وقتی که خونِ دلِ آقا، لعل شد- محسن پاک آیین*
تاریخ انتشار: ۲۲ اسفند ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۳۱۰۰۶۴۵
در ادبیات فارسی، تبدیل سنگ به لعل جز با صبر و استقامت میسر نمیگردد و برای دستیابی به گوهر تابان، خونِ دلها باید خورد. به عبارت بهتر جلب رضایت معبود آسان نیست و سالک در راهِ رسیدن به سر منزل مقصود باید استقامت ورزد، از شداید نهراسد و چون کوه بایستد.
در سینه خون گرمش یاقوت و لعل گردید/در زیر تیغ چون کوه هر کس فشرد پا را (صائب تبریزی)
از این رو انتخاب اسم «خونِ دلی که لعل شد» برای کتاب خاطرات رهبر معظم انقلاب که حکایت از مشکلات دوران زندان و تبعید دارد، بسیار با مسما بوده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
یکی از خصوصیات رژیم پهلوی، زندانی کردن مخالفان سیاسی و سلب آزادیهای فردی آنان بود و در این میان حبس علما، خطبا و اندیشمندان آزاده و انقلابی برجستگی ویژه ای داشت. هدف اصلی رژیم پهلوی تنها بیرون کردن «مخالفان» از صحنه نبود، بلکه تغییر باورها، تخریب شخصیت و درهم شکستن فرد مخالف حتی تا مرز نابودی در دستور کار سازمان امنیت رژیم پهلوی قرار داشت.
«از آغاز نهضت اسلامی در سال 1341 تا پیروزی انقلاب اسلامی، شش بار بازداشت و زندانی شدم. یک بار هم بازداشت و سپس تبعید شدم. دفعات بیشماری هم برای بازجویی و تحقیق به مقر 'ساواک' فراخوانده شدم.»
کتاب «خونِ دلی که لعل شد» که انعکاس خاطرات رهبر انقلاب از دوران زندان است، در عین جذابیت و بیان حقایق دردناک، یکی از گویاترین اسنادی است که گوشه ای از تاریخ ننگین رژیم استبدادی پهلوی در ایران و همچنین مبارزات علمای اسلام برای مقابله با ظلم و بیعدالتی را نشان میدهد.
در بیشتر خاطراتی که از زندانیان منتشر شده، انواع رایج شکنجه در زندانها همچون آویزان کردن از سقف بصورت عمودی، شوک الکتریکی، سوزاندن نقاط حساس بدن، اتصال برق، ضربه با باتوم برقی و شلاق با کابل و برای روحانیون، تراشیدن ریش تشریح شده است.
«در مورد تراشیدن صورت، شنیده بودم که در اردوگاه ها صورت را خشک خشک و بدون آب و صابون میتراشند- که کاری زشت و دردآور است. لذا در راه بیرجند به مشهد، خود را برای استقبال از این لحظه ی وحشتناک و آزردن پوست صورت آماده میساختم. زمان تراشیدن صورت فرا رسید. سلمانی آمد، و من با نگرانی و تشویش به او نگاه میکردم. کیفش را باز کرد و یک ماشین اصلاح از آن بیرون آورد. با دیدن ماشین اصلاح، من نفس راحتی کشیدم و معلوم شد جریان متفاوت از آن چیزی است که تصور میکردم.... بعد از آن خواستم که به دستشویی بروم و سپس وضو بگیرم. اجازه دادند با دو نظامی بروم. در مسیر، یک افسر جوان که به گستاخی و وقاحت معروف بود، مرا دید و از دور به تمسخر صدا زد: آشیخ! ریشت را تراشیدند؟ و من فورا پاسخ دادم: بله سال ها بود که چانۀ خودم را ندیده بودم و حالا الحمد لله میبینم! و بدین ترتیب اجازه ندادم خشنود ودلخوش شود.»
آیت الله خامنه ای با بیان خاطرات خود، حوادث را آنگونه که واقع شده، روایت کرده و با پرداختن به مسایلی که مستقیما شاهد آن بوده ، به بازگوئی حوادث دوره ای از زندگی خود پرداخته است. ایمان به تحقق هدف، شهامت و پایداری در مقابل شکنجههای ساواک و مرارتهای زندان و تهذیب نفس از خصوصیات راوی این خاطرات است.
روایت دهها خاطره گفته و ناگفته در کتاب «خونِ دلی که لعل شد» از شرایط زندان، مقاومت، توکل به خدا، ایمان به هدف، تصمیمگیری در شرایط خاص، زمزمههای شبانه و فعالیتهای روزانه از زبان رهبر معظم انقلاب، خوانندگان را به فکر فرو برده و آنان را با سیر رویدادهایی که هر زندانی در دوره پهلوی از دستگیری تا آزادی داشته، آشنا میسازد.
