Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «باشگاه خبرنگاران»
2024-03-28@23:22:18 GMT

نسخه طب سنتی برای داشتن ابرو و موی سالم

تاریخ انتشار: ۴ فروردین ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۳۲۰۴۸۷۳

نسخه طب سنتی برای داشتن ابرو و موی سالم

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  از دیدگاه طب ایرانی، رویش مو نوعی دفع ماده از بدن است. در واقع، مو جزو مواد دفعی طبیعی بدن است و کسانی که عمداً جلوی این عمل را می‌گیرند، مثلاً با لیزر مو‌های طبیعی بدن یا هر روش غیرطبیعی مانع از رشد مو می‌شوند، به‌طور قطع دچار بیماری خواهند شد.

به همین دلیل فرد ممکن است در اثر استفاده از مواد شیمیایی برای از بین بردن موی ابرو و استفاده از تاتو به جای آن، برای همیشه ابروی طبیعی خود را از دست بدهد و دچار بیماری‌های دیگر ناشی از احتباس ماده موی ابرو در بدن شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

به چند نکته توجه کنید:

* بد نیست بدانید بدن از ۴ خلط تشکیل شده و از هر خلطی بخاراتی متصاعد می‌شود. اگر حرارت طبیعی بدن بر ماده خشک (خلط خشک) اثر بگذارد، دخان از آن متصاعد می‌شود و اگر این حرارت بر ماده‌تر (خلط‌تر) تأثیر بگذارد بخار از آن متصاعد خواهد شد. پس در بدن، هم بخار تولید می‌شود هم دخان، بخار و دخان باید به طریقی از بدن خارج شوند. یکی از راه‌های خروج، منافذ پوست است. وقتی بخارات دخانی به منافذ پوست می‌رسند، در اثر تفاوت دمای داخل بدن با هوای بیرون که سردتر است منعقد می‌شوند.

* مو، حاصل انعقاد بخارات دخانی بدن در زیر پوست است. حالا با توجه به اینکه منافذی که بخارات دخانی از آن خارج می‌شوند، چقدر باز باشند، قطر مو تغییر می‌کند. وقتی منافذ تنگ باشند (مثلاً در سردمزاجان یا مناطق سردسیر) مو نازک می‌شود، چون بخارات دخانی از منافذ تنگ خارج می‌شوند. اگر منافذ گشاد باشند (مثلاً در گرم‌مزاجان و مناطق گرمسیر) مو ضخیم می‌شود؛ بنابراین اگر در بدن اخلاط خوب و سالمی تولید شوند، بخار دخانی آن‌ها هم با کیفیت خواهد بود و موی خوبی تولید می‌کند، اما اگر به دلیل بیماری، خلط خوب در بدن تولید نشود، موی باکیفیت هم نخواهد رویید بنابراین برای داشتن مو و ابروی سالم اولین قدم اصلاح هضم است.

* تجمع مواد زائد زیر پوست هم مانع روند درست تشکیل موی ابرو و در نهایت ریزش آن می‌شود بنابراین منافذ خروج موی ابرو و زیر پوست باید از مواد زائد از جمله موادی که در تاتو‌ها استفاده می‌شود، پاک باشند. اگر راه‌های خروج مواد زائد از بدن بسته باشد، ممکن است بخارات ناشی از مواد زائد برای خروج به منافذ پوست حمله و به شکل غیرطبیعی انعقاد پیدا کنند. در نتیجه موی زائد در محل غیرطبیعی می‌روید. پس راه برطرف کردن موی زائد لیزر نیست، بلکه باید مواد زائد از بدن دفع شود.

* در صورتی که دفع مواد زائد از بدن به خوبی انجام بگیرد، موی ابرو با کیفیت تولید می‌شود. از این‌رو، زنانی که عادت ماهانه نامنظمی دارند و مبتلایان به یبوست (اجابت مزاج مطلوبی ندارند) معمولاً ابروی خوبی ندارند. به همین دلیل اصلاح دستگاه گوارش و برطرف کردن بیماری‌های رحم و تخمدان برای داشتن ابروی با کیفیت و زیبا اهمیت دارد.

