پدری که دختر خود را به خاطر لپ تاپ به قتل رساند
تاریخ انتشار: ۹ بهمن ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۵۶۲۰۲۰
این مرد جوان شهریورماه سال جاری بازداشت شد. آن زمان به پلیس گزارش دادند دختر معلولی در خانهاش فوت کرده است. پدر این دختر به مأموران گفت: دخترش به نام رکسانا بر اثر یک حادثه جانش را از دست داده است. او توضیح داد: من با دخترم جر و بحث کردیم و بعد جعبه دستمال کاغذی را سمتش پرتاب کردم. جعبه به قسمت حساس سرش برخورد و فوت کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
با این حال، کیفرخواست علیه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد. مرد جوان روز گذشته در دادگاه پای میز محاکمه رفت. در ابتدای جلسه محاکمه، مادر مقتول به عنوان، ولی دم در جایگاه حاضر شد. او گفت: ما یک دختر داشتیم که معلول بود و روی ویلچر مینشست. او به دلیل شرایط جسمانیای که داشت، بدخلقیهای زیادی میکرد. شوهرم مرد زحمتکشی بود. او هر کاری برای دخترمان کرد. در این سالها ما خیلی پول خرج کردیم تا وضعیت دخترمان بدتر نشود و انصافاً شوهرم هر کاری از دستش برمیآمد، برای او انجام میداد. رکسانا بسیار بیشتر از یک کودک معمولی روی دست ما خرج میگذاشت با این حال، شوهرم هیچ وقت گلایهای نمیکرد و همیشه هم با او مهربان بود. ما به دلیل اینکه وضعیت روحی دخترمان خراب نشود و فشار مالی بیشتری را تحمل نکنیم، دیگر بچهدار نشدیم و همین یک دختر را داشتیم. روز حادثه هم میدانم که شوهرم واقعاً قصدی برای کشتن دخترش نداشت و دخترمان با رفتارهایش او را عصبانی کرد. من هیچ شکایتی ندارم و درخواست آزادی شوهرم را دارم.
در ادامه متهم در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من اتهام را قبول دارم و از کاری که کردهام، پشیمان هستم، اما باید واقعیتهایی را درباره زندگی خودم بگویم. من یک کارگر ساده بودم که در یک اداره دولتی کار میکردم. زندگی معمولیای داشتم. وقتی با همسرم ازدواج کردم، تصمیم گرفتیم بچهدار شویم و زندگیمان را بسازیم. بعد از بهدنیاآمدن دخترمان متوجه شدیم او معلول است. رکسانا بدرفتاریهای زیادی داشت. او خلقش همیشه تنگ بود و بیادبی میکرد و مدام من و مادرش را تحقیر میکرد. من سه شیفت کار میکردم تا هزینههای نگهداری رکسانا را تأمین کنم. او مرتب باید فیزیوتراپی میشد. آنقدر هزینهها زیاد بود که حتی نتوانستم زندگی معمولی و خوبی برای همسرم درست کنم با این حال، ما از اینکه دختر داریم، راضی بودیم. هرچه دخترمان بزرگتر میشد، شرایط سختتر میشد. روز حادثه وقتی به خانه رفتم، دیدم دخترم باز هم گوشهای نشسته و دارد با گوشیاش بازی میکند.
متهم در ادامه گفت: به رکسانا گفتم نباید اینطوری وقتت را تلف کنی. باید ورزشهایی را که دکتر داده است، انجام دهی تا بدنت قوی شود. نصیحتش کردم و گفتم در سنی هستی که باید در سال جدید به دبیرستان بروی و باید چادر سر کنی بنابراین باید جسمت طوری باشد که بتوانی چادر را روی سرت نگه داری پس ورزشهایت را انجام بده. دخترم داد زد دوباره توهین و فحاشی کرد و به من گفت که من پدر خوبی نبودهام. او گفت: اگر تو پدر خوبی بودی، با ورزشهای من کاری نداشتی برایم یک لپتاپ میخریدی. او بارها تکرار کرد که من پدر بدی هستم. دخترم در حالی این حرفها را میزد که من خودم و همسرم را از خیلی چیزها محروم کردم تا به زندگی او رسیدگی کنم. من هرچه در توان داشتم برای او گذاشتم، اما مدام به من میگفت: تو پدر خوبی نیستی. بعد از گفتههای دخترم خیلی عصبی شدم، کنترل خودم را از دست دادم، جعبه دستمال کاغذی را سمتش پرت کردم و گفتم ساکت شو، اما توجهی نکرد و بیشتر فحاشی کرد. یک لحظه کنترل خودم را از دست دادم اصلاً نفهمیدم چطور دستم را روی گلویش گذاشتم. وقتی به خودم آمدم، او خفه شده بود.
