راه ناهموار اصلاحات نظام آموزشی در ایران
تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۸۹۴۲۵۱
به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از جبار رحمانی در مورد کتاب «ایران مدرن و نظام آموزشی آن» تالیف عیسی خان صدیق است که در ادامه می خوانید؛
تاریخ دوره مدرن در ایران را می توان به تعبیری تاریخ بازاندیشی ایرانیان در زندگی خودشان و تلاش برای ساختن آینده پیش روی این ملت دانست. از زمان جنبش مشروطه به عنوان یک جنبش اجتماعی، نقد جامعه و فرهنگ و سیاست ایرانی مورد توجه بسیاری از منتقدان و مصلحان قرار گرفت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در این میان دو موضوع اهمیت محوری داشت: یکی فقدان علم در جامعه ایرانی و تسلط مدیریت غیر علمی این جامعه و دیگری مشکل نظام آموزشی و سواد برای مردم ایران. به همین سبب فقدان علم را علت العلل بسیاری از رنج های جامعه ایرانی می دانستند و علاج آن را هم در توسعه نظام آموزش و ارتقای تعلیم و تریبت در میان ایرانیان جستجو می کردند.
مساله تعلیم و تربیت هم در سطح ابتدایی و هم در سطح عالی به یک مساله مهم نخبگان تبدیل شد و مجموعه ای از مباحث جدی در همان سالهای پس از مشروطه در این باره و مهمتر از همه در باب اینکه تقدم با آموزش ابتدایی است یا آموزش عالی در میان نخبگان جامع ایرانی در گرفت. از جمله این نخبگان که به مساله تعلیم و آموزش بسیار پرداختند، محمد علی فروغی، سید حسن تقی زاده و عیسی خان صدیق بودند.
این مباحث از دل همان جنبش مشروطه ای سربرآورده بود که به دنبال اصلاح جامعه ایرانی و رفع مشکلات آن و توسعه همه جانبه آن بود. هرچند امروزه ما جنبش مشروطه را بیش از همه در دلالت های سیاسی آن شناخته ایم و آن را جنبشی برای پایان دادن سلطنت و کنترل نهاد دین دانسته ایم، به عبارتی بیش از همه این جنبش را در بعد حقوقی و مساله قانون و حاکمیت قانون تعریف کرده ایم. اما به نظر می رسد که این جنبش، تلاشی فراگیر برای احیا و ارتقای فرهنگ و زندگی مردمان ایران بوده است. به همین سبب همه زوایای جامعه مورد انتقاد قرار میگرفت، اما انتقادی که به دنبال اصلاح و ارتقای زندگی مردم بود و در بستری از حس عمیق میهن دوستی عمل می کرد.
در این میان مسأله تأسیس آموزش عالی یا دانشگاه یک موضوع مهم است. در روایت رایج که گاه از تلویزیون ملی هم پخش می شود، دانشگاه را به داستانی کوتاه از گفتگوی یکی از نخبگان (فروغی یا گاه حسابی) با رضاشاه تقلیل داده اند که او برای رضاشاه از اهمیت و محوریت نهاد اونیورسیته در جهان مترقی گفت و در نهایت شاه هم دید که به نظر می رسد چیز خوبی است، لذا بهتر است ما هم از این اونیورسیته ها داشته باشیم. این روایت در ضمن خودش مدعی نوعی نااندیشیدگی و فقدان تفکر و تأمل در باب مسأله علم و دانش و نهاد دانشگاه در ایران در دوره ماقبل تأسیس دانشگاه تهران است.
البته شکل گیری و رواج این روایت بی تناسب با گفتمان هایی نیست که می خواهند علم و دانشگاه را وارداتی و از سر جهل ترسیم کنند تا بهتر و بیشتر بتوانند به ناکارآمدی این نهادها بپردازند. به نظر می رسد که منابع تاریخی، بیانگر جریانی برخلاف این روایت مضحک رایج است. مسأله اصلی آن است که نخبگان و متفکران و مصلحان جامعه به شدت در مورد مسأله تعلیم و تربیت، اهمیت آموزش ابتدایی و آموزش عالی و حتی آموزش زنان و ضرروت آن در آن زمان اندیشیده اند.
