تهران- ایرنا- اسماعیل آذری طلبه قصهگو در گفت وگو با «اعتماد» در خصوص وضعیت زنان در شهر دیشموک کهگیلویه و بویراحمد می گوید: اگر چرخی در روستاهای منطقه بزنید میبینید که زنان غالبا لباس مشکی و تاریک به تن دارند، لباس با رنگ شاد در میانشان نمیبینید. اصلا این موضوع را بد میدانند.
جملات اول سه توییت اینگونه شروع میشدند: «ای کاش نهادهای مسوول تحقیقات میدانی در مورد خودسوزی زنان متاهل شهر دیشموک از استان کهگیلویه میکردند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در میان این کتاب خواندنها اما او به غایت فرصت دیدن و شنیدن دارد از زندگی همین بچهها، از زندگی مادران این بچهها که گاه سالهای زندگیشان پوشیده در رخت سیاه میگذرد: «زنان یک نوع افسردگی را با خود همراه دارند. یکی از دلایلش این است که برای اموات سوگهای طولانی دارند. یکی از اقوام که فوت میکند، همه لباس مشکی میپوشند و تا دو سال این رخت را عوض نمیکنند.»
طلبه قصهگوی روستاهای کهگیلویه و بویراحمد این غم را میبیند و در یک داستان کوتاه یک خطی خلاصهاش میکند: «زنی که تاریک میپوشد دلش هم تاریک میشود.» خودکشیهایی که او از آنها یاد کرده بود بهانه شد برای بازگو کردن قصه این دختران و زنان. قصهگو با پارچههای رنگی میخواهد سرنوشت قهرمانان این داستان را عوض کند، آرام آرام، آهسته آهسته رنگ را به زندگیشان بنشاند.
**چند روز پیشتر در مورد خودکشی دختران نوجوان و زنان در توییتر نوشته بودید. در این سرکشیهایتان به روستاها و همدم شدن با بچهها و دانشآموزان چقدر نشانههای بیمیلی به زندگی را در میانشان میبینید؟
این دو نفری که خودکشی کردند بچههای ترکتحصیلکرده بودند و در هنگام این اقدام مدرسه نمیرفتند. فکر کنم تا ششم یا هفتم خوانده و بعد مدرسه را رها کرده بودند. برای همین نمیشود خودکشی در میان دانشآموزان را به آن اطلاق کرد. اما در مورد موضوع خودکشی در میان زنان و دختران باید گفت، مشکلی که در این منطقه داریم این است که زنان یک نوع افسردگی را با خود همراه دارند. یکی از دلایلش این است که برای اموات سوگهای طولانی دارند.
یکی از اقوام که فوت میکند، همه لباس مشکی میپوشند و تا دو سال این رخت را عوض نمیکنند، برای مرده بعدی باز همین موضوع ادامه دارد. اگر چرخی در روستاهای منطقه بزنید میبینید که زنان غالبا لباس مشکی و تاریک به تن دارند، لباس با رنگ شاد در میانشان نمیبینید. اصلا این موضوع را بد میدانند. یعنی یک جو و عرفی حاکم است که به زنان چنین اجازهای نمیدهد. علاوه بر این وقتی که موارد خودکشی را نگاه میکنید میبینید که اغلب این خانمها یا دختران تحصیلات زیادی ندارند و نهایتا تا آخر ابتدایی یا اول راهنمایی درس خواندهاند. به نظرم این درس نخواندن تاثیرگذار است. نکته دیگر جو مردسالارانهای است که در این منطقه وجود دارد و این نگاه از بالا به پایین به خانمها که یک عامل فشار است.
