کارل لاگرفلد، طراحی که دنیای مد را متحول کرد
تاریخ انتشار: ۱ اسفند ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۸۲۴۹۹۱
کارل لاگرفلد «Karl Lagerfeld»، متولد ۱۹۳۳، طراح مد، هنرمند، کارتونیست و عکاس آلمانی بود که در پاریس زندگی و کار میکرد. او در سن ۱۴ سالگی از آلمان به پاریس مهاجرت کرد و به یکی از مشهورترین طراحان لباس در قرن حاضر بدل شد. او مدیر اجرایی بخش طراحی لباس شنل، یکی از معروفترین مارکهای پوشاک گران قیمت در جهان، بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
کارل لاگرفلد چند سالی بود که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد و در نهایت در ۱۹ فوریه ۲۰۱۹، در سن ۸۵ سالگی، در خانه خود در نوی-سور-سن درگذشت.
کارل از دوران کودکی اش بیزار بود. خانواده آنها در طول جنگ جهانی دوم، زمانی که کارل کودک بود، به شهر کوچکی در آلمان نقل مکان کردند. کارل از دوران کودکی اش میگوید: «من در سن ۱۴ سالگی به سیگار علاقمند شدم، دلیلش هم مادرم بود که سیگار را با سیگار روشن میکرد. اما او این اجازه را به من نداد. او به من گفت که برای سیگار کشیدن باید دستهای زیبایی داشته باشم و از آنجا که زیبایی در دست هایم ندیدم، به سراغ سیگار هم نرفتم. مادرم اخلاقهای خاصی داشت، مثلا زمانی که سوالی از من میکرد، من باید به سرعت به آن جواب میدادم، در غیر این صورت او مرا میزد.»
کارل در دوران نوجوانی به پاریس نقل مکان کرد. اگر چه او هیچ نوع تحصیلاتی در زمینه مد و هنر نداشت، اما در سال ۱۹۵۴ در مسابقهای در همین زمینه، شرکت کرد و اول شد. همین موفقیت او جریقهای بود تا او این حرفه را به طور جدیتر ادامه دهد. او در آن زمان در یک خانه مد استخدام شد و ۳ سال در آنجا کار کرد. سپس تصمیم گرفت که از آنجا بیرون بیاید و به طور مستقل و برای خودش کار کند. او با طراحی لباس هایش، به تدریج به طراحان مشهور نزدیک شد و در نهایت توانست برند خودش را به ثبت برساند و، چون ستارهای در این صنعت بدرخشد.
کارل یکی از بهترین و تاثیرگذارترین طراحان قرن ۲۰ و ۲۱ شناخته شده است که صنعت مد را به سمت صنعتی لوکس و مدرن کشاند. او در واقع روح فشن بود، مردی خستگی ناپذیر، باانگیزه و خلاق که تغییرات گستردهای را در صنعت مد و فشن ایجاد کرد. او به زبانهای انگلیسی، فرانسه، آلمانی و ایتالیایی مسلط بود، از این رو خیلی راحت میتوانست در زمینه مد با کشورهای مختلف جهان ارتباط برقرار کند.
یکی از بزرگترین ترسهای زندگی او بی کاری بود. زمانی که تمام طراحان هم سن و سال او بازنشست شدند، او همچنان به فعالیت خود ادامه داد و هر ساله حدود ۱۴ کاکلکشن جدید، از لباسهای مد خیابانی گرفته تا لباسهای شیک و مجلسی، را طراحی میکرد و به نمایش میگذاشت. او خودش در این باره میگفت: «زمانی که کار میکنی، ایدهها هم به طور ناخودآگاه در ذهن ات جرقه میزنند، اما زمانی که بیکار میشوی، جز کسالت هیچ چیز به سراغ ات نمیآید.» او یک بار گفت: «من دوست ندارم که در زندگی دیگران شخصیتی واقعی داشته باشم، من دوست دارم که در زندگی آنها مثل یک خیال یا حتی رویا باشم.»
