقانهای هم دارد و میگوید غرب قصد تسری دموکراسی موردنظرش را در جهان دارد. در همینفرازهاست که نیت کارفرمایانش را لو میدهد. او میگوید «تجربه اروپا به ما میگوید که دموکراسی واقعی پایه و اساس ضروری تساهل، صلح و رفاه است. در مناطقی از جهان که دموکراسی هنوز شکوفا نشده است، ما سریع به مقصد نخواهیم رسید و نیز اینکار را بدون عقبنشینی انجام نخواهیم داد، اما دموکراسی عمیق تنها راهی است که ما قصد داریم به آن برسیم.» (ص ۲۹ به ۳۰)
اشتون در جمعبندی فصلی که مربوط به خاطراتش از لیبی و چگونگی به هم ریختن اینکشور توسط غرب است، دوباره از آناعترافات صادقانه درباره برنامهریزی برای چپاول کشورهای غیرغربی دارد و میگوید «یک موضوع مشترک در بین تمام کارهایی که باید انجام میدادیم، وجود داشت؛ چگونه میتوان دموکراسیهای عمیقی ایجاد کرد که از شکست جان سالم به در ببرند و چگونه میتوان برای مدتی طولانی، وقت و منابع کافی را برای تحقق چنین آرزویی سرمایهگذاری کرد.» (صفحه ۱۶۸)
دم خروس دوباره در همینفرازهای خاطرات اشتون، ضمن اشاره به کمک ۱۵۵ میلیون یورویی اتحادیه اروپا به لیبی جدید، بیرون میزند؛ جایی که اشتون میگوید «ما میتوانستیم ترتیبی بدهیم که غذا و دارو فورا ارسال و توزیع شود.»در همینراستا بد نیست به روایت اشتون از ماجراهای بهار عربی در مصر و سپس سقوط دولت قذافی در لیبی بپردازیم که اتحادیه اروپا در هیچکدام از اینماجراها ناظر بیطرف و بیتفاوت نبود. خانم دیپلمات ضمن گفتن از دختربچههای معصومی که دستش را فشردهاند و برای آینده زیبایشان اظهار امیدواری کردهاند، در دو فراز از خاطراتش، از مردی لیبیایی با نام محمد یاد میکند که چنیننظری داشته است: «دموکراسی فقط منحصر به انتخابات نیست. ما آنچه شما (اروپاییها) دارید، یعنی دموکراسی را بهعنوان یکروش زندگی میخواهیم.» (صفحه ۱۵۹) این«محمد» همانطور که گفته شد، در فراز دیگری از خاطرات اشتون هم حضور دارد و بهعنوان مرد جوانی در بنغازی میگوید لیبی باید دموکراسی را بهعنوان یکشیوه زندگی برگزیند و مستقر کند. بین همینسطور و صفحات کتاب است که اشتون، بهطور غیرمستقیم سر لیبیاییها منت میگذارد و از سپاسگذاری اعضای شورای انتقالی قدرت اینکشور از اتحادیه اروپا خاطره میگوید: «شورای ملی انتقالی به قدری از همه اعضای اتحادیه اروپا سپاسگزار بودند که نمیتوانستند از ملاقات با یکی از آنها هم امتناع کنند.»
کاترین اشتون ضمن روایت از حمایت اتحادیه اروپا و ناتو از مخالفان قذافی و بمبارانهای سنگین مواضع قذافی؛ میگوید مخالفان قذافی با اینحمایتها وارد طرابلس شدند. همچنین با بیان اینکه نیکلا سارکوزی رییسجمهور وقت فرانسه، میزبان «همایشی در حمایت از لیبی جدید» بوده، میگوید کنار هم نگه داشتن ۲۷ کشور در موضوع لیبی، کار نسبتا سادهای بود. برای بسیاری از آنها حمایت از عبور لیبی از جایی که قبلا یک کارزا نظامی بود، به کشوری آرام، دموکراتیک و موفق، آرامشبخش بود. دم خروس دوباره در همینفرازهای خاطرات اشتون، ضمن اشاره به کمک ۱۵۵ میلیون یورویی اتحادیه اروپا به لیبی جدید، بیرون میزند؛ جایی که اشتون میگوید «ما میتوانستیم ترتیبی بدهیم که غذا و دارو فورا ارسال و توزیع شود.» او کُدها و اشارات معنادار دیگری هم درباره تاثیرگذاری اروپاییها در تحولات لیبی دارد و میگوید «در لندن، چمدانهای پر از اسکناسهای لیبی آماده بودند تا به محض شروع به کار بانکها ارسال شوند.» و پس از ذکر اینمسائل، باز هم ایننکته یادآوری میشود که حمایت از ساختارهای مدنی، یکی از اولویتهای اتحادیه اروپا در لیبی بود که زیربنای یکجامعه دموکراتیک هستند.
