Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش حوزه دفاعی امنیتی گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، محمدعلی میرزایی؛ سالهاست گوش جوانان ایرانی کشورم در آغاز محرم با روضه یکی از اصحاب عاشورایی رقم می‌خورد که شاید هیچ از کدام ما فکرش را هم نمی‌کنیم بتوانیم به جایگاه یکی از آنان برسیم. به قول آن میلاد عرفانپور شاعر جوان کشورمان که می‌گوید: «ما مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند»

حربن یزید ریاحی که اگر در دقیقه‌های نود به سپاه سید و سالار شهیدان رسید اما آمرزش و بهشت ابدی را برای خود خرید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در کتب تاریخی نوشته‌اند حر از خاندان معروف بنی تمیم عراق و از رؤسای قبایل کوفیان بود که به‌ درخواست ابن زیاد، برای مبارزه با حسین فراخوانده شد و به سرکردگیش هزار سوار برگزیده گشت. 

حر با سپاهش در منزل «قصر بنی مقاتل» یا «شراف»، راه را بر حسین بست و مانع از حرکت او به سوی کوفه شد. کاروان حسین را همراهی کرد تا به کربلا رسیدند و حسین در آنجا فرود آمد. حر وقتی فهمید کار جنگ با حسین بن علی جدی است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به کاروان حسین پیوست. توبه کنان کنار خیمه‌های حسین آمد و اظهار پشیمانی کرد، سپس اذن میدان طلبید.

حر با اذن امام حسین اولین فردی بود که به میدان رفت و در خطاب‌های مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین توبیخ کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تأثیر قرار داده از جنگ با حسین منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیر‌ها قرار داد و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجزخوانی، به مبارزه پرداخت و به شهادت رسید.

این روضه را بارها و بارها در روزهای نخستین محرم شنیده‌ایم و اگرچه تصور اینکه در عصر قرن بیست و یکم هم یک نفر سرنوشتی مانند حربن یزید ریاحی پیدا کند، برایمان دشوار است اما شهید مدافع حرم «مجید قربانخانی» که دیروز در میان دست‌های مردم به جایگاه رفیع آسمانیش رسید، ثابت کرد که نه تنها این کار سخت نیست بلکه راه‌های آسمان برای جویندگان حقیقی آن همیشه باز است.

هفته گذشته که خبر بازگشت پیکر مطهر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی را شنیدم با خود گفتم حتما باید در مراسم وداع این شهید در معراج شهدا حضور پیدا کنم اما روزمرگی‌های دنیا توجیه خوبی است براینکه بگویم همه چیز را فراموش کردم؛ گویا نه مجیدی بوده و نه شهیدی و نه مراسم تشییعی! فقط من بودم و همه مشکلات روزانه‌ام. اما یکباره دعوت شدم؛ از سوی داداش مجید؟ مطمئنم حضورم در تشییع پیکر شهید، صرفا یک ماموریت کاری نبود، یک دعوت بود.

تمام طول مسیر را به شنیده‌ها درباره داداش مجید گذراندم. حرف‌هایی که درباره او می‌زدند. خواهرش درباره او در کتابی نوشته است: «مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می‌خواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه می‌گفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده‌ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا می‌روی برادرم» بود؛ همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب (س) داشت. شب آخر جوراب‌های همرزمانش را می‌شسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید می‌گوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شود و یا اینکه پاک می‌شود و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت...»

مگر می‌شود در قرن ۲۱ و در عصر فناوری جوانی از قلب قهوه‌خانه و با تمامی خصوصیات خاص اخلاقی‌اش سر از سوریه و حلب و خان‌طومان در آورد؟ با هیچ منطقی جور در نمی‌آمد. حالا که آمده ام، خیلی حوصله درگیری عقل و منطقم را ندارم. حتما چند نفر از دوستانش و جوانان محله و خانواده‌اش می‌آیند و این شهید هم مانند همه شهدا...

اما زمانی که به محدوده مراسم رسیدم، مشاهداتم چیز دیگری بود:

اگرچه مراسم تشیع بنا بود که از ابتدای میدان معلم یافت آباد آغاز شود؛ اما مردم و بچه محل‌هایش گویی از چندین خیابان جلوتر انتظار آمدنش را می‌کشیدند و حدود ساعت ۱۰:۳۰ بود که سیل جمعیت عاشق مردم به همراه شهید راهی شدند؛ حرارت عشق مردم به شهید قربانخانی بسیار مشهود بود و گرمای هوا و مسیر طولانی باعث نشد که جمعیت از ادامه راه دست بکشند.

