Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-04-24@02:50:34 GMT

بي آب و نان مي توان زيست، اما بي شعر هرگز!

تاریخ انتشار: ۶ خرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۴۴۰۱۸۶

خبرگزاري آريا - هفته نامه کرگدن - روناک حسيني: گفت و گو با علي اصغر دادبه درباره شعر؛ حقيقتي که ظاهرا بشر هرگز نمي تواند بدون آن به ادامه زندگي بينديشد.

گاه زمزمه مي کنيم و گاه به صداي بلند مي خوانيم. گاه شعرها عميق و فلسفي اند و گاه عاميانه و برگرفته از فرهنگ کوچه و بازار. شبکه هاي مجازي هم پر شده اند از کلماتي که به شکلي موزون پشت هم رديف شده اند که گاه شعرند و گاهي نه.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اگر برف باريده يا باران، اگر غصه داريم يا شاد و اگر مي خواهيم احساسمان را به کسي ابراز کنيم، شعرها و البته در مواقعي شبه شعرها هستند که دستمان را مي گيرند.

بعضي شعر دوست دارند و بعضي در خلوت خود شعر مي خوانند، در جلوَت شعر را مذمت مي کنند. کسي پرسيده بود بي شعر نمي توان زندگي کرد؟ و آيا اين حقيقتا سوال درستي است؟ علي اصغر دادبه استاد فلسفه اسلامي و ادبيات عرفاني و مدير گروه ادبيات دايره المعارف بزرگ اسلامي معتقد است واقعا نمي توان بي شعر زندگي کرد. شعر جزئي از نيازهاي آدمي است که جنبه تفنن هم دارد. البته اگر تظاهر به شاعري و تظاهر به حرف شنوي از شاعر را کنار بگذاريم، شايد روي ديگر شعر را هم ببينيم؛ روي راهنماي آن را.




بشر هرگز از حيث ظاهر بدون آب و غذا و هوا و سرپناه نمي تواند ادامه حيات دهد، از حيث باطن هم گويي آدميزاد هرگز بدون شعر نبوده است. آيا شعر واقعا جزو نيازهاي بشري محسوب مي شود؟

شعر به طور خاص و هنر به طور عام، در شمار جدي ترين نيازهاي بشري است. شنيده ايد که پل والري، شاعر و نويسنده فرانسوي در سده بيستم ميلادي گفته است: «بي آب و نان زمان ها مي توان زيست، اما بي شعر، هرگز!» البته من يک وقتي گفته بودم بي فلسفه، هرگز! اگر پرونده اي هم براي فلسفه ساختيد تا تکليفش روشن شود، مي توان درباره آن هم سخن گفت.

نياکان ما هم در عمل مي گفتند: «بي شعر، هرگز!» آن ها با شعر مي آموختند و بازآموزي مي کردند و خلاصه آن که با شعر زندگي مي کردند. حال بايد پرسيد با شعر زندگي کردن نشان دهنده نياز انسان به شعر است يا صرفا تفنن است؟ بايد پرسيد سخن نغز و پرمغز پل والري، سخني است سنجيده و عالمانه يا سخني است که از سر تفنن بر زبان جاري شده؟
پاسخ آن است که ترديد نمي توان کرد که هنر در معناي عام و شعر در معناي خاص، از جمله جدي ترين نيازهاي آدمي است، چرا که يکم، بر طبق يک اصل علمي- عقلي، اگر چيزي نياز بشر نباشد به وجود نمي آيد.

پيدايي هنر و نيز هنر شعر در جامعه بشري از اين قاعده مستثنا نيست. دوم آن که نيازهاي بشر محدود به نيازهاي مادي نيست، بلکه اگر نيک تامل کنيم، بدان سبب که وجود انسان داراي سه بعد يا سه جنبه است، نيازهاي او هم سه گونه خواهدبود؛ جنبه يا بعد جسماني- مادي که از آن نيازهاي مادي به بار مي آيد، بعد ديگر جنبه احساسي- عاطفي است که از آن نيازهاي احساسي- عاطفي مي تراود و سرانجام بعد يا جنبه عقلاني که از آن نيازهاي عقلاني حاصل مي شود.

