۱۰ داستان عاشقانهای که هر کس باید بخواند
تاریخ انتشار: ۲۵ آذر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۹۸۷۱۵۵
اگر از آنهایی هستید که فکر می کنید عشق و نامزدی به این است که از صبح تا شب بروید پارک و سینما و بازار و کافی شاپ و یک گل دست تان بگیرید و با هم قرار بگذارید که در یک دشت پر از گل روی بالش ابر دراز بکشید و مثل قناری ها چه چه بزنید و خانه ای بسازید در و دیوارش همه نور، معلوم است که در کل عمرتان یک روز هم عاشق نبوده اید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
برای شما شاید بهترین کار، خواندن چندتا کتاب عاشقانه درست و حسابی باشد تا بفهمید این عشق و عاشقی اصلا چی هست. کتاب هایی که اینجا برایتان معرفی کرده ایم، از فهرست «صد رمانی که هر کسی باید بخواند» (100 novels everyone should read) روزنامه دیلی تلگراف است.
سنت انتخاب فهرست و لیست برترین ها و تاپ تن و صدتایی ها، البته سنتی قدیمی و سابقه دار است و اگر خوب نگردید، انواع و اقسام لیست های دیگر را هم پیدا می کنید.
ما آخرین لیست را که متعلق به سال 2018 است برایتان انتخاب کرده ایم و از بین صد رمان مورد انتخاب کارشناسان دیلی تلگراف، عاشقانه هایش را بیرون کشیده ایم. البته جای عاشقانه های بی نظیری مثل «بر باد رفته» (مارگارت میچل) یا «وداع با اسلحه» (ارنست همینگوی) در این فهرست خالی است اما به هر حال همین هم خالی از لطف نیست و کتاب هایی را معرفی کرده که ممکن است گاهی اسمش از دست مان در برود. پس این شما و این هم ده داستان عاشقانه برتر (عددهای ذکر شده کنار اسم هر کتاب، رتبه اش در لیست صدتایی است).
آنا کارنینا (لئو تولستوی)
«خانواده های خوشبخت همگی مثل هم خوشبختند ولی خانواده های بدبخت، هر کدام بدبختی مخصوص به خودشان را دارند.»
این شروع غافلگیرکننده رمان است؛ رمانی که می گوید یکی از این بدبختی ها جستجوی عشق در مسیری غلط است. درست مثل آنا که تمام رمان را با بدبختی طی می کند و ما حتی نمی توانیم ذره ای با او همدلی کنیم یا حتی بعد از مرگش او را ببخشیم.
آنا از شوهرش و از زندگی در جمع اعیان روسیه راضی نیست. دل به وروسکی عاشق پیشه می دهد که بعدا معلوم می شود چه آدم بی بته ای بوده. با این انتخاب غلطش نمی تواند کنار بیاید و آخر خودش را سر به نیست می کند.
عشق، به خصوص عشقی چنین اشتباه و در مسیر غلط، بدجوری پدر درمی آورد و این را آنا کارنینا با تمام وجود درک می کند. معمولا بین منتقدها، اینکه این رمان را شاهکار تولستوی به حساب بیاورند یا «جنگ و صلح» را، اختلاف نظر است.
در جستجوی زمانه از دست رفته (مارسل پروست)
توی این رمان بلند هفت جلدی، چندتا عشق و کلی جمله قصار درباره عشق هست، در جلد اول داستان دلدادگی شارل سوان به اودت را می خوانیم که شارل برای سر درآوردن از ماجراهای معشوق بی وفایش، ساعت ها زیر پنجره اودت می ایستد.
در جلد دوم راوی بی نام قصه، دل به ژیلبرت، دختر شارل و اودت می بندد ولی بعد از بی توجهی ژیلبرت، با آلبرتین آشنا می شود. بعد از کلی ماجرا در جلد پنجم به او می رسد اما آلبرتین بی وفایی در پیش می گیرد و راوی قصه ما از غصه مریض می شود و هفتاد صفحه هذیان می گوید.
در جلد ششم است که راوی دوباره در خیابان به ژیلبرت سوان برمی خورد و فیلش یاد هندوستان می کند ولی ژیلبرت با دوست قدیمی راوی ازدواج می کند. در جلد آخر راوی می فهمد که ژیلبرت در جوانی دلباخته او بوده ولی او هیچ وقت اشارات عاشقانه ژیلبرت را درک نکرده است. یک جورهایی رمان، شرح این است که در مقوله عشق و عاشقی، لحظات چقدر سرنوشت ساز هستند. به جز این، کتاب درباره حسادت عشاق هم توضیحات خواندنی دارد.
