پادشاهی کتابدوست و از پیشوایان گفتوگوی فرهنگها
تاریخ انتشار: ۱ اسفند ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۸۲۰۴۷۳
به گزارش خبرگزاری مهر، شیواجی مهاراج بهونسله ـ (Shivaji Bhonsle) ـ پادشاه جنگجوی هندی و یکی از اعضای قبیله بهونسله ماراتا بود. او سلسله روبه زوال بیگاپور را بر انداخت و امپراتوری مارتا را بنیانگذاری کرد. در سال 1674، او رسما به عنوان پادشاه در قلمرو خود در رایگاد (Raigad) تاج گذاری کرد.
در طول عمر خود، شیواجی دائما درگیر جنگ با امپراطوری مغول، سلاطین کلکوندا و بیجاپور، و همچنین قدرتهای استعماری انگلیس، پرتغال و فرانسه بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ایدئولوژی و دستاوردهای او با افراد هم دورانش بسیار متفاوت بود، اما او با به راه انداختن جنبش استقلال هند، عزت و احترام را به هندوها برگرداند، به همین دلیل بسیاری او را به عنوان یک ملیگرای پروتستان و اسطوره هندو میشناسند. به ویژه در ماهاراشترا، همیشه بحث دربارۀ تاریخ و نقش او باعث شور و شوق زیادی میشود و گاهی حتی خشونت را نیز به دنبال دارد و بسیاری دنبالهرو راه و روش زندگی او هستند.
شیواجی در تپهای شیونری (Shivneri) در نزدیکی شهر جونار (Junnar ) که در حال حاضر شهر پونا در آن منطقه واقع شده است، متولد شد اما محققان در مورد تاریخ تولد دقیق او اختلاف نظر دارند. دولت مهاراشترا 19 فوریه را به عنوان یک تعطیلی رسمی به مناسبت جشن تولد شیواجی (شیواجی جیانی_ Shivaji Jayanthi ) نامگذاری کرده است. نام شیواجی الهام گرفته شده از نام یکی از خدایان بنام شیوا است. پدرش، شاهاجی بونسل، ژنرال ماراتا بود که به سلاطین دکن خدمت می کرد. مادرش جیجابای (Jijabai) دختر لاخوجی جادهاوراو (Lakhuji Jadhavrao) سردار تسلیم شده مغول، از خانواده سلطنتی دواگیری (Devagiri) بود. در زمان تولد شیواجی، قدرت در دکن توسط سه پادشاه مسلمان به نامهای بیجاپور، احمدنگار و گلکندا تقسیم شده بود. شاهاجی اغلب وفاداری خود را بین نظامهای شاهی احمدنگار، عادیلشاه بجاپور و مغولان تغییر میداد اما املاک و داراییهای شخصی او را وادار کرد تا برای همیشه در پونا ماندگار شود و ارتش کوچکش را در کنار خود نگه دارد.
شیواجی بسیار تحت تاثیر تعلیمات مذهبی مادرش، جیجابای، بود. همچنین مطالعات او در مورد حماسههای هندو، رامایانا و ماهاباهاراتا، او را به دفاع مادام العمر از ارزشهای هندو سوق داد و به خاطر علاقهمندی شدید به تعالیم دینی، همیشه در سنتها و مراسم هندو و صوفی شرکت میکرد.
تغییر زبان اداری و برنامههای سیاسی و مذهبی
اگرچه در آن زمان زبان فارسی زبان رایج در منطقه بود، شیواجی آن را در دادگاه با ماراتی جایگزین کرد و بر سنتهای سیاسی و قضایی هندو تأکید کرد. زبان سانسکریت را وارد دربار کرد و آن را بسیار ارتقا داد. حتی او یک لغتنامه بهروز شده زبان سانسکریت با واژههای مناسب اداری تهیه کرد. پدرش شاهاجی از دانش پژوهانی مانند جیرام پیندیه (Jayram Pindye) که مهر سلطنتی شیواجی را بعدها طراحی و تهیه کرد، حمایت میکرد. شیواجی ترویج سانسکریت را ادامه داد و بسیاری از اسامی قلعهها و اماکن را از زبان سانسکریت اقتباس کرد.