این زنان رنج بسیاری در زندگی میکشند، بچههای زیاد دارند، دچار فقر شدیدی هستند و کار زیاد میکنند. این زنان باید هیزم بیاورند، اگر روستا محرومتر باشد آب بیاورند، نان بپزند، بچهداری کنند و دچار انواع دردهای استخوانی هستند. وقتی خانمی در 16سالگی ازدواج میکند، بچه زیاد میآورد، کار زیاد میکند و رنج زیاد میبرد و در کنار همه اینها در محیط مردسالارانه زندگی میکند و هیچ سرگرمی و نشاطی ندارد معلوم است که همه اینها به او فشار میآورند. یادمان باشد که اینها همه در کنار هم ممکن است سبب این قضیه شوند چون مثلا زنان در روستاهای شمال هم کار زیادی انجام میدهند، زیاد زحمت میکشند اما شاید وضع مالیشان بهتر باشد یا لااقل شادی داشته باشند و این شادی و نشاط جبران آن همه زحمت را بکند. اما اینجا هیچ یک از این عوامل نیست.
**این غمهای طولانی و فرهنگ سوگواری که به آن اشاره میکنید فقط در میان زنان است یا شامل حال مردان هم میشود؟
نه این مشکی پوشیدنها مخصوص زنان است.. بعد هم تعاملات اجتماعی مردان بیشتر است. زنان بیشتر در خانه هستند یا در روستای خودشان مشغول کارند اما مردها جاهای دیگری دارند که خودشان را تخلیه کنند، میروند در استانهای مجاور کار میکنند، سفر میروند و جایی هست که این محیط برایشان عوض شود.
**با همه این توضیحاتی که در مورد وضعیت زنان دادید، وضعیت بیشتر قابل درک است اما وقتی سن این خودکشیها به بچههای مثلا 14ساله میرسد موضوع فرق میکند. موضوع این است که یک نوجوان در این سن هنوز بخش زیادی از آن فشارها و مشکلات را تجربه نکرده است، قاعدتا آن فشار زندگی نباید آنقدر سخت باشد یا به نظر شما هست؟
ببینید من نمیخواهم وارد بحث کودکهمسری شوم، تخصصی هم در این زمینه ندارم. بحث من بیشتر این است که وقتی یک خانمی در سن 16 سالگی ازدواج میکند و از آن سمت کار زیاد را هم متحمل میشود یعنی اینکه اصلا کودکی هم به آن معنا نداشته. بچههای روستایی کار میکنند، سر زمین میروند، چوپانی میکنند. این بچهها مثل بچههای شهری نیستند که کلاسهای مختلف میروند و ورزش میکنند و.... پس وقتی یک خانم کودکی را به آن معنا پشت سر نگذاشته و این موضوع در کنار کارهای سخت و زندگی در جو مردسالاری قرار میگیرد اثر خود را زود نشان میدهد. الان استان کهگیلویه و بویراحمد بعد از ایلام و کرمانشاه، سومین استان در زمینه خودکشی است و ویژگیهای این سه استان خیلی به هم نزدیک است.
**توییتهایی که در مورد خودکشی کرده بودید بازخورد زیادی بین کاربران توییتر داشت، آیا باعث شد که مسوولان هم واکنش نشان دهند و مثلا تماسی با شما بگیرند؟
بله از وزارت آموزش و پرورش تماس گرفتند، از بهزیستی تماس گرفتند. اتفاقا یک جلسهای هم در استانداری در مورد موضوع خودکشی تشکیل شد تا ببینند چه کارهای فرهنگی میتوان برای جلوگیری از این موضوع انجام داد. ببینید در استان کهگیلویه و بویراحمد هیچ گونه کار فرهنگی انجام نمیشود. از ارشاد بپرسید که چقدر بودجههایشان را صرف این کار میکنند؟ نهایت اقدامی که انجام میشود برگزاری یک جشنواره روستایی است که آن هم در شهر برگزار میشود. بودجههای فرهنگی ما در استان هزینه نمیشود، نه ورزشی هست و نه امکاناتی. حتی در مدرسهها هم یک توپ ندارند که بچهها با آن بازی کنند.