متهم ادامه داد: آنقدر از کار خودم پشیمان شدم که در جا آرزوی مرگ کردم. بعد از مرگ دخترم هر روز خودم را سرزنش میکنم که چرا این کار را کردم و چرا همچنان در برابرش صبور نبودم. من همیشه تحمل میکردم و چیزی نمیگفتم، اما دخترم پرخاشگری میکرد. من برای او همهچیز میخریدم. هر کاری میخواست، میکردم فقط اصرار داشتم که ورزشهایش را انجام دهد تا عضلات بدنش از بین نرود، اما او قبول نمیکرد. دکتر گفته بود اگر ورزش نکند، روزبهروز بدنش بیشتر تحلیل میرود و من میخواستم جلوی این اتفاق گرفته شود. من آرزوهای زیادی برای دخترم داشتم. وقتی همسرم به خانه آمد، به او گفتم چه اتفاقی افتاده است و او هم من را بخشید.
من خیلی عذاب وجدان دارم. به دلیل اتفاقی که افتاده است، خیلی ناراحتم و حالا که همسرم من را بخشیده، از دادگاه نیز درخواست دارم که من را ببخشد، همسرم به جز من کسی را ندارد. اگر من زندانی شوم، او تنها و بیکس میشود و بیشتر آسیب میبیند.
بعد از گفتههای متهم، وکیلمدافع او نیز در جایگاه قرار گرفت و با توجه به پدر بودن متهم و همچنین گذشت مادر مقتول، برای متهم درخواست بخشش کرد.
منبع: افکارنيوز
کلیدواژه: فوت قتل پدر دادگاه کیفری استان تهران پول ازدواج بازی مرگ پدر دادگاه کیفری استان تهران قتل لپ تاپ مرگ محاکمه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.afkarnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «افکارنيوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۵۶۲۰۲۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
باخت زندگی تاوان یک اعتماد
خودت را معرفی میکنی؟مینا.
چندساله هستی؟
۲۵سال.
اعتیاد داری؟
بله.
تحصیلاتت چقدر است؟
دانشجوی اخراجی هستم و در واقع دیپلم دارم.
کمی از خانوادهات بگو.
مادر، یک خواهر و یک برادر دارم و پدرم چند سال پیش فوت کرد.
ازدواج کردی؟
(با شنیدن این سؤال دوباره اشک از چشمانش سرازیرشدوبه گریه افتاد. چند دقیقه صبر کردم تا آرام شود و سؤال دیگری را مطرح کردم تا از آن حالوهوا درآید.)
سابقه داری؟
خیر اولینبار است دستگیر میشوم.
به چه جرمی؟
اعتیاد و حمل موادمخدر.
به چه موادی اعتیاد داری؟
شیشه و گل.
کمی از زندگیات برایم تعریف کن.
