ماجرای صربستان و ارزش پاسپورت ایرانی
تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۹۰۹۰۳۵
عصر ایران؛ مازیار آقازاده - این روزها خبرهای بدی از صربستان به گوش میرسد. بر اساس گزارشهای منتشر شده یک مرد 40 ساله ایرانی در سرمای زیر صفر جان باخته و بسیاری از پناهجویان در اردوگاههای اسکان در صربستان با بدترین شرایط دست و پنجه نرم میکنند.
اگر کسی میخواهد گوشهای از وضعیت واقعی اردوگاههای اسکان پناهجویان در صربستان را بخواند، میتواند از اینجا بخواند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ایرانیان زیادی طی یک سال گذشته و پس از لغو روادید ورود اتباع ایرانی به صربستان، بلیتهای یک سرهای (آدم یاد ترانه معروف" وان وِی تیکت" میافتد) به مقصد صربستان خریدند و رفتند و دیگر برنگشتند.
طبق اعلام مراجع رسمی ظاهرا از شهریور 96 که ورود اتباع ایرانی به صربستان بدون روادید میسر شده است بیش از یک سوم از ایرانیانی که به عنوان گردشگر عادی به مقصد این کشور اروپایی رفتهاند، برنگشتهاند و در آنجا ماندهاند.
قصد این جماعتی که در صربستان ماندهاند عمدتا مهاجرت به کشورهای اروپای غربی و اسکاندیناوی بوده است. وضعیت به گونهای شد که دولت صربستان در نهایت پس از یک سال از لغو روادید برای ورود ایرانیان، از این اقدام خود پشیمان شد و بار دیگر از مهر ماه گذشته نظام روادید را برقرار کرد.
صربستان تنها کشور اروپایی بود که طی سالهای گذشته راه ورود بدون ویزای ایرانیان به اروپا را هموار کرد اما رفتار گروهی از هموطنان ما طوری بود که دولت صربستان از این کار خود پشیمان شد و بار دیگر نظام روادید را برگرداند.
آمار مشخصی در دست نیست که دقیقا چند نفر از ایرانیان هماینک در صربستان مانده و به قصد پناهندگی در کشورهای اروپایی در اردوگاههای اسکان پناهجویان زندگی میکنند، همچنین آمار دقیقی از وضعیت پروندههای آنها و دلایل مهاجرت بدون بازگشت این دسته از هموطنان نداریم، اما کم نیستند افرادی در میان این جماعت که تنها و تنها با سودای زندگی کردن در کشورهای مرفه اروپایی روانه این سفر شده و در تله صربستان گرفتار آمدهاند و حالا احساس میکنند نه راه پس دارند و نه راه پیش.
میتوان حدس زد بسیاری از این دسته افراد، در ایران زندگی متوسطی داشته و برای خود صاحب جایگاه بودهاند. بسیاری از اینها واقعا مشکل خاصی به لحاظ معیشت و گذران زندگی در ایران نداشتهاند و گاه برخی از آنها حتی از متوسط زندگی شهروندان ایرانی بالاتر بودهاند اما سودا (و در واقع افسانه) زندگی بیدغدغه در قاره سبز (فرنگ) آنها را روانه این سفر بدون بازگشت کرده است.
واقعیت این است که گروه بسیار قابل توجهی از ما ایرانیان از گذشتههای دور تا اکنون، در قالب کلیشه و انگاره ذهنی" مرغ همسایه غاز است" زندگی میکنیم و میاندیشیم.
از زمین و زمان گلهمند و شاکی هستیم و به نعمتهای دوروبرمان بیاعتنایی میکنیم و آنها را نمیبینیم – و یا آنها را عادی تصور میکنیم- و بر این اندیشه باطل هستیم که در جاهای دیگر دنیا – مخصوصا اروپا و آمریکا- زندگی بدون دغدغه و زحمت و راحت است ولی در ایران زندگی سخت و دشوار و گاه ناممکن!