نيازهاي مادي را علم يا به عبارتي علوم تجربي مثل فيزيک و شيمي برآورده مي سازد و کسي هم ترديد ندارد بشر نيازهاي مادي دارد و علم هم برآورنده نيازهاست. به همين سبب است که وقتي به دانش آموزان در درس انشاء- که نمي دانم ديگر در مدرسه ها و جزو برنامه ها هست يا نيست- اين موضوع را مي دهند که مي خواهيد چه کاره شويد، همه مي خواهند يا دکتر و پزشک شوند يا مهندس تا لابد نيازهاي واقعي بشر را رفع کنند. کمتر کسي مي خواهد ادبيات بخواند و اديب شود يا في المثل معلم و متعلقات آن ها، مگر از سر اضطرار و بدان سبب که راه به جايي نبرده است.

چنين است که رسيده ايم به جايي که رسيده ايم! و اما ترديدي نيست که- دست کم- پس از نيازهاي مادي دو نياز ديگر پيش روي ماست؛ نيازهاي عاطفي- احساسي و نيازهاي عقلي. برآورنده نيازهاي عاطفي- احساسي، هنر است و شعر به عنوان مهم ترين يا يکي از مهم ترين هنرها در رفع نيازهاي عاطفي نقشي ويژه دارد.

پيوند شعر و موسيقي در تمام جهان، خود حکايتي است در خور توجه و در ميهن ما اين پيوند حکايتي ويژه تر از ويژه دارد. شاعران بزرگ ما جملگي موسيقيدان بوده اند. يکي از معاني «حافظ» غير از حافظ قران و حافظ حديث، موسيقيدان است و موسيقيدانان نيز لقب حافظ داشته اند. مثل حافظ عبدالقادر مراغي نويسنده کتاب «مقاصد الالحان». او هم شاعر بود، هم موسيقيدان و هم حافظ قرآن.




اين طور که گفته شد شعر و موسيقي با هم مرتبط هستند. بر اين اساس کسي هست که اگر مستقيما با شعر پيوند ندارد، به گونه اي با نوعي از موسيقي هم مربوط نباشد و از اين طريق با شعر هيچ ارتباطي نداشته باشد؟

گمان نمي کنم. اين پيوند از نيازي جدي خبر مي دهد که اگر جدي تر و مسلم تر از نيازهاي مادي نباشد، کم از آن ها نيست. نيازهاي عقلي هم مانند نيازهاي عاطفي- احساسي بسيار جدي هستند. برآورنده نيازهاي عاطفي- احساسي بسيار جدي هستند. برآورنده نيازهاي عقلي، فلسفه است.


فلسفه در معناي عام جهان بيني هاي ديني را هم در بر مي گيرد. آيا در جهان کسي هست که از خود و البته با تعبير خود و با زبان خود نپرسد «از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود/ به کجا مي روم آخر ننمايي وطنم»؟ يعني به تعبير حکما کسي هست که از مبدا و معاد و از سرنوشت خود نپرسد و نگران حال و وضع خود پس از مردان نباشد؟ پاسخ منفي است و همگان، در هر پايه از دانش که باشند، به طرح چنين پرسش هايي مي پردازند؛ يعني به طرح پرسش هاي عقلي- فلسفي مي پردازند و پاسخ هايي هم براي آن مي يابند و به اين ترتيب نيازهاي عقلي خود را رفع مي کنند. يکي پاسخ هاي خود را در مکاتب فلسفي مي جويد و ديگري سر بر آستانه دين مي نهد و نيازهاي خود را رفع مي کند.

چنان که در جريان رفع نيازهاي عاطفي- احساسي هم شاهد همين وضع هستيم. يکي نياز خود را با شعر حافظ و سعدي و موسيقي به اصطلاح اصيل به بار آمده زا شعر سعدي و حافظ رفع مي کند و ديگري با بهره مندي از موسيقي هاي گوناگون ديگر. به هر حال در اين بحث هدف آن است که روشن شود نيازهاي انسان محدود به نيازهاي مادي نيست و چنان که گفتم دو نياز جدي ديگر هم در کنار نيازهاي مادي حضور دارند که بشر به رفع آن ها مي پردازد؛ نيازهاي عاطفي و نيازهاي عقلي.