یکی از مهمترین منابع در این زمینهکتاب رساله دکتری عیسی خان صدیق در دانشگاه کلمبیا به سال ۱۳۱۰ است که به مسأله ایران مدرن و نظام آموزشی آن پرداخته است. البته او در آن زمان به جای عنوان ایران از عنوان پرشیا استفاده کرده است. کتاب را می توان بخشی از تلاش عیسی خان صدیق برای تأسیس یک نظام و فلسفه آموزش نوین برای جامعه ایرانی دانست. مولف در مقدمه اش می نویسد «غرض از کار حاضر ارائه تحلیلی از نظام آموزشی جاری در ایران است. همچنین در پرتو آرمان های این کشور از یکسو و اعمال آموزشی در مترقی ترین کشورهای اروپا و نیز ایالات متحده از دیگر سو، غرض یافتن نواقصی است که این نظام می تواند داشته باشد و ارائه علاج هایی شدنی است که بتوان پیشنهاد داد» (ص۱۷).
عیسی خان صدیق که متأثر از فلسفه پراگماتیسم است، تلاش دارد در نگاهی کامل و جامع نگر، مسأله تعلیم و تربیت را در بستر جامعه، تاریخ و فرهنگ و حتی جغرافیای ایران به بحث بگذارد. او تربیت را به مثابه تابعی از نظام اجتماعی می فهمد، که با کل زندگی در هم تافته است. به همین سبب برای فهم نظام آموزشی و تربیتی یک مملکت باید همه ابعاد زندگی آنها را شناخت. کتاب در پس این تحلیل ها و انتقادها و راه کارها، معطوف به یک هدف غایی برای ایران است تا بتواند در جهان به نوزایی این کشور کمک کند «نه برای اینکه غربی بشود، بلکه برای اینکه ایران راستین قرن بیستم شود.»
به عبارت دیگر مولف در یک دستگاه فلسفی و سیستماتیک منسجمی که دارد، تلاش کرده یک نظام نوین آموزشی برای جامعه ایرانی تعریف کند. برای این کار فصل اول از جغرافیا و تاریخ مردم ایران سخن گفته و سپس در فصل دوم، تماس ایران با جهان غرب را توضیح داده و در فصل سوم و چهارم و پنجم سنت های آموزشی از جمله مکتب خانه ها و مدارس و حتی حوزه های علمیه را توضیح داده و در نهایت در فصل ششم، نقدها بر نظام آموزش و پرورش ایران و نیازهای آن و پیشنهاداتی برای آن را شرح داده است.
کتاب دقیقا نشان می دهد که مولف و همعصران او در باب مسأله آموزش و تحول جامعه ایرانی به دقت و به تفصیل اندیشیده اند. نه تنها آموزش را در بستر کلان جامعه ایرانی دیده اند، بلکه به جزییات این کار و حتی مسأله رسم الخط و اصلاح دوره های آموزشی و تناسب آنها با جغرافیای فرهنگی ایران اشاره کرده اند. پس از آنکه تذکر می دهد نمی توان از اصلاح فوری نظام آموزش غافل بود و فرصت تأخیر در این زمینه نداریم (گویی این دردهای در حدود ۹۰ سال قبل همچنان پابرجا هستند)، در توصیف آرمانهای آموزش و پرورش نکاتی را می گوید که هنوز هم زنده و ضروری هستند: «آموزش و پرورش ایرانی باید همبستگی ملی را از طریق ارج گذاردن به فرهنگ عمومی و میراث معنوی و سرمایه گذشته ملت ایجاد کند. این آموزش و پرورش باید در شهروند ایرانی عادات نیکی برای کار اعم از فکری و یدی شکل بدهد. باید جوانان را برای گردآوری واقعیات، تحلیل مسائل و اندیشیدن مستقل و داوری آنها تربیت کند. باید سبب شود که جوانان تشخیص دهند که رحمت خدا براساس نیکو کاری و بردباری حاصل می آید. نهایتا باید نسلی را پرورش دهد که ارزش تعاون، عضورت در خانه، خدمات اجتماعی و فهم جهان را بفهمد و قدر بداند. در بند های هشت گانه ای که به عنوان اغراض اصلی نظام آموزشی ایران بیان می کند.»