نگارش خاطرات مصلحان و شخصیتهای تاریخساز و ثبت وقایع دوران فعالیت آنان که همراه با انتقال تجربه و یافته های ارزشمند است، می تواند از ابعاد اسنادی، آموزشی و اطلاعاتی مورد استفاده مورخان و پژوهشگران قرار گیرد. خاطرهها، بخش مستند تاریخ هستند و راویان خاطره، تاریخ را مینگارند و آیندگان را در معرض قضاوت نسبت به گذشته قرار میدهند.
نسخه عربی این کتاب نیز با نام «ان مع الصبر نصرا» در آستانه چهلمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی در تاریخ هفده بهمن در بیروت و توسط سید حسن نصرالله رهبر حزب الله رو نمائی گردید. فرازهای پرجاذبه کتاب به همه مجاهدان راه خدا نشان می دهد که بعد از سختی ها و مشکلات، وعده الهی تحقق می یابد و نصرت خداوند، طالبان حق را در مسیر پیروز قرار می دهد.
کتاب «خونِ دلی که لعل شد» هفته گذشته از سوی موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی- دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای منتشر شد و در ایام نوروز میتواند بهترین عیدی برای نزدیکان و آشنایان باشد.
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آری شود ولیک به خون جگر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی/ مقبول طبع مردم صاحب نظر شود(حافظ)
*قائم مقام دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری
فراهنگ** 9053
منبع: ایرنا
کلیدواژه: فرهنگي رهبري كتاب خون دلي كه لعل شد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۱۰۰۶۴۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای نامه دختر رضاخان به امام خمینی (س) + عکس
به گزارش جماران از پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ صدیقه دختر رضاخان و زهرا سوادکوهی به آیتالله خمینی نامه نوشت و بهخاطر احضارش توسط کمیته انقلاب، درخواست کمک میکند. این نامه را روزنامه اطلاعات در تاریخ هفتم فروردین 1358 چاپ کرد.
او در نامه خود تأکید میکند که شناسنامه ندارد؛ زیرا وزارت دربار گفته بود شوهرش مصدقی است و اشرف پهلوی هم گفته بود خواهر بیسواد نمیخواهیم و نمیتوانیم به او شناسنامه بدهیم.
در ابتدای نامه مذکور آمده است:
«پیشگاه زعیم و سید عالیقدر و مرجع شیعیان جهان آقای آیتاللهالعظمی روحالله الموسوی الخمینی
اینجانب صدیقه دختر رضاخان (رضاشاه سابق) و زهرا سوادکوهی میباشم که به انگیزه تلفن مورخه 57/12/1 خانمی که خود را از کمیته آن امام به من معرفی نمود و گویا من بینامونشان را که از مردم طبقه سوم اجتماع نیز محرومترم، با شاهزاده خانمهای معروف پهلوی اشتباه گرفتند و به کمیته احضارم کردند؛ لذا مصدع اوقات شما شدم درحالیکه اکنون مجال رسیدگی به این امور نیست. اینجانب بنا به وظیفه شرعی خود در روز ششم تشریففرمایی آن حضرت، موفق به زیارت شدم؛ ولی حال که احضار گردیدم چهبهتر که این سعادت از نزدیک دست دهد تا جریان بیست سال مبارزه حقطلبانه از دستگاه بیعدالت درباره و طبقه حاکمهاش نخستوزیر هویدا را به عرض برسانم...»
صدیقه دختر پهلوی اول در بخشی دیگر از نامه خود افزود: در حال حاضر من فاقد شناسنامه هستم به جهت اینکه وزارت دربار گفتند شوهرش مصدقی است و اشرف پهلوی هم گفت ما این خواهر بیسواد را که با لهجه صحبت میکند، نمیتوانیم شناسنامه پهلوی بدهیم. ناچار من تقاضا کردم شناسنامه پهلوی نمیخواهم با شناسنامه مادرم که سوادکوه است به من شناسنامه بدهید آنها پس از تشریفات اداری از دربار به وزارت دادگستری و سپس به اداره ثبت احوال ارسال که آن هم اظهار داشتند که باید یک مقام صلاحیتدار دستور بدهند. سابقه امر طی شماره نامه فلان نزد آقای محسن دها رئیس ثبت احوال کشور میباشد. به علت پیگیری بیستساله نهتنها چیزی دستگیری مرا نکرد؛ بلکه بیش از 40 هزار تومان قرض و ازدست دادن درآمد روزانه شوهرم گردید و فقط نزدیک به هفتصد متر زمین از ارثیه مادری که در مازندران است، به من رسید.
دختر پهلوی اول و زهرا سوادکوهی در پایان از امام خمینی درخواست رسیدگی به پرونده اش را کرد.