کمرنگ شدن سهم مجلههای ادبی در معرفی نویسندگان
تاریخ انتشار: ۳ دی ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۰۸۹۴۲۲
به گزارش حوزه فرهنگ و هنر خبرگزاری تقریب، اولین نشست زمستانی «کوتاه با داستان» به میزبانی سید مهدی شجاعی و با حضور ناهید طباطبایی، عبدالرزاق پور عاطف و جمعی از علاقهمندان به ادبیات، در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.
در این نشست، بر طبق روال جلسات گذشته، داستان کوتاه خوانده شد و ناهید طباطبایی خود را برای علاقهمندان بیشتر معرفی کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
* شاخ بازی، داستانی از پورعاطف
در ابتدای این جلسه و پس از خوشامدگویی سید مهدی شجاعی، عبدالرزاق پورعاطف به روی صحنه آمد تا داستان کوتاه خود را بخواند. او قبل از خواندن این داستان گفت: برای من افتخار بزرگی است که بتوانم در حضور استاد شجاعی و خانم طباطبایی داستان خود را بخوانم. خاطرم هست زمانی که دبیرستان بودم، کتاب «دو کبوتر، دو پنجره، یک پرواز» استاد شجاعی را از کتابخانه مدرسه امانت گرفتم و شروع به خواندن آن کردم. حقیقت این که هیچ وقت فکر نمیکردم که بتوانم در کنار نویسنده کتابی بنشینم که روزگاری از خواندن آن لذت برده و درس یاد گرفته بودم. داستانی که امروز میخوانم، «شاخ بازی» نام دارد و یکی از داستانهای مجموعه داستان جدید من است که به همت انتشارات نیستان در دست چاپ است.
* ادبیات، ادبیات است؛ زنانه و مردانه ندارد
پس از خواندن اولین داستان کوتاه، نوبت به ناهید طباطبایی رسید. او به روی صحنه آمد تا داستان کوتاه خود را بخواند. وی قبل از آن صحبت کرد و گفت: من از 6 سالگی تا 13-14 سالگی در اهواز حضور داشتم و از این جهت خود را یک اهوازی میدانم. در دانشگاه نمایشنامه نویسی خواندم و به علت شغل پدریام و خانواده اهل تئاتر خود، مراودات زیادی با اهالی نمایش و تئاتر داشتیم. از این جهت شاید خیلیها تعجب کنند که چرا من نویسنده شدهام و به سراغ کار تئاتر نرفتم. دلیل این موضوع بیشتر به روحیه من برمیگردد چرا که خیلی اهل کار جمعی نیستم. کمی زودرنج هستم و سریع ناراحت میشوم. کمی بدبین هستم که البته بعدا متوجه شدم که اینگونه نیست بلکه واقعبین هستم. جالب است بدانید که وقتی برای یکی دو کار وارد سینما شدم و کار تولید شد، دیدم که مکررا با کلکها و ناروها از طرفهای مختلف روبهرو میشوم و بنابراین با خود فکر کردم که بهتر است به صورت کلی کار سینما را رها کرده و به سراغ کار خودم بروم. البته اکنون جرات بیشتری برای کار جمعی دارم اما هنوز هم خیلی کم است. به نظرم، هنوز هم بیشترین چیزی که من را تحت تاثیر قرار میدهد تئاتر است و وقتی به تماشای تئاتر میروم، از همان لحظه ابتدا که چراغها خاموش میشود تا انتها، تاثیرپذیری دارم.
وی درباره تالار سنگلج صحبت کرد و گفت: پدرم اولین مدیر تالار سنگلج بود. ایشان برای یادگیری مهارتهای مدیریتی چنین تالاری به فرانسه اعزام شدند و وقتی که برگشتند، یک شخص کارکشته در این زمینه بودند. خاطرم هست که ما تا سنین کودکی (5 سالگی) اجازه ورود به تالار را نداشتیم و بسیاری از نمایشها را از پشت صحنه میدیدیم. خاطرم هست که نمایش «میخوای با من بازی کنی»، اولین نمایشی بود که دیدم که برایم بسیار جالب بود. این تئاتر، نمایشنامه فانتزی و بسیار خوبی داشت که هنوز هم داستان آن در ذهنم مانده است.