به خاطر همین انگاره ذهنی است که در بسیاری از موارد "بی گُدار به آب زده" و خودمان را به دردسرمیاندازیم. بدون داشتن اطلاعات کامل و هدف و "نقشه راه" اقدام به مهاجرت میکنیم (میکَنیم و میرویم) و به قول معروف "دل به دریا میزنیم" تا شاید ما هم "صدف مراد از کف این اقیانوس بیپهنه صید کنیم" و مابقی عمر را در سایهسار آرامش و رفاه زیست کنیم؛ فارغ از اینکه زندگی یک انسان هیچ گاه فارغ و خالی از دغدغه نیست و اساسا زندگی یک مبارزه دایمی با شرایط و زمان است و تلفیقی از روزها و لحظهها و لحظات شاد و غمین و اتفاقات خوب و بد است و عیار زندگی هر کسی در هر گوشهای از دنیا تا حدود بسیار زیادی بسته به همت و تلاش و کوشش اوست.
بگذریم.
نکته دیگر اینکه صربستان نخستین کشور اروپایی بود که دروازه خود را برای ورود گردشگران ایرانی گشود اما سر یک سال کاری کردیم که پشیمان شد و دروازه را بست.
آنهایی که در یک سال گذشته سفرهای بدون بازگشت به صربستان رفتند و آنجا در اردوگاههای اسکان مهاجران و پناهجویان جاخوش کردند، باعث این کار شدند.
با پاسپورت ما ایرانیها 1 سال پیش دستکم میشد سفری بدون ویزا به یک کشور اروپایی – حتی در حد و اندازه صربستان – رفت و اگر خوب پیش میرفت چه بسا که در ادامه سیاهه لیست سفرهای بدون ویزا به اروپا دستکم برای برخی دیگر از کشورهای اروپایی نیز میتوانست برقرار شود.
اما عقبگرد دولت صربستان این راه را بست و حالا اگر یک کشور دیگر اروپایی هم بخواهد چنین کند، به تجربه صربستان نگاه کرده و دست نگه میدارد.
حالا با این وصف چه کسی ارزش پاسپورت ایرانی را زایل کرده است؟
تردیدی در مسئولیت "حکومت" در حفظ و ارتقای ارزش پاسپورت نیست و در این گزاره هیچ تردیدی وجود ندارد که دولتها در این باره مسئولند و حتی باید پاسخگو باشند.. اما آیا مسئولیت رفتاری که در یک سال گذشته از سوی هزاران شهروند ایرانی در زمینه سفر به صربستان سر زد، تمام و کمال بر عهده دولت است؟
واقعا چند نفر از آنهایی که سفر بدون بازگشت به صربستان رفتهاند لایق و سزاوار زندگی با این وضعیت در اردوگاههای اسکان پناهجویان هستند؟ آیا وضع کشور ما این قدر خراب شده که شهروندان ما بروند و در چادرها و کانکسها با یک وعده سوپ آبکی و انواع توهین و تحقیر – و حتی در مواردی مرگ – دست و پنجه نرم کنند؟!
البته این به معنای نبود مشکلات در کشور و حتی به شکل انبوه آن نیست اما آیا رفتن بدون بازگشت به صربستان با آگاهی نسبت به بسته شدن در ورود به اروپای غربی و شمالی اقدام هوشمندانه ای بوده است؟ آن هم در بعضی موارد از سوی کسانی که زندگی در مجموع روبراهی در ایران داشتهاند و تها با طمع رسیدن پاهایشان به "آن ور آب" این تحقیر ملی را به جان خریده و پا در این راه گذاشتهاند. برخی از آنها با این قصد و نیت رفتهاند که پس از چند سال گرفتن اقامت در کشور مقصد اروپایی، پایی در اینجا و پایی در آنجا داشته باشند.
این شهروندان مستحق سرزنش هستند به دو دلیل که یکی از آنها ملی و دیگری انسانی است:
1- وجهه ملی آن است که این هموطنانمان از آبرو و اعتبار پاسپورت ایرانی – در همین حدی که الان هست- کاستهاند. شکی در این نیست که عقبگرد دولت صربستان در نظام لغو روادید با ایران، ناشی از رفتار این گروه از هموطنانمان است.
2- وجهه انسانی قضیه اینکه کشورهای دنیا به ویژه کشورهای اروپایی در برابر پناهجویان مسئولیتهایی احساس میکنند و بر اساس هنجارهای حقوق بشری و حقوق بینالملل و.. خود را موظف به سرویسدهی به پناهجویان میدانند. اما وقتی جمعیت پناهجو تبدیل به سیل و سونامی میشود تشخیص پناهجوی واقعی – مستحق- از گروه فرصتطلبان وارد شده در دسته پناهجویان – یا حتی خطرناکها مثل اعضای گروههای تروریست یا خلافکار و..- سخت میشود و در نهایت کشورهای پذیرنده عاصی شده و همه را به یک چوب میرانند و دیگر آن گونه که شایسته است به یک پناهجوی مستحق هم سرویس نمیدهند.