بنابراين در پاسخ پرسش شما بايد بگويم آري، شعر به عنوان هنري ارجمند و با نگاهي به عنوان هنر برتر- دست کم- در فرهنگ ما امري تفنني نيست، بلکه نيازي جدي است براي بشر و سخن پل والري از درست هم درست تر است که بي شعر، هرگز! ضمن آن که شعر ما- شعر فارسي- نه فقط نقش ويژه خود را در طول تاريخ فرهنگ ما ايفا کرده است، که بار موسيقي را هم به دوش کشيده و نقش فلسفه را هم- دست کم- در مواردي ايفا کرده است.

چطور؟

اولا اوزان عروضي شعر فارسي با مقام ها يا دستگاه هاي موسيقي اصيل ايراني منطبق است. بنگريد به کتاب مستطاب حافظ و موسيقي، تاليف زنده ياد حسينعلي ملاح. فرصت الدوله شيرازي در کتاب بحورالالحان انطباق شماري از غزل هاي سعدي و حفاظ را بر دستگاه هاي موسيقي نشان داده و گفته است اگر خواننده في المثل فلان غزل را در فلان دستگاه بخواند، تاثيري ژرف بر جاي مي نهد و شنونده را به اوج لذت مي رساند.

هدف هنر تاثير و تهييج است و چنين است که سعدي خطاب به گران جانان يا همان بي ذوقان هنرناشناس مي گويد: «اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب/ گر ذوق نيست تو را کژطبع جانوري». به سبب حرمت موسيقي در نظر بعضي از علما، در طول تاريخ شعر، به ويژه شعر آن گاه که به آواز خوش خوانده مي شد و خوانده مي شود، نقش موسيقي را هم ايفا مي کرد و همچنان ايفا مي کند. پرهيزکنندگان از موسيقي از طريق شعر به رفع نيازهاي عاطفي خود ميپرداختند و پي پردازند.

ثانيا از آن جا که از سده پنجم هجري قمري علوم و فلسفه وارد شعر شد و شاعران با استفاده از مسائل علمي و فلسفي به طرح پيام هاي شاعرانه خود پرداختند، شعر فارسي در کنار وظيفه خود که همانا دادن پيام هاي شاعرانه است، با هدف تهييج و تحريک خواننده- وظيفه بالذات شعر، به تعبير فلاسفه- وظيفه اي فرعي و به تعبير فلسفي، وظيفه اي بالعرض اما مهم نيز به عهده گرفت. آن هم آموزش مسائل علمي و فلسفي بود و در نتيجه رفع نيازهاي عقلي در کنار رفع نيازهاي عاطفي.

در ارتباط با اين وظيفه بالعرض شعر فارسي ممکن است مثالي بزنيد؟

يکي از پرسش هاي فلسفي اين پرسش است که چرا به اين جهان آمديم؟ يا اين که چرا خدا جهان و انسان را آفريد؟ خيام با طرح اين پرسش، به شيوه خود و بر بنياد جهان بيني خود، پاسخ فلسفي مي دهد. او از اين راه احساس خود را که همانا ناخرسندي و ناخشنودي همراه با سرگشتگي و حيرت- حيرت فلسفي- است، به خواننده القا مي کند: «آورد به اضطرارم اول به وجود/ وز حيرتم از حيات چيزي نفزود/ رفتيم به اکراه و ندانيم چه بود/ زين آمدن و بودن و رفتن مقصود» اين مسئله از جمله مسائلي است که زير عنوان کلي «راز دهر» قابل طرح است. در بيتي از حافظ اين گونه گزارش شده است: «سخن از مطرب و مي گوي و راز دهر کمتر جو/ که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را».

همچنين حافظ با استفاده از دو اصطلاح «دور و تسلسل» و باطل بودن آن در نگرش عقلي- فلسفي، به پرورش مضمون اغتنام فرصت پرداخته و به خوانندگان خود پيام خوش باشي داده است: «ساقيا در گردش ساغر تعلل تا به چند/ دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش».