* کسانی که از رژیم‌های غذایی نادرست پیروی می‌کنند؛ یا برای مدت طولانی غذای مناسب نمی‌خورند، به دلیل اینکه خلط کافی برای تولید بخار دخانی تأمین نمی‌شود، دچار ریزش مو‌های ابرو می‌شوند. این نوع ریزش ابرو در برخی رژیم‌های لاغری نادرست مشاهده می‌شود.

* اگر کم‌خونی منجر به ریزش ابرو شود، استفاده از مواد غذایی مانند شیره انگور، عصاره استخوان سردست گوسفند و... که کم‌خونی را برطرف می‌کنند، در کنترل ریزش ابرو مفیدند.

* گاهی ریزش ابرو در اثر غلبه رطوبت در بدن ایجاد می‌شود، چون منافذ پوست بیش از حد باز می‌شوند. برای رفع این مشکل، استفاده از غذا‌ها و دارو‌های موضعی که تحلیل‌برنده رطوبت هستند، مفید خواهد بود. برعکس این مسئله هم صدق می‌کند. گاهی مو‌های ابرو، به دلیل بیش از حد تنگ بودن منافذ پوست در اثر غلبه خشکی می‌ریزد، زیرا ماده موی ابرو نمی‌تواند به خوبی از آن خارج شود. اگر هم مویی به سختی از این منافذ تنگ خارج شود، دوام و استحکام کافی ندارد و به اشاره‌ای کنده می‌شود. رطوبت‌بخشی به مزاج و همین‌طور استفاده از روغن‌های موضعی در جلوگیری از این نوع ریزش ابرو، مؤثر خواهد بود.

* ورزش، یکی از اصول حفظ سلامت است که در ریزش ابرو باید به آن توجه کرد. انجام فعالیت‌های ورزشی، حرارت طبیعی داخلی بدن را تقویت می‌کند و مواد زائد را تحلیل می‌برد بنابراین اگر بیماری دچار ریزش ابروست، باید از برنامه ورزشی منظم پیروی کند.

کنترل هیجانات روانی هم در تقویت ابرو مهم است. غم، افسردگی و استرس باعث سرد شدن مزاج بدن و بی‌کیفیت شدن ماده مو و ابرو می‌شود. پس استفاده از مواد غذایی نشاط‌آور مثل «شربت زعفران و گلاب» و «فالوده سیب با عرق بیدمشک» در کنترل ریزش مو مفید است.

منبع: سلامت نیوز

انتهای پیام/

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: طب سنتی اخبار علمی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۲۰۴۸۷۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

۱۱ سال جست‌وجو برای نام یک شاعر!

محمد قزوینی برای تصحیح «تاریخ جهانگشای جوینی» سال‌ها زمان می‌گذارد؛ او ۱۱ سال دنبال شاعر یک بیت بوده است: «نه در نسخه و نه در هیچ جای کتاب و حتی نسخه دیگری در این کتابخانه اثری از نام شاعر این بیت نیست و جوینی هم به نام شاعر هیچ اشاره‌ای نکرده است.»

به گزارش ایسنا،  محمد حسینی باغسنگانی در مجموعه پژوهشی «چراغداران فکر و فرهنگ و هنر ایران» که هنوز منتشر نشده است، در فصل «از لندن تا پاریس» ص ۱۱۱ تا ۱۱۶ و ص ۱۲۰ تا ۱۲۳ درباره محمد قزوینی می‌نویسد: «آرّندیسمان چهاردهم، کوچه گازان

جین گیب مادر سالخورده جان گیب در اواخر قرن نوزدهم میلادی فرزندش را در ترکیه عثمانی از دست می‌دهد. «ایلایاس جان ویلکینسون گیب» یکی از مستشرقانی است که دل به تمدن شرق بسته است. او از علاقه‌مندان ایران و عثمانی است. در ترکیه به این نتیجه می‌رسد که تمام سرنخ‌های اصیل نسخه‌های خطی کتابخانه‌های ترکیه و کشورهای دیگر به‌گونه‌ای به ایران بازمی‌گردند و فکر و فرهنگ فارسی توجه جان را به خود جلب می‌کند.
 