جین ایر (شارلوت برونته)
خودش یک تجربه عاشقانه وحشتناک داشت. زندگی اش هم همینطور بود. نه از دوران معلمی اش خیری دید و نه از نویسندگی اش. مثلا همین داستان را مجبور شد با یک اسم مستعار مردانه چاپ کند. معلوم است که وقتی همچین آدمی بخواهد رمانی درباره مشقت های عشق بنویسد، چی از آب درمی آید.
جین ایر، در واقع خود شارلوت برونته است. نوانخانه ای که او در آنجا بزرگ می شود، مثل کودکی شارلوت است. شغل جین، یعنی معلمی هم همان شغل شارلوت برونته. دل بستن جین به اربابش آقای روچستر که بعدا می فهمیم همسرش را زندانی کرده هم همان ماجرایی است که سر نویسنده درآمد و ازدواج روچستر و جین در آخر عمر، وقتی که روچستر در آتش سوزی صورتش را از دست داده تاکیدی است بر رنجی که برونته و خواهرانش کشیده اند. رنجی که بسیاری از عشاق جوان هم آن را تجربه می کنند.
غرور و تعصب (جین آوستین)
«این حقیقت را همه دنیا قبول دارند که مرد مجردی با ثروت مناسب، باید به دنبال همسر بگردد.» یک شروع خاص دیگر، برای یک عاشقانه کلاسیک. خانواده بنت چهارتا دختر دارند. همسایه جدیدشان هم مرد جوان و پولداری است که مجرد است. واضح است که اولین نقشه خانم بنت، این است که یکی از دخترها را به او قالب کند.
جین، خوشگل و خانم است. الیزابت، نه زیاد خوشگل است و نه زیاد خانم اما باهوش است. آن دوتای دیگر هم خب، هستند. ظاهرا همه چیز دارد خوب پیش می رود که دوست از خود راضی آقای همسایه سر و کله اش پیدا می شود. خواندن رمان های آستین، رمان های بازاری را پیش چشم تان بی ارزش می کند. آستین یک داستان عاشقانه درجه یک تعریف می کند، بدون حتی یک کلمه احساساتی.
بلندی های بادگیر (امیلی برونته)
یکی دیگر از محصولات کارخانه ادبی برونته ها آن هم از طرف عجیب ترین و منزوی ترین خواهر از میان خواهران پریده رنگ برونته. این رمان داستان عشق آتشین هیتکلیف است و اینکه این عشق نافرجام چطوری سرانجام جماعتی را به گند می کشاند.
هیتکلیف کولی زاده ای است که پیش خانواده کاترین بزرگ می شود، خانواده ای که همه شان جز کاترین او را عذاب می دهند. هیتکلیف از کاترین خواستگاری می کند و برخلاف تصورش، از کاترین، تنها نقطه امیدش در زندگی هم جواب منفی می شنود. می رود تا با جیب پر پول برگردد اما وقتی برمی گردد که کاترین با یک آدم عوضی ازدواج کرده. از اینجا به بعد است که هیتکلیف از همه انتقام می گیرد، با خواهر شوهر کاترین ازدواج می کند و او را عذاب می دهد، بچه برادر کاترین را مثل یک حیوان وحشی تربیت می کند. دختر کاترین را که مرده مجبور می کند با دایی زاده وحشی اش ازدواج کند و ... بی رحمانه ترین چهره عشق را می شود در این داستان سراغ کرد.
مادام بوآری (گوستاو فلوبر)
اما همسر دکتر بوآری معروف، یک دختر شهرستانی و ساده است که آرزوهای زیادی دارد و مشتاق زیبایی، ثروت، عشق و جامعه ای سطح بالاست. نقطه اصلی داستان، همین ایده آل های خیالبافانه و جاه طلبانه اوست که با واقعیت های زندگی کیلومترها فاصله دارد. راهی که او به ذهنش می رسد رفتن از جاده خاکی و میانبرهاست. مثل آنا کارنینا، عشق را در جایی جستجو می کند که اصلا عاشقی در کار نیست و وقتی این را می فهمد که حسابی دیر شده و گند بالا آورده است و راهی جز خودکشی برایش نمانده. داستان با ازدواج شروع می شود و با مرگ تمام می شود و این وسط هم کلی توصیف هنرمندانه و جمله قصار درباره فرق ها و شباهت های عشق و حماقت می خواهیم
گتسبی بزرگ (اسکات فیتزجرالد)
این رمان برخلاف باقی کتاب های این فهرست که از همان اول کار میخکوبتان می کند، یک مشکل کوچک دارد؛ آن هم اینکه «گتسبی بزرگ» را اگر به عنوان یک داستان شاهکار دست بگیرید و توقع یک چیز فوق العاده را داشته باشید، متاسفانه رمان همین طور هی ناامیدتان می کند تا وقتی که به فصل آخر برسید و آنجاست که یکباره مات و مبهوت شکوه این داستان خواهید شد. برای اینکه نمک آن غافلگیری از بین نرود، قبل از خواندن رمان فیلمش را نبینید.