کارل علاوه بر طراحی، عکاسی نیز میکرد. او نمایشگاههای زیادی را در گالریهای معتبر جهان برپا کرد. در کنار این هنرها، او به نویسندگی نیز علاقه داشت. کتاب «رژیم کارل لاگرفلد» کتاب مشهوری ست که او در سال ۲۰۰۲، منتشر کرد. این کتاب در مورد رژیم غذایی کارل است، رژیمی که منجر به کاهش ۴۲ کیلوگرم از وزن او شد.
زمانی که نام کارل لاگرفلد را میشنویم، به یاد مردی با عینک آفتابی مشکی، موهای دم اسبی، کت و شلوار مشکی، پیراهن سفید، دستکش و پاپیون سفید رنگ میافتیم. او ترجیح میداد که به جای پوشیدن لباسهای مختلف و رنگی، همیشه با یک استایل خاص دیده شود. جالب است بدانید که او در اکتبر گذشته، به دلیل این که برای اولین بار بدون عینک روی دفیله راه رفت، تیتر داغ اخبار شد.
کارل آنقدر در صنعت مد جهان تاثیرگذار بود که در سال ۲۰۱۴ عروسکی از او به عنوان نماد ساخته شد. این عروسک در کمتر از ۱ ساعت به فروش رسید. او نه تنها به صنعت مد و فشن جهان کمک کرد، بلکه نسلی از طراحان خلاق را نیز پرورش داد. او با اقدامات و تغییراتی که در صنعت مد و فشن ایجاد کرد، راه را برای طراحان بعد از خود، افراد به نامی، چون تام فورد (گوچی) یا جان گالیانو (دیور) باز کرد.
او ترجیح میداد که به جای خلق چیزهای جدید، چیزهای قدیمی را بازسازی کند. او اعتقادی به «مد به مثابه هنر» نداشت بلکه به چیزی فراتر از آن فکر میکرد. به گفته او: «من دوست دارم یک مد را جهانی و قابل استفاده برای تمام مردم جهان کنم.» او در سال ۲۰۱۳، کتابی با نام «جهان از نگاه کارل» منتشر و در آن جملات تاثیرگذاری را بیان کرد؛ مثلا جایی گفته «من آدم خاکی هستم، اما نه خاک این زمینی که در آن زندگی میکنیم.»
او در مورد تعریف و تمجیدهایی که دیگران از او میکردند، میگفت: «لطفا نگویید که من سخت کار میکنم. مردم دوست دارند لباسهایی را بخرند که آنها را شاد کنند، نه لباسهایی را که فردی، چون من، زمانی زیادی برایشان گذاشته است.» مشتریان او اغلب ستارهها و افراد طبقه بالای جامعه بودند. ستاره هایی، چون ریحانا، شارلین شاهدخت موناکو، کریستین لاگارد، جولیان مور و ... لباسهای خود را از او میخریدند.
ستارهها هر کدام به مرگ کارل لاگرفلد عکس العمل نشان دادند. دوناتلا ورساچه در اینستاگرام خود نوشت: «کارل زندگی افراد زیادی به خصوص من، را تغییر داد. من هیچوقت او را که یکی از منابع الهام من بود، از یاد نمیبرم. من تا آخر عمرم از او یاد خواهم گرفت.» ویکتوریا بکهام نیز در مورد او نوشت: «کارل با من بسیار مهربان بود. او نه تنها در روابط دوستانه، بلکه در زمینه کاری نیز محبتهای زیادی به من کرد.» دیانا کروگر نوشت: «من این هفته به فرانسه آمده بودم که تو را از نزدیک به دخترم نشان دهم، افسوس که چند روزی دیر رسیدم.»
طبق گزارشات سرمایه خالص کارل چیزی حدود ۲۰۰ میلیون دلار بود که گویا بخشی از آن به گربه اش به ارث رسید.
