روايت روزنامه نگاري که به ناچار کشاورزي مي کند
تاریخ انتشار: ۲۹ بهمن ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۷۹۱۲۸۴
خبرگزاري آريا - تهران-ايرنا- علي حکمت سردبير روزنامه دوم خردادي «خرداد» در بخش نخست گفت و گو با «پروژه تاريخ شفاهي ايران ايرنا» از اين که به ناچار روزنامه نگاري را رها کرده و کشاورزي مي کند، گله دارد و مي گويد: هيچ باغ خوش و خرمي براي من مثل تحريريه روزنامه «خرداد» شوق آفرين نيست، ولي خب اگر آقايان اجازه ندهند که در تحريريه اي سردبير باشم و کار کنم، انتخاب دومم کشاورزي است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
علي حکمت بيشتر با روزنامه نگاري دوم خردادي شناخته مي شود. آنچه از سوي اصلاح طلبان «بهارمطبوعات» خوانده شد و از سوي طيف مقابل دسيسه «روزنامه هاي زنجيره اي» نام گرفت. ظاهرا اين عنوان در مقابل «قتل هاي زنجيره اي» ساخته شده بود که مطبوعات اصلاح طلب سال هاي 77 تا 79 نقش به سزايي در افشاي آن داشتند.
حکمت سردبيري «خرداد» را بر عهده داشت که قرار بود مطالبات دوم خرداد را در حد بضاعت پيگيري کند. روزنامه اي پرمخاطب؛ از آن روزنامه هايي بود که صاحبان دکه مي گفتند همان اول صبح تمام مي شود. خرداد با قتل هاي زنجيره اي آمد و مدتي پس از افشاي آن توقيف شد. روزنامه «فتح» که شايد قرار بود جاي آن را پر کند هم نتوانست چنين کند.
گفت و گوي «پروژه تاريخ شفاهي ايران ايرنا» قصد دارد فراز و فرود اين روزنامه را از زبان سردبير آن روايت کند. اما قبل از آن به سراغ سيرفکري سردبير آن مي رود. آن چه در چند بخش تقديم مي شود ماحصل مصاحبه اي 4 ساعته در منزل علي حکمت است:
ايرنا: جناب عالي اکنون به کار باغباني مشغوليد. از طرفي سردبير يکي از معروف ترين روزنامه هاي دوره اصلاحات به نام«خرداد» بوده ايد. بين روزنامه نگاري و زراعت کدام يک را بيشتر دوست داريد؟
حکمت: هر دو خوب است. هردو را دوست دارم براي اينکه هر دو توليد است. توليدمحض هم هست. من عاشق توليد محض هستم. ولي خب روزنامه نگاري توليد کلمه و فکر مي کند و کشاورزي توليد محصولات غذايي . سوال شما را به يک نحو ديگري يک روزنامه نگار عرب از من پرسيد. يکي از دوستانم که در دهه 50 در لبنان با هم رفيق بوديم. ايشان بعدها خبرنگار يک راديو در پاريس شد به نام «اذاعه الشرق» يا راديوشرق که به زبان عربي فعاليت ميکرد. ايشان يک بار که به ايران آمده بود به من گفت: قبل از روزنامه خرداد کشاورزي مي کردي بعد از تعطيلي خرداد و فتح هم دوباره به کشاورزي روي آوردي. چرا ؟
مي دانستم اين دوستم انگليسي و فرانسه مي داند و خودم هم زبان آلماني مي دانستم. گفتم در زبان هاي اروپايي کلمات کشت و فرهنگ هم ريشه اند. فرهنگ در انگليسي culture و در آلماني Kolturو در فرانسه هم کوولتور خوانده مي شود. معناي همه اين ها کشت است. ما در روزنامه نگاري کشت انديشه مي کنيم و در کشاورزي کشت غذا.
من عاشق روزنامه نگاري ام. خودم را هم در زمره باغداران موفق مي دانم. و مي توانم که درختان من از درختان همسايه هايم چيزي کم ندارد. اما هر وقت داخل باغ راه مي روم و از کارنامه ام در باغداري خوشم مي آيد احساس مي کنم که نمي تواند مرا اقناع و ارضا کند. هيچ باغ خوش و خرمي براي من مثل تحريريه روزنامه «خرداد» شوق آفرين نيست. هميشه تحريريه روزنامه براي من يک روياست و به ويژه تحريريه خرداد برايم خيلي دلچسب بود و درآن احساس معنا و هويت مي کردم.
ولي خب اگر آقايان اجازه ندهند که در تحريريه اي سردبير باشم و کار کنم، انتخاب دومم کشاورزي است.