ما هم همین قدر می گوییم که جی گتسبی با اسم واقعی جیمز گست پسر جوان جاه طلب، بی سواد، رمانتیک و ماجراجویی است که بعد از جنگ جهانی اول توانسته با درجه افسری برای خودش میان اشراف نیویورک جایی دست و پا کند اما هنوز هم از درون غمگین است و نمادی به حساب می آید از نسل جوان هایی که از طرف بقیه درک نمی شوند و به قول نویسنده متعلق به «نسل از دست رفته» (یک چیزی معادل همان «نسل سوخته» خودمان) است. کافی است دل به کتاب بدهید و خودتان را توی شخصیت گتسبی ببینید و الی آخر.
دکتر ژیواگو (بوریس پاسترناک)
داستان زندگی یک پزشک شاعر به اسم یوری ژیواگو که در واقع داستان جامعه روسیه در نیمه اول قرن بیستم است. ژیواگو و همسرش تونیا، بعد از ازدواج در جریان جنگ جهانی از هم دور می افتند و باقی داستان، شرح تلاش این دو برای رسیدن دوباره به یکدیگر است.
پاسترناک 9 سال از عمرش را صرف نگارش این رمان کرد اما هیچ ناشر روسی حاضر نشد «دکتر ژیواگو» را چاپ کند و اولین چاپش در ایتالیا بود. می گفتند رنج های یک شاعر و معشوقه اش در برابر انقلاب بلشویکی چه ارزشی دارد.
وضع با اعلام او به عنوان برنده نوبل بدتر هم شد. کمونیست های خشمگین عقیده داشتند این حق شولوخف و «دن آرام» است که نوبل بگیرد تا جایی که پاسترناک مجبور شد از کمیته نوبل اعلام برائت کند. با این حال، هنوز هم تصویرهای رمان او از انقلاب 1917، سال های گرسنگی، ازدواج دکتر ژیواگو و فرار او و همسرش به سیبری فوق العاده است.
یوگنی آنگین
یوگنی، بچه خرپولی است که وقتی عمویش می میرد، برای سرکشی به ثروت او به روستایی می رود و آنجا با دختر زیبایی به نام تاتیانا برخورد می کند که خواهر زن دوست شاعرش است. طبعتا تاتیانا هم دل به یوگنی می دهد و دلبسته او می شود اما یوگنی بعد از مدتی از تاتیانا سیر می شود و می رود سراغ خواهرش اولگا که زن همان شاعر است. سر همین با دوست شاعرش دوئل هم می کنند ولی اولگا هم خیلی زود از چشمش می افتد و می رود شهر پی عیاشی خودش.
تاتیانا هم بعد از مدتی چشم انتظاری، عاقبت ازدواج می کند و راهی سن پترزبورگ می شود. بعد از چند سال گذر یوگنی آنگین به سن پترزبورگ می افتد و تاتیانا را با همسرش می بیند و این بار که تاتیانا سر و وضع مرفهی پیدا کرده دوباره به او پیشنهاد می دهد. تاتیانا هم که پایبند خانواده است او را از خودش می راند. باقی داستان چیز دندانگیری ندارد اما تاتیانا، محبوب ترین زن بین کل آثار ادبی روسی می شد.
رنج های ورتر جوان (یوهان ولفگانگ گوته)
ورتر اشراف زاده جوانی است که بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه برای استراحت به شهر ییلاقی کوچکی آمده. او در یک میهمانی با شارلوت، دختر قاضی شهر آشنا می شود و یک دل نه صد دل عاشق او می شود.
شارلوت اما به مردی شریف (آلبرت) وعده داده شده است! مثلثی عشقی شکل می گیرد و همه چیز برای رنج کشیدن ورتر جوان آماده می شود و ...
