Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «افکارنيوز»
2024-04-24@06:04:50 GMT

ناگفته های لیلای سریال پرظرفدار این شبها

تاریخ انتشار: ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۳۸۲۶۰۴۶

ندا جبرائیلی بازیگر نقش لیلا در سریال «برادرجان» که این شب‌ها به کارگردانی محمدرضا آهنج از شبکه سه سیما روی آنتن می‌رود، درباره سختی‌های ایفای این نقش گفت: لیلا دخترخوانده کریم بوستان است و موقعیتی دارد که به نوعی او را در تنگنا قرار داده است.

وی ادامه داد: لیلا در یک موقعیت چالشی، بین برادر خونی خود، خانواده‌ای که نزد آن‌ها بزرگ شده و همچنین کسی که دوستش دارد قرار گرفته است که باید به نوعی تصمیم بگیرد و از طرفی در این موقعیت سخت تلاش دارد تا بتواند آدم‌ها را به هم نزدیک کرده و بین آنها صلح ایجاد کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

بازیگر فیلم «قاعده تصادف» بیان کرد: من ابتدا فضای سینما را تجربه کردم و با چنین تجربه‌ای علاقه نداشتم سریال بازی کنم ولی بعد از چند سال فکر کردم می‌توان حضور در تلویزیون را هم تجربه کرد.

وی با اشاره به یک مقایسه میان فیلم و سریال گفت: من یک فیلم سینمایی بازی کردم که طی آن ۴۰ جلسه را به ترتیب سکانس‌های فیلمنامه پیش رفتیم و به همین دلیل به راکورد حسی من خیلی کمک می‌کرد اما سریال اینگونه نیست و خودتان باید این راکورد حسی را داشته باشید.

جبرائیلی درباره قصه عاشقانه این سریال گفت: در سریال‌ها باید یک عامل پیش برنده داشته باشیم که مخاطب بتواند آن را دنبال کند با این حال این ماجرای عاشقانه فقط بخشی از چند قصه‌ای است که در سریال می‌گذرد و خانواده‌های قصه «برادرجان» درگیر قصه‌های دیگری هم هستند.

 

منبع: افکارنيوز

کلیدواژه: سریال ماه رمضان برادرجان

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.afkarnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «افکارنيوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۸۲۶۰۴۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ناگفته‌هایی از نجات یافتگان در کوهستان | طبیعت‌گردانی که با مرگ دست و پنجه نرم کردند

همشهری آنلاین _ فتانه احدی: ساعت‌ها تلاش طاقت‌فرسا برای زنده ماندن کوهنوردی و طبیعت‌گردی همیشه علاقمندان بسیاری دارد. به ویژه در فصل بهار و تابستان علاقمندان به طبیعت از هر فرصتی استفاده می‌کنند، تا لحظاتی را در طبیعت بگذرانند. در این بین دو جوان۳۰ و ۲۳ ساله نیز دل به طبیعت سپردند و می‌خواستند اوقات خوشی را سپری کنند تا خستگی‌های خود را در طبیعت به در کنند و خود را برای آغاز هفته‌ای دیگر آماده کنند. اما حادثه‌ای غیر مترقبه برایشان لحظات سخت و طاقت فرسا و پر از استرسی را ساخت. همشهری با یکی از آنها به گفت‌و گو نشست تا در جریان حادثه‌ای که برایشان رخ داده است، قرار گیرد.

از خودتان بگویید.

من حامد ۳۰ ساله و به طبیعت‌گردی علاقه دارم و کوهنورد نیستم و اطلاعاتی درباره کوهنوردی ندارم. اگر فرصتی پیش آید حتما به دل طبیعت خواهم رفت.

از روزحادثه بگویید، با چه کسی به کجا برای چه کاری رفته بودید؟

از چند روز قبل از روز حادثه با یکی از دوستانم که صادق ۲۳ سال نام دارد، برای طبیعت‌گردی در ارتفاعات برنامه ریزی کردیم. روز جمعه ۳۱ فرودین ساعت ۰۵:۴۰ دقیقه به روستای «برده سور» در منطقه سیلوانای ارومیه در کنار سد و رودخانه برده سور یا «شهرچای» رسیدیم. این رودخانه از ترکیه سرچشمه می‌گیرد از میان کوهستان و روستای برده سور عبور می‌کند و وارد شهر ارومیه می‌شود. بعد از ساخت سد شهرچایی این رودخانه، دریاچه بزرگی پشت این سد را تشکیل شده که فضای مناسبی برای طبیعت‌گردان را ایجاد کرده است. این نقطه جایی است که بسیاری از طبیعت‌گردان و کوهنوران کوهنوردی و طبیعت‌گردی را در امتداد رودخانه آغاز می‌کنند. آن روز هم گروه‌های مختلف آنجا بودند که به سوی ارتفاعات می‌رفتند. ما هم برای طبیعت گردی و چیدن گیاهان کوهی به آنجا رفته بودیم.