ايرنا: بخشي از زندگي تان را در حوزه هاي علميه گذرانديد. چطور پايتان به درس طلبگي باز شد؟
حکمت: پدرم کشاورز بود. تبارمان هم همه کشاورز بودند. برادر بزرگتري داشتم که طلبه شده بود. اول در شهر خودمان گناباد درس خواند و بعد به مشهد رفت. خيلي تحت تاثير ايشان بودم. خدا رحمتش کند. علاقه داشتم مثل ايشان طلبه شوم. مرحوم پدرم مخالف بود. حتي وقتي ما صحبت مي کرديم مي گفت همان هم که رفته ب يخود رفته است. ما کشاورزيم و بايد کشاورز بمانيم. مي گفت: کشاورز دست بده دارد و آخوند دست بگير. من نمي خواهم بچه هايم آخوند شوند.
سرانجام اصرار من و اخوي خيلي زياد شد قبول کرد و من به مدرسه ميرزاجعفر مشهد رفتم که در صحن کهنه امام رضا قرار دارد. همان جايي که الان دانشگاه علوم رضوي هست. من در آنجاهم درس طلبگي مي خواندم و هم مدرسه مي رفتم. اين اتفاق در سال41 افتاد. بعد از مدتي برادرم به نجف رفت و اصرار کرد که من هم به او ملحق شوم. سال 43 من هم به نجف رفتم. دو سه ماه قبل از اينکه امام خميني از ترکيه به نجف تبعيد شدند. .
من و برادرم همراه عدهاي ديگر از طلاب جز مستقبلين امام بوديم. وقتي ايشان به نجف آمد بين راه کربلا به نجف در منطقه معروف به (خان نص) ما به استقبال ايشان رفتيم. همراه با خيلي از ايراني ها توسط دولت عراق در سال 49 اخراج شدم. بعد اخراج از عراق به قم آمدم و در مدرسه حجتيه هم حجره برادر مرحومم شدم.
من و برادرم يک مقدار از نظر فکري با ديگر طلاب همشهري مان متفاوت بوديم. معروف بود که ما مخالف شاه و پيرو امام و طرفدار مبارزه هستيم. آموخته هايمان در حوزه مقداري متفاوت بود. مقيد بوديم که حتما درس تفسير قرآن را بگذرانيم. چون تفسير قرآن جزو دروس رسمي حوزه نبود. درس اخلاق مي رفتيم که آن هم جزو دروس رسمي حوزه نبود.
کمابيش بين دوستاني که پيرو امام و طرفدار مبارزه بودند شناخته شده بوديم. چهره هاي شاخص مبارز در خراسان و قم ما را به عنوان طلاب روشنفکري که زبان خارجه مي دانند و اهل مطالعه کتاب هاي جديد هستند مي شناختند .
آقاي هاشمي رفسنجاني هم در تهران خيلي فعال بود وجلسات قرآني متعددي در تهران داشت. من دعوت شدم براي اين که آخر هفته ها از قم به تهران بروم و برخي از اين جلسات را اداره کنم. روضه خواني و منبر هم نبود؛ مي نشستيم و بحث هاي موضوعي مي کرديم. آياتي را راجع به موضوعات خاص دسته بندي مي کرديم و درباره آن حرف مي زديم. بيشتر هم آيات «مدني» را بررسي مي کرديم. اين جلسات در دو نقطه در تهران برگزار مي شد يکي در خيابان خيام محله سيد نصرالدين و يکي هم حوالي ميدان خراسان.
جماعتي که من آن موقع با آنها در خيابان خيام مرتبط بودم بيشتر تويسرکاني ها و همداني هاي مقيم تهران بودند که با آقاي هاشمي رفسنجاني ارتباط داشتند. مقلد امام هم بودند.
جلساتي که در اطراف ميدان خراسان بود آميزه اي از شهرستان هاي مختلف بودند ولي همگي در تهران سکونت داشتند. گويا برخي از جوانان شرکت کننده در اين جلسات با سازمان مجاهدين خلق ارتباط داشتند. من از اين موضوع بي اطلاع بودم. وقتي اين جوان ها توسط ساواک دستگير مي شوند ساواک احساس مي کند من که در اين جلسات شرکت مي کنم و مباحث تفسير موضوعي را مطرح مي کنم احتمالا بايد آدم خطرناکي باشم.
اين اتفاق مال سال 50 بود. درست است که من وابستگي تشکيلاتي با سازمان مجاهدين خلق نداشتم ولي جو طوري بود که همه سعي مي کردند با هر لطايف الحيلي شده است از قرآن لزوم جنگ مسلحانه را استخراج کنند. ساواک هم نسبت به اين نوع موضوعات خيلي حساسيت نشان مي داد.همزمان با اين قضايا پسر مرحوم آشيخ عبدالرحيم رباني شيرازي که دستگير شده بود به پدرش گفته بود به هرترتيبي هست به علي حکمت اطلاع دهيد که اگر ساواک او را گير بياورد قبل از اين که بتواند ثابت کند که عضو مجاهدين خلق است يا نه؛ دخلش را خواهند آورد ومن با اصرار مرحوم آقاي رباني تصميم به خروج از ايران گرفتم و در حقيقت از ايران فرار کردم. آن موقع به طور طبيعي مبارزين ايراني به لبنان مي رفتند و من هم نه تنها براي ادامه تحصيل که در واقع براي ادامه زندگي به اين کشور رفتم.
