Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «تقریب»
2024-04-25@06:35:46 GMT

صنوبر و کوچ و زمزمه عشایری

تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۳۸۱۳۷۳

صنوبر و کوچ و زمزمه عشایری

به گزارش حوزه فرهنگ وهنر خبرگزاری تقریب، محمد شمس الدینی از داستان‌نویسان کشور در قالب یادداشتی نگاهی به کتاب «گودال اسماعیلی» اثر مرحوم علی‌شاه‌علی انداخته که از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. در ادامه این یادداشت را می‌خوانیم:

یکی از مهم‌ترین ظرایفی که هنرمندان و مخصوصاً داستان‌نویسان، در پرداخت هنری باید مورد عنایت خود قرار دهند، «کلیشه» است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

روایت کلیشه‌ای و هنر کلیشه، ناگزیر رو به قبله‌ی إبتذال، قامت می‌بندد و بی‌ارزش و بی‌اثر خواهد بود. در کتاب «گودال اسماعیلی»، به قلم علی شاه‌علی، که مجموعه‌ی چهار داستان کوتاه کارگاهی است و محور اصلی آن، دفاع مقدس است، داستانی وجود دارد به نام «کوچ» که تا حد خوبی، توانسته است از بند کلیشه و إبتذال مقدر و مقرر آن، بگسلد. سه داستان دیگر کتاب یعنی «قرار ملاقات»، «گودال اسماعیلی» و «سفارش»، داستان‌هایی معمولی هستند که خواننده را به وجد نمی‌آورند.

در مورد موضوعاتی هم‌چون دفاع مقدس، که موضوعاتی تاریخی هستند، به دلیل وجود یک روایت غالب رسمی که محورهای خاصی را برجسته و محورهای دیگر را منزوی می‌کند، امکان افتادن در دام کلیشه، مخصوصاً از سوی نوهنرورزان، بسیار است اما در داستان کوتاه کوچ، اگر چه رگه‌های روایت کلیشه‌ای، محو نشده‌اند اما کم‌رنگ شده‌اند و این ظریفه، تا حد زیادی، محصول میدان و نوع پرداخت داستان است. داستان، حول کوچ یک ایل از عشایر بختیاری است که به اندیمشک می‌روند تا مراسم عروسی صنوبر و مصطفی را برگزار کنند. مصطفی، خلبان است و درگیر جنگ؛ و صنوبر، دخترعموی او، راوی داستان است که در این کوچ، أحوال أنفسی خود و اوضاع آفاقی ایل را شرح می‌کند. همین فضای کوچ و هم‌تافت شدن عروسی و جنگ، توانسته است زهر کلیشه را ضعیف کند. در داستان، دو کوچ دیده می‌شود که کوچ ایل، یک کوچ است و کوچ مصطفی، کوچ دیگر. ایل از آن‌سوی کوه‌های خوزستان به اندیمشک می‌رود و مصطفی از خود به خدا و البته صنوبر هم دارد کوچ می‌کند، از مصطفای آفاقی به مصطفای أنفسی، مصطفایی که هست و نیست!