طباطبایی به ماجرای نوشتن اولین داستان خود اشاره کرد و گفت: در زمانی که ما زندگی میکردیم فقط مجله بود و دیگر هیچ نبود. خاطرم هست زمانی که 6 ساله بودم، به جز یک تلویزیون سیاه و سفید هیچ چیز نبود. بنابراین تنها چیزهایی که در دستان ما بود، مجله و کتاب بود و به غیر از خواندن و نوشتن، کار دیگری نمیتوانستیم بکنیم. وقتی به اهواز آمدیم، پدرم کلاسهای فرهنگ و هنر اهواز را داشت که کلاس تئاتر نیز بخشی از آن بود. من همیشه سر صحنه تمرینها بودم. وقتی به تهران آمدیم به مدرسه خوارزمی رفتم و ریاضی خواندم. تا این زمان کسی فکر نمیکرد که من روزی نویسنده شوم اگر چه ادبیاتم بسیار خوب بود و خوب انشا مینوشتم. تا این زمان، اصلا به این فکر نکرده بودم که نویسنده شوم بلکه خیلی دوست داشتم مهندس شوم. این جریان ادامه داشت تا زمانی که امتحان دانشگاه هنرهای زیبا را دادم و تنها 3 نفر قبول شدند. جالب است که آن 3 نفر، یکی من بودم که پدرم درس تئاتر میداد، دیگری دوستم فرنگیس بود که پدر او هم درس میداد و نفر سوم نیز خواهرزاده بهرام بیضایی بود که در آن زمان مسئولیت داشت. آن موقع به ما اعلام کردند که ما نمیتوانیم با 3 نفر کلاس تشکیل بدهیم آن هم 3 نفری که ممکن است عدهای بگویند پارتیبازی شده است. این جریانات باعث شد که وارد دانشکده هنرهای دراماتیک بشویم و با آقای شجاعی و آقای فراست همدوره شدیم. در آنجا بود که آرامآرام نوشتم. اولین داستان من در مجله دنیای سخن به چاپ رسید که اسم آن گمشده بود.
این نویسنده و منتقد ادبی کمرنگ شدن سهم مجلههای ادبی در معرفی نویسندگان جدید را معضلی جدی دانست و گفت: متاسفانه این روزها، نویسندگان جوان، اولین داستان کوتاه خود را در یک انتشارات و یک کتاب چاپ میکنند و پس از آن که تیراژ آن کتاب به پایان رسید، دیگر نام و نشانی از نویسنده باقی نمیماند و گویی او رها میشود. متاسفانه در بعضی از انتشاراتها، یه جور رفیقبازی وجود دارد که اجازه نمیدهد نویسندگان جوان ادامه حیات بدهند و همان نویسندگان باسابقه، با پشتکار خود، در صحنه مانده و کار میکنند. به نظرم بهترین سیستم برای ساخت یک نویسنده جدید این است که او 2-3 تا از داستانهای خود را در مجلات ادبی چاپ کند، کمی شناخته شود و برحسب این اعتبار کتابش را با همکاری یک انتشارات بنویسد. خاطرم هست که وقتی اولین داستان من در مجله دنیای سخن به چاپ رسید، بسیار خوشحال شدم و با ناباوری مجله را ورق زدم و اسم خودم را در بین نویسندگان این شماره دیدم. البته خیلی اینگونه نیستم که از یک اتفاق ذوق بیشاز حد داشته باشم. حتی در مواردی که جوایز مهمی را دریافت کردم، نهایتا یه ربع خوشحالی کردم و تمام. البته آن روز، واقعا روز خوبی برایم بود.
ناهید طباطبایی به مجلهای که به تازگی راه افتاده است و او نیز مدیر مسئول آن است اشاره کرد و گفت: این مجله که احتمالا فصلنامه باشد، قرار است که کارکردی شبییه به مجله دنیای سخن داشته باشد. چرا که وقتی جوانان و ذوق و شوق آنان را برای نوشتن میبینم، دوست داشتم کاری کرده باشم. به سراغ چند جا رفتم و هر کس ادایی درآورد. یک نفر گفت نمیشود و یک نفر گقت مجله فروش نمیرود و .... این کار عقب افتاد تا این که مجله سان که برخی از دست اندرکاران سابق همشهری داستان در راه اندازی آن نقش داشتند، به جریان افتاد. در حقیقت، شرایط به گونهای پیش رفت که بتوانیم همکاری داشته باشیم. از همان ابتدا هم شرط من با آنان این بود که در هر شماره یکی از داستانهای شاگردان من چاپ شود.
او به انتشارات دید که تحت نظرش هدایت میشود اشاره کرد و در مورد فعالیتهای آن گفت: انتشارات دید بیشتر در زمینه چاپ کتابهای عکس فعالیت میکند. مثلا کارت پستالهای صادق هدایت، تصاویر قدیمی و .... را چاپ میکند. از آنجا که همسر من گرافیست است، بیشتر زحمات کارهای نشر برعهده او است.