این رمان (مثل «بابا لنگ دراز») در قالب نامه نوشته شده، نامه هایی که ورتر به دوستش ویلهلم می نویسد و در آن از حال و روز یک عاشق بینوا می گوید. خود گوته این کتابش را بیشتر از «فاوست» دوست داشت و می گویند ناپلئون عاشق این رمان بوده. شهرت کتاب در قرن هجدهم به اندازه ای بود که تا مدت ها مردان جوان به سبک ورتر لباس می پوشیدند و دختران به تقلید از شارلوت.
منبع: پارسینه
کلیدواژه: کتاب و کتاب خوانی معرفی کتاب کتاب رمان رمان عاشقانه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.parsine.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارسینه» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۹۸۷۱۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کشف معمای هولدن کالفیلد: هویتجویی، انزواطلبی و صداقتگرایی
گروه پژوهش و دانش خبرگزاری علم و فناوری آنا، سلینجر در سال 1941 در ارتش ثبت نام کرد، اما پذیرفته نشد. با این همه با ورود ایالات متحده به جنگ جهانی دوم، سلینجر بیست و سه ساله به خدمت سربازی خوانده شد و در آوریل 1942 به ارتش پیوست. بیشتر داستانهایی که سلینجر در این دوران نوشته درباره جنگ و زندگی نظامیهاست.
مشت نمونه خروار این آثار، داستان کوتاه «مرگ یک آشخور»(1944) است که در آن دروغهای فیلمهای جنگی هالیوود در آن زمان را به سخره میگیرد. سربازی به نام فیلی برنز به همسرش میگوید عیب فیلمهای هالیوود این است که: «خوش تیپهایی را میبینی که خیلی تروتمیز گلوله میخورند، بیآنکه یک خش روی صورتشان بیفتد. همیشه هم قبل از مردن به اندزه کافی وقت دارند تا برای معشوقهشان در وطن پیام عاشقانهای چیزی بفرستند.»
بیلی ادامه میدهد که مرگ واقعی در جنگ چیزی است که برای یکی از سربازانش (همان «آشخوری» که داستان درباره اوست) اتفاق افتاد، مرگ دردناک و وحشتناک «مرگ در تنهایی مطلق، بیآنکه فرصتی باشد تا برای زنی یا هر کس دیگری پیامی فرستاده شود.» هرچند در «ناطور دشت» به این صراحت از مرگ و جنگ صحبت نمیشود اما مضامینی در همین ردیف در رمان مشهود است. درست مثل هولدن رویکرد هالیوود در تحریف تجربههای واقعی را به سخره میگیرد.
وقتی موریس (آسانسورچی) او را با مشت میزند، راهکار هولدن برای مقابله با این وضع درآوردن ادای بازیگران سینماست و وانمود میکند که انگار گلوله خورده است؛ «شروع کردم وانمود کردن به این که گلوله خوره به شکمم...».
برخی از منتقدان تجربیات سلینجر در جنگ جهانی دوم را به اندوه غیرقابل بیان هولدن در از دست دادن برادرش، الی، نسبت میدهند. در نتیجه در نظر گرفتن این رمان بسان یک «داستان ترما» فهم و درک جدیدی از بحران هولدن به دست میدهد. رامونا محمدی (کارشناس ادبی) در یادداشتی اختصاصی تلاش کرده است با تمرکز بر شخصیتهای اصلی رمان «ناطور درشت» به واکاوی این زخمها بپردازد و ساختار و معانی پنهان و دلالتهای اثر را بررسی کند.
«ناطور دشت» اضطراب و جستجوگری و پویایی نوجوانی را در دنیایی بیگانه و مملو از ریا و دروغ به نمایش میگذارد و خوانندگان را مجذوب خود میکندمحمدی با اشاره به اینکه «ناطوردشت» اثر جی دی سالینجر شاهکاری ادبی است مینویسد: این رمان اضطراب و جستجوگری و پویایی نوجوانی را در دنیایی بیگانه و مملو از ریا و دروغ به نمایش میگذارد و خوانندگان را مجذوب خود میکند. این اثر جاودانه، سفر هولدن کالفیلد نوجوانی سرخورده را دنبال میکند که در تلاش است پیچیدگیهای دوران نوجوانی و انتظارات اجتماعی را پشت سر بگذارد.
در قلب رمان هولدن کالفیلد یک ضدقهرمان با شخصیتی پیچیده و عمیقاً آشفته قرار دارد که خوانندگان در سطح عمیقی با او همذات پنداری میکنند. سلینجر از طریق روایت اول شخص هولدن، آشفتگی درونی و احساسات متضاد دوران نوجوانی را به طرز ماهرانهای به تصویر میکشد و پرترهای زنده از نوجوانی را ترسیم میکند که با احساس انزوا، سرخوردگی و احساس عمیق بیگانگی از دنیای بزرگسالان دست و پنجه نرم میکند.