ايرنا: لبنان چطور گذشت؟
حکمت: وضع لبنان در آن روزگار جوري بود که سازمان آزاديبخش فلسطين حاکميت بسيار چشمگيري در لبنان داشت. نيروهاي ضد امپرياليستي و عناصر ضد ارتجاعي با گرايش هاي بسيار متفاوت از قاره هاي مختلف و کشورهاي گوناگون به لبنان مي آمدند و براي همکاري با فلسطيني ها به اين سازمان مي پيوستند.
من هم با افرادي که با جنبش « الفتح» مرتبط بودند آشنا شدم و با بخشي که تحت نظر مرحوم «ابوجهاد» بود همکاري داشتم. اما برخلاف ديدگاهم نسبت به حقانيت مبارزه فلسطيني ها، درباره ايران معتقد به مبارزه مسلحانه نبودم. از مجاهدين خلق و مبارزين خوشم مي آمد ولي از نظر تئوري به اين نحوه مبارزه باور نداشتم. شايد به همين دليل بود که عده اي از دوستان مرا به محافظه کاري و ترسو بودن متهم مي کردند.
در لبنان علاوه با دوستان غير ايراني با چند دوست ايراني بيشتر محشور بودم. يکي مرحوم آيت الله دکتر «شيخ محمدصادقي تهراني» صاحب «تفسير الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن » از مبارزين بسيار قديمي بود. ايشان در نجف استاد ما بود. وقتي به لبنان رفتيم ايشان در منطقه برج البراجنه زندگي مي کرد. استاد و مراد ما بود. ايشان دامادي هم به نام «آشيخ احمد نفري» داشت که بعد از انقلاب به آشيخ محمدامين تغيير نام داد و چند ماه قبل هم پس از تحمل مرارتها و سختي هاي فراوان دارفاني را وداع گفت. نامبرده همدرس و هم بحث دوران تحصيل در نجف بود و در منطقه معروف به (شياح) بيروت زندگي ميکرد و پس از اقدام به ترور «منصور قدر» سفير شاه در بيروت به زندان افتاد که با تلاش امام موسي صدر آزاد شد .
با آقاي جلال الدين فارسي و شهيد محمدصالح حسيني هم در ارتباط نزديک بودم.
ايرنا: چرا به آقاي صادقي تهراني علاقه مند شديد؟
حکمت: مرحوم آقاي صادقي علاوه بر دانش وسيع قرآني و مواضع ضد استبدادي اش يک مبارز فراري از دست ساواک شاه بود وي جدا از بيان شيوا داراي مواضع تند و تيزي عليه برنامههاي درسي حوزه علميه بود و از مهجور بودن قرآن و اخلاق به شدت انتقاد ميکرد. اين ها همه براي من وامثال من بسيار جذاب بود. يادم مي آيد تازه به نجف رفته بودم که وارد مدرسه «جامعه النجف الاشرف» شدم. مدرسه شيک و مدرني بود. هم از نظر معماري هم از نظر محتواي درس و بحث. اين مدرسه در منطقه سعدآباد (حي السعد) نجف بود. درست بين شهر کوفه و نجف و تقريبا در مقابل مسجد حنانه واقع شده بود.
اين مدرسه توسط آقاي سيدمحمدکلانتر اداره مي شد. يک تاجر ايراني که از مريدان آقاي کلانتر بود به نام حاجي اتفاق باني ساخت و ساز آنجا شده بود. اين مدرسه برخلاف ساير مدارس آن موقع حوزه داراي روش ترميک بود. شما بايد براي ورود به آن جا امتحان مي داديد. درست مثل دانشگاهها . امتحان تابستانه و زمستانه داشت. اساتيد نظارت دقيقي بر درس هايي که به شما مي دادند مي کردند. نمره مي دادند.
من تازه طلبه آنجا شده بودم. يک روز ديدم يک شيخ بلندبالاي نوراني خوش قيافه و مرتب آمده آنجا و دارد با آقاي کلانتر صحبت مي کند. آقاي کلانتر قدش کوتاه بود و آن شيخ خيلي قدبلندتر به نظر مي رسيد..
بعد متوجه شدم اين شيخ آقاي صادقي است و طرفدار آقاي خميني است و آمده آقاي کلانتر را قانع کند که طلاب مدرسه جامعه النجف الاشرف را اجازه دهد به مراسم استقبال از آقاي خميني موقع ورود به نجف بروند.