هنرمند، «کاشف‌الغطاء» است و باید بنا به رسالت باطنی، پرده از آفاقی برگیرد که مستور مانده‌اند زیر حجب زمان و مکان و تعصبات و غفلت‌ها و ضعف‌ها و ترس‌ها و محافظه‌کاری‌ها. و در داستان کوچ، حجاب غفلت از کوچ عشایر در جنگ و أحوال درونی یک دختر معصوم عشایر آرزومند دیدار شوهر بر داشته است اگرچه داستان کوتاه، مجال تفصیل و تشریح جزئیات نیست. نویسنده هم تا همین حد می‌تواند این أحوال را بیان کند و نباید بر او خرده‌ای گرفت. داستان کوتاه، از یک منظر، نطفه‌ی رمان است و تمرین رمان‌نویسی؛ اگرچه قالبی است مستقل و قابل برای بیان برخی حرف‌ها که حتی با رمان هم نمی‌شود زد. اگر بناست با آب بستن، داستان کوتاه، رمان بشود، همان بهتر که کوتاه باشد؛ یعنی می‌خواهم عرض کنم که از این حرف‌ها کسی گمان نکند که نسبت داستان کوتاه و رمان، نسبت شلوارک و شلوار است! داستان کوتاه را البته با حکایت‌های کهن که اساساً در عالم إجمال بوده‌اند، هم نباید اشتباه گرفت. داستان کوتاه و رمان، هر دو در عالم تفصیلند و چنانی که عرض شد، نسبتی هم‌چون نطفه و جسم آدمی دارند اما حکایت، در عالم إجمال است، تو گویی نسبت حکایت با داستان کوتاه و رمان هم‌چون نسبت روح و نفس است با نطفه و جسم.

زندگی عشایر، عجین با نواهایی است که اینجا و آنجا، زیر لب زمزمه می‌کنند و در داستان کوچ، این وجه زندگی هجرت‌آمیخته‌ی عشایری، تبلور زیبایی یافته است: وقتی ننه‌ی صنوبر به بالای تپه می‌آید تا به صنوبر برسد دارد زمزمه می‌کند:

باهار اومد به هر لاله گلی بی

به هر لاله هزارون سنبلی بی

به هر جایی که یارم پا نهاده

هزارون چپّه‌ی گل جا نهاده

همین ننه‌خاتون، در میانه‌های کوچ، «دِی‌بلال» می‌خواند، همان نغمه‌ی خاص عشایر بختیاری هنگام کوچ به یاد خاطرات تلخ و شیرین گذشته؛ و البته به صنوبر هم می‌گوید که «دخترم داره عروس می‌شه، نمیدونم باید دی‌بلال بخونم یا شعر بِهیگ؟»؛ یعنی نغمه‌ی عروس.

قدری جلوتر در زمان و مکان داستان، صنوبر، در یک «صبح قشنگ که آسمان صافِ صاف است و هوای خنک، سینه‌ی آدم را خنک می‌کند»، دارد برای خودش ترانه‌ی فایز می‌خواند:

نه هر جسمی زجسمی می‌برد جان

نه هر زلفی دلی سازد پریشان

نه هر دلبر ز فایز می‌برد دل

رموز دلبری سری‌ست پنهان

این نغمه‌ها و نواها، روح زندگی عشایری است و با همین‌ها است که سختی‌ها و مشقات این زندگی، قابل تحمل می‌شود. عشایر برای هر کار و هر وجه از زندگی، نواها و نغمه‌هایی دارد که حیات آنها را تأویل می‌کند و آنها را وصل می‌کند به افقی که در کشاکش زندگی عشایری و در کشمکش با صورت‌های دل‌پذیر و نادل‌پذیر طبیعت، ممکن است فراموش بشود. داستان کوتاه کوچ، این وجه از زندگی عشایر را هم در لابه‌لای حوادث داستان، نشان داده است و از این جهت، شیرینی خواندن داستان، بیشتر هم شده است.

