سایه جنگ یا شوی رسانه ای؟!!
تاریخ انتشار: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۳۷۷۸۹۳۰
به گزارش جام، تحلیل تحولات نظامی و منطقه ای از دو رویکرد سیاسی و نظامی باید با دقت مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گیرد. در رویکرد سیاسی تحولات سیاسی منطقه با محوریت ایران و آمریکا و در رویکرد نظامی، تحولات میدانی و گسترش تجهیزاتی و نیروهای آمریکایی به منطقه از منظر تاکتیکی و عملیاتی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در ارتباط با تحولات سیاسی منطقه می توان گفت که این تحولات از حدود یک سال گذشته با خروج آمریکا از برجام آغاز و با قرار دادن نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لیست گروه های تروریستی شدت گرفت. ایران نیز در تقابل با این اقدام آمریکا، فرماندهی مرکزی آمریکا در منطقه موسوم به سنتکام را در لیست تروریستی خود قرار داد و در آخرین اقدام همزمان با سالگرد خروج آمریکا از برجام، ضمن پایبندی به تعهدات مندرج دراین توافق، سطح تعهدات خود را کاهش داد. آمریکا نیز به منظور اعمال فشار بیشتر بر تصمیمات ایران یا شاید تحریک ایران تحرکاتی نظامی را اجرا کرد که به بررسی آن می پردازیم.
جان بولتون مشاور ارشد امنیت ملی آمریکا هفته گذشته ضمن تهدید ایران طی پیامی اعلام کرد که به منظور ارسال یک پیام صریح و بدون تعارف به مقامات ایران، ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن را به خلیج فارس اعزام کرده است. علاوه بر اعزام ناو هواپیمابر آبراهم لینکلن چند اقدام نظامی دیگر نیز انجام شد. اعزام 6 فروند جنگنده F-35A به پایگاه هوایی الظفره و متعاقب آن اعزام 4 فروند جنگنده F-15C به همان پایگاه، اعزام 4 فروند بمب افکن سنگین B-52 به پایگاه هوایی العدید قطر و دستور به اعزام ناو آبی خاکی آرلینگتون به منطقه و تقویت سامانه های دفاع هوایی و موشکی پاتریوت.
همزمان با این گسترش، فرماندهی مرکزی نیروهای آمریکا در منطقه نیز گزارش داد که شناورها و ناوهای سپاه پاسداران در حال تجهیز به سامانه های موشک انداز و گسترش در سرتاسر منطقه خلیج فارس و دریای عمان بوده و خود را برای رویارویی نظامی آماده می کنند.
ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن CVN-72 که در مسیر اعزام به ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا در بحرین بود روز چهارشنبه هفته گذشته به یکباره تغییر مسیر داد و پیش از عبور از تنگه باب المندب و یا بهتر است بگوئیم پیش از عبور از گلوگاه تحت کنترل نیروهای انصاراله یمن در دریای سرخ که پیشتر ناوهای نیروی دریایی رژیم سعودی و امارات در این مسیر ضربه های سنگینی را متحمل شده اند، ماموریت این ناوگروه عوض شده و به دریای مدیترانه بازگشت.
ناو آبی خاکی آرلینگتون که در روز شنبه به درخواست فرماندهی مرکزی آمریکا یا سنتکام به خلیج فارس اعزام شد در واقع قرار است جایگزین ناو مک هنری شود. قابل توجه است که هر دو ناو اشاره شده در مجموعه ناوگروه ناو بالگردان بر کرسارج LHD-3 قرار دارند، اما با توجه به تحولات لیبی، ناو آرلینگتون به منظور تخلیه نیروهای آمریکایی از لیبی در سواحل لیبی مستقر شده بود و امکان همراهی ناوگروه کِرسارج را نداشت. از طرفی ناو آرلینگتون یک ناو پشتیبانی عملیات زمینی با شاخصه کنترل و فرماندهی است که قرار است جایگزین یک ناو تهاجمی موشک انداز شود که توانمندی تهاجمی بیشتری دارد.
ناو بالگردان بر کِرسارج LHD-3 و ناوگروه همراه آن نیز روز پنجشنبه هفته گذشته بعد از بالا گرفتن شدت تهدیدها از خلیج فارس خارج و وارد دریای عمان شدند. ماموریت ناو هواپیمابر جان سی استینز CVN-74 که پیشتر در خلیج فارس حضور داشت نیز پایان یافت و این ناوگروه اکنون در حال بازگشت به سمت آمریکا است.
در ارتباط با ناوهای هواپیمابر و ناوگروه همراه آنها بایستی توجه داشت که اگرچه این ناوها از منظر استعداد تسلیحاتی و تجهیزاتی بسیار قوی هستند اما به دلیل توان پایین قدرت مانور و مقابله با تهاجم نامنظم شناورهای موشک انداز سپاه پاسداران یا موشک های سطحی ارتش بسیار آسیب پذیر هستند.