 ادوارد براون نقل کرده است که او آرزو داشت بعد از ترکیه عثمانی به ایران سفر کند که مرگ نابهنگام این آرزو را از او گرفت. اکنون چند سالی از مرگ فرزند گذشته و خانم جین گیب تصمیم می‌گیرد تمام ثروت و دارایی خود را وقف راهی کند که فرزندش در آن راه مرده است.
 
 خانم جین گیب در سال ۱۹۰۲ «بنیاد موقوفات گیب» را راه می‌اندازد و به ثبت می‌رساند. یک سال بعد ادوارد براون در ۱۹۰۳ به عضویت فرهنگستان بریتانیا در می‌آید و سال بعد یعنی در ۱۹۰۴ میلادی / ۱۲۸۳ خورشیدی میرزامحمد قزوینی به دعوت برادرش میرزا احمدخان، به‌قصد بازدید از موزه و کتابخانهٔ سلطنتی بریتانیا از راه روسیه، آلمان و هلند راهی لندن می‌شود. در همان روزهای اول ورود به لندن از کتابخانه و موزه سلطنتی لندن بازدید می‌کند. از آن روز به بعد، قزوینی، هر روز رأس ساعت هشت صبح به کتابخانه می‌رود و با حرص و ولع تمام در لابه‌لای نسخه‌های حیرت‌انگیز کتابخانه سلطنتی نفس می‌کشد. شوق دیدار روزانه و تنفس در لابه‌لای این نسخه‌های خطی بی‌نظیر، خوردوخوراک را از او گرفته و وطن و خانواده را فراموش کرده است.
 
 ادوارد براون، هر روز می‌بیند این جوان ایرانی، رأس ساعتی مشخص خودش را به کتابخانه می‌رساند و به سراغ همان مجموعه کتاب‌هایی می‌رود که خود او به آنها علاقه دارد. ادوارد براون به دید یک جوان علاقه‌مند به قزوینی نگاه می‌کند و این دو یکدیگر را تنها در کتابخانه دیده‌اند و تا کنون چهره‌به‌چهره با یکدیگر روبه‌رو نشده‌اند.
 
 قزوینی هر روز رأس ساعت هشت جلو پیشخان کتاب موزه و کتابخانه سلطنتی است. کتابدار این کتابخانه مردی است حدوداً شصت‌ساله. همواره با لبخند سفارش‌های جوان را می‌گیرد و به دنبال کتاب‌ها می‌رود. وقتی برمی‌گردد با چشمان مشتاق قزوینی مواجه می‌شود. قزوینی با چشم‌های حیرت‌کرده به کتابدار خیره می‌شود که مرد لبخندی می‌زند و نام جوان را با لحنی شوخی و به لهجه‌ای فصیح عربی می‌خواند و کتاب‌ها را روی پیشخان می‌گذارد: 
 
«محمد بن عبدالوهاب قزوینی»
 
 جوان با خودش فکر می‌کند لابد کتابدار خیلی تمرین کرده است تا نام او را به این زیبایی با لهجه عربی ادا کند که کتابدار کتاب‌ها را روی پیشخان می‌گذارد و دستش را به‌طرف جوان دراز می‌کند و به انگلیسی خودش را چنین معرفی می‌کند: 
 