شهدا، فانی از دنیایند و باقی در آخرت و از آنان، در آفاق دنیا، جز چند قطعه عکس و چند خط وصیت و احتمالاً چند قطعه وسیله‌ی دیگر، چیزی بر جای نمانده است و همین‌ها، همین چند قطعه عکس و همین چند خط وصیت و همان وسایل، همه‌ی دل‌خوشی آنانی هستند که با شهادت هر شهیدی، عشق‌شان ابدی شد و به خاطره‌ها پیوست. آیا صنوبر داستان کوچ هم باید یکی از همین دل‌دادگانی بشود که از عشق برگزیده‌اش، از مصطفی، جز همان عکس خلبانی و همان کتاب حدیث و همان بزغاله‌ی حنایی هدیه‌ی عمو حسین، چیز دیگری در آفاق نداشته باشد و یک عمر دل خوش کند به همان مزه‌ای اندک از عشق که در أنفسش، به یادگار مانده و همه‌ی هویت اوست؟ آیا دنیای صنوبر هم‌چون گله‌ی گرگ‌زده‌ای می‌شود که تا زنده است، این گرگ دارد گوسفندان را می‌درد؟ صنوبر به بی‌بی گفته بود، جنگ که تمام شد با مصطفی و ننه‌خاتون و حاج‌بابا و بقیه، می‌رویم کربلا؛ اما کسی چه می‌داند، باید این داستان و این کتاب را خواند و دید که این جنگ تمام می‌شود یا همین جنگ صنوبر را تمام می‌کند؟!​
نگاهی به کتاب «گودال اسماعیلی»
صنوبر و کوچ و زمزمه عشایری
صنوبر و کوچ و زمزمه عشایری

هنرمند، «کاشف‌الغطاء» است و باید بنا به رسالت باطنی، پرده از آفاقی برگیرد که مستور مانده‌اند زیر حجب زمان و مکان و تعصبات و غفلت‌ها و ضعف‌ها و ترس‌ها و محافظه‌کاری‌ها.

به گزارش خبرنگار مهر، محمد شمس الدینی از داستان‌نویسان کشور در قالب یادداشتی نگاهی به کتاب «گودال اسماعیلی» اثر مرحوم علی‌شاه‌علی انداخته که از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. در ادامه این یادداشت را می‌خوانیم:

یکی از مهم‌ترین ظرایفی که هنرمندان و مخصوصاً داستان‌نویسان، در پرداخت هنری باید مورد عنایت خود قرار دهند، «کلیشه» است. روایت کلیشه‌ای و هنر کلیشه، ناگزیر رو به قبله‌ی إبتذال، قامت می‌بندد و بی‌ارزش و بی‌اثر خواهد بود. در کتاب «گودال اسماعیلی»، به قلم علی شاه‌علی، که مجموعه‌ی چهار داستان کوتاه کارگاهی است و محور اصلی آن، دفاع مقدس است، داستانی وجود دارد به نام «کوچ» که تا حد خوبی، توانسته است از بند کلیشه و إبتذال مقدر و مقرر آن، بگسلد. سه داستان دیگر کتاب یعنی «قرار ملاقات»، «گودال اسماعیلی» و «سفارش»، داستان‌هایی معمولی هستند که خواننده را به وجد نمی‌آورند.

در مورد موضوعاتی هم‌چون دفاع مقدس، که موضوعاتی تاریخی هستند، به دلیل وجود یک روایت غالب رسمی که محورهای خاصی را برجسته و محورهای دیگر را منزوی می‌کند، امکان افتادن در دام کلیشه، مخصوصاً از سوی نوهنرورزان، بسیار است اما در داستان کوتاه کوچ، اگر چه رگه‌های روایت کلیشه‌ای، محو نشده‌اند اما کم‌رنگ شده‌اند و این ظریفه، تا حد زیادی، محصول میدان و نوع پرداخت داستان است. داستان، حول کوچ یک ایل از عشایر بختیاری است که به اندیمشک می‌روند تا مراسم عروسی صنوبر و مصطفی را برگزار کنند. مصطفی، خلبان است و درگیر جنگ؛ و صنوبر، دخترعموی او، راوی داستان است که در این کوچ، أحوال أنفسی خود و اوضاع آفاقی ایل را شرح می‌کند. همین فضای کوچ و هم‌تافت شدن عروسی و جنگ، توانسته است زهر کلیشه را ضعیف کند. در داستان، دو کوچ دیده می‌شود که کوچ ایل، یک کوچ است و کوچ مصطفی، کوچ دیگر. ایل از آن‌سوی کوه‌های خوزستان به اندیمشک می‌رود و مصطفی از خود به خدا و البته صنوبر هم دارد کوچ می‌کند، از مصطفای آفاقی به مصطفای أنفسی، مصطفایی که هست و نیست!