ماجرای 3 سال پیش سیل ورود پناهجویان خاورمیانهای به اروپا از یادها نرفته که چگونه پناهجویانی از ایران و افغانستان و پاکستان و.. خود را به صف پناهجویان مستحق جنگی سوری و عراقی (گریخته از دست داعش) زده و کاری کردند که در نهایت اروپاییها دروازههای خود را به روی ورود پناهجویان بستند.
مثل قدیمی می گوید:" ارزش امامزاده را باید متولی آن پاس بدارد" و با الهام از این مثل میتوان گفت: ارزش پاسپورت ایرانی را هم در گام نخست باید خود ما شهروندان ایرانی پاس بداریم" با رفتارهایی که در سفرهای خارجی بروز میدهیم و نیز کارهایی که نباید بکنیم. سفر بدون بازگشت به صربستان - در آن حجمی که صورت گرفت - هم جزو همان کارهایی بود که نمیبایست میکردیم.
منبع: عصر ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۹۰۹۰۳۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فیلیپه نیستروم؛ ماجرای گدایی و اعتیاد قهرمان دوچرخهسواری جهان
نیستروم متولد کاستاریکا است، پدرش از اهالی این کشور و مادرش یک امدادگر آمریکایی بود. به دلیل شغل مادرش، اغلب توسط افراد مختلفی نگهداری میشد و به همین دلیل در دوران کودکی، آسیبهای فروانی دید و بسیار آسیبپذیر شد.
نیستروم که خاطرات تلخ بسیاری از کتکهایی که خورده است و همچنین آزارهای جنسی دوران کودکی دارد، میگوید: «هشت سال اول زندگیام را فقط در وحشت گذراندم. هر بار که در باز میشد، نمیدانستم قرار است چه اتفاقی بیافتد. کاملاً درمانده بودم و نمیدانستم چه کار کنم.»
وقتی بزرگتر شد، سوءاستفادهها متوقف شدند، اما اثرات آنها باقی ماند. او بی دست و پا و گوشهگیر شده بود و اغلب در خانه دعوا و درگیری داشت و در مدرسه اذیت میشد.
تنها زمانی که در زمین ورزش و مشغول فوتبال یا ژیمناستیک بود، احساس راحتی میکرد. به قول خودش: «هر چیزی که من را از خانه دور نگه میداشت، آرامم میکرد».
در اواخر نوجوانی یک فوتبالیست خوب شده بود و فکر میکرد میتواند به صورت حرفهای ادامه دهد. اما مصدومیت مانع شد و اجباراً رویای خود را رها کرد.
او میگوید: «نمیدانستم چه خواهد شد، هر کاری از دستم بر میآمد، در فوتبال و ورزش انجام داده بودم تا اتفاق خوبی بیافتد. اما همه چیز از دست رفت.»
نیستروم در حالی که با ناامیدی و افسردگی دسته و پنجه نرم میکرد، راهی را آغاز کرد که زندگیاش را برای همیشه تغییر داد.
نیستروم در نوجوانی، همراه با پدربزرگش قبل از شروع یک مسابقه دو؛ یکی از ورزشهای مورد علاقهاش
نیستروم در اواخر نوجوانی بیشتر وقت خود را صرف حضور در مهمانی و نوشیدن مشروب و مصرف مواد میکرد و به این ترتیب پذیرشی که همیشه به آن نیاز داشت را بدست میآورد.
او میگوید: «از یک نوجوان منزوی و نه چندان محبوب، تبدیل شدم به کسی که همه من را روح مهمانیها میدانستند و دعوت میشدم برای همراهی آنها در نوشیدن و مصرف مواد.»
آن جوان آسیب دیده از آزار و اذیت دوران کودکی، حالا راه فراری یافته بود، راهی که برای بیشتر مردم تفنن بود، اما برای او تبدیل به اعتیاد شده بود.
کمی بعد در مرکز تماس یک بنگاه شرطبندی آمریکایی مشغول به کار شد. در محیط کار هم مانند کلوپهایی که میرفت، به مصرف مواد مخدر و الکل ادامه داد.