عده اي هم شرکت کردند. افکار سياسي آقاي کلانتر را دقيق نمي دانستم. ولي مي دانستم عالمي به روز و اجتماعي است. اما به روز بودن و حتي سياسي بودن در حوزه نجف به اين معنا نبود که طرفدار آقاي خميني است.
حوزه نجف بيشتر طرفدار شاه بود. حتي اگر نخواهيم بگوييم طرفدار شاه بودند ولي مخالف کساني بودند که مخالف شاه بودند.
ايرنا: چرا؟
حکمت: اعتقاد بي ربطي وجود داشت که بالاخره تنها کشور شيعه دنيا ايران وتنها پادشاه شيعه دنيا هم شاه اين کشور است. بنابراين اگر اشتباهاتي دارد بايد از آن چشم پوشي کرد. اين که يک کشور شيعه و يک پادشاه شيعه در دنيا وجود دارد تبديل به ارزش شده بود. نگاه خيلي عوامانه و روبنايي به اين مساله داشتند. بعد از اين که امام به نجف آمد بعضي شان تغييرنظر دادند.
اين بين شيعيان غيرايراني هم بود. شيعيان بحرين و عربستان سعودي هم چنين نگاهي را به شاه داشتند. مخالفت با شاه و مبارزه با او به گفته عرب ها «مرحب به» نبود. خوششان نمي آمد. اگر مي فهميدند به عنوان يک طلبه يا روشنفکر با شاه بد هستي تو را طرد مي کردند.
حتي در لبنان کمابيش اين وضعيت وجود داشت با اين که در مقايسه با جامعه عراق خيلي بازتر بود. شيعيان عراق اغلب يک نگاه عاطفي به پادشاهي ايران داشتند. از کساني که مخالف شاه و سلطنت شاه بودند خوششان نمي آمد.
ايرنا: درباره آقاي صادقي تهراني مي فرموديد؟
حکمت: مرحوم آقاي صادقي علاوه بر مواضع سياسي- اجتماعي، تسلط کاملي بر آيات الاحکام داشت و در رابطه با مسائل فقهي داراي استنباطات و اجتهادات جديدي بود. مثلا راجع به نماز مسافر و قصر نماز ديدگاهي مغاير با نظر مشهور دارد. جزو کساني بود که معتقد به وجوب نمازجمعه بود. بين فقهاي شيعه نمازجمعه واجب نبود و اغلب مي گفتند بعد از ظهور امام زمان واجب مي شود. استنادش به آياتي از قرآن بود.
ايشان قرآن را با قرآن تفسير مي کرد. البته مبدع اين کار مرحوم علامه طباطبايي بود و ايشان هم جزو شاگردان علامه طباطبايي و تحت تاثير ايشان بود. آقاي صادقي در اين زمينه خيلي خبره شده بود. در بحث «آيات الاحکام» تبحر داشت.
يادم است در بحث نمازمسافر روايات را دسته بندي کرده بود. مي گفت يک دسته از اين روايات است که مي گويد نماز بايد شکسته شود بعد از اين که شما 8 فرسخ مسافت طي مي کنيد. دسته ديگر روايات مي گويد اگر شما يک شبانه روز سفر کرديد نمازتان شکسته مي شود. دسته سوم هم رواياتي که مي گويد 8 ساعت براي اين که در برگيرنده يک سفر شبانه روزي است. پس ملاک نه 8 فرسخ است و نه سفر شبانه روزي.
اگر شما يک سفري داشتيد که با هواپيماست ولي 8 ساعت طول کشيد و شما خسته شديد نمازتان شکسته است. يا 8 ساعت با ماشين رانندگي کنيد. طبعا خسته مي شويد. اما اگر شما با هواپيما يک ساعت تا مشهد برويد. به آن صورت خستگي ندارد و بايد نماز را کامل بخوانيد.
آن وقت چند هم کلاسي بحريني داشتم. ميدانيد در کنار منامه جزيره اي وجود دارد به نام محرق. فرودگاه بحرين در جزيره محرق است. ايشان مثال محرق را مي زد. مي گفت شما از شيراز تا محرق 20 دقيقه سفرهواييتان طول مي کشد اين که ديگر نماز شکسته ندارد. ايشان تاکيد داشت اين منطقي تر است.
ايرنا: درباره زکات و خمس هم نظر متفاوتي داشتند...
حکمت: بله. ايشان مي گفت زمان پيامبر مثلاً برنج نبوده است. بنابراين به چيزهايي که در مدينه بوده است زکات تعلق گرفته است. چطور الان مي توانيم بگوييم به گندم و جو تعلق مي گيرد ولي به برنج نمي گيرد.
نگاه ايشان اين بود که فلسفه زکات ريشه کردن يا تقليل فقر است. اگر زکات به همين چند قلمي که در فقه تاکيد شده است تقليل دهيد نمي توانيد فقر را برطرف کنيد.