آن گاه خواننده به لطف سخن و اوج هنرمندي حافظ پي مي برد که دريابد اولا خواجه، دور و تسلسل را هم در معناي فلسفي آن به کار برده و هم در معناي شاعرانه آن، يعني دور گرداندن قدح باده در مجلس و پيوستگي يا تسلسل و تکرار آن؛ ثانيا به اين نکته بديع توجه کند که حافظ رندانه، خطاب به ساقي تذکار مي دهد که دور و تسلسل فلسفي باطل است، نه دور و تسلسل هنري و شاعرانه؛ ثالثا نتيجه مي گيرد که چون دور- در معني شاعرانه و ايهام به معني فلسفي- به عاشقان رسيد و معلوم شد که برخلاف نظر فيلسوفان «دور» باطل نيست- نتيجه گيري رندانه- اي ساقي، بدان که تسلسل هم برخلاف نظر فيلسوفان، باطل نيست. پس آن را مسلسل و پيوسته ساز.

شعر- صرفنظر از کساني که با آن پول در مي آورند- براي کسي منفعت مالي ندارد. کما اين که مردم هم گاهي مي گويند شعر و مقولاتي از اين دست براي آدمي نان و آب نمي شود. پس چه چيزي در شعر وجود دارد که ما نمي توانيم آن را ترک کنيم؟

اين پرسش برخاسته از نگرش عاميانه از يک سو و نگرش برآمده از مکاتب اثبات گرايانه- مکاتب پوزيتيويستي، اثبات گرايي، مذهب تحصلي- است. مکاتبي که بر طبق آن تنها شناختي ارزش دارد که حاصل مشاهده و تجربه و روش هاي تجربي باشد، يعني شناخت فقط شناخت علي.

پيشرو يا پدر اثبات گرايي اگوست کنت، فيلسوف فرانسوي قرن هجده و نوزده ميلادي و پدر جامعه شناسي است. او بر آن بود که علم تا قرن بيستم به تمام پرسش ها پاسخ مي دهد و فلسفه يا علوم عقلي که هيچ کاره است تا قرن بيستم هيچ کاره تر مي شود. قرن بيستم فرا رسيد و يک جهان پرسش بي پاسخ در برابر انسان صف آراستند و علم در پاسخگويي فروماند. اين طرز تفکر که ديگر در غرب هم، دست کم به آن صورت افراطي جايگاهي ندارد، به کشور ما رسيده و شمشيري شده است بيشتر براي گردن زدن شعر و ادب که از جمله دستاوردهاي ارزشمند ماست و با نگاهي، يگانه دستاوردي است که مي توانيم بدان بنازيم و فخر کنيم و همچنان در جهان خودي بنماييم.





حمله به شعر و ادب پارسي يا از سر جهل صورت مي گيرد يا از سر غرض. آن گاه صورت هاي جاهلانه و عاميانه با عبارت هايي مثل قضيه هاي فطري در منطق بيان مي شود؛ قضايايي که در منطق از آن ها به عنوان «قياساتها معها» تعبير مي شود. مقصودشان هم آن است که به محض برخورد با آن ها ذهن، قياسي ترتيب مي دهد و نتيجه مي گيرد. مثلا وقتي با قضيه «زوج بودن عدد چهار» برخورد کنيم، ذهن بي درنگ قياسي مي سازد اين سان: عدد چهار قابل بخش بر عدد دو است و هر عدد که چنين باشد زوج است.

چون آدمي با جمله هايي از اين دست در نفي شعر برخورد مي کند که: اگر بروي در دکان نانوايي و صبح تا شب شعر بخواني، نانوا به تو نصف نان هم نخواهدداد، شنونده عاقل آن ها را جمله هايي مي يابد که «جهل قائلها معها»ست. يعني جهل گوينده آن با آن است و آشکارا دريافت مي شود. بايد پرسيد اگر کسي برود در دکان نانوايي و في المثل فرمول هاي شيمي را به بانگ بلند بر زبان براند يا يک سلسله اصول و مبادي رياضي را براي نانوا بيان کند، نانوا به او نان خواهدداد؟

بايد به اين جاهلان گفت اگر نانوا از جنس شاطر عباس صبوحي باشد- که هنوز شاطر عباس ها برخلاف بسياري از ادبيات خواهان ها سر سوزن ذوقي دارند و با شعر بيگانه نيستند- حتما به خواننده شعر نان خواهد داد و به گوينده فرمول ناسزا! تکليف مغرضان هم روشن است.