طباطبایی به فیلمنامه نویسی و تبدیل رمان «چهل سالگی» خود به فیلمنامه اشاره کرد و گفت: خاطرم هست که آقای نجفی برای اولین بار پیشنهاد تبدیل رمان چهل سالگی به فیلمنامه را داد. چند ماهی ما را برد و آورد تا این که متوجه شدم که ایشان قصد دارد تا داستان رمان را عوض کرده و آن را سیاسی کند. واقعا مانده بودم چرا که چهل سالگی یک داستان عاشقانه بود و اگر ایشان میخواست به کسی فحش سیاسی بدهد، بهتر بود داستان جدیدی مینوشت و اجرا میکرد. بنابراین، در آن زمان برنتافتم که این کار دستاویز چیز دیگری قرار بگیرد. چند مدت بعد، آقای جیرانی من را صدا کردند و سپس آقای رئیسیان. وقتی آقای رئیسیان من را صدا کرد، به ایشان گفتم که من به فیلمنامه کاری ندارم در حالی که قبلا میگفتم که من حتما باید باشم. در نهایت فهمیدم که اینگونه نمیتوان با سینماییها کنار آمد و به خودم قبولاندم که کار توسط کارگردان آن بازنویسی شود. البته به این شرط که بعدا فیلمنامه را بخوانم که این شرط را هم زیرپا گذاشتند. آن فیلمنامه سوای این که شخصیت آقای انتظامی بدان اضافه شده بود و یادگاری خوبی بود، یک مشکل هم داشت و آن هم زیرپا گذاشتن یکی از بخشهای اصلی داستان بود. مبنای آن داستان بر مبنای رفاقت و دوستی بین زن و شوهر بود در حالی که این موضوع در این فیلم زیرپا گذاشته شده بود و شوهر حرفهای زن را زیرپا میگذاشت. این موضوع خیلی به من برخورد اما از آنجا که فیلم موفقی بود هنوز هم در ذهن ما ماندگار شده است.
* شجاعی: کارها را رصد میکنم
در ادامه، ناهید طباطبایی، داستان کوتاه «مرد خانه» را خواند و سپس پاسخگوی سوالات مخاطبان شد. سید مهدی شجاعی در این بخش گفت: همانطور که خانم طباطبایی اشاره داشتند، چیزی نزدیک به 40 سال پیش بود که در خدمت ایشان بودیم. البته افراد کمی از آن دوره، نویسندگی را ادامه دادند و بیشتر افراد سمت بازیگری و کارگردانی رفتند. حضور شما در این برنامه مغتنم است. اگر چه شما را در این 40 سال ندیدهام اما کارهایتان را رصد میکردم و استفاده میکردیم.
طباطبایی در پاسخ به سوال یکی از حاضران مبنی بر ادبیات زنانه و مردانه گفت: ادبیات، ادبیات است و زنانه و مردانه ندارد. من میتوانم داستانی را در اینجا بخوانم که سرتاسر زنانه است اما توسط یک مرد نوشته شده است و بالعکس. به نظرم اصلا کار درستی نیست که ادبیات را زنانه و مردانه کنیم.
او در پاسخ به سوال دیگری مبنی بر نقش ادبیات کهن در خوب نوشتن گفت: یکی از شانسهایی که داشتم این بود که اولین کاری که به سراغش رفتم، کار در موسسه فرهنگی ..... بود. در آنجا، وظیفه ما فیش برداری برای لغتنامه بود و فکر میکنم 2-3 بار مجبور شدم که تاریخ بیهقی را از ابتدا تا انتها بخوانم و لغات آن را بنویسم. 2-3 سالی در آنجا کار کردم و تجربه کاری بسیار خوبی در حوزه لغتشناسی برایم بود. فکر میکنم که یکی از شانسهای من این بود که بتوانم در آنجا با ادبیات کهن ایران بیشتر آشنا بشوم و تاثیر زیادی بر نوشتنهای بعدی من داشت.
این نویسنده در پاسخ به سوال دیگری در مورد ورود ادبیات به مدارس و آموزش آن گفت: ادبیات شاخههای زیادی دارد و باید در دانشگاه تدریس شود. البته همیشه با خود فکر میکنم که چه قدر خوب است همانند هنرستان گرافیک، برای داستان هم محل آموزش داشته باشیم و به سنین پایینتر از آن، توصیه نمیکنم.