 «آلکساندر جورج الیس، کتابدار و متخصص نسخ عربی»
 قزوینی به فکر فرومی‌رود. با خودش می‌گوید: «این نام عجیب آشناست.» فوراً یکی از کتاب‌هایی را که همیشه سفارش داده است باز می‌کند روی جلد کتاب را زمزمه می‌کند.
 Catalogue of Arabic books in the British Museum 
 این قسمت را بلند می‌خواند 
 By A.G. Ellis
 و با اشتیاق تمام می‌گوید: 
 «یعنی شما؟ عجب پس این فهرست دوجلدی کتاب‌های عربی موزه از معجزات شماست.»
 و شروع می‌کند به ستایش کتاب و می‌گوید: 
 «من در تمام این مدت با استفاده از همین کتاب بی‌مانند شما، نسخه‌های موردعلاقه خودم را سفارش می‌دادم.»
 کتابدار می‌گوید: 
 «این افتخار بزرگی برای من است که جوان کوشایی چون شما، با این شیفتگی به کتابخانه ما می‌آیید و خوشحال‌ترم که شما از این کتاب رضایت دارید. میل دارم با هم بیشتر آشنا شویم و گفت‌وگو کنیم.» 

 این مقدمه دوستی دو مرد بزرگ است. آلکساندر جورج الیس و محمد بن عبدالوهاب قزوینی. اولی نماینده ادبیات و فرهنگ ایران‌زمین در بریتانیا و دیگری کتابدار و یکی از داناترین نسخه‌شناسان جهان. ازاین‌پس آن دو هر روز در این کتابخانه بسیار حرف‌ها برای گفتن خواهند داشت و چنان که مشخص است بسیار به یکدیگر وابسته خواهند شد. 
 
 برخی روزها بعد از تعطیل‌شدن کتابخانه با هم پیاده‌روی می‌کنند و به کافه‌ای در انتهای خیابان منتهی به موزه می‌روند و با هم قهوه می‌خورند. از اتفاق آپارتمان میرزا احمدخان، برادر قزوینی در همان مسیری است که خانه آلکساندر کتابدار است. آنها در طول راه بحث می‌کنند و راه می‌روند و اگر هوا مناسب باشد حتماً پیاده می‌روند و درباره همه چیز با هم صحبت می‌کنند. الکساندر کتابدار، در سن شصت‌سالگی است و پدری است به معنای واقعی کلمه پدر، با بیشتر از دوجین بچه قدونیم‌قد، ۱۴ دختر و پسر و مهم‌تر اینکه عاشق زنش ماریا است. زنی که بعد از به‌دنیاآوردن این همه بچه و بزرگ کردنشان هنوز زیباست و زندگی را برای آلکساندر کتابدار زیباتر کرده است. 
 
 یک سال بعد قزوینی میز خودش را در کتابخانه سلطنتی لندن دورتادور پر از نسخه‌های خطی کرده است و یک بسته کاغذسفید در وسط میز و دو مرکب سیاه و یک مرکب سرخ‌رنگ. قزوینی به‌سرعت در حال یادداشت‌برداری از نسخه‌ای فرسوده است. آلکساندر جورج الیس کتابدار به همراه مرد دیگری روبه‌روی میز و حجم کتاب‌ها و سرعت کار قزوینی می‌ایستند و فقط نگاه می‌کنند. می‌بینند این مرد جوان گویا در جهان دیگری است. مردی که همراه کتابدار آمده است کلاه از سر بر می‌دارد و سرفه‌ای می‌کند. قزوینی سر از نسخه برمی‌دارد و سلام می‌کند. نگاهی به کتابدار می‌کند و نگاهی به مرد ناشناس، لبخند می‌زند و به انگلیسی می‌گوید: 
 «چه کمکی می‌توانم به شما بکنم قربان؟»

 آلکساندر کتابدار دستش را بر شانه دوستش می‌گذارد و می‌گوید معرفی می‌کنم: 
 «ادوارد گرانویل براون، عضو فرهنگستان بریتانیا. ما باید با شما گفت‌وگو کنیم.»
 