اين روزها مجريان فرمان هاي دشمنان فرهنگ و ادب فارسي کم نيستند؛ دشمناني که هويت ملي ما را نشانه گرفته اند و مي کوشند تا به قلب اين هويت که همان زبان و ادب فارسي است، شليک کنند و پيش بيني دردآلود بيدل دهلوي را در زادگاه و جايگاه اصلي اين زبان و ادب نيز متحقق سازند که با حسرت و اندوه چنين بيان کرد: «ز بعد ما نه غزل ني قصيده مي ماند/ ز خامه ها دو، سه اشک چکيده مي مان».

مگر فردوسي بزرگ يا بزرگي از زبان فردوسي به درستي نگفت: «عجم زنده کردم بدين پارسي»؟ پيداست که چون علت از ميان برود، معلول نيز از ميان خواهدرفت. يعني که اگر «پارسي» بماند، ما مي مانيم. و چنين است که لالايي ها به گوشمان مي خوانند از اين دست که شعر به چه کار مي آيد؟ حافظ به چه درد مي خورد؟

شعر برآورنده کدام نياز ماست؟ اصلا اگر شعر و شاعر نبود چه مي شد؟ و لالايي هايي از اين دست و انداختن تمام گناهان عقب ماندگي به گردن شعر و شاعر غافل از اين که اگر اين ميراث ارجمند هم نبود، آن وقت اساس چيزي نبود. اين ها جملگي مغالطه هايي است که صورت ظاهرا منطقي آن چنين است: «شعر و ادب، کالايي سودآور نيست.» صدور اين حکم کاسبکارانه چنان که پيش تر هم گفتم يا معلول جهل است يا معلول غرض و چنان که در پاسخ دادن به پرسش نخست گفتم، بحث اختيار نيست، صحبت از جبر و ضرورت است و ضرورت رفع نياز عاطفي- احساسي اگر بيشتر از ضرورت رفع نياز مادي نباشد، کمتر از آن نيست.

اکنون بر آنچه گفته ام مي افزايم که تربيت يک فرد و سرانجام تربيت مجموعه جامعه آن گاه به کمال مي رسد که نيازهاي سه گانه مادي، عاطفي و عقلي رفع شود و ابعاد سه گانه شخصيت فرد در پي رفع نيازهاي آن پرورده شود و به کمال ممکن برسد، و گرنه جامعه با آدم هايي يک بعدي و تک ساحتي- که خود و تخصص خود را بي مانند مي بينند و چشم بر آنچه بايد ببينند فرو مي بندند- مواجه خواهد شد و به ورطه خودبيني و عيب بيني در خواهدافتاد. آدم هاي تک ساحتي و يک بعدي که تنها بعد مادي آن ها پرورش يافته، آدم هايي زمخت و پرمدعا هستند که کمترين انعطاف در آن ها نيست.

شعر مي تواند گذران زندگي را راحت تر کند؟ شايد گاهي تحملش را؟

در پرتو هنر و به برکت شعر و در نهايت در پرتو پرورش بعد عاطفي، زمختي و درشتي و انعطاف ناپذيري جاي خود را به نرمي و لطافت و گذشت و انعطاف پذيري مي دهد و رفتارها و سرانجام زندگي را قابل تحمل مي کند. شعر و هنر نماد لطافت و نرمي است. وقتي سپهري در منظومه «صداي پاي آب» به قصد نقد وضع نامطلوب موجود مي خواهد از گذشته هايي ياد کند که مطلوب و دلنشين بوده است، مي سرايد: «پدرم وقتي مرد پاسبان ها همه شاعر بودند.» يعني روزگاري بود که خشن ترين مردم- پاسبانان- از نرمي و لطافت بهره داشتند و بدين سان از نقش شعر و اهميت ويژه آن در تعليم و تربيت سخن مي گويد.

با ذکر دو نکته مهم اين بحث را به پايان مي برم: نکته نخست آن که تک ساحتي شدن و يک بعدي بودن تنها با تاکيد بر بعد مادي وجود انسان به بار نمي آيد. تاکيد بر هر بعد و غفلت از ابعاد ديگر در تربيت نيز موجب تک ساحتي شدن و يک بعدي شدن مي شود.

نکته دوم آن که غفلت از اهميت شعر در فرهنگ ما و در نتيجه غفلت از آن در کار تعليم و تربيت فرزندانمان، فاجعه مي آفريند. فرزندان ايران زمين تا وقتي که با پدران معنوي خود پيوندي داشتند و فرزندان فردوسي و نظامي و مولوي و سعدي و حافظ بودند، اگر نيک بنگريم يا همه مشکلات، رفتارها و کردارهايشان پسنديده تر بود و زندگي معنايي داشت دلپذيرتر از معنايي که امروز دارد.