شیواجی به خاطر سیاست دینی لیبرال و آزادمنش مشهور است. در حالی که هندوها به راحتی تحت حاکمیت حاکمی هندو آزادانه میتوانستند به مذهب خود ادامه داده و مراسم سنتی و مذهبیشان را برپا کنند، شیواجی نه تنها اجازه داد مسلمانان بدون آزار و اذیت دیدن به فعالیتهای دینی خود بپردازند، بلکه از وزارتخانههای آنها نیز حمایت میکرد و بسیاری از مسلمانان برجسته و نامدار در ارتش نظامی به او خدمت میکردند.
برخی از گزارشها نشان میدهد که شیواجی بسیار تحت تأثیر معلم برهمنی بنام سامارث رامداس (Samarth Ramdas) بوده است، دیگران بر این باورند که مفسران برهمن برای اینکه موقعیت خودشان را بالا ببرند، رامداس را بزرگنمایی میکردند. اگرچه بسیاری از دشمنان شیواجی مسلمان بودند، اما او با مسلمانان تحت سلطه خویش با مدارای دینی رفتار میکرد. احساسات شیواجی از همبستگی و تحمل دیگر ادیان را میتوان در یک نامه که به اورنگ زیب نگاشته است، به خوبی درک کرد.
شواهد کمتری در مورد روابط او با مسیحیان وجود دارد. از طرفی، در سال 1667، سه کشیش کاتولیک پرتغالی و چند مسیحی در طی حمله شیواجی به باردس (Bardes) کشته شدند. از سویی دیگر، در طی لشکرکشی به سورات در سال 1664، آمبروز (Ambrose)، که یک راهب مسیحی بود، از او خواست که به مسیحیان شهر رحم کند و آنها را نجات دهد، شیواجی ماموریت را دست نخورده ترک کرد و گفت آنها مردمان خوبی هستند. با این تفاسیر، آیا شیواجی در تلاش برای ایجاد یک امپراتوری هندو بود؟ او ممکن است چنین هوسی را در سر میپروراند اما یک چیز کاملاً محرز است که او قطعا باور نداشت که اورنگ زیب و یا دیگر حاکمان مسلمان از پادشاهی دکن، برتری خاصی بر او یا هر هندوی دیگری در اداره کشور هند داشته باشند و نه آنها را بهتر واجد شرایط در مدیریت دولت میدانست.
او در زندگی حرفهای کوتاه اما قابل توجهاش، قابلیت و برتری خود را نه تنها در جنگ بلکه به عنوان یک مدیر برجسته نشان داد و به عنوان یک سیاستمدار دوراندیش میدانست که سیاستهای اداری باید باید با سنتهای لیبرال هند هماهنگ باشد و نه به دنبال الهام و یا راهنمایی گرفتن از اصول و احکام یک کیش بیگانه. بدین ترتیب، او در تصمیمگیریهایش بر اساس کاست و مذهب تفاوتی قائل نمیشد و آزادی و برابری فرصتها را برای همه فراهم میکرد. در سلطنت او هیچ فرقی بین اتباع بر اساس طبقه یا مذهب وجود نداشت و آزادی و برابری فرصت برای همه افراد فراهم بود.
در اوایل سال 1645 او از واژه هنداوی-سواراجیا (Hindavi-Swarajya ) برای «طرح ملی» خود در یکی از نامههایش استفاده کرد، که به نظر میرسد با این حرکت او حاکمیت هندوها را در کشور به رسمیت رساند و پس از آن او در تلاش بود که شکوه، جلال، عزت و احترام را به جایگاهی که هندوها قبل از سرکار آمدن حکومتهای خارجی ـ عربها، ترکها و مغولان، داشتند، بازگرداند. زیرا پیش از به قدرت رسیدن او با هندوها بسیار بد رفتاری میشد. پیشینیانش آنها را تحقیر کرده و نادیده میگرفتند و همینطور معبدهایشان را خراب می کردند و ارزشهای آنها را مورد تمسخر و توهین قرار میدادند.