طباطبایی در بخش انتهایی این پرسش و پاسخ، به داستاننویسی کوتاه یا بلند اشاره کرد و گفت: به نظرم، دوره اکنون زمانی است که داستان کوتاه بهتر جواب میدهد. چرا که زمانی که تضاد در جامعه زیاد میشود، داستان کوتاه جواب بهتری میدهد. علاوه بر این، برای این که بخواهیم از یک پدیده رمان بنویسیم باید از آن فاصله بگیریم. به عنوان مثال، رمانهایی که اکنون برای جنگ نوشته میشود، بسیار بهتر از رمانهایی است که در آن زمان نوشته میشد. باید از یک پدیده فاصله گرفت و سپس رمان نوشت.
* «از کرامات شیخ ما» تقدیم مرحوم زرویی شد
در بخش پایانی این برنامه، سید مهدی شجاعی داستان کوتاه جدید خود با عنوان «از کرامات شیخ ما» را خواند. این مجموعه با این که چندمین قسمت خود را پشت سر میگذارد، جذابیت خاصی داشته و به دلیل زبان طنز آن مورد استقبال قرار میگیرد. سید مهدی شجاعی، پیش از خواندن این داستان، آن را به روح تازه گذشته، ابوالفضل زرویی نصرآباد تقدیم کرد.
انتهای پیام/
منبع: تقریب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.taghribnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تقریب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۰۸۹۴۲۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
۱۰ سریال جنگی دیدنی در مورد جنگ جهانی اول
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، جنگ جهانی اول – که با عنوان جنگ بزرگ (Great War) نیز شناخته میشود – در سال ۱۹۱۴ پس از ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند، ولیعهد امپراطوری اتریش-مجارستان آغاز شد و تا سال ۱۹۱۸ ادامه داشت. جنگ جهانی اول نیروهای قدرت مرکزی یا متحدین (اتریش- مجارستان، بلغارستان، آلمان و امپراطوری عثمانی) را در مقابل نیروهای متفقین (بریتانیا، کانادا، فرانسه، ایتالیا، ژاپن، رومانی، روسیه و بعداً ایالات متحده) قرار داد. به لطف پیشرفت در فناوری نظامی و تکیه بر جنگ خندقی و هوایی، جنگ جهانی اول دارای سطوح بسیار بالایی از خونریزی و تخریب زیرساختها بود. نیروهای متفقین در نهایت پیروز شدند، اما بیش از ۱۶ میلیون نفر تا زمان شروع آتش بس، در این نبرد خونبار جان خود را از دست دادند.
به گزارش فرارو،
امروزه صدها فیلم برای هرکسی که میخواهد درباره ستیزه جوییها و خشونتهای بیمعنای این جنگ بزرگ بیشتر بداند وجود دارد. با این حال، سریالهای تلویزیونی همیشه گزینه بهتری برای کسانی هستند که میخواهند زمان بیشتری را با شخصیتهای در این فضای هولناک بگذرانند. چه داستانهای تخیلی که از جنگ به عنوان پسزمینه استفاده میکنند یا داستانهای واقعی در مورد سربازان، غیرنظامیان و رهبرانی که در روند این درگیری مشارکت داشتند، این سریالها روی صفحه کوچک، اطلاعات، درام یا اکشن کافی برای رضایت هر جنگدوستی را ارائه میدهند. بدین بهانه در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ مورد از بهترین سریالهای جنگی در مورد جنگ جهانی اول آشنا کنیم.
۱۰- The Monocled Mutineer (۱۹۸۶)
بر اساس کتابی به همین نام از ویلیام آلیسون و جان فرلی، سریال The Monocled Mutineer شورش اتاپلس در سال ۱۹۱۷ را پوشش میدهد که در آن سربازان جوان در اتاپلس- یک انبار کلیدی و ایستگاه ترانزیت نیروی اعزامی بریتانیا در فرانسه – به دلیل آزارها و بی رحمیهایی که علیه شان صورت گرفته بود، در مقابل مافوقهای خود دست به شورش زدند. این سریال در ابتدای پخش جنجالهای زیادی به پا کرد و رسانههای راستگرای بریتانیایی تهیهکنندگان آن را به تعصب چپگرایانه متهم کردند.
این سریال جنگی در چندین مورد اغراق میکند، اما این رویکرد به جای آسیب رساندن به سریال، کیفیت آن را افزایش میدهد. به عنوان مثال، گفته میشود که رهبر شورشیان سربازی به نام پرسی توپلیس (پل مک گان) است. او به اندازه قهرمانان نظامی خونسرد و شجاع است. او عینک یک چشمی میپوشد و مانند اسکندر مقدونی صحبت میکند. او حتی موفق میشود فرار کند و از مجازاتی که همرزمانش در نهایت با آن مواجه میشوند، اجتناب میکند. با این حال، توپلیس واقعی هرگز در این شورش شرکت نداشت. گزارشهای تاریخی مختلف تأیید کردهاند که واحد نظامی توپلیس هنگام وقوع شورش اتاپلس در مسیر رفتن به هند بود. با این حال، در حالی که مطبوعات و دولت تاچر خشمگین بودند، همه به عالی بودن سریال The Monocled Mutineer اذعان داشتند. این سریال تاریخی نامزد ۹ جایزه بفتا شد و بیش از ۱۰ میلیون نفر آن را تماشا کردند.