خب این بچهها احتیاج به شادی دارند، احتیاج به نشاط دارند. حالا اگر در مورد خانمها صحبت کنیم مساله خیلی جدیتر هم میشود. من از بعضیهایشان میپرسم که خانم چند سال داری؟ نمیدانند! اصلا میتوانید تصور کنید که یک نفر نداند چه سالی به دنیا آمده؟ این اتفاق خیلی در این منطقه میافتد. این یعنی این خانم خودش را فراموش کرده است. آنقدر گرفتار زندگی است که اصلا نمیداند چند ساله شده. این خانمها به واسطه فقر و رنج و بدبختی خودشان را هم از یاد بردهاند.
**در ویدئوها و عکسهایی که منتشر میکنید خیلی وقتها تصویر زنان هم در حال بازی کنار بچهها هست. این وارد زمین بازی شدنشان از روی کنجکاوی است یا فکر میکنید واقعا به اندازه همان بچهها به این شور و تغییر نیاز دارند؟
من عامدانه و با توجه به همان حرفهایی که زدم یکی از برنامههایم در روستاها این بوده که پدرها و مادرها و به خصوص مادرها را وارد این فعالیتها کنم تا حداقل لحظاتی برای خودشان باشند. لحظاتی شاد باشند و لذتش را بچشند. اینکه خانمی یک ساعت همراه بچهاش توپبازی کند، طنابکشیکند، نقاشی بکشد و رنگ کند در روحیهاش تاثیر میگذارد. یک خانمی بود که برای نقاشی کشیدن آمد و برایمان کبک کشید. گفتم نقاشیات خیلی خوب است، گفت من قبلا روی پردههای خانه همین طرح را میکشیدم و بعد رها کردم. به او هم دفتر نقاشی و مدادرنگی دادم که بتواند طرحهایش را روی کاغذ بکشد. چرا این کار را میکنم؟ چون زنی که یک توانایی خاص دارد و میتواند آن را نشان دهد یعنی برای خودش یک هویت دارد و کمتر به بنبست و پوچی میرسد.
بعد اگر بخواهد آنچه را میداند به دیگران هم یاد بدهد باز بهتر میشود، اگر همین توانایی را به بچهاش آموزش دهد و احساس کند که چیزی بلد است که میتواند به فرزندش بیاموزد باعث شادی درونیاش میشود. برای همین مادران را با هدف به میان این بازیها میآورم. گاهی هم پارچههای ارزان رنگی میخرم و به آنها میدهم تا لباسشان را عوض کنند و با رنگ شاد رخت بدوزند. وقتی یک زن لباس شاد بپوشد از خودش خوشش میآید، شوهرش از او خوشش میآید و رفتارشان با هم فرق میکند. این شادی به بچه هم میرسد، مادرش را میبیند که لباس خوب و رنگی پوشیده اما وقتی همه اینها را برعکس کنید میبینید زنی که تاریک میپوشد دلش هم تاریک میشود، شوهرش رغبتی به او ندارد، بچه این تاریکیها را میبیند و آن خانه بهدردنخور میشود.
**از این برنامهها و مثلا پارچههای رنگی استقبال میکنند؟
ببینید خب طبیعی است که مقاومت میکنند اما اگر یکی سد را بشکند، دو نفر قبول کنند و یاد بگیرند که این لباسها را عوض کنند و بیتوجه به آن عرف عمل کنند، باعث میشوند کسانی که در دلشان این کار را دوست دارند اما میترسند هم با خودشان بگویند فلانی این کار را کرده و من هم میتوانم بکنم. اینطوری یواشیواش این عرف شکسته میشود.
**برگردیم به موضوع بچهها. چند وقت پیش نوشته بودید که گاهی بچهها مدادرنگی یا اسباببازیهایی که میبرید را زیر لباسشان پنهان میکنند و از کسانی که تجربه داشتند پرسیده بودید واکنش درست به این کار چیست. به چه نتیجهای رسیدید؟
بخشی از این کاری که میکنند بر اساس دریافت و دانش و تجربه من به صرف بچه بودن است. مشاوره و همفکری دوستان در توییتر هم این را نشان داد. یک خانمی گفته بود من همیشه بهترین امکانات را داشتم اما من هم وقتی بچه بودم دلم میخواست گاهی یک چیزی را برای خودم بردارم. در یک مقطع سنی این طبیعی است.