هنگامی که شام باجی (Shambhaji) به شیواجی لقب «بازسازنده (نجات دهنده) مذهب هندو» میدهد، او می داند که تنها شیواجی بود که با دستیابی به قدرت سیاسی توانست عزت را به هندوها باز گرداند و جایگاه شایستهای برای هند و هندوها تضمین کند. او به هندوها امید و اعتماد به نفس تازهای داد. تدابیر اداری و دفاعی، تشکیل ناوگان دریایی قدرتمند، بنا کردن اسکلهها و دیگر ساخت و سازهای دریایی، جایگزین کردن زبان سانسکریت و مراتی با زبان فارسی در دیوان اداری، تلاش او برای درک و فهم جغرافیای منطقه با کمک نمودارهای ویژه با نام آبی کار (Abbe Carre)، توافقهای جامع و چندجانبه در مراسم تاجگذاری و پذیرش عنوان چهتراپاتی (Chhatrapati)، آرمانهای سیاسی و دیگر فعالیتهای او چنان بود که به نقل از جی ان سرکار (J.N. Sarkar)، حتی ممکن است امروزه همه آنها جذاب و قابل پذیرش باشند. همچنین اقدامات متعدد اداری او و ایجاد نهادهایی مبتنی بر پایه اصول مدارای جهانی و ایجاد فرصتهای برابر برای همه، همه اینها به هدف او برای بازگرداندن عزت و بزرگی هندو، نه تنها در طور زندگی پنجاه و سه سالهاش، حتی پس از او قابل تامل است.
این مطلب را وابسته فرهنگی ایران در بمبئی تهیه و برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر گذاشته است.
کد خبر 4547485 محمد آسیابانیمنبع: مهر
کلیدواژه: تمدن رایزنی فرهنگی هندوستان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۸۲۰۴۷۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تداوم فرهنگی ایران از دیدگاه اسلامی ندوشن
علی اکبر جعفری ، عضو هیات علمی دانشگاه یزد به مناسبت ۵ اردیبهشت سالروز درگذشت دکتر اسلامی ندوشن ، در مطلبی نوشت: اسلامی ندوشن کتاب رباعیاتش- بهار در پاییز-که فشرده دریافتهای عمر خود میداند با این رباعی آغاز میکند: «آن دخت پریوار که ایران من است پیدا و نهان بر سر پیمان من است هم نیست ولی نهفته در جان من است هم هست ولی دور ز دامان من است» او عشق پیدا و پنهان خود به ایران را که جان در گرو آن دارد در این رباعی بیان میکند و البته که بیش از دهها جلد از آثار ش نیز اعم از کتاب و مقاله، عنوان «ایران» بر تارک خود دارد. حتی نابجا نیست اگر بگوییم کمتر نوشتهای از او میتوان یافت که در آن سخنی از ایران نرفته باشد . اما با وجود این عشق پرشور به ایران، هرگز از تلخیها و ناکامیابی های این سرزمین نیز دور نمانده و همواره اعتقاد و ارادت به ایران را با نقد و نقب معایبش بازخوانده است. در مقدمه همین کتاب بهار در پاییز مینویسد: «این را موهبتی میدانم که در کشوری به دنیا آمدهام که پر از حکمت و عبرت و رمز و راز است، کشوری چون ایران که مانند معشوقهای غزل فارسی هم دلفروز است و هم رنجدهنده.» و شبیه به همین مضمون را در پایان جلد چهارم کتاب روزها و در بخش حسابرسی از خود نیز میآورد: «کشوری را نمیشناسم که آنچه ایران به من داد، توانسته باشد بدهد. با همه آنکه افتاد مشکلها... ، از این که در این خاک به دنیا آمدهام، از بخت خود شکرگزارم. ایران مانند معشوق غزل فارسی است که هم همۀ عوامل ستمگری را با خود دارد و هم نمیتوان از او دل برگرفت.» اسلامی ندوشن در اولین مقالۀ کتاب «ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟» سیمای ایران باستان را در چهار محور ترسیم میکند؛ کشور آفتاب رخشان و آسمان پاک؛ واقع در ناف کره زمین، کم باران... از اینکه آفتاب رخشان داشته، خورشید فرمانروا و مهر در نظر مردمش پایگاه خاص یافتند و آسمان صافضمیر مردمش را به عمق لایتناهی متوجه کرد و کمبارانی سر مردمش