در بند دوم و سوم می نویسد «تربیت دختران و پسران تا شهروندانی خوب برای ایران مدرن شوند، یعنی در آن ایدئالهایی که آرمان های ملت اند سهیم شوند و با هموطنان شان برای حصول این آرمان ها همکاری کنند. ... تربیت دخترانی که مادرانی ارزشمند برای نسل بعدی باشند، زیرا آینده این ملت بر تعلیم و تربیت آنها متکی است» ص ۱۲۹)
اما نکته مهم دیگری که در این کتاب هست، مسأله ایده تأسیس دانشگاه تهران است. ایده تأسیس دانشگاهی جامع در ایران که حتی ریز بودجه آن هم دیده شده است و محل تأمین این بودجه ها هم تعریف شده است.
به نظر می رسد که کتاب به خوبی نشان می دهد که مسأله دانشگاه در ایران از یک جنبش اصلاحی متفکرانه و دقیق نخبگان عصر مشروطه و ابتدای عصر پهلوی سربرآورده است که این صاحب نظران در آن زمان این موضوع را به شیوه ای دقیق و طی سالیان متمادی دیده اند و در باب آن اندیشیده اند. کتاب شاهدی است بر این مدعا که تحول فرهنگ و نظام آموزش در جامعه ایران و به طور خاص، تأسیس دانشگاه در ایران، امری اندیشیده و تأمل شده ای بوده است. همه آنها با یک غایت بسیار متعالی برای ایرانی که قرار است ایران راستین قرن بیستم باشد، انجام شده اند. این کتاب یکی از منابع مهم در باب شرایط پیشاتأسیس دانشگاه در ایران است که می تواند اطلاعات و داده های آن به همراه تحلیل ها و راه کارهای آن مورد استفاده محققان و صاحبنظران حوزه آموزش در ایران قرار بگیرد.
کد خبر 4475666منبع: مهر
کلیدواژه: دانشگاه تهران معرفی کتاب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۸۹۴۲۵۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سفر به ایران قدیم؛ لشکر شاه با کوچکترین خط میتوانست از هم بپاشد
سر هارفورد جونز بریجز (۱۱۴۲-۱۲۲۵) دیپلمات و نویسنده اهل انگلستان بود. او نخستین وزیرمختار دولت بریتانیا در ایران بود. هارفورد جونز در جوانی به کمپانی هند شرقی پیوست و در جایگاه نمایندهٔ این شرکت میان سالهای ۱۱۶۱-۱۱۷۲ در بصره خدمت کرد.
همچنین از ۱۱۷۶-۱۱۸۴ را در بغداد سپری کرد. او که چیرگی بسیاری در زبانهای شرقی یافته بود با پشتیبانی رابرت داندس در سمت نمایندهٔ فوقالعادهٔ بریتانیا به ایران در دوره فتحعلیشاه فرستادهشد.
به گزارش انتخاب، وی در ۱۸۳۳ کتابی را به نام دودمان قاجار که ترجمهای از کتابی دستنویس ایرانی بود را به چاپرساند. در ۱۸۳۸ نیز جزوهای را دربارهٔ علایق انگلستان در ایران منتشر کرد.
من کلمه «خطرناک» را برای این اردو زدنهای شاه به کار بردم - خصوصاً در اوجان - زیرا مطمئنم که به خاطر نامناسب بودن و ضعف نگهبانی و اقدامات احتیاطی نظامی گروهی نسبتاً کوچک از نظامیان روس به راحتی میتواند شبانه به اردوی شاه در اوجان شبیخون بزند و آن را به هم بریزد و پراکنده سازد درست است که رود ارس مابین اردوی شاه و نیروهای روسی قرار داشت اما هیچ پست نگهبانی یا دیده بانی در سواحل آن رود مستقر نبود و محلهای مختلفی از رود که به راحتی میشد از آنجا عبور کرد بدون نگهبان رها شده بود و با توجه به غنایم بسیاری که روسها میتوانستند از اردوی سلطنتی غارت کنند، برایم بسیار حیرتآور بود که چرا ژنرال توماسف هرگز اقدام به این کار نکرد.