 قزوینی با شنیدن نام براون از جا برمی‌خیزد و باورش نمی‌شود. پیش‌ازاین بارهاوبارها نام ادوارد براون را در مطالعات خودش لابه‌لای کتاب‌ها و مقدمات نسخه‌ها دیده است. 
 ادوارد براون می‌گوید: 
 «این شیفتگی و پشتکار شما، من را یاد دوستی درگذشته می‌اندازد.»
 و زبانش را تغییر می‌دهد و به فارسی زیبایی به قزوینی می‌گوید: 
 «طوری غرق نسخه‌ها هستید که گویا همین فردا این نسخه‌ها بال دربیاورند و پرواز کنند.»
 قزوینی از عمق جانش لبخند می‌زند و در دل خوشحال است که بالاخره کسی را یافته است که زبان او را در این کشور غریب می‌داند. قزوینی از جای بلند می‌شود و به ادوارد براون دست می‌دهد. براون می‌گوید: 
 «اغلب شما را می‌دیدم در این کتابخانه ولی فکر نمی‌کردم در مطالعاتتان تا این حد جدی باشید تا اینکه امروز آلکساندر از شما بسیار تعریف کرد که بنده هم مشتاق دیدار با شما شدم.»
 آلکساندر به قزوینی می‌گوید:  «ما در یک بنیاد موقوفات مشغول به کار بزرگی هستیم. نامش هست «بنیاد موقوفات گیب» منتها کار ما تلاش برای تصحیح و انتشار مجدد آثار علمی و ادبی بر مبنای نسخ موجود در کتابخانه بریتانیا و کتابخانه‌های دیگر است. این روزها به مشکلی برخورده‌ایم. بسیار مایلیم اگر شما تمایل دارید از شما دعوت به همکاری کنیم. مشکل ما در «تاریخ جهانگشای جوینی» است.»
 قزوینی می‌گوید: «البته بنده به‌خوبی با این کتاب آشنا هستم و شخصاً در فهرست‌های موزه و کتابخانه سلطنتی این کتاب را نیافتم. یک نسخه در کتابخانه موجود است که بسیار فرسوده است و تقریباً غیرقابل‌استناد.»
 ادوارد بروان می‌گوید: «بله شما درست می‌گویید. من از یکی از دوستانم در پاریس شنیدم که نسخه بسیار خوب و معتبری از این کتاب در کتابخانه ملی پاریس است. چه عالی خواهد بود اگر فردا در دفتر بنیاد جلسه‌ای بگذاریم و شما هم تشریف بیاورید تا در این زمینه هم‌فکری کنیم.» 
 
 آلکساندر لبخندی می‌زند و هر سه با هم دست می‌دهند و قزوینی با ادوارد براون خداحافظی می‌کند. براون موقع خداحافظی به قزوینی می‌گوید: 
 
 «فردا دست پر به بنیاد بیایید و نشانی را هم آلکساندر به شما خواهد داد»... ص ۱۱۱- ۱۱۶


... «الان یازده سال است که قزوینی از بریتانیا به فرانسه آمده است و در همین منطقه و آرّندیسمان چهاردهم شهر زیبای پاریس و در همین کوچه گازان، به نام نقاش بزرگ فرانسه و نام دیگری که شخص قزوینی آن را ساخته است و بسیار دوست می‌دارد، زندگی می‌کند.
 
 اغلب با شوخی به میهمانانش می‌گوید: «اسم این کوچه غازان خان است، یکی از فرمانداران ایران، نه گازان» حالا ادوارد براون در دفتر کارش در لندن، به‌شدت نگران قزوینی شده و به آلکساندر می‌گوید: «مگر تصحیح یک نسخه چند سال طول می‌کشد که آقای قزوینی این همه ما را معطل کرده؟» آلکساندر به براون پیشنهاد می‌کند که: «یکی از ما برویم و ببینیم این آقا چه‌کار می‌کند در این مدت. نکند ما را قال گذاشته باشد این آقای قزوینی؟»
 براون به آلکساندر می‌گوید: «ما هر سال تقریباً یک نامه به ایشان داده‌ایم و هر بار گفته است؛ چشم، چشم، تمام می‌کنم و همچنان مشغولم.» قرار می‌شود آلکساندر به پاریس برود. آلکساندر فردای آن روز به سمت پاریس به راه می‌افتد. روز بعد هنگام طلوع آفتاب به پاریس می‌رسد. وقتی به آپارتمان قزوینی در کوچه گازان نزدیک می‌شود، ساعت هشت صبح است. می‌بیند قزوینی در را باز می‌کند و با کیفی پر از کتاب و یکی دو جلد نسخه خطی به زیر بغل از خانه بیرون می‌آید. خودی نشان نمی‌دهد و با شیطنت خودش را پشت دیواری مخفی می‌کند. قزوینی از کنارش می‌گذرد. آلکساندر با فاصله به دنبال قزوینی به راه می‌افتد. آلکساندر می‌خواهد بداند کجا می‌رود این مرد و چه‌کار می‌کند. قزوینی در راه زیر لب ابیاتی را زمزمه می‌کند. 
 