جالب است بدانید که مجید قصه ما در هوای گرم روزهای آخر مرداد ماه سال ۶۹ در محله یافت آباد تهران به دنیا آمد. تک پسر و عزیز کرده خانواده و البته کل محل بود، شاید دلیل محبوبیتش در بین همه اهالی محل به خاطر شوخ طبعی و اخلاق بسیار خوبش باشد. بچه‌ محله‌ها دوستش داشتند، چون با نیسان آبی پدر هر روز آن‌ها را به زمین بازی می‌برد و تا پاسی از شب با آن‌ها فوتبال بازی می‌کرد؛ و حالا بچه‌های محل چندین ماه است به رسم هر روز و هر سالشان سر کوچه جمع می‌شوند تا با مجید قصه ما به فوتبال بروند، اما مجید دیگر حضور مادی ندارد تا با آن‌ها گرم بگیرد و بازی کند. او داداش مجید همه بچه‌های محله یافت آباد بود. پیران محله مجید را دوست داشتند، چون هر کدام را که می‌دید و به کمک احتیاج داشتند، کمکشان می‌کرد و حتی خرید پریدمردها و پیرزن‌هایی را که توانایی نداشتند با خود به منزل ببرند، آن‌ها را تا پای یخچالشان می‌برد تا نکند اذیت شوند. با همه مردم محل دوست و رفیق بود با هر کسی زود دوست می‌شد و با شوخ طبعی‌هایش دل هر کسی را می‌برد.

شاید شنیدن و باور خاطرات شهید در نگاه اول چندان ساده به نظر نمی‌رسید اما امروز که در جمع خانواده و بچه محل‌هایش قرار گرفتم، فهمیدم  مجید سوزوکیِ این روزها دیگر همه را عاشق خود کرده بود و مراسم تشییع او در حالی برگزار شد که تنها چند تکه استخوان سوخته از او باقی مانده و به دستان گرم مادرش رسیده است.

حضور با عشق جوانان در مراسم در حالی توجهم را جلب کرد که نوای شیرین مداحی سید رضا نریمانی و‌میثم مطیعی یادآور روزهای دفاع مقدس شد؛ همان اشعار حماسی که بارها و بارها در فیلم‌ها و نوارها دیده و شنیده بودم که کویتی پور و آهنگران برای جوانان می‌خواندند: «کربلا کربلا ما داریم می‌آییم...»

افرادی که کتاب «مجید بربری» را مطالعه کرده باشند به خوبی با خصوصیات و خاطرات زندگی حر مدافع حرم آشنا هستند؛ مجید قصه ما از  جنس شاهرخ ضرغام و طیب‌های انقلاب است که ره صدساله را یک شبه طی کردند و آسمانی شدند.

شاید اینکه یک جوان از قهوه‌خانه‌داری به دفاع از حرم حضرت زینب(س) و شهادت در منطقه خان‌طومان برسد با هیچ معادله زمینی سازگار نباشد اما تورقی بر خاطرات سید مرتضی آوینی به خوبی نشان می‌دهد که معادلات آسمانی کجا و دودوتای چهارتای زمینی کجا: «نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار تو را می‌کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی وفراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی.»

انتهای پیام/

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: اخبار سیاسی شهید قربانخانی مدافع حرم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۵۷۲۸۵۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

توزیع ۶۰ بسته‌ معیشتی در رشت

فاطمه علیزاده همسر شهید حسین دیبایی گفت: در آستانه دوازدهمین سالگرد شهادت شهید بزرگوار ۶۰ بسته معیشتی تهیه و در میان اقشار نیازمند شهر رشت توزیع کردیم.
وی با بیان اینکه ادامه راه شهدا و حفاظت از خون شهدا نیازمند نگاه ویژه است افزود: امروز کمک به خانواده‌های نیازمند به معنی ادامه دادن راه شهداست.
همسر شهید دیبایی به خصوصیات اخلاقی این شهید بزرگوار اشاره کرد و افزود: کمک به همنوع و دست گیری از نیازمندان یکی از خصوصیات بارز این شهید بزرگوار بود.
این بسته‌های توزیع شده شامل ماکارونی، رب گوجه فرنگی، بسته چای، صابون، شامپو و دستمال کاغذی بود.
شهید حسین دیبایی سال ۱۳۶۷ در عملیات بیت المقدس ۵ در منطقه مریوان بر اثر برخورد خمپاره در نزدیکی اش از ناحیه کمر قطع نخاع و جانباز شد و در سال ۱۳۹۱ پس از تحمل و رنج فراوان ناشی از آن به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمد.

 

باشگاه خبرنگاران جوان گیلان رشت

دیگر خبرها

  • فیلم| صحبت‌های پدر سردار شهید حاج حسین خرازی درباره سرلشکر شهید حاج محمد رضا زاهدی
  • صحبت‌های پدر سردار شهید خرازی درباره سرلشکر شهید زاهدی + فیلم
  • سوالات عجیب گوگل هنگام مصاحبه کاری
  • آسمانی شدن مادر شهید عباسی در کازرون
  • سوالات عجیب گوگل هنگام استخدام کارکنان خود
  • توزیع ۶۰ بسته‌ معیشتی در رشت
  • آسمانی شدن مادر شهید در رحیم آباد
  • داستان پدر پستچی من: زمینی که نخرید و پیکانی که خرید(اطلاع رسانی تبلیغی)
  • پدر شهید والامقام عبدالرضا هردوانه آسمانی شد
  • بهترین داستان های دنیا