۹- Women at War (۲۰۲۲)
میمهای مربوط به جنگ که فمینیستها را هدف قرار میدهند، همیشه به این نکته اشاره میکنند که زنان در طول دو جنگ جهانی زندگی نسبتاً راحت (یا دستکم راحت تری نسبت به مردان) داشتند، زیرا مجبور نبودند در سنگرها و خندقها حضور داشته و بجنگند. اما سریال Women at War ثابت میکند که اینطور نبوده است. این سریال فرانسوی-بلژیکی دارای چهار شخصیت اصلی است. یکی اگنس (ژولی دو بونا)، راهبهای قوی و سردسته راهبههای صومعهای است که به عنوان یک بیمارستان موقت عمل میکند. مارگریت (آدری فلورو)، یک روسپی فرانسوی؛ سوزان (کامیل لو)، یک پرستار طرفدار حق سقط جنین برای زنان و کارولین (سوفیا اسیدی) که کارخانه کامیون سازی شوهرش را مدیریت میکند، در حالی که شوهرش در میدان جنگ حضور دارد. این چهار زن با چالشهای مختلف مرتبط با مردسالاری روبرو هستند و مسیر زندگی آنها اغلب با هم درگیر میشود.
طرفداران داستانهای جنگی با حضور زنان در نقشهای اصلی، از سریال زنان در جنگ لذت خواهند برد، زیرا شخصیتهای اصلی بسیار متعهد هستند در حالی که سعی میکنند بر مشکلات خود فائق آیند. برای سوزان، شهروندان زخمی تنها نگرانی او نیستند. یک کارآگاه پاریسی نیز در داستان است که مصمم است او را بکشد، از این رو داستان او شبیه یک شخصیت فراری روایت میشود. از طریق شخصیت او، بحث طرفداری از حق سقط جنین و حق زندگی نیز مورد بحث قرار میگیرد. داستان مارگریت، از سوی دیگر، پیچیدگیهای روابط کارفرما و کارمند را برجسته میکند. با پیشرفت داستان مشخص میشود که او با صاحب یک روسپی خانه درگیری دارد و همه چیز اغلب از کنترل خارج میشود.
مادر اگنس نیز مشکلات بزرگتری دارد، زیرا باید راهی برای خلاص شدن از شر کشیشی که از کارآموزان جوان سوء استفاده جنسی میکند، بیابد. علاوه بر این، او پس از دلبستگی به یکی از بیمارانش، خود را دچار تعارض میبیند، با این حال او عهد تجرد به عنوان یک راهبه را پذیرفته است. سپس به کارولین میرسیم که برادر شوهرش فکر میکند یک زن نباید مسئول یک کارخانه خودروسازی باشد، بنابراین برای کنترل این کارخانه با او درگیر میشود. طرفداران اکشن نگران نباشند، زیرا این سریال فقط یک درام خالص نیست. چند سکانس نبرد احساسی در سریال وجود دارد، به ویژه یکی که در آن آلمانیها از گاز علیه سربازان فرانسوی استفاده میکنند. اثرات این حمله شیمیایی آنقدر بد است که پزشکان در مورد راههای درمان آسیب دیدگان هیچ گزینه و ایدهای ندارند.
۸- Gallipoli (۲۰۱۵)
طرز فکر جوانان در اوایل قرن بیستم ممکن است نسل کنونی را که آرامش و امنیت را ترجیح میدهند، گیج کند. در آن زمان، نوجوانان آرزوی جنگیدن برای کشورشان را داشتند، بنابراین با رضایت و شادی در ارتش ثبت نام میکردند. شخصیت تونی (کودی اسمیت-مک فی) در سریال گالیپولی چنین شخصیت جوانی است. علیرغم اینکه این جوان ۱۷ ساله به سن قانونی نرسیده است، مدارک لازم را جعل میکند تا بتواند در نبرد در شبه جزیره گالیپولی به برادر بزرگ ترش بپیوندد. او به زودی از واقعیتهای ترسناک و خشن جنگ آگاه میشود.