 در سخن به دو مصرع چنان لطیف ببندم
 که شاید اهل معانی که ورد خود کند این را
 
 بخور ببخش که دنیا به هیچ کار نیاید
 جز آنکه پیش فرستند روز بازپسین را
 
 آلکساندر به‌خوبی این شعر را می‌شناسد و بارها این قصیده را از شیخ اجل سعدی، در ستایش عطاملک جوینی، خالق جهانگشای جوینی از زبان قزوینی شنیده است. آلکساندر پاریس را به‌خوبی می‌شناسد و راه بر او روشن است. قزوینی به کتابخانه ملی پاریس می‌رود.
 
 خیابان‌ها در پاریس این فصل از سال با آفتاب صبح و باران صبحگاهی همراه است. بارانی که آمده و رفته. خیابان‌ها را شسته و بوی مطبوع نم صبحگاهی مشام را تازه می‌کند. چند کبوتر گوشه‌ای بغبغو می‌کنند و یک زوج عاشق روی نیمکتی نشسته و چشم در چشم هم سرگرم عشق. قزوینی از کنار زوج جوان می‌گذرد و با لبخند و چشمکی دمی در لذت این عشق سهیم می‌شود. آلکساندر چند متر عقب‌تر است و همه اینها را زیر نظر دارد. تراموا از کنار ساختمان کتابخانه دور می‌زند. آن طرف خیابان ساختمان زیبای کتابخانه ملی پاریس در خودنمایی است.
 
 قزوینی کمی این پا و آن پا می‌کند تا تراموا بگذرد. بعد از عبور تراموا، کلاهش را جابه‌جا می‌کند و از خیابان می‌گذرد. از پلکان کتابخانه بالا می‌رود و وارد کتابخانه می‌شود. آلکساندر هم به دنبال او. از کریدور ورودی کتابخانه که می‌گذرد، قزوینی را می‌بیند که وارد گنجینه می‌شود. تعدادی نسخه را برداشته و به سمت میزی در گوشه کتابخانه می‌برد.
 آلکساندر مدتی لابه‌لای کتاب‌ها می‌گردد و حالا طبق شماره ردیف کتاب‌ها در گنجینه، به دنبال نسخه سه‌جلدی تاریخ جهانگشای جوینی است، نسخه سر جای خودش نیست. مطمئن می‌شود که نسخه در دست قزوینی است. به سمت قزوینی قدم برمی‌دارد و باز همچون همیشه قزوینی را غرق در نسخه‌ها و یادداشت‌های خودش می‌بیند. خیلی رسمی و سنگین به قزوینی سلام می‌کند و قزوینی با دیدن آلکساندر از جای بلند می‌شود و او را در آغوش می‌گیرد. صندلی دیگری می‌آورد تا این دوست دیرین بنشیند. 
 