چقدر بالا رفتید؟

ما ساعت نزدیک ساعت ۶ راه افتادیم. از کنار رودخانه به سوی ارتفاعات به راه افتادیم و تا ساعت ۱۱:۳۰ کوهپیمایی کردیم. در بین راه هم ریواس و گیاهان کوهی می‌چیدیم و کوله خود را پر می‌کردیم. در این زمان بود که هم خسته شده بودیم و هم به نظر خودمان خیلی بالا رفته بودیم و زمان برگشت فرا رسیده بود. بنابراین تصمیم گرفتیم که بعد از کمی استراحت برگردیم. با توجه به مسیر تصمیم گرفتیم از مسیر کنار رودخانه پایین بیاییم. در جایی که ما بودیم رود کوچکی وجود داشت که کمی پایین‌تر به رودخانه اصلی وصل می‌شد. در واقع چندین رود از آب شدن برف‌های کوه به وجود آمده بود که به رودخانه «شهرچای» سرریز می‌شد. ما در کنار یکی از این رودها بودیم و از کنار همان رود به پایین می‌آمدیم.

هنگام برگشت چه اتفاقاتی برایتان افتاد؟

هنگام برگشت باتوجه به اینکه تجربه کوهنوردی نداشتیم به سختی پایین می‌آمدیم و راه برگشت برایمان سخت شده بود. به جایی رسیدیم و مردمی را دیدیم که آتش روشن کرده بودند و برخی نیز در حال چیدن گیاهان کوهی بودند. در آنجا به خود گفتیم که تا آنجا راه را درست آمده‌ایم. پس حتما ادامه راه همین است و راه برگشت را درست انتخاب کرده‌ایم. از این رو راه را ادامه دادیم و حدود یک ساعتی طی کرده بودیم که دیدیم راه مسدود شد، چون که به کوه رسیدیم و مجبور شدیم بار دیگر ارتفاع بگیریم. از سویی هم به قسمتی از رودخانه رسیده بودیم که حجم و فشار آب خیلی زیاد بود و نمی‌توانستیم وارد آب شویم. بنابراین کمی پایین‌تر رفتیم و به قسمتی از رودخانه رسیدیم که حجم کمتری داشت. از رودخانه گذر کردیم و به آن سوی رودخانه رفتیم تا در کنار رودخانه به پایین برویم. به راه خود ادامه دادیم و باز هم راه مسدود شد و باید از کوه بالا می‌رفتیم. با کمک شاخه‌های درختی که در آب خم شده بود دوباره به این سوی آب برگشتیم.

بعد چه کردید؟

در این سوی رودخانه بعد از عبور از چند کوه و ارتفاع گرفتن، به مسیری رسیدیم که مشخص بوده قبلا در آنجا تردد صورت گرفته است، حتی خاکستر آتش هم در آنجا دیده می‌شد. خوشحال شدیم و فکر کردیم که راه بازگشت به پایین را پیدا کرده‌ایم. به سوی پایین حرکت کردیم و باز هم دیدم که به کوه خوردیم و چون سابقه کوهنوردی نداشتیم نمی‌دانستیم که در چه موقعیت مکانی قرار داریم و از کدام سو می‌توانیم راه بازگشت را پیدا کنیم. اینجا بود که بسیار خسته شده بودیم. پاهایم به قدری درد می‌کرد که نمی‌توانستم قدم از قم بر دارم. دوستم هم خسته شده بود و به دوستم گفتم دیگر نمی‌توانم راه بروم. حوالی ساعت ۳ شده بود و ما نمی‌دانستیم که مسیر درست کدام است. با هم صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که چاره‌ای نداریم، پس بهتر است که بالا برویم. هرچند که مسیر کوه هم سنگ‌ریزه داشت و بالا رفتن از آن سخت بود وچند باری هنگام بالا رفتن سر خوردیم. با سختی و هر تلاشی بود خود را به بالای کوه رساندیم. اما دیدیم مسیری برای پایین رفتم، وجود ندارد.

کجا بود که ناامید و خسته شده بودید؟ آنجا چه تصمیمی گرفتید؟

بنابراین چاره‌ای نبود جز اینکه از قسمتی که بالا رفته بودیم، برگردیم. آمدیم پایین و به جایی رسیدیم که یک سوی ما کوه بود و سوی دیگر رودخانه پر آب. دیدم نمی‌توانیم آنجا بمانیم و خیلی خسته شده بودیم و اگر آنجا می‌ماندیم کسی ما را پیدا نمی‌کرد. مسیر بازگشت از خشکی هم به شدت سخت بود که دیگر ریسک بازگشت از راهی که آمده بودیم را نکردیم.