در خيلي کشورهاي مسلمان محصول غالب برنج يا ذرت است و اين دو جزو موارد زکات نيست. يا زکات شامل طلا و نقره شده است اما درباره مس و آلومينيم و فولاد چيزي نداريم. ايشان زکات را به تمام اين موارد هم تعميم مي داد.
مي گفت هر چيزي که بتواند فقر را از بين ببرد. چه مواد معدني باشد چه کشاورزي و صنعت باشد مشمول زکات مي شود. چون براي زکات فلسفه اي وجود دارد. اهميت زکات دادن را در پيوند با امر به نماز يادآور مي شد. مي گفت اين همه اصرار و تاکيد و هم رديف بودن زکات و نماز به اين معناست که زکات بايد خيلي با اهميت و مثمر ثمر تلقي شود. اما بخواهد مفيد باشد نمي تواند منحصر به همان موارد مشهور باشد.
ما يک آيه در قرآن راجع به خمس داريم که آن هم مربوط به غنائم جنگي است. فقهاي شيعه اين را به خيلي موارد ديگر تعميم داده اند. ايشان مي گفت چطور خمسي که در قرآن منحصر به غنائم جنگي است را به همه چيز تعميم مي دهيم ولي زکات را منحصر به همان چند قلم مي کنيم.
شيعه هميشه يک گروه اپوزيسيون بوده است. زکات را هميشه خلفا مي گرفته اند. بيت المال و خزانه دست آنها بوده است. آنها هم که اهل سنت بودند. جريانات شيعه که مي خواستند براي پروژه مبارزاتي شان يک مبنع مالي ايجاد کنند به ناچار خمس را از غنائم جنگي درآورده و تعميم به مازاد نياز سالانه شيعيان کردند.
خود تعميم خمس نشان مي دهد که بايد عقلانيتي پشت اين احکام باشد. خب چرا در خمس اين طور باشد ولي در زکات نباشد؟
يادم است ايشان مي گفت اميرالمومنين تمام زندگي خود به خاطر وحدت مسلمانان تلاش کرد ولي حالا که به صحن ايشان مي آييم مي بينيم 6،7 نمازجماعت مختلف برگزار مي شود و اين خيلي زشت است. اين آقاياني که برخي شان هم مرجع تقليدند آيا همديگر را عادل مي دانند؟ اگر اين طور است خوب به هم اقتدا کنند و در سراسر حرم يک نماز برگزار شود. نماز جماعت که تبلور وحدت مسلمانان است دارد در صحن اميرالمومنين نقض مي شود.
يا مثلا صيغه محرميت را قبول نداشت. اين که بچه هاي کوچک را براي اين که بزرگ ترها با هم محرم شوند. مي گفت در صيغه تمتع شرط است. بچه 2 ساله که تمتع را نمي فهمد. مرحوم آقاي صادقي تشنه فهميدن و فهماندن بود.
ما دو جور عالم در حوزه ها داريم. يک سري هستند که وارد حوزه مي شوند چه نجف و چه قم. دروس را مي خوانند ولي همان حرف هايي را مي زنند که ديگران زده اند. برخي ديگر اما وقتي وارد مي شوند از يک جايي شروع مي کنند به اين که خودشان هم نگاه مستقلي به مسائل داشته باشند.
من ديدگاه هاي سياسي مرحوم صادقي درباره مثلاً مسايل ايران معاصر را قبول ندارم چون ديدگاه ايشان به آقاي کاشاني نزديک تر بود تا مصدق. ولي چيزي که براي من خيلي معنا داشت و در زندگي ام بسيار نقش داشت و من بايد بابت آن از آقاي صادقي متشکر باشم اين بود که من و تعداد انگشت شماري از دوستانم را در اين مسير انداخت که اگر فقه و اصول و منطق مي خوانيد بخوانيد ولي قرآن و نهج البلاغه هم بخوانيد. نوشتن و مکالمه زبان عربي را ياد بگيريد. اين ها تاثيراتي بود که من از آقاي صادقي گرفتم.
مرحوم صادقي روزي دو درس تفسير قرآن داشت، يکي به زبان فارسي که با طلوع خورشيد پايان ميگرفت ودومي به زبان عربي که با غروب خورشيد پايان مي يافت و هردو در حجره اي در صحن مولاي متقيان.
ايشان ديدگاه هاي نويي داشت. آن اوايل در حوزه نجف ايشان خيلي منزوي بود. بيوت خيلي از مراجع مايل به رفت و آمد با ايشان نبودند. چون يک پديده نويي بود که به حوزه نجف آمده بود و حرف هاي نو مي زد. سخنراني مي کرد و جريان حوزه و علما رازير سوال مي برد.