نیستروم میگوید: «در ابتدا، مصرف یک گرم کوکائین برای یک یا دو هفته، طول میکشید. اما کم کم مصرفم بیشتر شد و در محیط کار مرخصی ساعتی میگرفتم تا مصرف کنم.»
نیستروم به یاد میآورد که یکی از همکارانش به او هشدار داد که کوکائین «مرگ سفید» است. اما او اهمیتی نداد، تا اینکه سالها بعد، وقتی در خیابان افتاده بود، متوجه شد همکارش درست میگفته است.
نیستروم میخواست مقابل وسوسه مقاومت کند، اما هر بار تسلیم میشد: «مغزم میگفت امروز نباید مواد مصرف کنم، اما بدنم بیاختیار از آپارتمان به سمت تلفن عمومی میرفت تا با فروشنده مواد تماس بگیرم.»
کم کم توهم او شروع شد و صداهایی میشنید. تصور میکرد در خیابان او را تعقیب میکنند و در خانهاش شنود و دوربینهایی به صورت مخفیانه نصب کردهاند تا او را تحت نظر داشته باشند: «خیلی وحشتناک بود. کاملاً ارتباطم را با واقعیت از دست داده بودم.»
او دیگر علاقهای به کار نداشت و آخرین شغلش را هم از دست داد و ناگهان بیخانمان شد. بیش از یک سال در کوچه پس کوچهها میخوابید، گدایی میکرد و در آشغالها به دنبال غذا میگشت و از روزنامههای باطله برای گرم کردن خودش استفاده میکرد.
او میگوید: «به یاد دارم که به روزنامهای نگاه میکردم و در صفحه اخبار ورزشی عکسهایی از بچههایی که با آنها فوتبال بازی میکردم دیدم که وارد تیم ملی شده بودند.»
نیستروم بیشتر از یک سال در خیابان زندگی کرد و وقتی دید راهی برای رهایی از اعتیاد و احساس گناه جدایی از زنی که از او باردار بود و پسرش را قبل از تولد رها کرده بود، تصمیم گرفت به زندگی خود پایان دهد.
در گذشته هم چندین بار تلاش کرده بود خودکشی کند، اما این بار، در ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۲ دیگر مطمئن بود.
«با روشن شدن هوا، شروع به گدایی کردم و توانستم پول لازم برای خرید مواد مخدر کافی برای خودکشی را بدست آورم. سالها بود برای هیچ کاری این اندازه تلاش نکرده بودم و امکان نداشت موفق نشوم.»
«به یک فروشگاه لباس دست دوم رفتم و یک شلوار جین و پیراهن دزدیدم، نمیخواستم من را در لباسهای ژنده پیدا کنند. با اندک پولی که داشتم اتاقی در یک متل ارزان قیمت گرفتم که بتوانم دوش بگیرم تا وقتی من را پیدا میکردند تمیز باشم.»
«به یاد دارم چشمانم را که باز کردم، دو پرستار را مقابلم دیدم. ترکیبی از احساسات خشم، ترس و اندوه داشتم، چون نمیخواستم زنده بمانم.»
«سعی کردم دعوا کنم اما آن مرد من را در آغوش گرفت. اولین باری بود که نمیدانم بعد از چند سال یکی من را در آغوش گرفته بود و گفت: همه چیز خوب میشود. نمیدانم چگونه، اما خوب خواهد شد.»
جان نیستروم توسط مسئول پذیرش متل پیدا شد و پس از تماس با اورژانس، نجات یافت.
قبل از آخرین اقدام به خودکشی، قسم خورده بود که این پایان کار است و اگر دوباره زنده بماند، هر کاری برای تغییر لازم است انجام خواهد داد. او میگوید: «بالاخره فهمیده بودم باید چه کار کنم و کجا باید بروم.»
او به یک مرکز توانبخشی در سن خوزه رفت که قوانین سختگیرانهای داشت. غذا و جای خوابش فراهم بود، اما اگر از قوانین پیروی نمیکرد یا لغزش میداشت، جایش دوباره خیابان و تنهایی بود.
نیستروم میگوید: «امروز به خاطر آن افراد زندهام. دردهای ناشی از ترک مواد و وسوسه مداوم را به یاد دارد. اما ثابتقدم به راه خود در رسیدن به یک زندگی متفاوت ادامه میدهم.»