از این گذشته هنگامی که در شورای وزیران و فرماندهان در خیمه شاه حضور داشتم دریافتم که اطلاعات وزیران ایرانی از کمیت و کیفیت واقعی نیروهای روسی در مرزهایشان و خصوصاً محل استقرار آنها قدرت تحرکشان تجهیزات و امکاناتشان چقدر مبهم و ناقص و در بسیاری موارد مخالف با واقعیت است به طوری که نه فقط شدیداً باعث تعجبم، شد احساس خطر هم کردم که نتیجه نهایی این جهل و بی اطلاعی و این غفلت از بدیهیترین قوانین نظامی چه خواهد بود.
من آشنایی زیادی با فنون نظامی ندارم اما فکر میکنم عقل سلیم میگوید هنگامی که حمله شبانهای انجام شود و گروهی که به آن حمله میشود، قبلاً هیچ ترتیبی برای جمعآوری افراد و دفاع همه جانبه در نظر نگرفته، باشد آن وقت در میان آن آشفتگی و بی نظمی و در مقابل سربازان دشمن هیچ چارهای ندارند جز این که طبق اصل اساسی جانت را نجات بده پا به فرار بگذارند.
من تا مدتی پس از ورود هیئت نمایندگی به اردوی سلطنتی در چمن اوجان وضعیت لشکر شاه را اینگونه میدیدم که حتی در مقابل کوچکترین، خطر میتوانست از هم بپاشد و پراکنده شود؛ نه چون به اندازه کافی دل و جرئت نداشتند که هر کس ایرانیان را بشناسد میداند که در دلاوری و تهور، چیزی کم ندارند - بلکه چون آن چیزی را نداشتند که بدون آن دل و جرئت به کاری نمیآید نهایتاً توصیهها و تذکرات مکرری که به وزیران ایرانی شد و آنها هم به عرض شاه رساندند، تأثیر کرد و باعث شد اوضاع کمی بهتر شود.
قبلاً اشاره شد که نایب السلطنه و برادرش محمد علی میرزا در اغلب موارد با هم اختلاف نظر داشتند اما شاید اصلیترین اختلافشان بر سر نیاز و ضرورت آشنایی ایرانیان با قواعد انضباطی و فنون نظامهای اروپایی بود. عباس میرزا میگفت باید همه چیز را تا حد امکان به روش اروپایی ترتیب، داد ولی محمد علی میرزا با او مخالفت میکرد و میگفت روشهای سنتی ایرانی کفایت میکند و باید از همان اسلحههای قدیمی استفاده کرد یعنی شمشیر، گرز، نیزه تفنگهای سرپر یا چخماقی و زنبورک یا توپهای کوچکی که بر پشت شتر قرار میدادند.
نیروهای تحت الامر هر یک از دو شاهزاده، قبل از خروجشان از اردو از طرف شاه مورد بازدید قرار گرفتند. پیاده نظام نایب السلطنه که از طرف افسران فرانسوی تعلیم دیده بود مرا به یاد گروههای شبه نظامی (میلیشیا) میانداخت که تازه تأسیس شدهاند و میخواهند تعلیم ببینند و تمرین کنند؛ لباس بیشتر آنها در وضعی بود که فکر میکنم یک افسر اروپایی خجالت بکشد که در رأس آنها وارد یک شهر شود.
توپخانه او اگر نه مطلقا در مرحله نوزایی یا جنینی مطمئناً در مراحل اولیه کودکی بود و منظره صف جمع آنها بدن مرا لرزاند که اگر اینها مجبور به مقابله با یک نیروی منظم روسی - حتی اگر تعدادشان خیلی کمتر و به نسبت یک به ده باشد - شوند، چه بر سر نایب السلطنه و کشورش خواهد آمد. سواره نظام نایب السلطنه که تقریباً هفتصد تا هزار نفر بودند نمایش جالبی از دلاوری و توانایی سواره نظام ایرانی اجرا کردند.
کانال عصر ایران در تلگرام