اين قبيل ديدگاههاي ايشان براي ما خيلي جذاب بود ولي خب به مذاق خيلي از مراجع وقت خوش نمي آمد. ايشان بسيار طرفدار آشنايي و تدريس قرآن بود. ما مي گفتيم خيلي بد است که در حوزه هاي قم و نجف آن وقت قرآن که متن مقدس مسلمانان و کتاب وحي است به عنوان يک درس رسمي در حوزه تدريس نمي شود .
آقاي صادقي تهراني رساله دارد ولي مرجع تقليد نشد. چون آدم با اين جور افکار که نمي تواند مرجع تقليد شود. بخشي از زندگي اش توسط کار و کاسبي فرزندانش اداره مي شد و بخش ديگر آن توسط حق التاليف کتابهايش. دفتري براي دريافت وجوهات نداشت.
ايرنا: وضع مدارس علميه در لبنان چه طور بود؟
حکمت: لبنان به آن مفهومي که حوزه نجف و قم بود حوزه نداشت. چند مدرسه علوم ديني براي طلاب داشت. يکي مدرسه مرحوم آيت الله «سيدمحمد حسين فضل الله» در جنوب بيروت و ديگري مدرسه علميه اي تازه تاسيس در شهر اغلب شيعه نشين «صور» بود که توسط آقاي صدر تاسيس شده بود. تصور مي کنم که قبل از انقلاب درقم طلبه لبناني نداشتيم.
در حوزه علميه نجف هم عده کمي مشغول تحصيل بودند. در خود لبنان هم تعداد شأن خيلي کم بود. بعدها وجود امام موسي صدر و فعاليت و درخشش ايشان در لبنان باعث شد روحانيت اين کشور جان بگيرد و بعضي ها به فکر طلبه شدن بيفتند. وجود ايشان نقطه عطفي در لبنان بود. کم کم تعداد طلبه ها بيشتر شد. طلبه ها اغلب در حوزه نجف درس مي خواندند.
طلاب لبناني پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران رشد کردند و بعد از جان گرفتن حزب الله لبنان زياد شدند. آن وقت ها شما شايد يک هفته هم در خيابان هاي لبنان راه مي رفتيد و يک معمم هم نمي ديديد. ولي الان در خيابان هاي لبنان ماشاءالله پر روحاني است و حضور اجتماعي پيدا کرده اند.
من ارتباطي هم با مجلس اعلاي شيعه و به ويژه خود آقاي صدر داشتم. گاهي به صور مي رفتم و در آن مدرسه فني و حرفه اي که ايشان تاسيس کرده بود و مديرش شهيدمصطفي چمران بود مي رفتم و به قول طلاب گعده مي کرديم و از هم نشيني با آقاي صدر لذت مي بردم.
گفت و گو از :ناصرغضنفري
پژوهشم3081**
انتهاي پيام /*
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۷۹۱۲۸۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایت تاریخ از کارنامه روحانیت
حضرت امامخمینی (ره) با توجه به شرایط سیاسی ــ اجتماعی ایران، از همان اولین روزهای حضورشان در حوزه علمیه قم و خصوصا پس از پاسخنگرفتن اعلامیه معروفشان درسال۱۳۲۳ که برای برانگیختن مردم مسلمان علیه رژیم شاه صادر شده بود، به این نتیجه رسیدند که پرورش و تربیت طلاب، روحانیون و مدرسین آگاه و مبارز برای این حوزه میتواند بستر مناسب رشد اسلام و شناساندن صحیح آن به تودههای مردم باشد؛ مردمی که پس از شناخت اسلام آنگونه که هست، قطعا به رهبری روحانیت مبارز، علیه رژیم ستمشاهی و اربابان غربیاش قیام خواهند کرد و پایههای ظلم و جور را برخواهند انداخت.
به همین علت همانطور که در سند ساواک هم آمده بود، امام در حوزه به تدریس فلسفه و فقه و اصول و اخلاق و تالیف مشغول گردیدند و از محضر ایشان روحانیون بسیاری برخوردار شده و درس گرفتند، روحانیون و طلابی که هریک بعدها از مبارزین و انقلابیون فعال در پیشبرد نهضت و انقلاب اسلامی بودند. امام از سالها قبل درس اخلاق را به منزله مدرسهای برای آمادهساختن طلاب جوان جهت مبارزه پیگیر و خستگیناپذیر شروع کرده بودند و از این راه به سایر طبقات و اقشار اجتماعی نیز آگاهی سیاسی میبخشیدند.