 آلکساندر با عصبانیت می‌گوید:  «یعنی همین، یازده سال است که شما قرار است یک کتاب را تصحیح کنید. چه شد این کار؟ تمام نشد یعنی؟ بنده فقط برای همین موضوع از لندن تا اینجا آمده‌ام.»
 قزوینی دست‌پاچه می‌شود. فوراً در یادداشت‌هایش دنبال ورقه‌ای می‌گردد. آن را پیدا می‌کند و جلو آلکساندر می‌گذارد. آلکساندر عصبانی به ورقه نگاه می‌کند. می‌گوید: «خب که چه بشود؟ این چیست؟»
 قزوینی می‌گوید: «ملاحظه بفرمایید.» آلکساندر به ورقه نگاه می‌کند. می‌بیند یک بیت شعر عربی است. آلکساندر می‌گوید: «خب این یک بیت شعر است.» قزوینی جلد دوم نسخه کتابخانه را و صفحه‌ای را که با کاغذی علامت گذارده است جلو آلکساندر باز می‌کند؛ می‌گوید: «شما ملاحظه بفرمایید. این بیت از کیست؟ نه در نسخه و نه در هیچ جای کتاب و حتی نسخه دیگری در این کتابخانه اثری از نام شاعر این بیت نیست و جوینی هم به نام شاعر هیچ اشاره‌ای نکرده است.»
 آلکساندر در بیت فرومی‌رود. می‌گوید: «عجب سبک شعر عجیب آشناست برایم، عجیب است واقعاً یعنی جوینی تا این حد بی‌توجه بوده.» و نیشش باز می‌شود. قزوینی می‌گوید: «خیر، به نظرم کاتب این نسخه مقصر است.»
 آلکساندر می‌پرسد: «کار در چه مرحله‌ای است در کل؟» قزوینی می‌گوید: «تقریباً اواخر این کارم. اما از این بیت نمی‌توانم بگذرم. یازده سال است تمام کتاب‌های این کتابخانه را زیرورو کرده‌ام و هنوز نیافته‌ام، نیافتم که نیافتم.» شب‌ها هم ‌خوابش را می‌بینم. آلکساندر با شنیدن این حرف متأثر می‌شود، از صندلی بلند می‌شود و قزوینی را در آغوش می‌گیرد و از او عذرخواهی می‌کند. 
 
 آن روز آلکساندر جورج الیس و محمد قزوینی، در کتابخانه ملی پاریس با هم به دنبال نام شاعر یک بیت شعر مجهول، از نسخه سه‌جلدی تاریخ جهانگشای جوینی می‌گردند.
 فردای آن روز آلکساندر به لندن برمی‌گردد. به کمبریج و دفتر بنیاد موقوفات گیب می‌رود و تمام ماجرا را برای ادوارد براون تعریف می‌کند. 
 
 و براون تا پیش از مرگ هم این ماجرا را از یاد نمی‌برد. براون در هر محفل مهم علمی از این اتفاق به‌عنوان یکی از زیباترین اتفاقات زندگی خودش یاد کرده است و شاگردانش گفته‌اند که هر وقت ادوارد براون به این ماجرا اشاره کرده، چشمانش از اشک پر بوده است» ...

بخشی از مستند مجموعه پژوهشی «چراغداران» فرزانگان فرهنگ در گرامیداشت علامه محمد قزوینی، گفت‌وگو با شادروان احمد مهدوی دامغانی، استاد دانشگاه هاروارد با گویندگی بهروز رضوی را می‌شنوید:  

علامه قزوینی در  منزل آرّندیسمان چهاردهم پاریس، کوچه گازان در جمع خانواده
نشسته در کنار بانو رُزا و دخترش سوزان‌خانم دستخط علامه قزوینی

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • نسخه چینی درد مسکن ایران را دوا می‌کند؟
  • جایگزین سراتو به بازار آمد!/ عکس
  • ۱۱ سال جست‌وجو برای نام یک شاعر!
  • طرز تهیه کله کنجی شیرینی سنتی ایلام
  • گوشی ریلمی 12X چه ویژگی‌هایی دارد؟
  • عوارض خوردن خوراکی و نوشیدنی‌های صنعتی بجای وعده غذایی
  • اندروید ۱۵ نصب اپلیکیشن‌های قدیمی را غیرممکن می‌کند
  • مواد غذایی مفید برای آسم و تنگی نفس
  • تغذیه سالم در سفر‌های نوروزی
  • قیمت گوشی امروز ۷ فروردین ۱۴۰۲