در رابطه با سامانه دفاع هوایی و موشکی پاتریوت نیز آمریکا در سپتامبر سال 2018 چهار آتشبار سامانه پاتریوت را از کشورهای کویت، قطر، عمان و بحرین به بهانه به روزرسانی خارج کرد و اکنون فقط یکی از این سامانه ها جایگزین کرده که البته قرار است این سامانه در پایگاه هوایی العدید قطر به منظور پشتیبانی از نیروهای آمریکایی مستقر شود.
نیروی هوایی آمریکا دو نمونه جنگنده پنهانکار پیشرفته در اختیار دارد؛ جنگنده های F-22 که فناوری تولید این جنگنده ها فقط در اختیار آمریکا است و به هیچ کشور دیگری حتی به رژیم صهیونیستی ارائه نداده و جنگنده های پنهانکار F-35 که فناوری تولید آن در اختیار سایر کشورها نیز بوده و رژیم صهیونیستی در حال حاضر تنها دارنده این جنگنده پنهانکار در منطقه محسوب می شود.
نیروی هوایی آمریکا حدود دو هفته پیش شش فروند جنگنده F-35A را به پایگاه الظفره امارات اعزام کرد. در واقع این جنگنده ها جایگزین شش فروند جنگنده پنهانکار F-22 شدند که به مراتب مهلک تر و خطرناک تر از جنگنده های F-35A هستند، اما آمریکا با اعزام جنگنده های F-35A به منطقه غرب آسیا دو گزاره اصلی را دنبال می کند؛
گزینه اول:
جنگنده های F-22 به رغم اینکه پیشرفته تر و مهلک تر هستند اما به دلیل منحصر به فرد بودن و احتمال شناسایی معرف های این هواپیما توسط روسیه، ایران و حتی کشورهای عربی، امکان اجرای عملیات مشترک با سایر بسترهای عملیاتی مانند جنگنده های F-15 یا F-16 را نداشتند اما این امکان برای جنگنده های F-35 تعریف شده است. در این رابطه نیروی هوایی آمریکا در ماه ژانویه در یک رزمایش مشترک هوایی به نام پرچم سرخ 2019 که از قرار معلوم عربستان سعودی نیز در این رزمایش شرکت فعال داشته، سناریوهای تهاجمی عملیات مشترک جنگنده های F-35 و F-15 را تمرین کرده است.
گزینه دوم:
رژیم صهیونیستی تنها دارنده جنگنده های F-35 در منطقه است. به عبارت دیگر با حضور جنگنده های F-35A آمریکا در منطقه با تمرکز بر عراق و سوریه، امکان حضور جنگنده های F-35I رژیم صهیونیستی تا نزدیکی مرزهای ایران نیز میسر می شود.
هفته گذشته چهار فروند بمب افکن سنگین B-52 نیز به پایگاه هوایی العدید قطر اعزام شد. اعزام این بمب افکن ها نیز موضوع جدیدی نیست. در واقع آمریکا پیشتر و در زمان جنگ دوم خلیج فارس که به سقوط دولت بعث عراق منتج شد از این بمب افکن ها در منطقه استفاده کرده است، اما نکته جالب این است که بمب افکن های B-52 نیز جایگزین بمب افکن های B-1 آمریکا شدند. برابر اعلام نیروی هوایی آمریکا حدود یک ماه پیش بمب افکن های B-1 به دلیل نقص فنی به آمریکا باز گشتند و کماکان زمین گیر هستند. بر اساس ساختار سازمانی فرماندهی مرکزی نیروهای آمریکا در منطقه غرب آسیا موسوم به سنتکام، آمریکا بایستی در پایگاه هوایی العدید قطر اسکادران بمب افکن فعال داشته باشد، از این رو مقامات نظامی آمریکا تصمیم گرفتند که بمب افکن های B-52 را جایگزین بمب افکن های B-1 کنند.
نکته مهمی که در رابطه با بمب افکن های B-52 بایستی اشاره شود این است که این بمب افکن ها از سطح مقطع راداری بالایی برخوردار هستند؛ به عبارت دیگر به محض بلند شدن از روی باند هواپیما در پایگاه هوایی العدید توسط سامانه های راداری و دفاع هوایی ایران قابل شناسایی و رهگیری هستند، ضمن اینکه این بمب افکن ها بر خلاف بمب افکن های B-1 از قدرت مانور کمتری برخوردار بوده و در مقابل سامانه های پدافندی ایران آسیب پذیر تر هستند، از این رو اعزام بمب افکن های B-52 از دو منظر قابل بررسی است:
1- ایجاد رعب و وحشت از حمله نظامی و اعمال فشار به مقامات ایرانی.
2- رویکرد تهاجمی اما نه در سناریو عملیات تهاجمی روز اول.