گالیپولی سریالی درباره اتفاقات غیرمنتظره است. این سریال نشان میدهد که وقتی گلولهها به پرواز در نمیآیند چه اتفاقی میافتد و از این رو جنبه انسانی افراد حاضر در جنگ را به تصویر میکشد؛ بنابراین بینندگان میتوانند منتظر شوخیهایی درباره باد معده و لحظات غیرعادی باشند که در آن طرفهای متخاصم لحظاتی را برای تخلیه کردن اجساد مردگان از جنگ دست میکشند، در حالی که بر سر یکدیگر فریاد میزنند. به دلیل این رویکرد، این سریال مانند یک سخنرانی در مورد تاریخ نیز جلوه میکند. زمانی که تیتراژ پایانی قسمت آخر بالا میرود، هر بینندهای دانش دایره المعارفی و قابل توجهی در مورد کارزار نظامی گالیپولی در سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۶ خواهد داشت و اینکه چگونه این نبرد به شکل گیری هویت ملی نیوزیلند و استرالیا کمک کرد.
۷- The Fall of the Empire (۲۰۰۵)
باور عمومی بر این است که اگر کشورهای درگیر جاسوسان بهتری داشتند، جنگ جهانی اول میتوانست تلفات کمتری داشته باشد. بریتانیکا این موضوع را به صراحت بیان کرده و تصریح میکند که این درگیری “اغلب در نگاه به گذشته به عنوان یک شکست غم انگیز اطلاعاتی ذکر میشود. ” در آغاز جنگ، بیشتر کشورها شبکههای جاسوسی قوی را که اکنون دارند، نداشتند، و سریال The Fall of the Empire به بررسی وضعیت روسیه در آن دوران میپردازد. وقایع این سریال از نگاه یک افسر ضد جاسوسی روسی به نام سرگئی پاولوویچ کوستین (الکساندر بالوف) روایت میشود، جایی که او در تلاش است تا از منابع محدود خود حداکثر استفاده را ببرد، در حالی که از حلقههای بوروکراسی او را درمانده کرده است.
سریال The Fall of the Empire همان کاری را میکند که اکثر سریالهای جاسوسی خوب انجام میدهند. دیالوگهای جاسوسی استانداردی در این سریال وجود دارد مانند “اتاق را تمیز کنید! ”، “سوژه خنثی شده است”، “شما تصویر دارید؟ ”، “دارایی لو رفته است”، و “ما باید این را مهار کنیم. ” مهمتر از همه، این سریال به همه یادآوری میکند که جنگ چیزی بیشتر از جنگیدن و دستور دادن است. به طور کلی، در اینجا واقعیت و داستان به زیبایی ترکیب شده اند. هیچکدام از شخصیتهای اصلی در واقعیت وجود نداشته اند، اما شخصیتهای مکملی مانند لاور کورنیلوف و نادژدا کروپسکایا همگی بیش از یک قرن پیش در زمان جنگ جهانی اول وجود واقعی داشته اند.
۶- ۳۷ Days (۲۰۱۴)
سریال «۳۷ روز» در واقع اشاره به مدت زمانی است که پس از ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند اتریش طول کشید تا بریتانیا به آلمان اعلان جنگ کند. ورود بریتانیا به طور رسمی شروع جنگ را مشخص کرد و سریال ۳۷ Days به بررسی آنچه در طول سه هفته قبل از این تصمیم مهم رخ داده است، میپردازد. بنابراین، این سریال بینندگان را از وحشت میدان نبرد دور میکند و آنها را به اتاقهای اعضای کابینه دولت بریتانیا میبرد، جایی که سیاستمداران و ژنرالهای جنگافروز استراتژیهای خود را طراحی کرده و بهترین راه را برای نشان دادن قدرت نظامی خود پیدا میکنند.
چیزی که بلافاصله با تماشای ۳۷ Days مشخص میشود این است که در وقوع جنگ جهانی اول چیزی بیش از قتل یک آرشیدوک وجود داشت. ناسیونالیسم، امپریالیسم و انواع دیگر «ایسم ها» به هر طریقی به وقوع جنگ کمک کردند. بیشتر شبیه یک درگیری لفظی و دیس زدن در دنیای رپ بوده است. بریتانیا خواهان این جنگ نبود و وزیر خارجه وقت، سر ادوارد گری سعی کرد تا حد امکان با روند دیپلماتیک با این مسئله روبرو شود. با این حال، یک ترانه “دیس” توسط دشمن ضبط شده بود، و بریتانیاییها نیز باید به آن پاسخ میدادند. بنابراین، در اینجا با سریالی مواجه خواهید بود که احتمالاً طرفداران فیلمهای تریلر سیاسی را راضی میکند، همانطور که دوستداران تاریخ را خرسند خواهد کرد. هر قسمت که میگذرد، به مخاطب یادآوری میشود که چند روز تا شروع جنگ باقی مانده است.
۵- Wings (۱۹۷۷-۱۹۷۸)
نباید این سریال با فیلمی برنده بهترین فیلم اسکار در سال ۱۹۲۷ به همین نام اشتباه گرفت. سریال Wings مسیر کاری شهروندی بریتانیایی به نام آلن فارمر را دنبال میکند، روایتی که از روزهای فعالیتش به عنوان آهنگر شروع میشود و تا دوران خدمتش به عنوان خلبان جنگنده در طول جنگ جهانی اول ادامه مییابد. همچنین فارمر دوستی دارد که هیچ کس آرزوی داشتنش را ندارد. این مرد بی وفا به نام گیلیون به محض اینکه اخباری غیرواقعی در مورد مرگ این خلبان پخش میشود، به دوست دختر فارمر نزدیک شده و با او وارد رابطه میشود. عموم مردم تمایل دارند تصور کنند که هر بخش نظامی با دیگر بخشها هماهنگ هستند، اما هرگز اینطور نیست.
سریال Wings فاش میکند که خلبانان به دلیل تحصیلات عالیه و حقوق بالاتر، همیشه به چشم تحقیر به سربازان داخل سنگرها نگاه میکردند. به این ترتیب، فارمر با وجود اینکه مانند دیگر خلبانان همرزمش بدجنس نیست، با خشم و تحقیر افسران ارشدتر مواجه میشود. شاید به دلیل بودجه محدود، سکانسهای پرواز در سطح Top Gun نیستند، اما بعید است بینندگان از این موضوع عصبانی شوند. هر نقصی که این سریال در زمینه نبردهای تن به تن هوایی رضایت بخش دارد، در حوزه داستان و دیالوگ جبران میشود.
۴- ۱۹۱۵ (۱۹۸۲)
بر اساس رمان راجر مکدونالد به نام ۱۹۱۵: A Novel of Gallipoli، سریال ۱۹۱۵، داستانی در مورد بلوغ است که سرگذشت دو نوجوان به نامهای والتر (اسکات مک گرگور) و بیلی (اسکات برگس) را دنبال میکند که از نوجوانان لجباز روستاهای استرالیا به سربازانی سرخورده تبدیل میشوند، بعد از اینکه به عنوان اولین نیروی امپراتوری استرالیا (AIF) در جنگ جهانی اول شرکت میکنند. مانند بسیاری از جوانان دیگر در آن زمان، آنها برای به جنگ رفتن ثبت نام میکنند و معتقدند که این یک تجربه لذت بخش است که با شوخی، دشمن کُشی و هیجان همراه خواهد بود، اما متوجه میشوند که میدان جنگ شکل دیگری از جهنم است.
سکانسهای نبرد در سریال جنگی ۱۹۱۵ چیزی است که بینندگان قبلاً ندیدهاند. داستانی که قبل از رفتن این دو مرد به جنگ روایت میشود، چیزی است که این سریال را به یکی از بهترینها در ژانر خود تبدیل میکند. قبل از اینکه بیلی بتواند با اسلحه اش شلیک کند، نشان داده میشود که او پسر جوانی با شخصیت زن باره گی است که دخترهای زیادی را دور خود جمع میکند. او حال و هوای یک پسر بد را داشته و آنقدر جذاب است که هم زنان مجرد و هم زن متاهل به او پیشنهاد رابطه میدهند.
از طرف دیگر، والتر مودبتر و خجالتیتر است، اما این مانع از دوست شدن این نمیشود. در حالی که این سریال به ماجرای دوستی شخصیتهای اصلی میپردازد، بینندگان با فیلمبرداری خیزه کنندهای همراه با مناظر زیبا روبرو میشوند. سکانسهایی از میخانهها، ایستگاههای راهآهن، و مزرعههای بزرگ… و خیلی مناظره خیره کننده دیگر در این سریال وجود دارد که نشان میدهند زندگی در دنیای بدون جنگ چقدر زیباست (و باید باشد).