هنرمند، «کاشف‌الغطاء» است و باید بنا به رسالت باطنی، پرده از آفاقی برگیرد که مستور مانده‌اند زیر حجب زمان و مکان و تعصبات و غفلت‌ها و ضعف‌ها و ترس‌ها و محافظه‌کاری‌ها. و در داستان کوچ، حجاب غفلت از کوچ عشایر در جنگ و أحوال درونی یک دختر معصوم عشایر آرزومند دیدار شوهر بر داشته است اگرچه داستان کوتاه، مجال تفصیل و تشریح جزئیات نیست. نویسنده هم تا همین حد می‌تواند این أحوال را بیان کند و نباید بر او خرده‌ای گرفت. داستان کوتاه، از یک منظر، نطفه‌ی رمان است و تمرین رمان‌نویسی؛ اگرچه قالبی است مستقل و قابل برای بیان برخی حرف‌ها که حتی با رمان هم نمی‌شود زد. اگر بناست با آب بستن، داستان کوتاه، رمان بشود، همان بهتر که کوتاه باشد؛ یعنی می‌خواهم عرض کنم که از این حرف‌ها کسی گمان نکند که نسبت داستان کوتاه و رمان، نسبت شلوارک و شلوار است! داستان کوتاه را البته با حکایت‌های کهن که اساساً در عالم إجمال بوده‌اند، هم نباید اشتباه گرفت. داستان کوتاه و رمان، هر دو در عالم تفصیلند و چنانی که عرض شد، نسبتی هم‌چون نطفه و جسم آدمی دارند اما حکایت، در عالم إجمال است، تو گویی نسبت حکایت با داستان کوتاه و رمان هم‌چون نسبت روح و نفس است با نطفه و جسم.

زندگی عشایر، عجین با نواهایی است که اینجا و آنجا، زیر لب زمزمه می‌کنند و در داستان کوچ، این وجه زندگی هجرت‌آمیخته‌ی عشایری، تبلور زیبایی یافته است: وقتی ننه‌ی صنوبر به بالای تپه می‌آید تا به صنوبر برسد دارد زمزمه می‌کند:

باهار اومد به هر لاله گلی بی

به هر لاله هزارون سنبلی بی

به هر جایی که یارم پا نهاده

هزارون چپّه‌ی گل جا نهاده

همین ننه‌خاتون، در میانه‌های کوچ، «دِی‌بلال» می‌خواند، همان نغمه‌ی خاص عشایر بختیاری هنگام کوچ به یاد خاطرات تلخ و شیرین گذشته؛ و البته به صنوبر هم می‌گوید که «دخترم داره عروس می‌شه، نمیدونم باید دی‌بلال بخونم یا شعر بِهیگ؟»؛ یعنی نغمه‌ی عروس.

قدری جلوتر در زمان و مکان داستان، صنوبر، در یک «صبح قشنگ که آسمان صافِ صاف است و هوای خنک، سینه‌ی آدم را خنک می‌کند»، دارد برای خودش ترانه‌ی فایز می‌خواند:

نه هر جسمی زجسمی می‌برد جان

نه هر زلفی دلی سازد پریشان

نه هر دلبر ز فایز می‌برد دل

رموز دلبری سری‌ست پنهان

این نغمه‌ها و نواها، روح زندگی عشایری است و با همین‌ها است که سختی‌ها و مشقات این زندگی، قابل تحمل می‌شود. عشایر برای هر کار و هر وجه از زندگی، نواها و نغمه‌هایی دارد که حیات آنها را تأویل می‌کند و آنها را وصل می‌کند به افقی که در کشاکش زندگی عشایری و در کشمکش با صورت‌های دل‌پذیر و نادل‌پذیر طبیعت، ممکن است فراموش بشود. داستان کوتاه کوچ، این وجه از زندگی عشایر را هم در لابه‌لای حوادث داستان، نشان داده است و از این جهت، شیرینی خواندن داستان، بیشتر هم شده است.