از این رو با توجه به موارد اشاره شده، خروج ناوگان نیروی دریایی آمریکا از منطقه و استفاده از آرایش تهاجمی جدید با حضور جنگنده های F-35A ، F-15C و بمب افکن های B-52 از دو منظر قابل بررسی است:
اول: نگرانی فرماندهی مرکزی آمریکا از بروز هرگونه درگیری نظامی و آسیب دیدن هر یک از ناوهای هواپیمابر آمریکا توسط سپاه پاسداران یا نیروهای نیابتی آن در منطقه که یک شکست تمام عیار محسوب می شود. دوم: خروج ناوگان نیروی دریایی که تا حد زیادی آسیب پذیر هستند و آمادگی برای اجرای عملیات تهاجمی با رویکرد حمله پیش دستانه.
اما سوال اینجاست که آیا آمریکا با این استعداد تسلیحاتی توانایی اجرای عملیات تهاجمی به ایران را دارد؟
در پاسخ بایستی گفت خیر. استعداد ارتش آمریکا در تهاجم نظامی به عراق در سال 2003 به مراتب بسیار بیشتر از استعداد حال حاضر این کشور در کشورهای منطقه است. بنابراین هدف آمریکا از گسترش نظامی یا به عبارت دیگر تغییر بسترهای عملیاتی در منطقه چیست؟
آمریکا در طول چند سال اخیر با کشورهای عرب منطقه در حوزه نیروی دریایی رزمایش های دریایی مشترک اجرا کرده است. رزمایش هایی که بیشتر بر سناریوهای پاکسازی مین و مقابله با تهاجم شناورهای تندرو سپاه پاسدارن تمرکز داشته است. به نظر می رسد در هفته های آینده فعالیت های رزمی مشترک آمریکا با کشورهای منطقه به ویژه عربستان سعودی و امارات در حوزه هوایی افزایش یابد. به عبارت دیگر آمریکا قصد دارد آمادگی کشورهای عرب منطقه را به منظور مقابله با ایران افزایش دهد.
در حوزه سیاسی نیز مقامات آمریکا به منظور تجمیع اراده کشورهای عربی با هدف ایجاد ناتوی عربی تلاش زیادی نموده اند. با نگاهی به فروش تجهیزاتی و تسلیحاتی آمریکا به کشورهای عرب منطقه نیز می فهمیم که آمریکا از ابتدا با هدف ایجاد ناتوی عربی به کشورهای عرب منطقه تسلیحات نظامی فروخته است.
به عنوان مثال آمریکا به عربستان سعودی فقط جنگنده های F-15 ، به امارات متحده F-16 و به کویت F-18 ارائه کرده است. کارکرد هر یک از این جنگنده ها در عملیات های تهاجمی متفاوت است و به صورت یکپارچه با یکدیگر امکان اجرای عملیات تهاجمی قوی دارند، و یا در رابطه با سامانه دفاع هوایی و موشکی آمریکا به امارات و عربستان سعودی سامانه های دفاع موشکی تاد THAAD فروخته، در حالی که رادار این سامانه ها به نام AN/TPY-2 در قطر مستقر است. با عنایت به این موارد می توان نتیجه گرفت که آمریکا تلاش دارد با همگرایی بیشتر بین کشورهای عربی با هدف مقابله با ایران و محور مقاومت، ناتوی عربی را ایجاد کند.
اما با نگاهی به تحولات سیاسی آینده شاهد خواهیم بود که آمریکا قصد دارد جزئیات معامله قرن را بعد از ماه مبارک رمضان اعلام کند.
جزئیاتی که به نظر می رسد منطقه را دستخوش تحولات و درگیری های بیشتری کند. به طور قطع بر اساس ارزیابی دولتمردان آمریکا، اعلام جزئیات این بیانیه که با محوریت رژیم صهیونیستی بوده و منافع محور مقاومت به ویژه حزب اله لبنان را هدف قرار می دهد ممکن است با واکنش ایران و محور مقاومت در منطقه روبرو شود. از طرفی شاهد هستیم که رژیم صهیونیستی مدتی است که در منطقه باواریا آلمان با همکاری نیروهای ناتو در حال تمرین و شبیه سازی سناریوهای تهاجمی است. سناریوهایی که بیشتر به تهاجم نظامی به جنوب لبنان شباهت دارد. از این رو به نظر می رسد تحرکات نظامی و گسترش ناوگان هوایی آمریکا در منطقه نه به منظور تهاجم نظامی به ایران، بلکه:
1- به منظور ایجاد فضای رعب و وحشت و جنگ روانی علیه ایران در راستای اعلام مفاد معامله قرن و ...
2- با هدف ترغیب کشورهای عربی و ایجاد حس همگرایی به منظور تسریع در فرایند ایجاد ناتوی عربی به منظور مقابله با ایران باشد.