پس از شش ماه توانبخشی، نیستروم با زنی از پورتلند در آمریکا آشنا شد و تصمیم گرفت با او به اورگان برود. رابطه آنها چندان دوام نیاورد. اما به کاری که در آنجا پیدا کرده بود ادامه داد. او در ده سال گذشته، بهعنوان مترجم بیماران اسپانیاییزبان مشغول به کار است.
از همان شیفت اول، وقتی به یک زن گواتمالایی که به تازگی نوزادش را از دست داده بود، کمک کرد، متوجه شد راهی برای کمک کردن و ادای دین خود به جامعه پیدا کرده است.
نیستروم دوباره با پسرش ارتباط برقرار کرد. او قبلاً هم یک بار و قبل از رفتن به آمریکا به دیدن او رفته بود.
او میگوید: «نمیدانم چقدر حرفم را میفهمید، اما به او گفتم ببین مرد، من واقعاً بهم ریختهام و بهعنوان یک پدر شکست خوردهام. چون هیچ وقت در کنارت نبودهام.»
«اما تا آخر عمرم، هر کاری از دستم بر میآید انجام خواهم داد تا مطمئن شوم هر چه نیاز داری، داشته باشی. نمیدانستم چگونه قرار است این کار را انجام دهم و اصلاً آیا میتوانم یا نه. اما این قول را به او دادم.»
نیستروم برای بازپرداخت دین خود به پسرش به شدت کار کرد.
او میگوید: «در یکی دو سال اول فقط کار میکردم و کار. هیچ وسوسهای نداشتم، چون اصلاً وقتش را نداشتم.»
کمی بعد، نیستروم متوجه شد که به چیزی فراتر از کار نیاز دارد. او فوتبال را امتحان کرد، اما اشتیاق قدیمی دیگر وجود نداشت. او ورزش سهگانه را امتحان کرد، ولی از شنا متنفر بود.
اما نیستروم در دوچرخه سواری بسیار خوب بود و با اینکه گاهی شرکتکنندگان بیست سال از او جوانتر بودند، توانست در عرض یکسال از رده مبتدی به بالاترین سطح مسابقات آماتوری صعود کند.
شاید آنچه نیستروم تا به آن لحظه به دست آورده بود، یعنی زندگی دوباره، ارتباط با پسرش، بهبودی، شغلی که به آن متعهد بود همراه با دوچرخه سواری و یک زندگی اجتماعی رضایت بخش برای بیشتر مردم کافی به نظر میرسید.
اما نیستروم مانند مردم عادی به اینها راضی نبود و به همین دلیل ورزش را جدیتر گرفت تا به پسرش تأثیر باور و کار و تلاش را نشان دهد.
نیستروم میگوید: «میتوانم سه یا چهار بار در سال به کاستاریکا بروم، اما همیشه نمیتوانم در کاستاریکا باشم. بنابراین دنبال راهی بودم به پسرم یاد بدهم که هرگز از رویاهایش دست نکشد.»
در سال ۲۰۱۹، نیستروم وارد مسابقات قهرمانی مسابقات جادهای ملی کاستاریکا شد و مقام قهرمانی را بدست آورد. در لحظه قهرمانی تنها به فکر پسرش بود: «شاید برای اولین بار در زندگی احساس کردم، باعث افتخار او شدهام.»
پس از آن، متوجه شد که بهتر است داستان زندگی خود را برای همه تعریف کند تا بتواند به این وسیله به دیگران و همچنین پسرش کمک کند.
در ادامه نیستروم به دنبال چالش دیگری بود و آن را در «سایکلوکراس» یافت. رشتهای که در آن دوچرخهسواران در یک مسیر سخت و ناهموار از میان گل و لای و شن، روی تپههای شیبدار و پیچهای تنگ مسابقه میدهند. این رشته در هر شرایط آب و هوایی برگذار میشود.
نیستروم ابتدا از آن متنفر بود: «سرد و خیس و گل آلود بود و موانع بسیاری در مسیر بود.»
اما با توجه به اینکه قرار بود مسابقات قهرمانی جهان سایکلوکراس در سال ۲۰۲۲ در آمریکا برگزار شود، بهترین فرصت برای انتقال پیام او بود.