از زندگیام چه بگویم که همهاش اشتباه است و حسرت. من در خانوادهای معمولی به دنیا آمده و با خواهر و برادرم بزرگ شدم. خانواده صمیمی و گرمی بودیم و مشکلی نداشتیم تا اینکه چند سال پیش پدرم بر اثر بیماری کبدی فوت کرد و زندگی روی سخت و بد خودش را به ما نشان داد. من آن موقع دانشجو بودم و چون فرزند بزرگ بودم، مجبور شدم در کنار درسخواندن سر کار هم بروم و کمکخرج خانواده باشم. مادرم هم در منزل خیاطی میکرد و هرطور بود با هم مسائل اقتصادی را مدیریت میکردیم. خواستگار داشتم اما دل به ازدواج نمیدادم تا اینکه یکی از همدانشگاهیهایم که خیلی وقت بود از من خواستگاری میکرد، خواستهاش را خیلی جدی مطرح کرد. من هم موضوع را با مادرم در میان گذاشتم و مادرم هم که مرا خیلی عاقل میدانست، به خودم سپرد و گفت هر تصمیمی بگیری من حرفی ندارم. سینا به بهانه اینکه سن پدر و مادرش زیاد است و در شهرستان هستند، تنها به خواستگاریام آمد و من و مادرم هم پذیرفتیم و فقط دو بار تلفنی با خانمی صحبت کردیم که میگفت مادرش است و به این ترتیب رفتوآمد او به منزل ما شروع شد. از او بدم نمیآمد و علاقهام به او کمکم بیشتر شد. بعد از چند ماه صیغه محرمیت خواندیم وبا دوستانش بیرون وگردش ومهمانی میرفتیم. سینا و دوستانش وهمسران آنها در مهمانی ودورهمیها مشروب میخوردند و سیگار میکشیدند که بعد فهمیدم سیگار خالی نبوده و مواد داشته. سینا خیلی به من اصرار میکرد مثل بقیه سیگار بکشم و مشروب بخورم اما زیر بار نمیرفتم تا اینکه کمکم شروع به کشیدن سیگار کردم و درواقع بدون اینکه بدانم اولین قدمها را برای معتادشدن برداشتم. اوایل خیلی خوب بود و حس جدیدی را تجربه میکردم اما کمکم که مصرفم بالا رفت، فهمیدم معتاد شدهام اماکاری ازدستم برنمیآمد،چون آن حال خوب را نمیخواستم باچیزی عوض کنم. درضمن باید برای تهیه موادبخشی ازدرآمدم را هم میدادم.
مادرت پیگیر ازدواجتان نبود؟
چرا مادرم مدام از من و سینا زمان عقد وعروسی را میپرسید و جواب درستی نمیگرفت، چون هر دو غرق خوشگذرانی و اعتیاد بودیم. نگرانی را در چهرهاش میدیدم و حس میکردم اما انگار مغزم از کار افتاده بود.
خب بعد چه شد؟
سینا حواسش به خودش بود و بهاندازه مصرف میکرد تا قیافهاش تابلو نشود اما من گرفتار شده بودم تا اینکه آن شب شوم رسید. منزل یکی از دوستان سینا بودیم و مواد مصرف کرده ودرحال خودم نبودم.سینا مرا به اتاق برد وبه من نزدیک شد ومتاسفانه اتفاقی که نباید میافتاد، افتاد. ازفردای آن روزسینا دیگر جواب تلفنم را نداد وسردرگم مانده بودم که چه کار کنم. یک طرف اعتیاد و بلایی که سرم آمده بود و طرف دیگر مادرم که باید طوری رفتار میکردم که متوجه قضیه نشود دنیا را برایم سیاه کرده بود.
چطور دستگیر شدی؟
معتاد شده بودم، از دانشگاه و کارم اخراج شده بودم و زندگیام سیاه و نابود شده بود. مدتی حال روحی بسیار بدی داشتم، طوری که چند بارخواستم خودکشی کنم اما به خاطر مادرم پشیمان شدم،البته جراتش راهم نداشتم. برای تامین هزینه زندگی و اعتیادم برخلاف میلم مجبور شدم در حد جزئی خریدوفروش مواد انجام دهم. با یکی از دوستان سینا که قبلا موادم را از او تهیه میکردم، شروع به کار کردم و برایش مواد جابهجا میکردم تا اینکه چند روز پیش توسط ماموران دستگیر شدم.
در پایان حرفی داری؟
حماقت کردم و زندگی آرام و خوبی راکه داشتم به خاطر اعتماد به سینا از دست دادم و نمیدانم با بلاهایی که سرم آمده، چه آیندهای در انتظارم است. به خودم قول دادهام وقتی آزاد شدم، همهچیز را به شکل قبل برگردانم و ازخدامیخواهم در این راه کمکم کند. الان فقط نگران مادرم هستم. او طاقت این موضوع را ندارد و اگر بفهمد دق میکند. اگر بلایی سرش بیاید خودم را نمیبخشم.
دختر جوان دوباره و با شدت بیشتری شروع به گریه میکند و من هم ترجیح دادم او را تنها بگذارم.