شایان ذکر است تفاوت ترامپ با سایر روسای جمهور پیشین آمریکا این است که پیش از هر اقدامی برآورد هزینه و فایده می کند. از جمله مصادیق این موضوع می توان به خروج نیروهای آمریکایی از سوریه اشاره کرد. از این رو اگر ترامپ به این نتیجه برسد که هزینه هرگونه درگیری با ایران بیشتر از فایده آن باشد، قطعاً از این اقدام صرف نظر خواهد کرد. با این تفاسیر تلاش ترامپ به ایجاد ناتوی عربی و پشتیبانی از این نیروها به منظور مقابله با ایران را می توان نتیجه برآورد هزینه و فایده ترامپ و دولت وی به عدم هرگونه درگیری با ایران دانست.
مصاف
منبع: جام نیوز
کلیدواژه: آبراهام لینکلن آمریکا ایران و آمریکا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.jamnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۷۷۸۹۳۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
«بمبی که آمریکا در خاورمیانه نمی بیند»: واشنگتن در حال تکرار اشتباه نادیده گرفتن افکار عمومی جهان عرب است/ آمریکا دود برخاسته از آتش زیرخاکستر غزه را ندید/ انقلاب رسانه های اجتماعی در جنگ غزه
به گزارش جماران، فارن افرز در تازه ترین نوشتار تحلیلی و تفصیلی به سراغ اشتباهات سیاست خارجی ایالات متحده در جهان عرب و مشخصا نادیده گرفتن افکار عمومی در این کشورها رفته و می نویسد:
از زمان حمله حماس در 7 اکتبر به اسرائیل، خاورمیانه با تظاهرات گسترده خیابانی در کشورهای مختلف این منطقه روبه رو شده است. مصریها در همبستگی با فلسطینیها تظاهرات کردهاند و تعداد زیادی از عراقیها، مراکشیها، تونسیها و یمنیها به خیابانها ریختهاند. در همین حال، اردنی ها خطوط قرمز قدیمی را با راهپیمایی به سمت سفارت اسرائیل شکسته اند و عربستان سعودی از از سرگیری مذاکرات عادی سازی با اسرائیل ، تا حدی به دلیل خشم عمیق مردمش از عملیات اسرائیل در نوار غزه، خودداری کرده است.
برای واشنگتن، هیچ یک از این اعتراض ها و بسیج عمومی مهم نیست. به هرحال، رهبران عرب از مجرب ترین سیاستمداران واقعی در جهان هستند و سابقه نادیده گرفتن ترجیحات و نظرات مردم خود را دارند. اعتراضات اگرچه گسترده بود، اما قابل کنترل بوده است. رهبران عرب چه در مصر و چه در سایر کشورها مدتهاست که اعتراضات را در مورد رفتار با فلسطینیها تشویق میکنند، چرا که به مردم این کشور اجازه میدهد به جای مخالفت با فساد و بیکفایتی داخلی، خشم خود را به سمت دشمن خارجی هدایت کنند. به مرور زمان، جنگ در غزه پایان مییابد، معترضان خشمگین به خانههای خود میروند و رهبران آنها هم به دنبال منافع شخصی خود هستند، امری که در آن تخصص دارند.
خروش مردم در خیابان های عربی
سیاستگذاران خارجی ایالات متحده نیز سابقه طولانی در بی توجهی به افکار عمومی در خاورمیانه -به اصطلاح «خیابان های عربی»- دارند. به هر حال، اگر رهبران خودکامه عرب به یک موضوع اعتراض می کنند، لازم نیست آنچه را که فعالان سیاسی فریاد می زنند یا آنچه شهروندان عادی به نظرسنجی ها یا رسانه ها می گویند، بررسی کنیم. از آنجایی که هیچ دموکراسی در خاورمیانه وجود ندارد، نیازی نیست که به نظر دیگران در خارج از کاخ ها توجه شود. واشنگتن علیرغم تمام صحبتهایش در مورد دموکراسی و حقوق بشر، همیشه راحتتر با خودکامههای عملگرا معامله میکند تا با مردمی که آنها را اوباش غیرمنطقی یا «افراطیون» می داند. واشنگتن لحظه ای درنگ هم نمی کند تا فکر کند که چگونه چنین روندی می تواند به تکرار تاسف بار شکست های سیاسی این کشور منجر شود.
تمایل ایالات متحده برای نادیده گرفتن نگرانی های مردمی با خاطره سال 2003 تقویت می شود، زمانی که افکار عمومی عرب به شدت مخالف تهاجم به رهبری ایالات متحده به عراق بود، اما اکثر رهبران منطقه با این حمله همکاری کردند و هیچ گامی برای مخالفت با آن برنداشتند.
با وجود چندین دهه تظاهرات مردمی مکرر علیه اقدامات اسرائیل در غزه و کرانه باختری، اردن و مصر معاهدات صلح با اسرائیل را حفظ کرده اند و مصر حتی فعالانه در محاصره غزه شرکت کرده است. وضعیت واشنگتن برای مدت کوتاهی با قیامهای اعراب در سال 2011 متزلزل شد، اما با اعمال قدرت مجدد حکومتهای استبدادی در سالهای بعد، وضعیت پیشین احیاء شد.