* دیپلماسی در غرب و محمد مرسی در نگاه اشتون
کتاب خاطرات کاترین اشتون، بخشی درباره «مصر و سقوط محمد مرسی» دارد. او در اینبخش، فراز جالبی دارد که یکی از هماناعترافات او درباره ظاهرسازی با دموکراسی است. اشتون میگوید / اتحادیه اروپا خود از خاکستر درگیری و وحشت فروپاشی دموکراسی سر برآورده و «با وجود اینکه ما ادعا میکردیم که دموکراسی زیربنای ضروری پیشرفت بشر است، نیاز به فروتنی داشتیم. آنچه در پیش بود، روند طولانی و پیچیده ایجاد دموکراسی عمیق بود. انتخاب آزادانه دولت مورد علاقه مردم یا بیرون انداختن دولتی که کارش تمام شده بود، کافی نبود.»
با وجود اینکه ما ادعا میکردیم که دموکراسی زیربنای ضروری پیشرفت بشر است، نیاز به فروتنی داشتیم. آنچه در پیش بود، روند طولانی و پیچیده ایجاد دموکراسی عمیق بود. انتخاب آزادانه دولت مورد علاقه مردم یا بیرون انداختن دولتی که کارش تمام شده بود، کافی نبوداشتون پس از ورود به مصر بحرانزده و در روزهایی که دولت محمد مرسی سقوط کرده بود، به دیدار احمد شفیق نخستوزیر وقت رفت و از او خواست در برپایی انتخابات ریاستجمهوری شتاب نکند. جملات آموزنده اشتون در آندیدار به سیاستمدار مصری از اینقرار بودند:«جناب نخستوزیر انتخابات گیلاسهای روی کیک دموکراسی هستند و به خودی خود برای یککشور، دموکراسی را به ارمغان نمیآورند. شما باید با دقت برای انتخابات آماده شوید و ابتدا کیک را بپزید.» (صفحه ۱۰۵)
اما بد نیست همانطور که تصویر ولادیمیر پوتین را از نگاه کاترین اشتون دیدیم، تصویر محمد مرسی رییسجمهور بداقبال مصری را هم از دید ایندیپلمات اروپایی ببینیم. اشتون در صفحه ۱۱۰ ترجمه فارسی کتاب خاطراتش، درباره مرسی میگوید «بهراحتی میشد رفتار آرام او را با دروننگری اشتباه گرفت. حقیقت این بود که او نه مسئول بود و نه توانایی رسیدگی به هیچیک از مسائل واقعی را داشت که مصر با آنها مواجه بود.»
