Web Analytics Made Easy - Statcounter

فقط پنج سال داشتم که مادرم در حالی که برادر کوچک ترم را در آغوش می‌فشرد با چشمانی اشکبار به دنبال سرنوشت خودش رفت.

به گزارش خراسان، من که تا آن روز معنی طلاق را نمی‌دانستم دستان پدرم را محکم گرفتم تا او مرا رها نکند همان دستانی که بار‌ها برای سیلی زدن به صورتم بلند شده بود، ولی باز هم من آن دستان را دوست داشتم چرا که همان دست‌ها را حامی خودم می‌دانستم خلاصه مدتی بعد پدرم با زن جوانی به نام «ماه نساء» ازدواج کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!



نامادری ام با کتک و تهدید مرا وادار می‌کرد تا «مادر» صدایش کنم، ولی من علاقه‌ای به او نداشتم چرا که همواره کار‌های سخت منزل را به من واگذار می‌کرد. او لباس‌های کثیف را داخل تشت پلاستیکی بزرگی می‌ریخت و مرا در زمستان سرد مجبور می‌کرد با دستان کوچکم همه آن‌ها را چنگ بزنم وقتی شستن لباس‌ها تمام می‌شد و پایین شلوار خیس شده ام تا زانو یخ می‌زد او هیچ توجهی به اشک هایم نداشت و دوباره جارویی به دستم می‌داد تا خانه را تمیز کنم. دوران کودکی من با این شرایط سخت درحالی سپری می‌شد که تنها دلخوشی ام بازی با اسباب بازی‌های دختر همسایه بود چرا که نمی‌توانستم درس بخوانم و پدرم قصد داشت هرچه زودتر مرا به خانه بخت بفرستد.

در همین روز‌ها بود که یکی از بستگان مادرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد، با این که پدر رحیم وضعیت مالی خوبی داشت، اما خواستگارم از نظر ذهنی عقب افتاده بود و من می‌دانستم اگر آن‌ها کمی پول کف دست پدرم بگذارند با این ازدواج موافقت می‌کند. خلاصه همین اتفاق افتاد و درحالی که من از شنیدن نام خواستگارم برخود می‌لرزیدم پدر و نامادری ام اصرار داشتند به عقد رحیم درآیم وقتی شرایط را این گونه دیدم به ناچار از منزل فرار کردم و به منزل یکی از دوستانم پناه بردم، ولی دو روز بعد خانواده دوستم نیز مرا بیرون کردند و من بعد از مدتی سرگردانی در خیابان به منزل مادرم رفتم چرا که قبلا یک بار به دیدار مادرم رفته بودم و نشانی او را یاد داشتم.

مادرم که از دیدن من شوکه شده بود بعد از شنیدن سرگذشتم با تردید پذیرفت که مدتی در کنار آن‌ها از فرزندانش نگهداری کنم تا او سرکار برود، اما آن جا نیز محیط امنی نبود چرا که ناپدری ام معتاد بود و افراد لاابالی و خلافکار به منزلش رفت و آمد داشتند. من هم درحالی مجبور به پذیرایی از معتادان بودم که نگاه‌های گناه آلودشان آزارم می‌داد.

از سوی دیگر نیز ناپدری ام وقتی مشروب و مواد مخدر مصرف می‌کرد در حالت غیر طبیعی مزاحم من می‌شد به طوری که از نگاه کردن به چشمان هوس آلودش وحشت می‌کردم از طرفی هم خجالت می‌کشیدم واقعیت ماجرا را برای مادرم بازگو کنم تا این که روزی با یکی از دوستانم درد دل کردم و او هم این موضوع را غیرمستقیم با مادرم درمیان گذاشت، ولی مادرم نخواست آن را باور کند تا این که چند روز قبل وقتی دوباره ناپدری ام در آن حالت غیرطبیعی به سوی من آمد از ترس جیغ کشیدم به طوری که همسایگان با شنیدن سروصدا‌های من ماجرا را به پلیس اطلاع دادند.

منبع: فرارو

کلیدواژه: ناپدری اذیت و آزار طلاق تهدید

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۰۲۵۸۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تشکر خانواده شهید الداغی از وحید شمسایی

‌به گزارش آخرین‌نیوز به نقل از مهر، احسان الداغی، برادر شهید غیرت با تحسین حرکت سرمربی تیم ملی فوتسال ایران در واکنش به این اقدام اظهار کرد: در یک سال گذشته هر وقت گروه‌های ورزشی برای دلجویی مادرم می‌آمدند، او روحیه می‌گرفت و بسیار خوشحال می‌شد.

برادر شهید حمیدرضا الداغی افزود: دیروز نیز مادرم با شنیدن خبر اهدای قهرمانی تیم ملی فوتبال ایران در آسیا به برادر شهیدم و یادآوری حرکت او، بسیار شاد شد و روحیه مضاعفی گرفت.

وی یادآور شد: حمیدرضا ورزشکار بود و مادرم با بچه‌های ورزشکار ارتباط دلی دارد. تشکر می‌کنم از بزرگواری وحید شمسایی که در آن لحظات یاد برادرم را زنده کرد و این جریان ادامه‌دار شد.

دیگر خبرها

  • معمای اتوبان
  • دخترم عکس‌های شرم‌آوری از خود در فضای مجازی گذاشت و آبرویم را بُرد / دیگر نمی‌‌توانم او را تحمل کنم!
  • پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکس‌های زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است 
  • جست‎جو برای یافتن دختر ۴ ساله در کلاله
  • قصه درخشان کاپیتان تیم ملی 18 ساله شد
  • جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمی‌دهم مگر به شرط...
  • دست‌درازی به دختر خردسال توسط پدر | مادر با مفتول شوهرش را کشت!
  • تشکر خانواده شهید الداغی از وحید شمسایی
  • قطعی آب مکرر در شهرک والفجر رباط کریم
  • مادرم با هدیه وحید شمسایی روحیه گرفت