منابع: nytimes، cnn، news
منبع: پارسینه
کلیدواژه: مد و پوشاک
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.parsine.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارسینه» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۸۲۴۹۹۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چگونه هدف خود را در زندگی پیدا کنید؟
فرارو- چند سالی است که به نظر میرسد همگان به دنبال یافتن هدف خود در زندگی هستند چیزی که ژاپنیها آن را ایکیگای* مینامند. برای این که وجودمان معنی داشته باشد باید دلیلی برای بلند شدن از رختخواب داشته باشیم چیزی که ما را به حرکت در آورد و به ما به ویژه در مواقع عدم اطمینان جهت دهد. این اشتیاق چیزی است که "ایزان" قهرمان جوان افسانه "چرا به این دنیا آمده ام"؟ (Para qué he venido a este mundo) را واداشت تا از خانه فرار کند و در جستجوی هدف اش راهی جاده شود. به قول "تونی استروچ" نویسنده آن داستان هر انسانی دیر یا زود با یکی از این دو درد مواجه میشود: یا رنج خودت نبودن را برای راضی کردن دیگران میپذیری یا درد آن چیزی که هستی را خواهی پذیرفت و در نتیجه آن برخی از افراد از شما فاصله میگیرند یا حتی شما را رد میکنند، زیرا تصمیمات زندگی تان را تایید نمیکنند.
به گزارش فرارو به نقل از ال پائیس، افرادی هستند که دوست دارند زندگی کاملا متفاوتی نسبت به آن چه دارند را داشته باشند، اما از ترس شکست خوردن یا تحقیر شدن توسط دنیای شناخته شده و آشنا در منطقه به ظاهر راحتی باریک، اما در واقع ناراحتی باقی میمانند.
با این وجود، زمانی که از واقعیت خود ناراضی هستیم، اما بدیلی نیز نداریم چه اتفاقی رخ میدهد؟ "برتولت برشت" در شعر معروف خود با عنوان "عوض کردن چرخ" این نوع بحران وجودی را به شکلی به شدت تصویری نشان داده است آنجایی که مینویسد: کنار راه نشسته ام/ راننده چرخ پنچر را عوض میکند/ جایی را که از آن آمده ام دوست ندارم/ جایی را که به آن میروم هم دوست ندارم/ پس چرا به عوض کردن چرخ با بی طاقتی نگاه میکنم؟
شاید به این دلیل است که وقتی مسافر در حال حرکت میباشد حداقل این توهم را دارد که به جایی میرود. چگونه میتوانیم هدف خود را کشف کنیم وقتی احساس میکنیم گم شده ایم و حتی گمان نمیکنیم که ماموریت مان در دنیا چه میتواند باشد؟
سه راه وجود دارد که میتواند در جستجوی مان به ما کمک کند:
خود شناسی: اگر ندانم چه کسی هستم به سختی میتوانم هدف ام را پیدا کنم، زیرا این موضوع با استعداد من ارتباط تنگاتنگی دارد. هنگامی که یک فرد آگاه میشود که برای مثال استعداد گوش دادن دقیق را دارد و این امر میتواند به او کمک کند خود را به عنوان یک درمانگر، مربی یا مشاور آینده ببیند. بنابراین، مهم است که در نظر بگیریم چه چیزی میتوانیم به جهان ارائه دهیم که به نوبه خود هدف ما را شکل میدهد.
کاوش: زمانی که روی کاناپه مینشینیم معنای زندگی به شکلی جادویی از راه نمیرسد تا در خانه من را بکوبد و ما در را برای ورود آن باز کنیم. همان گونه که اگزیستانسیالیستها مطرح کردند ما باید آن معنا را ایجاد کنیم و برای انجام این کار باید به دنیا برویم و اصطلاحا پهنای باند تجربیات خویش را گسترش دهیم. باید با افراد مختلف صحبت کنیم. برخی از آنان ممکن است پیشتر هدف خود را پیدا کرده باشند. باید در پروژههایی شرکت کنید که شما را از روال عادی خود خارج میسازد. باید در کنفرانسها شرکت کرده، کتاب بخوانید و فیلمهای متفاوتی را نسبت به فیلمهایی که معمولا تماشا میکنید ببینید. خلاصه آن که باید از پوسته تان بیرون بیایید.
آزمون و خطا: علم تجربی این گونه پیشرفت میکند: احتمالات مختلف آزمایش میشوند تا زمانی که یکی از آن احتمالات اصطلاحا لامپ را روشن کند همان طور که در مورد ادیسون این موضوع اتفاق افتاد چرا که پس از آزمایش هزاران رشتهای که کار نکردند این کشف تاریخی را انجام داد. آزمون و خطا در مورد یافتن اشتیاق شما نیز صدق میکند. "الخاندرو خودوروفسکی" گفته بود:" آن چه را در من نمیپسندی آن را در خودت بهتر کن". اگر در هر دفتری که در آن کار کرده اید ناراضی بوده اید به احتمال زیاد به عنوان یک فریلنسر* در نقش خود هستید. همان طور که گزینهها را رد میکنیم به ایکیگای خود نزدیک میشویم.