شهدا، فانی از دنیایند و باقی در آخرت و از آنان، در آفاق دنیا، جز چند قطعه عکس و چند خط وصیت و احتمالاً چند قطعه وسیله‌ی دیگر، چیزی بر جای نمانده است و همین‌ها، همین چند قطعه عکس و همین چند خط وصیت و همان وسایل، همه‌ی دل‌خوشی آنانی هستند که با شهادت هر شهیدی، عشق‌شان ابدی شد و به خاطره‌ها پیوست. آیا صنوبر داستان کوچ هم باید یکی از همین دل‌دادگانی بشود که از عشق برگزیده‌اش، از مصطفی، جز همان عکس خلبانی و همان کتاب حدیث و همان بزغاله‌ی حنایی هدیه‌ی عمو حسین، چیز دیگری در آفاق نداشته باشد و یک عمر دل خوش کند به همان مزه‌ای اندک از عشق که در أنفسش، به یادگار مانده و همه‌ی هویت اوست؟ آیا دنیای صنوبر هم‌چون گله‌ی گرگ‌زده‌ای می‌شود که تا زنده است، این گرگ دارد گوسفندان را می‌درد؟ صنوبر به بی‌بی گفته بود، جنگ که تمام شد با مصطفی و ننه‌خاتون و حاج‌بابا و بقیه، می‌رویم کربلا؛ اما کسی چه می‌داند، باید این داستان و این کتاب را خواند و دید که این جنگ تمام می‌شود یا همین جنگ صنوبر را تمام می‌کند؟!

انتهای پیام

منبع: تقریب

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.taghribnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تقریب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۳۸۱۳۷۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کشف معمای هولدن کالفیلد: هویت‌جویی، انزواطلبی و صداقت‌گرایی

گروه پژوهش و دانش خبرگزاری علم و فناوری آنا، سلینجر در سال 1941 در ارتش ثبت نام کرد، اما پذیرفته نشد. با این همه با ورود ایالات متحده به جنگ جهانی دوم، سلینجر بیست و سه ساله به خدمت سربازی خوانده شد و در آوریل 1942 به ارتش پیوست. بیشتر داستان‌هایی که سلینجر در این دوران نوشته درباره جنگ و زندگی نظامی‌‍هاست.

مشت نمونه خروار این آثار، داستان کوتاه «مرگ یک آشخور»(1944) است که در آن دروغ‌های فیلم‌های جنگی هالیوود در آن زمان را به سخره می‌گیرد. سربازی به نام فیلی برنز به همسرش می‌گوید عیب فیلم‌های هالیوود این است که: «خوش تیپ‌هایی را می‌بینی که خیلی تروتمیز گلوله می‌خورند، بی‌آنکه یک خش روی صورت‌شان بیفتد. همیشه هم قبل از مردن به اندزه کافی وقت دارند تا برای معشوقه‌شان در وطن پیام عاشقانه‌ای چیزی بفرستند.»

بیلی ادامه می‌دهد که مرگ واقعی در جنگ چیزی است که برای یکی از سربازانش (همان «آشخوری» که داستان درباره اوست) اتفاق افتاد، مرگ دردناک و وحشتناک «مرگ در تنهایی مطلق، بی‌آنکه فرصتی باشد تا برای زنی یا هر کس دیگری پیامی فرستاده شود.» هرچند در «ناطور دشت» به این صراحت از مرگ و جنگ صحبت نمی‌شود اما مضامینی در همین ردیف در رمان مشهود است. درست مثل هولدن رویکرد هالیوود در تحریف تجربه‌های واقعی را به سخره می‌گیرد.