به نظر می رسد که این بار نیز ایالات متحده و اکثر تحلیلگران سیاسی این انتظار را دارند. وقتی بمباران بالاخره تمام شد، معترضان به خانههای خود باز میگردند و چیزهای دیگری برای عصبانیت پیدا میکنند و سیاست منطقهای میتواند به حالت عادی بازگردد. اما این مفروضات منعکس کننده یک سوء تفاهم اساسی از چگونگی اهمیت افکار عمومی در خاورمیانه، و همچنین درک نادرست عمیق از آنچه واقعاً از قیام های 2011 تغییر کرده است، است.
اصطلاح «خیابان های عربی» توسط سیاستگذاران برای تقلیل مطالبه افکار عمومی منطقه به شعارهای یک سری اوباش غیرمنطقی و احساساتی که ممکن است مماشات یا سرکوب شوند، استفاده می شود. این عبارت ریشه عمیقی در حکومت استعماری بریتانیا و فرانسه دارد و با ورود به جنگ سرد توسط ایالات متحده پذیرفته شد. گویا آمریکا به این باور رسید که آموزش و سرمایه داری قادر است خاورمیانه را به تصویری از غرب تبدیل کند. این ایده ها زیربنای سیاست واشنگتن برای همکاری با دیکتاتورهای عرب بود که می توانستند مردم خود را کنترل کنند. این برای رهبران عرب مناسب بود، زیرا میتوانستند با اشاره به خطر خیزشهای مردمی و احتمال جانشین هایی تندرو برای خود مانع از تشدید فشار غرب بر این کشورها در حوزه هایی مانند حقوق بشر، برقراری دموکراسی مردمی و یا عادی سازی رابطه با اسرائیل شوند.
قبل از سال 2011، نقطه اوج مفهوم «خیابان های عربی» در طول به اصطلاح جنگ سرد عربی در دهه 1950 رخ داد، زمانی که رهبران پوپولیست پان عرب از موفقیت بزرگی در بسیج توده های مردم علیه متحدان محافظه کار غربی برخوردار بودند. مشاهده هزاران معترض خشمگین فلسطینی که تحت تاثیر سخنرانیهای رادیویی جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر به خیابانهای اردن می آمدند، بر سیاستگذاران غربی تأثیر گذاشت.
این تحولات ، واشنگتن را به این نتیجه رساند که آنچه در خیابان های کشورهای عربی رخ می دهد می تواند خطرناک باشد و دریچه هایی برای شوروی ایجاد می کند. بنابراین، استدلال آوردن و رفتار منطقی که با این مردم ممکن نیست پس باید آنها را با زور کنترل کرد.
مدتها پس از پایان جنگ سرد، این تصور پابرجا بوده و به پیشبرد سیاست خاورمیانهای ایالات متحده و همچنین بسیاری از تحلیلهای سیاسی درباره منطقه منتهی شده است.
نادیده گرفتن حمایت اعراب از سرزمین های فلسطینی یا از بین بردن خشم عمومی از سیاست های ایالات متحده همیشه آسان تر از این بوده که دلایل خشم اعراب را جدی بگیریم و به راه هایی برای رفع این نگرانی ها فکر کنیم.
این ایده درباره خیابان های عربی در دهه 1990 و دهه بعد تا حدودی تغییر کرد. تلویزیون های ماهواره ای، به ویژه الجزیره، در این دهه ها افکار عمومی پان عرب را شکل داد. ظهور نظرسنجی های علمی و سیستماتیک افکار عمومی در دهه 1990 تفاوت های ظریف قابل توجهی را در مورد تفاوت های ملی، تغییر نگرش ها در واکنش به رویدادها و ارزیابی های پیچیده از شرایط سیاسی ارائه کرد. ظهور رسانههای اجتماعی به طیف گستردهای از صداهای عربی اجازه داد تا انحصار رسانهها و کلیشه ها را بشکنند.
پس از 11 سپتامبر، واشنگتن تلاش زیادی برای جنگ ایدهها انجام داد که برای مبارزه با افکار افراطی و اسلامگرایانه در سراسر منطقه طراحی شده بود؛ رویکردی که هرچند نادرست، اما نیازمند سرمایهگذاری قابل توجهی در تحقیقات نظرسنجی و توجه دقیق به رسانههای عربی و رسانههای اجتماعی نوظهور بود.
اما پس از آن قیام های سال 2011 تصور عمومی را در مورد ثبات خودکامگان منطقه در هم شکست و نشان داد که صدای مردم باید شنیده شود و مورد توجه قرار گیرد.
