قسمت پنجاه و هفتم / سرهنگ هیکل لیلا را کف اتاق خواباند و به چهره خون آلودش خیره ماند. چشمانش نگاه سرد و ثابتی داشت که رو به سقف مانده بود. در گودی استخوانی زیر گلویش لرزش خفیف احساس میشد و گاه رعشهای بر نوک انگشتانش به چشم میخورد. محمد بلوری روزنامه نگار پیشکسوت سرهنگ صدای زنگ در حیاط را شنید و بهت زده از لای پرده پنجره به حیاط نگاه کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
هراسان شده بود و صدای ضربان قلبش را از پشت جناق سینهاش احساس میکرد، سعی میکرد بر افکار پریشانش مسلط شود و تصمیم بگیرد. خواست به پای در حیاط برود و در را باز کند. اما پشیمان شد. با خودش فکر کرد با پیدا شدن جسد همسر پیرش کارآگاهان جنایی در جریان تحقیق آن فرد را که پشت در حیاط ایستاده شناسایی خواهند کرد و به این ترتیب لو میرود. صدای زنگ در حیاط این بار کشدار و طولانی به گوش رسید ولی دیگر صدایی برنخاست. سرهنگ به فکر افتاد تا عجله کند. نگاهی بهصورت خون آلود زن کرد و خم شد تا از مرگش مطمئن شود دیگر نفس نمیکشید و نگاه سرد و مردهاش رو به سقف ثابت مانده بود. سرهنگ با پریشان حالی نگاهش را در اتاق گرداند تا جای مخفی کلید گاوصندوق را بهخاطر بیاورد. روی جسد زن خم شد و یقه پیراهنش را پس زد. شاه کلید را دید که با یک رشته نخ به گردنش آویخته است. با انگشتانی رعشه دار رشته نخ را از گردن لیلا بیرون کشید و در اتاق بغلی پای گاوصندوق بزرگی زانو زد. آنگاه کلید را در قفل گاوصندوق فرو برد و چرخاند. در قطور و آهنیاش را که باز کرد چشمانش از دیدن گنجینهای درخشید. سکههای طلا و جواهراتی را دید که در قفسههای گاوصندوق به ردیف انباشته شده بود. به آشپزخانه رفت و نگاهش به دو کیسه افتاد که هر کدام با بیست کیلوگرم برنج به دیوار تکیه داشت. اعصابش تحریک شده بود و از هیجان عضلات پاهایش میلرزید. با عجله هر دو کیسه برنج را خالی کرد. به اتاق برگشت و پای گاوصندوق چندک زد. هر دو کیسه را از طلا و جواهرات پر کرد و گلویشان را با نخ قند بست اما به فکر افتاد چگونه باید کیسهها را از این خانه بیرون ببرد؟ بازوان لاغر و استخوانیاش توان بردن این دو کیسه سنگین را تا پای اتومبیلش نداشتند و باید خودرو را به درون حیاط این خانه میراند. با عجله به راه افتاد. در حیاط را که گشود از لای دو لنگه در نگاهی از سر احتیاط به دو سوی کوچه انداخت و پا به بیرون گذاشت. در بازگشت به خانه پیرزن کیسه گونیها را در صندوق عقب اتومبیلش گذاشت و از کوچه به خیابان امیریه رسید. در اوج ترس و هیجان اتومبیل را لب جوی آب نگه داشت. عضلات پاهایش به رعشه افتاده بود و قدرت فشردن روی پدال گاز و ترمز را نداشت. در ذهن پریشانش به فکر افتاد که آیا توانسته همه آثار انگشتانش را روی گاوصندوق و نقطه به نقطه آن خانه پاک کند؟ چند دقیقهای سرش را به پشتی صندلی چسباند و چشمهایش را بست تا به آرامش برسد. از فاصلهای دور صدای همهمه و فریاد تظاهرکنندههایی را میشنیدند که شعار میدادند و پیش میآمدند. مغزش از هیجان چنان کرخت شده بود که قدرت تشخیص مسیر تا رسیدن به خانه را نداشت. در پشت پرده سرخ پلکهایش گویی دریایی از خون موج میزد و اشباحی در میان آن شناور بودند. ادامه روز چهارشنبه
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا
منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۷۸۱۴۴۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تغییر چهره بازیگر نقش اصلان «خانه به دوش» بعد از ۲۰ سال
آفتابنیوز :
غلامحسین لطفی که سال ۸۳ نقش اصلان را در سریال «خانهبهدوش» بازی کرد، متولد ۱۳۲۸ در قزوین است.
در ادامه تصاویری از تغییر چهره او بعد از ۲۰ سال از ایفای نقش اصلان را خواهید دید.
منبع: سایت برترینها