را در انتظار دهش آسمان به بالا نگاه داشت و واقع بودن در مرکز جهان او را کشوری حادثهخیز کرد و سپس دین اشراقیاندیش زرتشتی را در خور توجه مییافت که در آن، اندیشۀ اشراقی ملهم از احساس و قلب مانع آن نیست که اهورامزدا خدای خرد نیز باشد در مقالۀ «ایران لوک پیر» از کتاب ایران و یونان در بستر باستان که در سال 1378 منتشر شد نیز به سیادت بیهمتای سیاسی ایران در جهان باستان میپردازد و در تمدن امپراتوری هخامنشی، این اقتدار سیاسی را متکی بر برتری ایرانیان در کشاورزی و جنگاوری میشناسد. «ایران و یونان» مقالۀ دیگری از این کتاب است که در کمال بیطرفی به مقایسه این دو کشور باستانی پرداخته شده است؛ هر یک زائیده اوضاعواحوال خاص سرزمین خود؛ ایران گرایش به فرهنگ عملی داشته است و یونان گرایش به فکر و چون وچرا... ایران ادارۀ دنیای شرقی را بر عهده داشت، اما شهر-کشورهای یونان بیشتر از این باری بر دوش نداشتند که خود را بپایند. ازاینرو میتوانستند در دو خط فلسفه و سوداگری کار کنند. و سرانجام بر این نکته تأکید دارد که؛ هیچکس نمیگوید که مردم ایران در دوران امپراتوری عیبهایی نمیداشتهاند، ولی در میان عیبها و حسنها این نیز مهم است که یک حکومت ملت خود را سربلند و کارساز و ایمن نگاه دارد. اما او در باره تاریخ ایران بعد از اسلام در کتاب «ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟» سقوط ساسانیان و گرویدن ایرانیان به دین اسلام را مهمترین رویداد در تاریخ سههزارسالۀ ایران میداند که موجب میشود تا با فروپاشی نظام طبقاتی ساسانی بسیاری از استعدادها مجال رشد بیابند و مرزهای کشوری که بر سر چهارراه شرق و غرب و شمال و جنوب بود بهتدریج به روی اقوام و ملل گوناگون گشوده شود و آمیزشی در نژادها و فرهنگهای آن به وجود آید؛ و سپس بنا به شواهد تاریخی میگوید؛ بنیامیه که خلافت را به فساد آلودهاند سرزمینهای فتحشدهای چون ایران را به دیده تحقیر مینگریستند. همین رفتارها تبعیضآمیز بهتدریج واکنش قوم ایرانی را برمیانگیخت و در غیاب قدرت فائقه سیاسی پیشین، برای مهار این اجحافها و برتریطلبیها، نوعی سیادت فرهنگی را جانشین سیادت سیاسی سابق خود کرد. اسلامی ندوشن، نخستین پیشگامان این جریان را ابن مقفع، طبری و حلاج میداند که در پیوند ذخایر فرهنگی ایران پیش و پس از اسلام جانفشانی کردند؛ اما او قرن سوم هجری را بهواسطه احیاء زبان فارسی دری و سرایش شاهنامه فردوسی مهمترین قرن تاریخ ایران پس از اسلام میشناسد و معتقد است اگر کشور اسیر دست تورانینژادانی نظیر غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان نشده بود بهویژه با ظهور تفکر علمگرای کسانی چون رازی، فارابی، ابنسینا و بیرونی، ایران سرنوشت گشاینده و روشنتری مییافت ولی در برابر همدستی این کارگزاران تورانی با خلفای بغداد ناگزیر به اتخاذ روشهای دفاعی نرم گردید و از نظر او ادبیات عرفانی، پناهگاه قوم ایرانی گشت: «ورود عرفان به ادب فارسی با این آبوتاب و عرض و طول بسیار معنیدار است. ایرانیان از نبرد متعارف چه با بازو و چه با قلم خسته شدند. دیدند که کار پیش نمیرود؛ بنابراین در عالم معنا پناه جستند.» در نظر اسلامی ندوشن، هرچند گرایش ایرانیان به عرفان و تصوف از سر ناگزیری و در واکنش به قشریگری و ایرانستیزی بود که با سقوط سلسلههای ایرانیگرای چون سامانی و صفاری و آلبویه، و ورود ترکهای غزنوی و سلجوقیِ تحتالحمایۀ خلافت بغداد پدید آمده بود اما از جهتی هم اسباب ظهور سخنگویان ممتازی چون مولانا، حافظ، سعدی، خیام و عطار و... شاهکارهای بزرگی در ادب فارسی فراهم