این سرنخها میتوانند به یافتن شغل یا هدفی در زندگی منجر شوند اگرچه ممکن است "ماموریت شما در دنیا" نباشد. برای این که بتواند این تعریف را برآورده کند باید یک شرط دیگر هم داشته باشد: کاری که ما انجام میدهیم تاثیر مثبتی بر بشریت داشته باشد.
ما در مورد این موضوع در زمانی صحبت میکنیم که بازتابی در مورد استعفای بزرگ در ایالات متحده نیز وجود دارد: زمانی که میلیونها نفر در پایان پاندمی کووید مشاغل خود را ترک کردند بدان خاطر بود که این احساس را نداشتند که به شکلی ملموس در حال بهبود دنیایی هستنند که در آن زندگی میکنند.
این وضعیت ما را به راه چهارم برای یافتن هدف خود در زندگی سوق میدهد: با آن چه جهان نیاز دارد آغاز کنیم.
برای مثال، اگر احساس کنم که به دلیل غالب بودن پرخاشگری و دو قطبی بودن مهربانی در جهان اندک است میتوانم به استعدادهایم روی آورم و ببینم چگونه میتوانم آنها را برای این منظور متمرکز سازم.
به زبان ساده میتوانیم این پرسش را از خود مطرح نماییم: چگونه و کجا میتوانیم برای دنیا مفیدتر باشیم؟ شاید ما در مسیر خاصی دچار لغزش شده ایم، اما زندگی مسیر دیگری را به ما نشان میدهد که در آن تلاشهای مان تاثیر بیش تری خواهند داشت. به همین دلیل وجود هدفمند اغلب در نقطهای یافت میشود که انتظارات شما از زندگی با آن چه زندگی از شما انتظار دارد تلاقی پیدا میکند.
چه چیزی، چگونه و چرادر دنیای شرکتها "سایمون سینک" یکی از نویسندگانی است که بیشترین مطالب را در مورد جستجوی معنای زندگی نوشته است. او سه سطح از تکامل را توضیح میدهد و اغلب برای ذکر نمونه از فلسفه "استیو جابز" در اپل یاد میکند.
سطح اول آن چه انجام میدهید است. در مورد اپل پاسخ این است: "ما رایانههای شخصی میسازیم".
سطح دوم نحوه انجام آن است. جابز پاسخ میداد:"محصولات ما زیبا و استفاده از آن آسان است".
سطح سوم درباره چرایی است. دلیل اپل این بود: "وضعیت موجود را به چالش بکشید و کارها را متفاوت انجام دهید. "
تجزیه و تحلیل چیستی، چگونگی و چرایی به ما این امکان را میدهد تا عمیقتر در مورد انگیزههای واقعی که زیربنای فعالیتی که انجام میدهیم کاوش نماییم و اگر دلیلی وجود ندارد پس شاید باید به دنبال ماموریت معنادارتری در جای دیگری باشیم.
*معنای آن دلیلی برای بودن است. بر اساس فرهنگ ژاپنی، هر فرد یک ایکیگای دارد. یافتن ایکیگای نیازمند جستجوی عمیق و طولانی در خود است. در فرهنگ ژاپنی باور این است که یافتن ایکیگای هر فرد، در زندگی او قناعت میآورد و به زندگی اش معنا میبخشد. برای مثال، در کار، سرگرمی و بزرگ کردن کودکان. ایکیگای از ترکیب دو واژه ژاپنی به معنای زندگی و زنده و واژه کای به معنای اثر و نتیجه ساخته شده است.
*فریلنسر یا آزادکار فردی است که بدون آن که به یک سازمان یا کسب و کار و شرکت مشخص متعهد شود فعالیت حرفهای و تخصصی خود را برای مجموعههای مختلف انجام میدهد و بسته به نیاز و پروژههای در دسترس کارفرمای خود را تغییر میدهد.