دیکتاتورها می لرزند، اما زنده می مانند
خاطره قیام های سال 2011 هنوز بر تمامی محاسبات مربوط به ثبات و پایداری سیستم های حاکم سیاسی در خاورمیانه امروزی سایه انداخته است. نتایج آن رویدادهای انقلابی درسهای متفاوتی به همراه داشت.
گسترش سریع اعتراضات از تونس تقریباً در کل منطقه نشان داد که ثبات فرضی دیکتاتورهای عربی بیشتر یک افسانه است. برای لحظه ای کوتاه، نادیده گرفتن ظرافت های افکار عمومی عرب یا تسلیم شدن به وعده های حاکمان خسته عرب دیگر منطقی نبود.
آن قیام های مردمی فقط فوران احساسات جمعیتی بی فکر و برنامه نبود، بلکه جوانان انقلابی نقدهای متفکرانه و محکمی را نسبت به دیکتاتورهای این کشورها بیان می کردند و حتی اسلامگرایان در میان آنها به زبان آزادی و دموکراسی صحبت کردند. دولتهای غربی در ابتدا برای تعامل با این رهبران جوان تأثیرگذار با هم رقابت و سعی کردند از تلاشهای آنها برای انتقال دموکراتیک قدرت و حاکمیت سیستمهای سیاسی بازتر حمایت کنند.
اما این درسها به سرعت فراموش شدند، زیرا رژیمهای عربی کنترل امور کشور را از طریق کودتاهای نظامی، مهندسی سیاسی و سرکوبهای گسترده به دست گرفتند. حکومت های دیکتاتوری در سراسر منطقه به دیگر مستبدان کمک کردند تا قدرت خود را بازگردانند و غرب به سادگی کنار ایستاد. احیاء استبداد، سطحی از سرکوب را به ارمغان آورد که بسیار فراتر از آنچه قبل از سال 2011 وجود داشت، بود. این رژیم ها از بیم ظهور مجدد مخالفان، جامعه مدنی را در هم شکسته و خاموش کردند. نظارت دیجیتالی به این اقدامات سرکوبگرانه کمک کرد و به حکومت های دیکتاتور فرصت بی سابقه ای برای شناسایی جنبش های در حال ظهور داد.
احیاء استبداد به سرعت منجر به بازگشت مدل قدیمیتر سیاست خارجی در غرب مبتنی بر همکاری با نخبگان خودکامه و نادیده گرفتن نظرات مردم عرب شد. این را در هیچ کجا نمی توان به وضوح در سیاست ایالات متحده در قبال درگیری اسرائیل و فلسطین مشاهده کرد. از سال 1991 تا همین اواخر، واشنگتن تا حدودی از یک پروسه صلح حمایت کرده بود، زیرا رهبران ایالات متحده معتقد بودند که ارائه راه حل عادلانه برای فلسطینیان برای مشروعیت بخشیدن به اولویت ایالات متحده ضروری است.
با این حال، دولت دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، افکار عمومی فلسطینیها و عربها را در پرونده میانجیگری در توافقنامه ابراهیم که روابط بین اسرائیل و بحرین و امارات متحده عربی را بدون حل مناقشه اسرائیل و فلسطین عادی میکرد، نادیده گرفت.
بایدن همان مسیر ترامپ را رفت
جو بایدن، رئیسجمهور ایالات متحده، علیرغم وعدههای بسیار در کمپین انتخاباتی، با تمام وجود از رویکرد ترامپ در قبال خاورمیانه استقبال کرد و برای عادیسازی رابطه اعراب با اسرائیل به نادیده گرفتن نقض دموکراسی و حقوق بشر در این کشورها روی آورد. جو بایدن پس از مراسم تحلیف خود در سال 2021، از وعده های خود مبنی بر اینکه حقوق بشر را در اولویت روابط با سایر کشورها قرار دهد و عربستان سعودی را به خاطر قتل جمال خاشقجی، روزنامه نگار و جنگ علیه یمن، تنبیه کند دست کشید. در عوض، او با ناامیدی تلاش کرد تا سیاستهای ترامپ برای عادیسازی روابط با اسرائیل را بدون حل مسئله فلسطین و جلوگیری از تحقق دستاوردهای چین در منطقه از طریق حصول توافق با عربستان سعودی به پایان برساند.
تصادفی نیست که حمله حماس به اسرائیل در 7 اکتبر مصادف شد با فشار دولت بایدن برای توافق عادی سازی رابطه عربستان با اسرائیل در بحبوحه تحریکات بی سابقه شهرک نشینان اسرائیلی در کرانه باختری. نشانههای زیادی از نارضایتی اعراب از عادیسازی رابطه کشورهای عربی با اسرائیل و هشدارهای بیشماری درباره انفجار قریبالوقوع غزه وجود داشت، اما واشنگتن آنها را به عنوان نمونه دیگری از شورش در خیابان های عربی که دولت های دیکتاتوری دوست با آمریکا از عهده مهار آن برخواهند آمد تفسیر کرده و همزمان نادیده گرفت.