شب شعر






از آن زمان که فرزندان ايران، از پدران معنوي خود فاصله گرفتند و گاه از «گذشتن تاريخ مصرف» ارزش هاي آنان سخن گفتند، روزگار، دگر شد. مقايسه نسلي که با پدران معنوي و اخلاقي و هويت ساز ايران پيوندي بالنسبه استوار داشت با نسلي که اين پيوند را گسست و نتايج به بار آمده از پيوند و از اين گسست، چندان دشوار نيست و مي تواند هشداري باشد براي برنامه ريزان آموزش و پروش که بدانند اگر قرار است بمانيم و «ما» باشيم و هويت خود را حفظ کنيم، بايد کاري کنيم که فرزندانمان رشته مهر بريده- مهر نسبت به پدران معنوي خود- را بازبندند و به شناخت تازه اي از پدران معنوي و هويت ساز خود دست يابند.

راستي مراد و مقصود مردم زيرک و عاقل و هوشيار انگليس از اين سخن يا ضرب المثل چيست که: بيچاره آن انگليسي که شکسپير را نشناسد! آيا نبايد گفت بيچاره آن ايراني که فردوسي و سعدي را نشناسد؟

مردم با شعر انس دارند و گاهي با شاعران به هم زباني مي رسند، با اين حال کمتر ديده ايم که به حرف شاعران گوش بدهند. از اين مقدمه مي توان نتيجه گرفت که شعر به تفنن تبديل شده و شاعران صرفا مردم را سرگرم مي کنند؟

پرسش شما شمال سه مسئله است. يک آن که انس با شعر- که از نشانه هاي آن خواندن شعر است، نه با چشم که با ياد- صورت کمال يافته و ايده آل آن در حفظ داشتن شعر است و به کار بستن توصيه نظامي عروضي سمرقندي، مولف چهارمقاله که مي گويد: «شاعر بايد در روزگار جواني بيست هزار بيت از اشعار متقدمان ياد گيرد و ده هزار کلمه از آثار متاخران پيش چشم کند.» اين که وظيفه شاعر است. اديبان و علاقه مندان به شعر هم بايد به اداي وظيفه اي شبيه يا نزديک به آن بپردازند. شعر در حافظه نداشتن و با شعر مانوس نبودن و ادعاي تخصص کردن، بيشتر به شوخي و مزاحم مي ماند.

امروز عناويني چون استاد و دکتر را با خود حمل مي کنيم و خود را متخصص ادبيات مي خوانيم، در حالي که نه شعر در حافظه داريم، نه با شعر مانوسيم و نه حتي يک رمان- که نوع ادبي غالب روزگار ماست- درست خوانده ايم.

البته منظورم رمان هاي حسابي است. اين ماجراي تاسف آور مرا به ياد داستاني مي اندازد که بازگوکردنش شايد موجب شادي خاطر باشد. مي گويند يکي از همشهريان من، تاکيد مي کنم يکي از همشهريان من- شهر من يزد است-، در ماه مبارک رمضان کاسه اي پر از آب دوغ خيار ترتيب داده بود و قاشق در دست مشغول بود.

شيخي مومن از راه رسيد و به قصد نهي از منکر گفت: «ملعون، چرا روزه مي خوري؟» همشهري من با لهجه مردم شهر من گفت: «آ شيخ من خو روزه نموخورم، نون و آب دوغ موخورم.» يعني من که روزه نمي خورم، آب دوغ خيار مي خورم. شيخ گفت: «مبطل است» و همشهري من پاسخ داد: «آ شيخ مرد اونيه که يک کاسه نون آب دوغ بوخوره و بازم روزه باشه.» و حالا «مرد اونيه که نه فقط با شعر انس نداشته باشه و رمان هم نخونه که حتي از روي شعر حافظ هم درست نخونه و بازم متخصص باشه. بله، اين جوريه.»

زين قصه بگذرم که سخن مي شود بلند. دومين مسئله اين که شرط ديگر رسيدن به همدلي با شاعر تجربه مشترک با شاعر است. ما وقتي با يک شاعر به همدلي مي رسيم که با او تجربه هاي مشترک داشته باشيم. به آن سبب در روزگار ما حافظ اين همه مورد توجه است که مردم ما با او تجربه هاي مشترک دارند، در حالي که به راستي استاد سخن سعدي است.

من بارها گفته ام و بار دگر مي گويم که «اگر سعدي نبود، حافظ نبود، اما اگر حافظ نبود، سعدي بود.» اين سخن نه بدان معناست که سعدي- که من او را به حق فردوسي ثاني مي خوانم- با همه بزرگي اش چرا و به چه سبب به اندازه حافظ در روزگار ما مورد توجه نيست؟ سبب همان تجارب مشترک است.




چطور ما با حافظ تجربه مشترک داريم، اما با سعدي نه؟

روزگار سعدي، به طور نسبي روزگار آرامش و امنيت و آسودگي بود و سعدي خود در توصيف فارس- که آرامش و امنيت نسبي بر آن حاکم بود- و در وصف روزگار خود در بوستان مي گويد: «کس از فتنه در فارس ديگر نشان/ نيابد به جز قامت مهوشان». يعني اگر در فارس فتنه اي هست، فتنه برآمده از قامت دلرباي زيبارويان است. در چنين وضعي که مي توان آن را «وضع طبيعي» خواند، زندگي آرام و طبيعي جريان دارد، البته باز هم به طور نسبي.

اين است که سعدي سخنگوي عشق و زندگي مي شود. اما روزگار حافظ در يک کلام روزگار نابساماني ها و پريشاني هاست، زمانه فتنه ها و ناامني ها و ناراستي ها و رياکاري هاست و شاعر ار اسير غمي جانکاه و بيکران مي سازد: «غم زمانه که هيچش کران نمي بينم/ دواش جز من چون ارغوان نمي بينم/ به ترک صحبت پير مغان نخواهم گفت/ چرا که مصلحت خود در آن نمي بينم/ ز آفتاب قدح ارتفاع عيش بگير/ چرا که طالع وقت آن چنان نمي بينم».

اين غم جانکاه که برآمده از احساس مسئوليت و تعهد روشنفکرانه به تعبير امروز است، شاعر را به شکوه و شکايت بر مي انگيزد و به نقد نابهنجاري ها و ناروايي ها وا مي دارد و ديوان او مي شود آوردگاه ارزش هاي نيک و بد و صف آرايي سپاه اهورايي در برابر لشکر اهريمني.

و اما نکته سومي که بايد بگويم اين است که وقتي انس با شعر تحقق يافت و تجربه هاي مشترک هم با شاعر در کار بود، همدلي به بار مي آيد و تاثير و تاثر حاصل مي شود که هدف شعر، در معناي کلام مخيل تهييج و تحريک و سرانجام تاثير است که به گفته ملک الشعراي بهار: «شنيده اي که ز يک شعر فتنه اي بنشست/ نديده اي که ز يک بيت فتنه اي برخاست». به همين سبب به تعبير نظامي عروضي کار شاعر آن است که «معناي خُرد را بزرگ گرداند و معناي بزرگ را، خُرد» تا بر شنونده تاثير بگذارد.

ماجرا سروده شدن شعر معروف «بوي جوي موليان آيد همي» از سوي رودکي- که معروف است و اهل ادب از آن آگاهند- از جمله ماجراهايي است که با هدف نشان دادن تاثير شعر گزارش شده است. اگر انس با شعر به واقع به بار آيد و صاحب انس به واقع با شاعر به همدلي برسد، تاثيرپذيري او قطعي است و به تعبير شما «حرف شنوي» او از شاعر مسلم است.

اما اگر به جاي انس، تظاهر به انس باشد و به جاي همدلي تظاهر به همدلي، نه تاثيري در کار خواهدبود، نه «حرف شنوي» معنايي خواهدداشت. اين روزها بيشتر با «تظاهر» مواجهيم، نه با واقعيت. با تظاهر، شعر را و حتي باورها را به تفنن تبديل مي کنيم، وگرنه چنان که گفته آمد، شعر و هنر در زندگي انسان يک ضرورت است و يک واقعيت که اگر نباشد جاي يک امر ضروري واقعي خالي است.

شعر گاه به مثابه ابزار به کار گرفته مي شود. براي مثال شاعراني مثل مولوي چندان در گرو شعر سرودن نبودند و آن را صرفا به عنوان ابزاري براي بيان معاني به کار گرفتند. از طرف ديگر شعر گاهي هدف است و مسئله اصلي سرودن شعر است. شعر کدام يک از اين هاست؟

شعر براي بعضي هدف است و براي بعضي وسيله. عارفان شعر را وسيله بيان آرا و انديشه هاي خود قرار مي دهند. يعني به زبان شعر و شايد مناسب تر باشد، بگوييم به زبان نظم به بيان آرا و انديشه هاي خود مي پردازند. حديقه سنايي، مثنوي هاي عطار و مثنوي مولوي آثاري است عرفاني که با ابزار نظم بيان شده است. في المثل وقتي مولانا مي سرايد: «هر زمان نو مي شود دنيا و ما/ بي خبر از نو شدن اندر بقا» يک نظريه عرفاني- فلسفي را موسوم به «تجدد امثال» بيان مي کند و شعر يا نظم فقط ابزار بيان اين نظريه است؛ نظريه اي که طبق آن، جهان پيوسته در حال بود و نبود يا وجود و عدم است.



هر آن موجودات نابود مي شوند و خداوند مثل آن ها را خلق مي کند و جايگزين مي سازد که قصه اي دراز است و وقت هم در جريان مصاحبه، مثل هميشه تنگ. اين وضع با هدف شاعري مثل سعدي و حافظ که شعر برايشان هدف است و هر چيز، از ساده ترين مسائل تا علمي ترين مسائل براي آن ها موادي است در خدمت بيان انديشه ها و پيام هاي شاعرانه که مجال بحث درباره آن ها نيست. اما چرا عارفان با ديگر علما نظم را براي بيان انديشه هاي خود بر مي گزينند، اين هم خود مسئله اي است که بايد جداگانه بدان پرداخت تا معلوم شود که چرا شعر دست از سر ما- به تعبير شما- بر نمي دارد.


منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۴۴۰۱۸۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تأکید امام جمعه اردبیل بر افزایش تولیدات هنری برای رفع نیازهای روز جامعه

به گزارش خبرگزاری صداوسیما، مرکز اردبیل؛ نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه اردبیل در دیدار جمعی از هنرمندان به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی گفت: برای کاهش آسیب‌های اجتماعی و تحکیم بنیان خانواده و اقتدار کشور، نیاز است آثار نابی در قالب هنر تولید شود.
آیت الله عاملی تصریح کرد: استان اردبیل آداب و رسوم و آیین‌ها و فرهنگ خاصی دارد که باید در قالب هنر برای همگان تداعی شود و گذشت و احساسات و حس همدردی و هم نوعی خیران و انسان‌های بزرگ در قالب هنر معرفی شود.
در این دیار که با تجلیل از تعدادی از هنرمندان همراه بود، سپهری رئیس حوزه هنری استان اردبیل هم از تولید پویانماییِ ۹۰ دقیقه‌ای شاه اسماعیل صفوی با همت هنرمندانِ استان خبر داد.

دیگر خبرها

  • دعوا بر سر دستمال ارزشمند لیونل مسی!
  • تقدیر حفاظت محیط زیست اشنویه از دانش آموز حافظ حیات وحش
  • حمله اسنوکر باز انگلیسی به حسین وفایی؛ این زمین مقدس است، برو و هرگز برنگرد!
  • گلدبرگ: AEW مزخرف است و هرگز به آنجا نخواهم رفت/ اخبار WWE
  • تأکید امام جمعه اردبیل بر افزایش تولیدات هنری برای رفع نیازهای روز جامعه
  • ۱۰۱ میلیون دلار ارز به نیازهای خدماتی تخصیص داده شد
  • دهقانی: زیست‌بوم دانش‌بنیان حامی سپاه درمسیر پیشرفت و اقتدار
  • برونو فرناندز: قهرمانی در جام حذفی هرگز موجب موفقیت منچستریونایتد نخواهد شد
  • آیا به بی‌ حجابی باید پاسخ فرهنگی داد ؟
  • تخصیص ۶۲۱ میلیون دلار ارز برای واردات کالاهای اساسی و دارو