* جابهجایی صندلیها در مذاکره هستهای با ایران
کاترین اشتون میگوید توافق هستهای ایران ثابتترین نمونه مسائلی بوده که اروپاییها در آنها منافع مشترک داشتهاند. یکی از درسهای دیپلماتیک ایندیپلمات انگلیسی از مذاکرات با ایران این است که در مذاکره، راه حل غالبا یافتن فرمول صحیح کلماتی است که به هر یک از طرفین آنچه را میدهد که نیاز دارند. البته او در فراز دیگری که مربوط به مذاکرات نوامبر ۲۰۱۳ است، معنی خلاصه مذاکره را هم برای مخاطب کتابش ارائه میکند: «وستروله برای لحظهای عصبانی شد و گفت این راه ادامه امور نیست. آنقدر خسته بودم که جواب بدهم که مذاکره یعنی همین؛ ساعتها کار مفصل و حتی ساعتهای بیشتر معطلی و حوصله سر رفتن و نخوابیدن. او به من لبخند زد و من هم با از بین رفتن نارحتی متقابلمان، لبخند زدم.» (صفحه ۲۴۲)
راوی کتاب «و بعدش چه؟» در روایت مذاکرات هستهای ایران و 1+5 که ژوییه ۲۰۱۳ در بروکسل انجام شدند، دوباره به نقش پررنگ آمریکا اشاره میکند و تلویحا میگوید اینمذاکرات، مذاکراتِ آمریکا و ایران و به بیان دیگر، قصه، قصه ی کری و ظریف بود. او درباره شکلگیری جلسه مذاکره میگوید «چیدمان صندلیها را با دقت برنامهریزی کردم و صندلی ظریف را در کنار صندلی خود و صندلی معاونش را در کنار صندلی هلگا قرار دادم و شش کشور دور میز به شکل نعل اسب نشستند. تیم آمریکا دیوانه شده بود. آنها میخواستند جان کری در کنار ظریف بنشیند. شرمن به طعنه گفت که این تنها عکسی است که هرکسی به آن علاقهمند خواهد بود. البته حق با او بود و ما جای صندلیها را تغییر دادیم. عکس نشستن وزیر امور خارجه آمریکا و وزیر امور خارجه ایران در کنار هم احساساتبرانگیزتر از آب درمیآمد. من به طعنه اشاره کردم که نیویورک تایمز عکسی انتخاب کرد که من در کنار ظریف نشسته بودم، در حالی که فایننشال تایمز لندن مرا حذف کرد. فعلا قصه، قصه کری و ظریف بود.» (صفحه ۲۲۵)
* گاف آمریکاییها در نوشتن پیشنویس مذاکره با ایران
یکی از مراحل مذاکره هستهای با ایران، نوامبر ۲۰۱۳ در ژنو انجام شد. در اینمرحله پیشنویسی نوشته شد که اروپاییها را امیدوار کرد مذاکرات قدم رو به جلو داشتهاند. اما ساعتی از ارائه پیشنویس نگذشته بود که هول و اضطراب دوبارهای بین سران غربی به وجود آمد. اشتون اینماجرا را اینگونه روایت میکند:
ایران میخواست تعهددادنش و ادامه برنامه هستهای غیرنظامیاش به شکل محدود و تحت نظارت، بهعنوان یکحق غیرقابل تعرض شناخته شود؛ نه هدیهای از طرف ششکشور مقابل!«با جیمز نشسته بودیم و من آماده بودم به خودم بگویم که شب آرامی خواهم داشت که در باز شد و شرمن و نفیو با عجله وارد شدند. او گفت: «ما متن اشتباهی به شما دادیم!» پیشنویس قبلی بود. من مجبور شدم مدیران سیاسی را پیدا کرده و از ارسال سند به پایتختهایشان جلوگیری کنم. دویدم تا کسانی را که میتوانستم پیدا کنم و برای کسانی که رفته بودند، پیام فرستادم. در نهایت همه کاغذها را جمع کرده و آنها را خرد کردم و بهجای آن نسخه مناسب را تحویل دادم. روی صورت همهشان جراحت توهینی که به آنها شده بود، دیده میشد. من خودم چند توجیه تراشیدم تا برای وضعیتی که اتفاق افتاده بود توضیح قانعکنندهای ارائه بدهم.» (صفحه ۲۳۶)
* ایران دنبال حق بود نه هدیه
کاترین اشتون از زاویه خود میگوید مشکل مذاکره با ایران این بود که پیشنهادات ناقص بودند؛ نه حاوی جزییات فنی از آنچه قرار بود برای برنامه هستهای موجود ایران اتفاق بیفتد و نه شامل روندی سیاسی که قرار بود طرف مقابل را به توافق نهایی برساند. یکی از اعترافات صادقانه دیگر اشتون هم درباره نگاه ایران به مذاکرات هستهای با غرب است؛ او میگوید ایران میخواست تعهددادنش و ادامه برنامه هستهای غیرنظامیاش به شکل محدود و تحت نظارت، بهعنوان یکحق غیرقابل تعرض شناخته شود؛ نه هدیهای از طرف ششکشور مقابل!
کد خبر 6097439 صادق وفایی