افکار عمومی حرف نخست را می زند
به این دلیل است که افکار عمومی در خاورمیانه اهمیت دارد. حتی در حکومت های خودکامه و در خاورمیانه، نیروهای سیاسی به طور یکپارچه بین نیروهای داخلی و منطقه ای حرکت می کنند. رهبران موفق باید یاد بگیرند که بر هر دو بعد بازی تسلط پیدا کنند.
بخشی از تضمین بقای حکومت ها در این منطقه دانستن چگونگی پاسخ به اعتراضات است و البته پاسخ هم به موضوع مورد نظر بستگی دارد. البته، محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، اگر فکر میکرد که عادی سازی رابطه با اسرائیل منافع او را تأمین می کند و همزمان می تواند خشم عمومی را هم بدون ریسک زیاد مهار کند، حتما با اسرائیل معامله می کرد؛ اما نکته اینجا است که این یک «اگر» بزرگ است. شاهزاده محمد بن سلمان و دیگر رهبران عرب به آنچه ممکن است آنها را سرنگون کند، اهمیت می دهند. در بیشتر موارد، آنها به یک چیز بیش از هر چیز دیگری اهمیت می دهند: ماندن در قدرت.
این بدان معناست که آنها نه تنها از اعتراضات مردمی که آشکارا تهدیدکننده رژیم آنها هستند جلوگیری کرده، بلکه به منابع بالقوه نارضایتی توجه میکند و در صورت لزوم برای جلوگیری از آنها واکنش نشان میدهد. با توجه به اینکه تقریباً همه کشورهای عربی خارج از خلیج فارس از مشکلات اقتصادی شدید رنج می برند و بر این اساس حداکثر سرکوب را اعمال می کنند، رژیم ها باید در واکنش به مسائلی مانند درگیری اسرائیل و فلسطین دقت بیشتری داشته باشند.
در همین حال، رهبران عرب بر بازی سیاسی منطقهای تمرکز کرده و به شدت با یکدیگر بر سر اینکه خود را موثرترین مدافع هویت عربی و آرمان فلسطین معرفی کنند، رقابت می کنند. به همین دلیل است که آنها اغلب منفعت طلبانه ترین حرکات را به عنوان خدمت به منافع فلسطینی ها به دیگران معرفی می کنند. اقدامات اخیر امارات متحده عربی، مانند زمانی که تلاش کرد با ادعای جلوگیری از الحاق برنامه ریزی شده کرانه باختری توسط بنیامین نتانیاهو، پیمان ابراهیم کشورش با این رژیم را توجیه کند، نمونه ای از این موارد است.
مردم، حاکمان را به مخالفت با آمریکا وادار می کنند
امروز، آشکارا شده که این تصور برای ایالات متحده که می تواند افکار عمومی عرب در مورد رفتار با فلسطینیان را نادیده بگیرد، اشتباه است. اعراب در واقع علاقه خود را به این موضوع از دست نداده اند و حکومت ها در کشورهای عربی هم دست به سرکوب این مطالبه نزده اند. سطح بسیج و خشم عمومی ناشی از اقدام های اسرائیل از خشم سال 2003 بر سر حمله آمریکا به عراق فراتر رفته و به وضوح بر رفتار رژیم های منطقه تأثیر می گذارد. در واقع، درجه و قدرت بسیج مردمی را می توان نه تنها در رسانه ها و ازدحام مردم در خیابان ها، بلکه در انتقادهای نامشخص حکام کشورهای عربی از اسرائیل و ایالات متحده مشاهده کرد. حتی مصر، شریک نزدیک ایالات متحده، تهدید کرده است که در صورت حمله اسرائیل به رفح یا بیرون راندن مردم غزه به سینا، توافقنامه کمپ دیوید را زیرپا خواهد گذاشت.
نقش پرشکوه رسانه های اجتماعی در دور زدن روایت غرب
رسانههای عربی که در طول جنگهای سیاسی درون منطقهای دهه قبل به شدت پراکنده و دو قطبی شده بودند، تا حد زیادی در دفاع از غزه متحد شدند. الجزیره بازگشته است و روزهای پرشکوه خود را با پوشش شبانه روزی وحشت در غزه تکرار می کند. این پوشش خبری حتی در شرایطی که خبرنگاران الجزیره توسط نیروهای اسرائیلی کشته می شدند هم ادامه داشت و دارد.