وقتی موریس (آسانسورچی) او را با مشت می‌زند، راهکار هولدن برای مقابله با این وضع درآوردن ادای بازیگران سینماست و وانمود می‌کند که انگار گلوله خورده است؛ «شروع کردم وانمود کردن به این که گلوله خوره به شکمم...».

برخی از منتقدان تجربیات سلینجر در جنگ جهانی دوم را به اندوه غیرقابل بیان هولدن در از دست دادن برادرش، الی، نسبت می‌دهند. در نتیجه در نظر گرفتن این رمان بسان یک «داستان ترما» فهم و درک جدیدی از بحران هولدن به دست می‌دهد. رامونا محمدی (کارشناس ادبی) در یادداشتی اختصاصی تلاش کرده است با تمرکز بر شخصیت‌های اصلی رمان «ناطور درشت» به واکاوی این زخم‌ها بپردازد و ساختار و معانی پنهان و دلالت‌های اثر را بررسی کند. 

«ناطور دشت» اضطراب و جستجوگری و پویایی نوجوانی را در دنیایی بیگانه و مملو از ریا و دروغ به نمایش می‌گذارد و خوانندگان را مجذوب خود می‌کند

محمدی با اشاره به اینکه «ناطوردشت» اثر جی دی سالینجر شاهکاری ادبی است می‌نویسد: این رمان اضطراب و جستجوگری و پویایی نوجوانی را در دنیایی بیگانه و مملو از ریا و دروغ به نمایش می‌گذارد و خوانندگان را مجذوب خود می‌کند. این اثر جاودانه، سفر هولدن کالفیلد نوجوانی سرخورده را دنبال می‌کند که در تلاش است پیچیدگی‌های دوران نوجوانی و انتظارات اجتماعی را پشت سر بگذارد.

در قلب رمان هولدن کالفیلد یک ضدقهرمان با شخصیتی پیچیده و عمیقاً آشفته قرار دارد که خوانندگان در سطح عمیقی با او همذات پنداری می‌کنند. سلینجر از طریق روایت اول شخص هولدن، آشفتگی درونی و احساسات متضاد دوران نوجوانی را به طرز ماهرانه‌ای به تصویر می‌کشد و پرتره‌ای زنده از نوجوانی را ترسیم می‌کند که با احساس انزوا، سرخوردگی و احساس عمیق بیگانگی از دنیای بزرگسالان دست و پنجه نرم می‌کند.

شخصیت هولدن هم ملموس و هم معمایی است و خواننده را در حالی که به سفری برای خودیابی و درون نگری می‌کشاند در دنیای او غرق می‌کند. دیدگاه‌ها و مشاهدات صریح او بینشی تکان دهنده از چالش‌های است که نوجوانان با آن مواجه هستند.

یکی از برجسته‌ترین جنبه‌های «ناطوردشت»، به تصویر کشیدن ماهرانه سلینجر از تضاد درونی هولدن و سرخوردگی‌اش از سطحی‌نگری و ساختگی بودن دنیای بزرگسالان است. سلینجر از طریق برخورد‌های هولدن با شخصیت‌ها و موقعیت‌های مختلف، مضامین هویت، بیگانگی و جستجوی معنا را در دنیایی که اغلب مصنوعی و غیرصادقانه به نظر می‌رسد، بررسی می‌کند.

ناطوردشت اشتیاق انسان را برای ارتباط گرفتن، درک شدن و مورد پذیرش قرار گرفتن در جهانی که اغلب افراد بی تفاوت و بی توجه به نظر می‌رسند بررسی می‌کند

سبک روایی رمان یکی دیگر از ویژگی‌های برجسته آن است، زیرا سلینجر به طرز قابل تأملی صدای متمایز هولدن و بازتاب‌های جریان آگاهی ذهنی‌اش را به تصویر می‌کشد. این تکنیک روایی به خوانندگان اجازه می‌دهد تا خود را در ذهن هولدن بیابد و افکار، احساسات و مبارزات او را به شیوه‌ای عمیقا شخصی و صمیمانه تجربه کند.