درواقع دیدگاههای سیاسی خود را در این درسها مطرح میکردند. بسیاری از روحانیون مبارز ازهمین کلاس اخلاق حضرت امام، درس مبارزه و انقلاب را آموختند و بعد از آن وارد عرصه نهضت شدند. در شرایطی که اهم فعالیت حضرت امامخمینی (ره) درسالهای مابین۱۳۰۰هجری شمسی که به حوزه علمیه قم آمدند وتحصیل خود راپی گرفتندتا۱۳۴۰ که بهطورعلنی وارد مبارزات سیاسی شدند، پیرامون فراگیری و تدریس علوم مختلف اسلامی و فقهی و تربیت و پرورش شاگردان و روحانیون وطلاب مبارز میگذشت؛ یعنی مبارزه ریشهای و مبتنی بر پایههای محکم ایدئولوژیک، آگاهیهای تاریخی ــ اجتماعی و سیاسی، اما در همان دوران هم از موضعگیریهای سیاسی در موارد تعیینکننده غافل نبودند.
در طول نهضت ملی شدن صنعت نفت، امام بیشتر به پیگیری مسائل حوزه و کار تدریس و تالیف و مشاوره با آیتا... بروجردی و تقویت دستگاه مرجعیت مشغول بودند. ایشان در اندیشه اصلاح حوزه بودند، اگرچه در کنار آن سالهای پرحادثهای میگذشت؛ جنجال قرارداد کنسرسیوم، درگیریهای حزب توده، ترورها و اختلافات جناحهای ملی و مذهبی نهضت و... ولی بهدلیل عدم همراهی آیتا... بروجردی با آیتا... کاشانی، حوزه علمیه قم و روحانیونش تقریبا از این جریانات به دور بود.
امام خمینی (ره) و ولایت
حضرت امامخمینی (ره) با توجه به تجارب تاریخی اسلام خصوصا در تاریخ معاصر و مبارزات موثر علما و روحانیونی همچون مرجع تقلید میرزای شیرازی در نهضت تنباکو و ملا محمدکاظم آخوند خراسانی و آیات دیگر در نهضت عدالتخانه و انقلاب مشروطیت، همچون سیدجمالالدین اسدآبادی دریافته بودند مبارزات مردم مسلمان ایران علیه استبداد و استعمار تنها در زمانی به نتیجه خواهد رسید که از بنیانی دینی برخوردار بوده و با رهبری و هدایت روحانیت و بهخصوص مرجعیت اسلام انجام پذیرد. طبعا آن روحانیتی که بتواند مردم مسلمان را هدایت کرده و درعینحال از تفکر عمیق دینی و پشتوانه علمی اسلامی نیز برخوردار باشد، بایستی در حوزههای علمیه تربیت میشد و از دریای علم و معرفت اسلامی سیراب میگردید.
پس نخستین شرط تربیت چنین روحانیتی، رشد و بقای حوزه علمیه قم در مقابل سیل بنیانکن تهاجم فرهنگی استعمارگران و فشار و زور رژیم پهلوی بود که از زمان تاسیس، بنا به اساس طرح صهیونیستی بنیادگذاریاش، انهدام حوزههای دینی را در دستورکار خویش قرار داده بود. در شرایطی که برنامههای ضداسلامی و سرکوب و اختناق رضاخانی، حوزه علمیه قم را به نهایت ضعف رسانده و در آستانه اضمحلال قرار داده بود، امام ضرورت حضور مرجعی جامعالشرایط را برای مرجعیت عامه و ریاست حوزه علمیه قم احساس میکردند.
ضرورتی که پس از درگذشت آیتا... العظمی حاجشیخعبدالکریم حائرییزدی، تقریبا بدون پاسخ مانده بود و حضور مراجع ثلاث یعنی آیتا... سیدمحمد حجت و آیتا... سیدصدرالدین صدر و آیتا... سیدمحمدتقی خوانساری نتوانسته بود وحدت حوزه را دربرابر هجوم بیامان دشمنان دین و کشور حفظ نماید. امام بحق میدانستند که با حوزهای متزلزل، آسیبپذیر و ضعیف نمیتوان با توطئههای اسلامزدایی استعمار و رژیم شاه مقابله نمود و فقیه جامعالشرایط، باشهامت و آگاهی را میطلبد تا با تبدیل آن حوزه علمیه آشفته به پایگاهی استوار برای پرورش اندیشمندانی وارسته و اسلامشناسانی فرهیخته و پاکباز، کانون گرم نهضت اسلامی را جهت رویارویی با خطرهایی که اسلام و استقلال کشور را تهدید میکند، برپا سازد.
از همین رو بود که حضرت امام (ره) درسال۱۳۲۳ بهعنوان یکی از شخصیتهای مطرح حوزه علمیه قم، برای یکپارچه کردن حوزه تحتزعامت مرجعی واحد، در دعوت آیتا... بروجردی به قم نقش اصلی را ایفا کردند و پس از درگذشت آیتا... سیدابوالحسن اصفهانی (مرجع تقلید شیعیان در کاظمین) در۱۳آبان۱۳۲۵ و حاجآقا حسین قمیطباطبایی (سرپرست حوزه علمیه نجف) در ۱۷ بهمن همان سال، بیشترین تلاش را جهت مرجعیت عامه آیتا... بروجردی به عمل آوردند. سابقه مبارزاتی آیتا... بروجردی علیه رضاخان و حرکتش از بروجرد بهمنظور سرنگونی حکومت ضداسلامی رضاخان از نگاه امام پنهان نبود و اینکه خود مرحوم بروجردی به مناسبتی اظهار کرده بود: «من هرگز در قبال خلافکاریها و قانونشکنیهای دستگاه حاکمه ساکت نمینشینم.»