بنابراین به این فکر کردیم که اگر داخل رودخانه بپریم احتمال زنده بودنمان وجود خواهد داشت و با توجه به اینکه شدت آب هم بسیار زیاد بود تصمیم گرفتیم از رودخانه عبور کنیم و به آن سوی رودخانه برویم. البته در این قسمت جریان و عمق آب زیاد بود که حتی امکان داشت آب ما را با خود ببرد، اما چاره‌ای نداشتیم. با همه ریسکی که داشت وارد آب شدیم و شاخه‌هایی که در آب بود را می‌گرفتیم که در جریان آب قرار نگیریم اما به حدی فشار آب زیاد بود که آب ما را باخود به جلو می‌برد به هر ترتیبی بود و با تلاش و هر کدام شاخه‌ای را گرفتیم اما باز هم نتوانستیم خود را نگه داریم و فشار آب ما را به جلو پرت می‌کرد. در جایی واقعا فکر کردیم جریان آب ما را خواهد برد و با سنگ های وسط رودخانه برخورد خواهیم کرد و شاید زنده نمانیم. حتی روبه‌روی ما قسمتی از کوه برفی وجو داشت که آب رودخانه از زیرش عبور می‌کرد، آن لحظه دچار استرس و اضطراب شدیم و گفتیم که اگر آب ما را با خود به آن منطقه ببرد حتما زنده نخواهیم ماند. اینجا بود که به خواست خدا باز هم توانستیم شاخه‌ای را بگیریم. در این بین زانوی من به یکی از سنگ‌های رودخانه خورد و به شدت آسیب دیدم. بلاخره خود را نگه داشتیم و خوشبختانه توانستیم با تلاش زیاد خود را از آب بیرون بکشیم و در کنار رودخانه نشستیم. کمی استراحت کردیم اما مجبور بودیم به راه خود ادامه دهیم. روبه روی ما کوهی که از برف پوشیده بود قرار داشت و باید از آن عبور می‌کردیم. از آن قسمت کوه بالا رفتیم و کمی که جلوتر رفته بودیم، از خستگی روی زمین نشستم. نه راه پیش داشتیم نه راه پس، در بین کوه و روخانه گیر افتاده بودیم و مسیر برگشت را پیدا نمی‌کردیم.

بعد از اینکه در این وضعیت قرار گرفتید، چه شد؟

ناگهان در آن سوی رود چند نفر از اهالی روستا را دیدیم. از این سو با داد و فریاد آنها را متوجه خود کردیم و از آنها کمک خواستیم. آن موقع حوالی ساعت ۶ بود و هلال احمر را درنیز جریان قرار دادیم. مردم روستا نیز که متوجه شده بودند ما در گیر افتاده‌ایم به کمک ما آمدند.
آنها به سختی از بالای کوه خود را به ما رساندند. بعد از آنها نیز گروه امداد رسیدند. بدین ترتیب ما را با خود به پایین بردند. مردم روستای برده سور به ما غذا دادند. حدود ساعت ۱۲ شب شد که سوار ماشین شدیم و به خانه بازگشتیم.

از این اتفاق چه نتیجه‌ای گرفتید؟

دیگر هیچ وقت بدون اطلاعات به طبیعت نخواهم رفت. چون من حتی فکر نمیکردم نجات پیدا کنم. به خصوص در رودخانه مرگ را به چشمانم نیز دیدم.

کد خبر 846145 منبع: همشهری آنلاین برچسب‌ها سفر - گردشگری دریاچه ارومیه حوادث ایران

دیگر خبرها

  • ناگفته های خسرو حیدری از دربی جام حذفی
  • ناگفته‌های خیرخواه از سفر دشوار برای کسب سهمیه‌ المپیک
  • خطرات ناگفته درباره دستمال توالت
  • ناگفته‌هایی از عملیات وعده صادق علیه رژیم صهیونیستی
  • راز‌های ناگفته از تورم منفی ۱۰ درصدی افغانستان
  • ناگفته‌هایی از نجات یافتگان در کوهستان | طبیعت‌گردانی که با مرگ دست و پنجه نرم کردند
  • ناگفته‌های کهگیلویه و بویراحمد در گفتن نگین
  • سروش رفیعی: مگر والیبالیست های برزیل می‌گویند چرا به اندازه نیمار حقوق نمی‌گیریم؟
  • (ویدئو) گلایه شیرین سریال نون خ از خواستگار‌های واقعی‌اش!
  • (ویدئو) گلایه شیرین سریال نون خ از خواستگار‌های واقعی اش!