کرد که جز با رشد و نضج در مکتب عرفانی ایران قابل ظهور نبودند. بنابراین به اعتقاد اسلامی ندوشن ایران در دوره میانه تاریخ خود که به دوران پس از اسلام شناخته میشود از امپراتوری سیاسی دوره باستان بهنوعی امپراتوری فرهنگی کوچ کرده و با بهرهگیری از آموزههای اسلام راستین و میراث اشراقی ایران باستان، سنت فکری ژرفنگر و گشایندهای به نام عرفان بنیان نهاد که توازن بخش ایرانیت و اسلامیت بود و عیارهای انسانی و اسلامی را در هم میآمیخت تا خود را از کوران تعصب و تزاید، برهاند و راه تعقل و توازن را به مردم بنماید، حاصل چنین رویکردی بزرگترین شاهکارهای فرهنگ و ادب فارسی است که در این دوران به وجود آمد. بنابراین از دیدگاه وی، ورود اسلام به ایران مهمترین حادثه در تاریخ دراز آهنگ ایران است. چون در کتاب ایران و تنهائیاش نیز آورده است؛ در میان افتادنهای تاریخ، افتادن ساسانیها از همه عجیبتر است براثر آن سرنوشت ایران دگرگون گشت و ورق تازهای در تاریخش باز شد. چه میبایست کرد؟ اسلام، با پیام توحید، عدالت، و... به ایران آمده و ایرانی آن را با آغوش باز پذیرا گشت؛ اما دیری نپایید که بنیامیه، سیاست تبعیض نژادی در پیش گرفت و مردمی را که بیش از هزار سال، پیشینه مدنیت و جهانداری داشت، «عجم» و «موالی» خواند. او دراینباره می گوید؛ هر چند پیام اسلام، شیرین و گوارا بود وحتی پارهای قیدهای زندگی اجتماعی ایرانیان همچون نظام طبقاتی را از میان برداشت و سبب شکفتگی استعدادها گشت؛ ولی عملکرد بنی امیه وبنی عباس که به نام اسلام حکم میراندند، ایرانی را بار دیگر در تاریخ خویش، بر سر دوراهی قرار داد. این جنبوجوش تازه و درعینحال تنگناهایی که ایرانی احساس میکرد، او را چند گاهی در ابهام و گیجی فروبرد، ولی سرانجام تصمیمی تاریخی گرفت. تصمیم نهایی آن شد که دین جدید پذیرفته شود، بیآنکه ایران از دست برود. ایران به صورتی که در گذشته بود دیگر نمیبود اما جوهره آن را میشد در شکل دیگری نگاه داشت. او در ادامه می گوید؛ من گمان میکنم که تاریخ این هزار و چهارصد ساله ایران بر روی این تصمیم حرکت کرده است. این امر، از یک سو به آفرینشِ گونهای پویش و پویایی انجامید که سرچشمه آثار مهمی شده است؛ و لذا ازاینپس وزنه زندگی بر فرهنگ افتاد. در پی این تحول دورانساز، فرهنگ ایران اسلامی با فرهنگ کهن ایرانی پیوند یافت. سپس با تأکید فراوان ادامه می دهد؛ در این میان جایگاه شاهنامه، ممتاز است. زبان فارسی و شاهنامه سرنوشت ایران را تغییر دادند؛ و به تولای آنان، باز ایرانی شد قومی متفاوت با دیگران، این کتاب، ایران گذشته را به ایران بعد پیوند داد. ایران، تغییر مذهب داده بود، ولی زبان فرهنگ، زبان جاویدان و عام است ازاینرو، فرهنگ ایران باستان، همچون آب قنات که از ژرفای خاک و پنهان حرکت میکند، به دوران اسلامی نفوذ کرد؛ و رد پای خود را بر همه چیزاز آداب و آیینها، آتشافروزی نوروز، موسیقی، نقشهای قلمکار، قالی، کاشی، اندرزها، نامها، یادها، داستانها و...گذاشت. اسلامی ندوشن در کتاب مرزهای ناپیدا از این انباشت فرهنگی که تهنشین وجدان آگاه و ناآگاه قوم ایرانی است بهعنوان مرزهای ناپیدا یاد می کند و آن را بایگانی ذهنی و حافظه تاریخی حبس شدۀ گذشتگان میداند که بقول خیام؛ گفتند فسانهای و در خواب شدند، او معتقد است؛ همین افسانۀ بزرگ، در اتصال رودوار خود، زندگی انسان را پهناور کرده است تا انسان از مرحله خور و خواب درگذرد و پشت دیوار سربیرنگ پوچی و ملالت متوقف نماند و امروز خود را بر پایه آموختههای دیروز، سامان آگاهانهتری دهد.
کانال عصر ایران در تلگرام