سفر هولدن او را به یک سری دیدار‌ها و تجربیاتی می‌کشاند که درک او از زندگی و طبیعت انسانی را به چالش می‌کشد. از تعامل او با همسالانش گرفته تا فرار او در نیویورک، هر بخشی لایه‌های جدیدی از شخصیت هولدن را آشکار می‌کند و پیچیدگی‌های دوران نوجوانی و جستجوی وی را برای اصالت روشن می‌کند.

سلینجر در طول رمان، تصویری غنی از مضامین طراحی می‌کند که برای خوانندگان در همه سنین خواندنی است. ناطوردشت اشتیاق انسان را برای ارتباط گرفتن، درک شدن و مورد پذیرش قرار گرفتن در جهانی که اغلب افراد بی تفاوت و بی توجه به نظر می‌رسند بررسی می‌کند. یکی از ماندگارترین مضامین این اثر میل پروتاگونیست برای محافظت از معصومیت و حفظ خلوص دوران کودکی در دنیایی است که به فساد و ریاکاری آلوده شده است. افق دید ناطوردشت و اشتیاق هولدن برای محافظت از دنیای کودکی در برابر واقعیت‌های خشن بزرگسالی، به عنوان نماد قدرتمندی از اشتیاق او برای اصالت و صداقت در دنیایی پر از فریب است.

در حالی که هولدن با شیاطین ذهنی خود دست و پنجه نرم می‌کند و تلاش می‌کند تا دنیای اطراف خود را درک کند، خوانندگان به کاوشی عمیقاً پویا و تفکر برانگیز در مورد ماهیت انسان، هویت خود و جستجوی معنا در دنیایی که اغلب احساس می‌شود مملو از هرج و مرج است کشیده می‌شوند.

امروزه ندای ناطوردشت دهه‌ها پس از انتشار خود، همچنان در میان خوانندگان طنین انداز می‌شود و احساس مراقبه‌ای بی انتها در مورد پیچیدگی‌های دوران نوجوانی و جستجوی پایدار برای اصالت در دنیایی است که اغلب به نظر می‌رسد خالی از صداقت و حقیقت است. داستان‌سرایی استادانه سلینجر و کاوش عمیق در طبیعت انسان، خواندن این کتاب را برای هر کسی که به دنبال یک تجربه ادبی عمیق و درون‌نگر است، سودمند می‌سازد.

در پایان، «ناطوردشت» یک کلاسیک ادبی است که آزمون زمان را با موفقیت سپری کرده و خوانندگان را به کاوشی تأمل‌برانگیز درباره اضطراب نوجوانی، خود-بیگانگی و تلاش برای یافتن جایگاه در دنیایی مملو از دروغگویی هدایت می‌کند. نثر خاطره‌انگیز، شخصیت‌های جذاب و مضامین همیشگی سلینجر در ترکیب با هم در جاودانگی این اثر نقش کلیدی دارند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • رمان جدید اکبر والایی چاپ شد/ «بر فراز کشتزار» در بازار نشر
  • رمان جدید اکبر والایی چاپ شد/«بر فراز کشتزار» در بازار نشر
  • معرفی نامزدهای جایزه ادبیات داستانی زنان
  • ورود «مسافر و مهتاب» با «فرقه خودبینان» به کتابفروشی‌ها
  • جایزه داستان و بازآفرینی در ۲ بخش رقابتی و ترویجی برگزار می‌شود
  • نخستین دوره جایزه داستان و بازآفرینی فراخوان داد
  • چاپ یک‌رمان پلیسی دیگر از فردریک دار/«آموزش آدمکشی» در بازار نشر
  • کشف معمای هولدن کالفیلد: هویت‌جویی، انزواطلبی و صداقت‌گرایی
  • پوران درخشنده بعد از 8 سال فیلم می‌سازد
  • عرضه رمان ایرانی «باغ کَج» در بازار نشر