با وجود این که این رشته در کاستاریکا وجود نداشت، با فدراسیون دو و میدانی این کشور لابی کرد تا در این رویداد شرکت کند. در نهایت، پس از اینکه متعهد شد تمام سرمایه لازم را خودش جمعآوری کند، به او اجازه دادند تا با پوشیدن لباس تیم ملی، اولین طعم رقابتهای بینالمللی را بچشد.
نتیجه البته مطلوب نیستروم نبود و در مسابقه با نخبگان این رشته در جایگاه آخر قرار گرفت. اما توانست وارد ردهبندی این رشته شود و در پایان مسابقه هم فرصت یافت داستان خود را برای دیگران تعریف کند.
نیستروم میگوید: «اگر کسی از من انتظار نتیجهگیری و قهرمانی در این مسابقات را داشته باشد، نشان میدهد چیزی از دوچرخه سواری نمیداند.»
«البته موضوع این نیست. من چهل سالم است و روزی دوازده تا پانزده ساعت و حتی گاهی هجده ساعت کار میکنم تا بتوانم سرمایه لازم برای حضور در بالاترین سطح مسابقات را با درآمد خودم تامین کنم.»
تعهد و داستان خارقالعاده زندگیاش حمایتهای بسیاری برای او به همراه آورده و باعث شده اجازه یابد در سه مسابقه مهم این رشته، از جمله بلژیک و هلند، شرکت کند.
نیستروم میگوید: «واقعاً این اندازه حمایتی که طرفداران از من میکنند، باورنکردنی است. آنها پول و وقت خود را صرف میکنند تا بیایند و بهترینها را ببینند. اما در این میان من را تشویق میکنند و بسیار از آنها متشکرم.»
«بهویژه میخواهم از سایر شرکتکنندگان در این مسابقه تشکر میکنم، زیرا کاملاً حق دارند بپرسند این مرد اینجا چه کار میکند؟ اما در عوض آنها من را کنار خود پذیرفتهاند. این برای من بزرگتر از هر نتیجهای است.»
این احترام زمانی نشان داده شد که نیستروم در پایان سال گذشته درگیر حادثهای با ماتیو فان درپول، قهرمان چندگانه جهان شد.
نیستروم پس از توقف برای گرفتن سلفی با هواداران، به طور تصادفی سر راه فان درپول قرار گرفت و این دوچرخهسوار هلندی مجبور شد او را هل دهد و راه را باز کند.
برخورد او انبوهی از نظرات منفی را در پی داشت، اما فان در پول، فرد شماره یک جهان خیلی شفاف گفت که نیستروم نباید لحظهای از رویای خود و تلاشش دست بکشد.»
روزی شکست خورده بود، اما حالا به سختی میتوان تصور کرد که زیر بار ناامیدی خم شود. .
او گذشته خود را خجالت آور میداند، اما آن را فراموش نمیکند و به شوخی اعتراف میکند که بین تعهدی که اکنون به دوچرخه سواری دارد و اعتیاد قبلیاش به مواد مخدر و الکل، رابطهای هرچند دور، وجود دارد.
«قبلاً تمام پولم را خرج میکردم تا وزن بیشتری از مواد بخرم. حالا تمام پولم را صرف ورزش میکنم تا وزن بیشتری از دست بدهم.»
او محبوبیت بسیاری در بین هواداران بدست آورده و بیش از یک ساعت طول میکشد تا از مسیر مسابقه خارج شود، زیرا مجبور است مرتب برای سلفی گرفتن و گپ زدن با هوادارانش توقف کند.
او که تلاش میکند تا خوشبختی امروز خود را با دیگران به اشتراک بگذارد و زندگی آنها را تغییر دهد، میگوید: «در جایی خارج از اینجا، شاید کسی باشد که مثل گذشته من عذاب بکشد و امیدوارم از این راه پیامم را به گوش او برسانم.»
منبع: بی بی سی
tags # ورزش سایر اخبار اولین انسان روی زمین چند سال پیش به دنیا آمد؟ (تصاویر) دانشمندان چهرۀ یک انسان اولیه را شناسایی کردند؛ انسان اولیه این شکلی بود! (تصاویر) چند سال پس از مردن انسانها زمین چه شکلی خواهد بود؟ انسانهایی که خوراکشان گوشت انسان است!