وهمین موضوع به زندان افتادن ایشان منجر شد، مد نظر امام قرار داشت. ازهمین رو حضرت امام (ره) اطمینان داشتند حضور آیتا... بروجردی در صدر حوزه علمیه قم میتواند وحدت و یکپارچگی لازم را در حوزه علمیه قم پدید آورده، قوام و استحکام لازم را به آن ببخشد و در برابر هجمه شاه و اعوان و انصارش بیمهاش سازد. امامخمینی (ره) در تمام دوران زعامت آیتا... بروجردی بر حوزه علمیه قم، کوشش فراوانی به خرج دادند که علیرغم موانع و دشواریهای متعددی که پیرامون آیتا... بروجردی قرار داشت، حقایق را به گوش آن مرحوم برسانند، اوضاع و شرایطی را که در کشور جریان دارد و نقشههای گوناگونی که از سوی رژیم شاه و اربابان خارجیاش علیه اسلام و استقلال ایران طرح میشود را به ایشان اطلاع دهند و تا آنجا که ممکن است او را از جریان امور آگاه سازند.
آیتا... بروجردی نیز به نظرات و پیشنهادات امام توجه میکرد و به ایشان اعتماد و اطمینان ویژهای داشت و در مواقع حساس با امام تماس گرفته و مشورت میکرد. حاجآقا روحا... (عنوانی که امام در آن زمان در حوزه علمیه به آن معروف بودند) به مثابه نماینده و مشاور سیاسی آیتا... بروجردی، یکی از مورد اعتمادترین علمای حوزه نزد ایشان بهشمار میآمدند. چنانچه بارها از سوی آیتا... بروجردی بهعنوان نماینده تامالاختیار به ماموریتهای مهمی رفتند ازجمله هنگامی که رژیم قصد برپایی مجلس موسسان و تغییراتی در قانوناساسی همچون تفویض اختیار انحلال مجلسین به شاه را داشت، حضرت امام بهعنوان نماینده آیتا... بروجردی علاوهبراینکه با منوچهر اقبال، نخستوزیر وقت دیدار نمودند، ماموریت یافتند با شاه ملاقات کرده و نگرانیهای حوزه علمیه قم را از این تغییرات اعلام کنند. حتی در سفری که آیتا... بروجردی به مشهد داشت، امام را بهجای خود، مسئول اداره حوزه کردند، درحالیکه افراد مسنتر و معروفتری همان زمان در حوزه علمیه قم حضور داشتند.
سندی از ساواک نشان میدهد که وقتی خبرنگار مجله ترقی در سال ۱۳۳۱ (دوران صدارت دکتر مصدق) سراغ آیتا... بروجردی میرود تا از ایشان درباره کشتهشدگان تظاهرات همان سال بپرسد، آیتا... بروجردی در پاسخ اظهار میدارد که بروید از نماینده رسمی من، آیتا... خمینی سؤال کنید که خبرنگار نشریه یادشده با حضرت امام تماس میگیرند. امام ضمن اینکه در آن شرایط و علیرغم تاکید آیتا... بروجردی بر کنارهگیری از مسائل سیاسی، جهت حفظ وحدت حوزه علمیه قم تحت زعامت مرجعیتی واحد، نهایت سعی خود را برای حفظ احترام و روشهای آیتا... بروجردی مبذول میداشتند، اما درعینحال بهدنبال برنامه درازمدت خویش جهت سامانیافتن حوزه علمیه قم در سال ۱۳۲۸ با همراهی برخی دیگر از مدرسین حوزه، طرح اصلاح حوزه را با هدف ایجاد نظم و تشکیلات، به آیتا... بروجردی ارائه کردند که به علت مخالفت برخی از اطرافیان ایشان، به انجام نرسید.
اما سؤال مهم که اغلب در ذهن برخی پرسشگران مطرح میشود، آن است که چرا امامخمینی (ره) در دوران حیات آیتا... بروجردی، نهضت خود را آغاز نکردند (چنانچه نخستین موضعگیریهای علنی سیاسی امام علیه رژیم شاه پس از وفات آیتا... بروجردی اعلام میشود). چرا علیرغم ناسازگاری برخی مواضع سیاسی و اجتماعی امامخمینی با آیتا... بروجردی، هیچگاه آن مواضع را آشکار نساختند.
منبع: جام جم
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی