مروری بر تازهترین کتاب ویلیام دیویس، «حالتهای عصبی: احساسات چگونه بر دنیای ما مسلط شد» جهان جایی سرد و تاریک نیست
تاریخ انتشار: ۴ دی ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۱۰۸۲۰۶
دنیای ما را احساسات ساخته است، نه عقلانیت
دنیای مدرن سعی داشت خود را روی چیزهایی بنا کند که مستحکمترین و پسندیدهترین مفاهیم قلمداد میشدند: حقیقت و پیشرفت. فلاسفه و دانشمندان از سده هفدهم به بعد، طبق همین برنامه، برای تعیین قوانین از احساسات انسانی فراتر رفتند تا توصیفی عینی از جهان به دست دهند و «مبنایی برای اجماع صلحآمیز» فراهم آورند (ص ۳۵).
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
همین اساس بحث ویلیام دیویس در کتاب جدیدش است و محور تاریخی را تشکیل میدهد که نویسنده در صدد پردهبرداری از آن برمیآید. اینکه واقعیتها دیگر آنی نیستند که پیشتر بودند، یکی از معدود چیزهایی است که امروزه بیشتر ما -که شاهد روی کار آمدن دولت دونالد ترامپ بودهایم- هنوز میتوانیم در موردش همرای باشیم. و اما این دیدگاه که احساسات اکنون بهنوعی بر جهان تسلط یافته است شاید در ابتدا برای بعضیها کمی عجب به نظر برسد، چون ظاهراً واقعیت قلمرویی است که هیجان در آن جایی ندارد: اغلب میگویند جهان جایی سرد و تاریک است.
اما، همانطور که از عنوان اصلی کتاب دیویس برمیآید، احساس همیشه چیز مثبتی نبوده است و همیشه هم بهمعنای «عشق» و «همدلی» نیست. «حالتهای عصبیِ» دیگری -همچون ترس، درد و تشویش- نیز هستند که از نظر دیویس «قدرت سیاسیشان بیشتر از حالتهای دیگر است» و او بهخوبی نشان میدهد که این حالتها نقشی پیشگام در شکلدهی به واقعیت ما دارند.
بخش اول کتاب، با یادآوری حادثه ایستگاه متروِ آکسفورد سیرکس در روز حراججمعه سال گذشته۱، با مهارت تمام ظرفیت ترس را برای بسیجکردن آشکار میکند، حتی زمانی که تهدیدْ واقعی نباشد: «حدود یکساعت پس از تخلیه اولیه ایستگاه آکسفورد سیرکس [...] نیروهای ضربت به حالت عادی برگشتند. هیچ سلاح یا تروریستی در کار نبود». معلوم شد که این حادثه بهتعبیر ظریفِ دیویس، «بهلطف هماهنگیِ تخیل پارانویایی و رسانههای اجتماعی، آشوبی خیالی بوده است». ولی اگر احساسات میتواند مردم را وادار به فرار کند، از طرفی هم به سازماندهی و تشکیل چیزی بهنام «جمعیت» تهییج میکند:
اهمیتِ جمعیت بهدلیل عمق احساسی است که اینهمه آدم را همزمان در مکانی واحد گرد هم میآورد. همانند جنگ که بر تخیل ناسیونالیستی تفوق دارد، جمعیت به هر فردی امکان میدهد تا بخشی از چیزی شود که بزرگتر از خودش است (و آن را احساس کند).
البته پیبردن به اینکه هیجانات انسانی میتواند نیرویی قدرتمند و ابزاری برای بسیجکردن باشد کشفی تازه نیست، بلکه، همانطور که دیویس نشان میدهد، پیش از این کسان دیگری به آن پیبرده بودند، ازجمله ناپلئون که عِده و عُده ارتش خود، متشکل از سربازان وظیفه، را از راه تبدیل احساسات انقلابی مردم به سرمایه نظامی کسب کرد. امروزه همین استراتژیِ مهار احساسات همهجا در کانون سیاستهای پوپولیستی جای میگیرد، هرچند این روزها معمولاً درد و تشویش را آماج اصلی خود کرده است:
مردمی که رنج میکشند، رنج عاطفی و جسمی، به دنبال توضیحی برای احساساتشان خواهند گشت. اما از طرفی هم طالب بهرسمیتشناختن این احساسات خواهند بود. یکی از بزرگترین سرمایههای سیاسی رهبران پوپولیست، چه رهبران چپگرا و چه راست، تواناییشان در بازدید از مناطق محروم و اظهار همدلی با مردمی بوده که غیرخودی و نادیده گرفته شدهاند. این کاری نیست که چهرههای سیاسی حرفهایتر یا مقبولتر بتوانند با همان اعتبارِ متصور خودشان انجام دهند.
جدایی ذهن و بدن که دنیای مدرن از سده هفدهم تاکنون بر آن متکی بوده است -و از دید دیویس، تمایز بین جنگ و صلح هم- دیگر نمیتواند دوام بیاورد. طبق استدلال محکم این نویسنده در فصل «پیکره سیاسی»۲، بدن انسانها مخصوصاً افراد ناسالم خود را بهنحوی نشان میدهد که برای سیاست امروزی بسیار معنادار است. برپایه گزارشی که در مجله اکونومیست منشتر شده و دیویس در این فصل به آن استناد میکند: «اگر دیابت در میشیگان فقط ۷درصد کمتر بود، آقای ترامپ در آنجا ۰/۳ درصد کمتر رای میآورد و همین برای برگشتن ورق بهنفع دموکراتها کافی بود». این فقط یکی از انبوه مثالهایی است که در این بخش از کتاب آمده است و بر این نظر قبلی نویسنده صحه میگذارد که:
سیستم عصبی که مولد درد، برانگیختگی، استرس و هیجان است به اندام اصلی فعالیت سیاسی تبدیل میشود. ما درمعرض احساسات مسری قرار داریم، بهخاطر اینکه موجوداتی بااحساسیم، نه بهدلیل اینکه روشنفکر، منتقد، دانشمند یا حتی شهروندیم.
حتی واکنشها مقابل تخصص، پدیدهای که روزبهروز برجستهتر میشود، به همین بُعد جسمانی سیاست پیوند میخورد، چون چیزی که فاصله میاندازد بین متخصصان و کسانی که متخصصان میکوشند معیشتِ آنها را با دادههایشان بازنمایی کنند، دانستن و احساسکردن این نکته است که «متخصصان و سیاستگذاران میتوانند درباره چیزهایی مثل بیکاری صحبت کنند [...] اما هرگز نخواهند فهمید بیکاربودن چه حسی دارد». این واکنشها از نظر دیویس «شاید مثل انکار غیرعقلانیِ حقیقت به نظر برسد، اما غالباً انکار عمارت سیاسی وسیعتری است که از آن بر جامعه حکومت میشود».
رفتهرفته معلوم شده است که زیربنای دولت تکنوکراتیک و رویکرد ریاضیاتی آن برای حاکمیت -که دیویس منبع تاریخیاش را در کتاب حساب سیاسی۳ (۱۶۷۲) اثر ویلیام پتی مییابد- کوششی بوده در جستوجوی قدرت، نه صلح. «نیاز به خلق تصویری از جهان نیز ممکن است زاده میل به مالکیت آن باشد»: این حقیقتی است که واقعیتهای تاریخیِ برآمده از استعمار اکنون بیش از پیش تاییدش میکنند، اما دیویس آن را با رویکردهای معاصرِ مرتبط با مسئله جنگ نیز پیوند میزند. نمونه آن را در مقاله ۲۰۱۳ والری گراسیموف با عنوان «ارزش علم در دوراندیشی است» میبینیم. این ژنرال روس در مقاله خود به دفاع از نوعی راهبرد نظامی میپردازد که آشکارا از اطلاعات بهعنوان سلاح اصلی خود استفاده میکند. دیویس در فصل «دانش برای جنگ» مینویسد که این گزاره -که اکنون به دکترین گراسیموف معروف است- «معانی شایان توجهی برای جایگاهِ دانش و هیجان در جامعه دارد و درنهایت ایدئال دانش تخصصی را بهعنوان موضوعی که خارج از قلمرو تعارض و اختلاف قرار میگیرد به چالش میکشد و، بهجای آن، ایدئال دیگری مینشاند که در آن دانش بهعنوان سلاح به کار میرود».
البته بازاریشدنِ روزافزون دانش نیز به تغییر وضعیت آن کمک کرده است: موضوعی که دیویس در اواخر کتابش به آن میپردازد. او در این قسمت میگوید: «وقتی دانش را عمدتاً ابزار کسبوکار تلقی میکنیم، طبیعتاً باید ابزاری تا حد امکان سریع و سازگارشده برای کسب و کنترل آن ایجاد کنیم [...] فنون نظامی با کجکردن راهشان بهسمت دنیای کسبوکار [...] نوعی فرهنگ نبرد اقتصادی ایجاد میکند» و ما، تولیدکنندگان و مصرفکنندگان، را در حالتی از تشویش دائمی رها میکنند. شباهت نزدیک این عرصه به نبرد برای استیلای جهانی بهخوبی در تحلیل جالب دیویس از سیلیکونولی آشکار میشود که مرکز استقرار شرکتهای بزرگ فناوری برتر است، جایی که به زعم نگارنده کتاب: «هدف واقعیاش فراهمکردن زیرساختهایی است که انسانها بهواسطه آن با دنیا مواجه میشوند».
دست آخر، اگر نویسنده حالتهای عصبی در بهکرسینشاندن اهمیت سیاسی و اجتماعی احساسات به موفقیتی برسد، در بخشهای پایانی کتاب است که راه را برای بررسیهای آتی میگشاید. دیویس یادآوری میکند که کارآفرینان سرشناسی همچون پیتر تیل، ایلان ماسک و«چگونه میتوانیم در آینده دنیایی مشترک تاسیس و کشف کنیم که ساکنانش موجوداتی بااحساس و متفکرند؟»
مارک زاکربرگ همگی چشمانداز خودشان را از پیشرفت دارند. هرچند ممکن است این چشماندازها بعید و دستنیافتنی به نظر برسند -مثل رویای زاکربرگ برای دستیابی به ارتباط از راه تلهپاتی- اما باید آنها را جدی گرفت، چراکه این افراد همین الان هم بافت و ساختار واقعیت را بهنحوی ملموس دگرگون کردهاند.
شاید نسل جدید کارآفرینانِ ناپلئونیِ فناوری برتر به رویای زندگیِ ۱۵۰ یا ۲۰۰ساله یا بیشتر نائل شوند. این «بنیانگذاران» ممکن است امپراتوریهایی بنا کنند که بیشتر از خودشان دوام بیاورد. شاید برخی از آنها موفق به تشکیل مستعمره در مریخ شوند که ایلان ماسک بر انجام این کار اصرار دارد. اگر آینده پیشرفت این است، پس اکثر مردم را در بر نمیگیرد و بیشتر به فرار از سرنوشتی ترغیب میکند که در انتظار بقیه ماست (ص۲۲۶).
پس «بقیه ما» باید چگونه پیشرفت کنیم؟ دیویس مینویسد: «امروز چالش پیش روی ما این است که چگونه میتوانیم در آینده دنیایی مشترک تاسیس و کشف کنیم که ساکنانش موجوداتی بااحساس و متفکرند». بهباور دیویس، پاسخ این سوال را نباید در نوعی بازگشت به گذشته یا حتی خردورزی جستوجو کرد، چون حالا دیگر «فکتها بهتنهایی نجاتمان نمیدهند». شاید راه روبهجلو در این باشد که احساساتمان را تصدیق کنیم اما واکنشها و کوششهایمان را در راستای رنج مشترکمان متمرکز و هماهنگ کنیم. اکنون که «در سیاره ما قلمروهای سکونتپذیر کوچکتر و کوچکتر میشود» -سرنوشت جغرافیایی مشترکِ همه ما که دیویس نیز تاییدش میکند- شاید تنها امیدمان سیاست مبتنی بر بازشناسی «انسانیت مشترک و برابر» باشد.
اطلاعات کتابشناختی:
Davies, William. Nervous States: How Feeling Took Over the World. Penguin Random House, 2018
پینوشتها:
• این مطلب را لیلی مارکاکی نوشته است و در تاریخ ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۸ با عنوان «Book Review: Nervous States: How Feeling Took Over the World by William Davies» در وبسایت ال.اس.ای منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲ دی ۱۳۹۷ با عنوان «دنیای ما را احساسات ساخته است، نه عقلانیت» و ترجمه مجتبی هاتف منتشر کرده است.
•• لیلی مارکاکی ( Lilly Markaki) پژوهشگر دوره دکتری در دانشگاه لندن است. او سال ۲۰۱۴ در مقطع کارشناسی ارشد تاریخ هنر از دانشگاه گلاسگو فارغالتحصیل شد. پروژه پژوهشی او بر مارسل دوشان متمرکز است.
[۱] جمعه سیاه یا حراججمعه که روزی پرخریدوفروش است در تقویم میلادی به جمعه فردای روز شکرگزاری گفته میشود و فروشگاهها در این روز کالاهای خود را با تخفیف عرضه میکنند. در بلکفرایدی سال گذشته (۲۴ نوامبر ۲۰۱۷) پلیس لندن پس از بررسی گزارشهایی از تیراندازی در نزدیکی ایستگاه مترو آکسفورد سیرکس و بستن خیابانهای اطراف ایستگاه درنهایت تیراندازی را تایید نکرد و اوضاع را عادی اعلام کرد [مترجم].
[۲] The Body Politic
[۳] Political Arithmetick
منبع: الف
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۱۰۸۲۰۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چند واقعیت علمی که زیر پوست ما جریان دارد
خارش پوست یکی از علائمی است که ممکن است در بسیاری از بیماریهای مختلف بروز کند.
به گزارش ایسنا، خارش یکی از علائم شایع عارضههای پوستی است.
در این مطلب به نقل از بی بی سی، به چند واقعیت علمی که زیر پوست ما جریان دارد، میپردازیم:
۱. برآورد تقریبی نشان میدهد که ما حدود ۹۷ بار در روز خودمان را میخارانیم.
۲. احساس خارش بر اثر تماس با حشرات و گیاهان به دلیل سمومی است که بر پوست ما بهجا میگذارند. مواد سمی باعث آزاد شدن هیستامینها در بدن میشوند که نوعی واکنش ایمنی بدن است. در این واکنش بافتهای عصبی پیامهای احساس خارش را به مغز ما میفرستند.
۳. احساس خارش، شبکه عصبی ویژه خود را دارد. تاکنون تصور میشد احساس خارش و درد، مسیرهای دریافت یکسانی دارند اما در سال ۱۹۹۷ مشخص شد احساس خارش، بافتهای عصبی ویژه خود را دارد.
۴. پیامهای خارش بسیار به کندی منتقل میشوند. بافتهای عصبی سرعتهای گوناگونی دارند. پیامهای لمس با سرعتی حدود ۳۰۰ کیلومتر در ثانیه انتقال پیدا میکنند. «درد ناگهانی» (برای مثال وقتی بهطور اتفاقی دست روی شعله گاز قرار میگیرد) با سرعتی حدود ۱۳۰ کیلومتر در ساعت منتقل میشود. احساس خارش با سرعتی حدود سه کیلومتر در ساعت انتقال پیدا میکند که کمی آهستهتر از سرعت راه رفتن انسان است.
۵. احساس خارش مانند خمیازه کشیدن مسری است. دانشمندان با نمایش فیلم موشهایی که خود را میخارانند به گروه دیگری از موشها به این موضوع پیبردند. پس از نمایش فیلم، موشهای تماشاگر هم شروع به خاراندن خود کردند.
۶. احساس مسری خارش بخش کوچکی از مغز به نام هسته سوپراکیاسماتیک (بخش قدامی هیپوتالاموس) را فعال میکند. عصبشناسان هنوز به طور دقیق عملکرد این بخش از مغز را در چگونگی مشاهده و تکرار عمل خاراندن درنیافتهاند.
۷. خاراندن بهترین راه برای خلاص شدن از مهاجمان خارشآور است. خاراندن، به دور کردن حشرات موذی یا دفع اثر گیاهان سمی کمک میکند. همچنین باعث گشادی رگهای خونی و در نتیجه جریان بیشتر گلبولهای سفید و پلاسمای خون برای از بین بردن اثرات سمی میشود. به همین دلیل است که با خاراندن، پوست سرخ و لکهلکه میشود.
۸. خاراندن احساس خوشایندی است چون باعث ترشح سروتونین در مغز میشود.
۹. خوشایندترین نقطه برای خاراندن در بدن مچ پاست. پژوهشها این موضوع را نشان داده است.
۱۰. هرچه بیشتر خود را بخارانید احساس خارش بیشتر میشود. خاراندن پوست باعث آزاد شدن هیستامین بیشتر میشود و پیامهای خارش بیشتری به مغز فرستاده میشود. اگر این کار را ادامه دهید باعث آسیب دیدن پوست و ایجاد زخم و عفونت میشوید.
۱۱. در بیماریهای پوستی مانند پسوریازیس (صدفک) یا اگزما (درماتیت) چرخه خارش آزاردهنده میشود. در چنین مواردی آنتیهیستامین تجویز میشود تا اثرات هیستامین را خنثی کند و احساس خارش را کاهش دهد.
۱۲. پژوهش نشان داده است که خارش مداوم و مزمن به اندازه درد مزمن ناتوانکننده است. خارش مزمن از اثرات جانبی بیماریهای گوناگونی مانند بیماریهای کبدی و لنفوم است.