۳- Parade’s End (۲۰۱۲)
سالها قبل از اینکه بندیکت کامبربچ پورتالهایی را به سوی جهانهای چندگانه باز کند و مرد عنکبوتی را به باد تمسخر بگیرد، او اشراف زادهای بریتانیایی به نام کریستوفر تیتجنز در سریال Parade’s End بود. در این سریال، دردسرهای این استاد آمار دولتی دقیقاً مربوط به جنگ نیست. او یک همسر خیانتکار دارد و اتفاقاً عاشق یک زن جوان مدافع حق رأی زنان نیز شده است. در حالی که او مشغول فکر کردن و تصمیم گیری برای مدیریت اتفاقات اخیر زندگی اش است، وحشت جنگ جهانی اول از راه میرسد. تیم گودمن در نقد خود برای هالیوود ریپورتر، از این سریال به عنوان «نسخه خاصتر دانتون ابی» یاد میکند، زیرا «کمتر آبکی است». این تعاریف از سریال فوق ماندگار شده و بسیاری از منتقدان آن را با یکی از بهترین سریالها در مورد دهه ۲۰ مقایسه میکنند.
مطمئناً، Parade’s End پیچیدهتر است، اما این بازیهای فوقالعاده بازیگران است که آن را قادر میسازد درخشانتر باشد. کامبربچ به خاطر بازی اش در این سریال نامزد جایزه امی شد در حالی که ربکا هال (بازیگر نقش همسر لاقید کریسی) نامزد جایزه بفتا شد. این دو بازیگر نقش اصلی به طرز شگفت انگیزی دیدگاههای اخلاقی متناقض شخصیتهایشان را به مخاطب منتقل میکنند که آنها را به یک اندازه دوستداشتنی و نفرتانگیز میسازد.
۲- When We Go to War (۲۰۱۵)
داستان سریال When We Go to War حول خانواده کارآفرین اسمیت در اوکلند، نیوزیلند است و نشان میدهد که زندگی اعضای آن قبل (و در طول جنگ) چگونه بوده است. طرح داستان بر اساس یک سری نامه بنیان نهاده شده است، بنابراین هر قسمت عمدتاً بر اساس ارتباط نوشتاری بین یک شخصیت با شخصیت دیگر است. بسیاری از رویدادهای سریال در اسکندریه رخ میدهد و دلیل خوبی برای آن وجود دارد. در طول جنگ جهانی اول، متفقین امیدوار بودند که این منطقه را نابود کنند، زیرا یک مرکز راه آهن استراتژیک برای امپراتوری عثمانی بود. طرح سریال بهترین چیز در مورد آن نیست … بلکه نقطه قوت این سریال شخصیتهای آن هستند.
چه یک پرستار فمینیست پیشرو باشد که به همان اندازه که از انجام کالبد شکافی لذت میبرد از رابطه جنسی نیز لذت میبرد، یا یک عضو خانواده شناخته شده که ترجیح میدهد وقت خود را به دود کردن تریاک بگذراند تا اینکه برای رفتن جنگ پیشقدم شود، بنابران در این سریال شخصیتهای جذاب کم نیستند. همچنین سریال When We Go to War به بررسی بسیاری از مسائل اجتماعی که در موازات جنگ جریان دارند نیز میپردازد. به عنوان مثال، اعضای چندین قبیله نیوزیلندی با پیوستن به ارتش مخالفت میکردند، زیرا میترسیدند پس از رفتن به میدان نبرد، زمین هایشان به سرقت برود. در همین راستا، یک داستان فرعی حقوقی برای تکمیل داستانهای جنگ و عاشقانه این سریال نیز وجود دارد.
۱-The Passing Bells (۲۰۱۴)
The Passing Bells داستانهای موازی از هر دو طرف شکاف جنگ جهانی اول را روایت میکند. یکی از شخصیتهای اصلی یک شخصیت آلمانی، مایکل (جک لودن) و دیگری بریتانیایی، تامی (پاتریک گیبسون) است. هر دو مرد در آغاز جنگ به ارتش ملحق میشوند و با چالشهای مختلف ناشی از شغل و زندگی شخصی خود مواجه هستند. در برههای از داستان، داستانهای آنها به هم گره میخورد، جایی که مایکل اکنون اسیر جنگی است و تامی یکی از سربازانی است که از اسیران محافظت میکند.
طرفداران ژانر جنگی که به دنبال یک درام جنگی مناسب برای تماشا در کنار خانواده هستند، باید به The Passing Bells راضی باشند. سناریو این سریال توسط تونی جردن نوشته شده است (نویسندهای که بیشتر برای سریال The Eastenders شناخته شده است). علیرغم عدم وجود خونریزی و کشتار، این سریال هرگز سریال کسل کنندهای نیست. لحظات قدرتمند زیادی در سریال وجود دارد، مانند زمانی که تامی، که قبلاً از کشیدن نقاشی پرندگان در خانه لذت میبرد، در داخل گل و لای خندقهای جنگ جهانی اول یک نقاشی دیگر میکشد.
۲۴۵۲۴۵
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1904310