رسانههای اجتماعی نیز بازگشتهاند و این فقط شامل رسانه هایی مانند توئیتر، فیس بوک و اینستاگرام که سانسور بسیاری را بر داده ها اعمال می کنند نمی شود، بلکه برنامههای جدیدتری مانند TikTok ،WhatsApp و Telegram. تصاویر و ویدئوهایی که از غزه بیرون میآیند را منتشر و در سطح وسیع پخش می کنند و به راحتی از پوشش نرم رسانههای خبری غربی عبور میکنند. با این ابزار اطلاع رسانی مستقیم و بی واسطه، مردم ویرانی را می بینند، آنها هر روز با صحنه هایی از تراژدی باورنکردنی روبرو می شوند و قربانیان را مستقیماً می شناسند. آنها برای دیدن مردم وحشت زده غزه و تماشای ویدئوهای وحشتناک از این منطقه نیازی به رسانه ندارند بلکه یک نرم افزار واتس اپ بر روی گوش هایشان کافی است.
فعالان و روشنفکران عرب استدلالهای قدرتمندی در مورد ماهیت تسلط اسرائیل بر سرزمینهای فلسطینی مطرح می کنند و البته اینها به شیوههای جدیدی وارد گفتمان غربی میشوند. پرونده ای که آفریقای جنوبی به دادگاه بین المللی دادگستری با ادعای نسل کشی اسرائیل در غزه، ارائه کرد بسیاری از این استدلال ها را در سراسر جنوب جهانی و در سازمان های بین المللی مطرح کرد. این کار نه تنها با ارجاع به اظهارات رهبران اسرائیل، بلکه با ارجاع به چارچوب های مفهومی در مورد اشغال و استعمار شهرک نشینان که توسط روشنفکران عرب و فلسطینی ایجاد شده بود، صورت گرفت.
یک منطقه در حال گذار
همه اینها در دوره ای اتفاق می افتد که مشخصه آن، حتی قبل از جنگ اسرائیل و حماس، کاهش نقش ایالات متحده و افزایش خودمختاری قدرت های منطقه ای است. کشورهای عربی پیشرو به دنبال نشان دادن استقلال خود از ایالات متحده، ایجاد روابط استراتژیک با چین و روسیه و پیگیری برنامه های خود در امور منطقه هستند. تمایل رژیمهای عربی برای سرپیچی از ترجیحات ایالات متحده در منطقه از یک دهه قبل آغاز شده بود، آنجا که کشورهای خلیجفارس سیاستهای آمریکا برای انتقال دموکراتیک در مصر را نادیده گرفتند، علیرغم احتیاط واشنگتن، سلاحها را به سوریه سرازیر کردند و علیه توافق هستهای با ایران لابی کردند.
این تمایل برای نادیده گرفتن خواسته های ایالات متحده پس از حمله روسیه به اوکراین آشکارتر شده است. در دو سال گذشته اکثر رژیمهای خاورمیانه از رای دادن به نفع واشنگتن علیه روسیه پرهیز و عربستان سعودی از پیروی از آمریکا در قیمتگذاری نفت خودداری کرده است.
با این حال، حمایت بیوقفه واشنگتن از اسرائیل در ویرانسازی غزه، خصومت طولانیمدت نسبت به سیاست ایالات متحده را به اوج رسانده و بحران مشروعیتی را برای این کشور ایجاد کرده که کل بنای برتری تاریخی ایالات متحده در منطقه را تهدید میکند.
اینکه اعراب تا حد زیادی ایالات متحده را مسئول این جنگ می دانند یک اغراق نیست. آنها ببینند که فقط فروش تسلیحات ایالات متحده و وتوهای قطعنامه های سازمان ملل به اسرائیل اجازه می دهد که به جنگ خود ادامه دهد. آنها می دانند که ایالات متحده از اسرائیل در اقداماتی دفاع می کند که همان اقداماتی است که ایالات متحده ، روسیه و سوریه را بابت آنها محکوم کرد.
کاخ سفید همچنان طوری رفتار می کند که گویی هیچ یک از اینها واقعاً مهم نیست و در نهایت باز هم رژیمهای عربی زنده خواهند ماند، خشم عمومی کمرنگ یا به سمت مسائل دیگر منحرف میشود. در اینصورت ظرف چند ماه، واشنگتن میتواند به تجارت مهم عادیسازی رابطه اسرائیل و عربستان بازگردد.
به طور سنتی همه چیز به همین شکل بوده است. اما این بار ممکن است متفاوت باشد. جنگ غزه در لحظه تغییر قدرت جهانی و تغییر محاسبات توسط رهبران منطقه، نشان میدهد که واشنگتن چقدر از سوابق طولانی شکستهای سیاستهای خود درس عبرت نگرفته است. ماهیت و درجه خشم مردم، کاهش اولویت بخشی به ایالات متحده و سقوط مشروعیت آن در منطقه، اولویت بخشی رژیم های عربی به بقای داخلی خود و همچنین رقابت منطقه ای، نشان می دهد که نظم جدید منطقه ای توجه بیشتری به افکار عمومی خواهد داشت.
اگر واشنگتن به نادیده گرفتن افکار عمومی ادامه دهد، هرگونه برنامه ریزی این کشور برای فردای پس از جنگ غزه، محکوم به شکست خواهد بود.