حسین محباهری در بخش مراقبت های ویژه بستری شد
تاریخ انتشار: ۲۵ آذر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۹۷۴۶۷۳
حسین محباهری، بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر، به دلیل وخامت حال، دوباره در بیمارستان بستری شد.
حسین محباهری، شنبه ۲۴ آذر سر پروژه فیلمبرداری حاضر شده بود که به دلیل ضعف جسمانی و شدت یافتن بیماری دچار تشنج شده و بلافاصله دوباره در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری شد.
در حال حاضر این هنرمند به هوش آمده و پزشکان امیدوارند به شرایط ثبات بازگردد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
محباهری که چند سال است با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکند در سریال، فیلم و تئاترهای بسیاری به ایفای نقش پرداخته است.
حسین محباهری زادهٔ ۱۳۳۰ در تهران بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما و اهل ایران است. فرحناز منافی ظاهر، بازیگر تلویزیون و سینما، قبلاً همسر او بود. او لیسانس ادبیات فارسی را از مدرسهٔ عالی ادبیات و زبانهای خارجی در سال ۱۳۵۸ دریافت کردهاست. یک دوره آموزش بازیگری در کارگاه نمایش، زیر نظر آربی اوانسیان در سال ۱۳۵۴ دید. بازی در سینما را از سال ۱۳۶۵ با ایفای نقش کوچکی در فیلم رابطه به کارگردانی پوران درخشنده آغاز کرد. او همچنین از سال ۱۳۵۰ به عکاسی تجربی و تئاتر اشتغال داشتهاست.
او یکبار با سرطان غدد لنفاوی دست و پنجه نرم کرد و بیماریاش که بهبودیافته به نظر میرسید، مجدداً عود کرد اما با مبارزه با بیماری اش، مجدداً سرطان را شکست داد. اما وی در آذر 1397 بر اثر وخامت حال ناشی از بازگشت سرطان در سن 67 سالگی در بیمارستان بستری شدفارس/.
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۹۷۴۶۷۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فصل آخر زندگی حمیدرضا صدر
حمیدرضا صدر برای خیلیها نامی آشنا همراه با شور و شوق حرف زدن و تحلیل کردن فوتبالی است؛ او که دستی در سینما و نوشتن داشت و از زمانی که بیمار شد بار دیگر قلم برداشت و از روزهای متفاوت خود نوشت.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، هیچ چیز واقعیتر از مرگ نیست؛ جملهای که آن را حمید رضا صدر نوشت و باقی گذاشت و رفت. «حمیدرضا صدر» برای بسیاری که اهل سینما بودند یک منتقد متفاوت بود؛ از آنهایی که برخلاف خیلی از منتقدها که محدود بودند و هستند در غرغرهای عجیبشان، میتوانست شور زندگی را از دل یک فیلم بیرون بکشد، از مناسبات زیبای آدمها در دل دیالوگها بگوید.
برای فوتبالیها هم، زنده یاد صدر یک کارشناس خاص بود. کسیکه فوتبال را در تاکتیکها محدود نمیکرد؛ دنبال تحلیل آرایش خط هافبک تیمها و شیوه ضد حملاتشان نبود؛ او با فوتبال هم همان کاری را میکرد که با سینما. نگاهی زیبا، دوستداشتنی و لبریز از شوق زندگی.
اما چه شد مردی که اینقدر لبریز از امید و طراوت بود کتابی درباره مرگ نوشت؟ «از قیطریه تا اورنج کانتی» قصه سه سال پایانی زندگی اوست؛ کتابی که در ۳۳۳ صفحه به رشته تحریر درآمده و نشر چشمه آن را در دو بخش اصلی شامل تهران و آمریکا و دو بخش شامل مقدمه و موخره منتشر کرده است.
آغاز یک داستان از سرفههای حین خوابصدر دکترای برنامهریزی شهری را از دانشگاه معتبر لیدز انگلستان گرفته بود؛ چیزی دور از فوتبال و سینما. داستانهای جذاب مینوشت. در عینحال نگاهی اجتماعی به فوتبال و پیشینهاش در ایران و جهان داشت.
فوتبال را در دنیای هواداری رصد میکرد و از پیامدهای جالب این پدیده بر مردم میگفت. سال ۱۴۰۰ بود که خبر بیماریاش پخش شد. دخترش اعلام کرد پدر سه سالی است درگیر سرطان است.
خودش در کتابش نوشت همهچیز از سرفههای نیمه شب و میان خواب شروع شد. مدت کوتاهی بعد از اینکه خبر بیماریاش رسید، درگذشت. از همان روزهای اولی که خبر بیماری را شنیده بود شروع کرده بود به نوشتن کتابی درباره رنج بیماری، ترس رفتن، امید و روزهای آخر. کتابی که وصیت کرده بود فصل آخرش را دخترش غزاله تکمیل کند و حتماً بعد از فوتش منتشر شود.
درون ذهن مردی که عاشق بودصدر که از درمان ناامید شده بود به آمریکا رفته بود. اما وصیت کرده بود حتماً در ایران به خاک سپرده شود. کتاب او از تهران و روزهای ابتدایی بیماری شروع میشود و تا اورنج کانتی ادامه دارد. روایتی که انگار نجواهای درونی خود اوست، انگار درون ذهن مردی هستیم که بیوقفه عاشق زندگی بوده و لبریز از امید و حالا چون میداند هیچ چیز واقعیتر از مرگ نیست باید با ۳ سال آخر، هراس، امید و رنجهایش همراه شویم تا نگاه او به زندگی و مرگ را از نزدیک و ملموس حس کنیم. آنهم در سختترین و نزدیکترین لحظهها و روزهایش به مرگ.
لحظاتی عجیب و برزخی که ذهن او درگیر است و کادر بیمارستان بیتوجه به این موضوع دوست دارند با او عکس بگیرند. صدر در مقدمه کتابش مینویسد: «پیشامدها شبیه بادند، آمدنشان را نمیبینید. مویتان ناگهان تکان میخورد و خزیدن باد را بر چشمها و صورتتان احساس میکنید» …
برشی کوتاه، تلخ و شیرین از کتابنویسنده کتاب که عاشقانه مینوشته و تحلیلگرانه سخن میگفته، مینویسد: «احساس میکنی رفتهرفته در حال از پا افتادنی. دردی نداری اما پاهایت بیحس شدهاند. زنوانت خم شدهاند. نای حرف زدن نداری. شقیقهات میتپد و سرت به یک سو افتاده. به حافظهات فشار میآوری. تلاش میکنی جلوی محو شدن نامها را بگیری: مامان زهرا، مهرزاد، غزاله، مهشید، شاهین، مهرناز، امیرحسین، نیما، هراچ… خواهش میکنم از یادم نرین. بمونین. همین اطراف. من برمیگردم، برمیگردم.»
یادداشت از: محمود افشاری - خبرنگار ایمنا
کد خبر 725201