شخصیت هولدن هم ملموس و هم معمایی است و خواننده را در حالی که به سفری برای خودیابی و درون نگری میکشاند در دنیای او غرق میکند. دیدگاهها و مشاهدات صریح او بینشی تکان دهنده از چالشهای است که نوجوانان با آن مواجه هستند.
یکی از برجستهترین جنبههای «ناطوردشت»، به تصویر کشیدن ماهرانه سلینجر از تضاد درونی هولدن و سرخوردگیاش از سطحینگری و ساختگی بودن دنیای بزرگسالان است. سلینجر از طریق برخوردهای هولدن با شخصیتها و موقعیتهای مختلف، مضامین هویت، بیگانگی و جستجوی معنا را در دنیایی که اغلب مصنوعی و غیرصادقانه به نظر میرسد، بررسی میکند.
ناطوردشت اشتیاق انسان را برای ارتباط گرفتن، درک شدن و مورد پذیرش قرار گرفتن در جهانی که اغلب افراد بی تفاوت و بی توجه به نظر میرسند بررسی میکندسبک روایی رمان یکی دیگر از ویژگیهای برجسته آن است، زیرا سلینجر به طرز قابل تأملی صدای متمایز هولدن و بازتابهای جریان آگاهی ذهنیاش را به تصویر میکشد. این تکنیک روایی به خوانندگان اجازه میدهد تا خود را در ذهن هولدن بیابد و افکار، احساسات و مبارزات او را به شیوهای عمیقا شخصی و صمیمانه تجربه کند.
سفر هولدن او را به یک سری دیدارها و تجربیاتی میکشاند که درک او از زندگی و طبیعت انسانی را به چالش میکشد. از تعامل او با همسالانش گرفته تا فرار او در نیویورک، هر بخشی لایههای جدیدی از شخصیت هولدن را آشکار میکند و پیچیدگیهای دوران نوجوانی و جستجوی وی را برای اصالت روشن میکند.
سلینجر در طول رمان، تصویری غنی از مضامین طراحی میکند که برای خوانندگان در همه سنین خواندنی است. ناطوردشت اشتیاق انسان را برای ارتباط گرفتن، درک شدن و مورد پذیرش قرار گرفتن در جهانی که اغلب افراد بی تفاوت و بی توجه به نظر میرسند بررسی میکند. یکی از ماندگارترین مضامین این اثر میل پروتاگونیست برای محافظت از معصومیت و حفظ خلوص دوران کودکی در دنیایی است که به فساد و ریاکاری آلوده شده است. افق دید ناطوردشت و اشتیاق هولدن برای محافظت از دنیای کودکی در برابر واقعیتهای خشن بزرگسالی، به عنوان نماد قدرتمندی از اشتیاق او برای اصالت و صداقت در دنیایی پر از فریب است.
در حالی که هولدن با شیاطین ذهنی خود دست و پنجه نرم میکند و تلاش میکند تا دنیای اطراف خود را درک کند، خوانندگان به کاوشی عمیقاً پویا و تفکر برانگیز در مورد ماهیت انسان، هویت خود و جستجوی معنا در دنیایی که اغلب احساس میشود مملو از هرج و مرج است کشیده میشوند.
امروزه ندای ناطوردشت دههها پس از انتشار خود، همچنان در میان خوانندگان طنین انداز میشود و احساس مراقبهای بی انتها در مورد پیچیدگیهای دوران نوجوانی و جستجوی پایدار برای اصالت در دنیایی است که اغلب به نظر میرسد خالی از صداقت و حقیقت است. داستانسرایی استادانه سلینجر و کاوش عمیق در طبیعت انسان، خواندن این کتاب را برای هر کسی که به دنبال یک تجربه ادبی عمیق و دروننگر است، سودمند میسازد.
در پایان، «ناطوردشت» یک کلاسیک ادبی است که آزمون زمان را با موفقیت سپری کرده و خوانندگان را به کاوشی تأملبرانگیز درباره اضطراب نوجوانی، خود-بیگانگی و تلاش برای یافتن جایگاه در دنیایی مملو از دروغگویی هدایت میکند. نثر خاطرهانگیز، شخصیتهای جذاب و مضامین همیشگی سلینجر در ترکیب با هم در جاودانگی این اثر نقش کلیدی دارند.
انتهای پیام/