بخش دیگر شاید به خاطر محرومیت بچهها باشد که قبلا یک چیزهایی را نداشتهاند و حالا دلشان میخواهد مالک آن باشند. اما دوستان نکتههای خوبی را هم برای مواجهه با این رفتار نوشته بودند. مثلا اینکه در مورد مالکیت عمومی و خصوصی با بچهها حرف بزنیم. یکی پیشنهاد داده بود که بچهها را به گروههای پنجنفره تقسیم کنم و مدادرنگیها را به تعداد بدهم دست مدیر آن گروه. گاهی هم میشود به عنوان تشویق اینها را به بچهها هدیه داد اما خب هدف ما هدیه دادن نیست چون ممکن است من نداشته باشم که بخواهم به همه هدیه بدهم. کلیت حرف این است که من از این راهنماییها در فضای مجازی استفاده میکنم. یکی از علتهای حضورم در فضای مجازی همین همفکریها است، خیلیها کمکهای فکری خوبی به من دادهاند.
**یکی از موضوعاتی که روانشناسان در همین موضوع سیلهای گسترده بیان کردند این بود که وقتی بحرانی پیش میآید همه با امکانات به منطقه میروند، میخواهند کمک کنند. بچههای این مناطق وسایل و اسباببازیها و حتی جمعهایی را میبینند که تا به حال به آن دسترسی نداشتهاند اما همه اینها با کمرنگ شدن موضوع بحران تمام میشود و این میتواند برای کودکی که دوباره باید به زندگی عادیاش برگردد ایجاد بحران کند. اگر فقر و کمبود امکانات را هم مشابه بحران طبیعی در نظر بگیریم شاید بشود دنبال آسیبهای احتمالی اینگونه در میان بچههای این روستاها هم بود. اگر حضور شما در یک منطقه همیشگی نباشد یا بچهها با مفاهیمی آشنا شوند که قرار نیست در زندگی روزمرهشان ثابت باقی بماند خطر این آسیب برای آنها وجود ندارد؟
ببینید کاری که من انجام میدهم مستمر است. چون به این نکاتی که شما میگویید واقف هستم سعی کردهام که فقط یک بار به یک روستا نروم و این سر زدنها استمرار داشته باشد. بعد هم سعی میکنم که همیشه هم با اسباببازیها و ابزارهای لوکس به این مناطق نروم. گاهی این کار را میکنم که بچهها با برخی مفاهیم آشنا شوند اما خیلی وقتها تلاشم این است که با همان طبیعت خودشان سرگرمشان کنم. مثلا با برگ و سنگ یک سری کاردستی درست میکنیم. حواسم هست که بچهها ضربه نخورند. وقتی من با همان وسایل دم دستی خود روستا برایشان سرگرمی درست میکنم بچهها هم یاد میگیرند که مثلا اگر اسباببازیهای بچههای شهر را ندارم اما من هم میتوانم یک سری کارها انجام دهم. بله من به این جریان توجه دارم و تلاش میکنم آسیبی به بچهها وارد نشود.
**کاری را که شروع کردهاید به عنوان یک نبرد یک نفره تعریف کردهاید یا همراه هم دارید؟
من تنها نیستم. درست است که مدیریت و اجرا با من است اما شبکهای از معلمها، طلبههای ساکن در روستاها و دخترهای روستایی که ترک تحصیل کردهاند و خود بچهها تشکیل دادهام. کتاب و امکانات در اختیار آنها قرار میگیرد و مثلا در یک روستا از معلم خواسته میشود که در زنگ هنر یا تفریح برای بچهها داستان بخوانند، در یک روستا از امام جماعت مسجد میخواهم که در کنار فعالیتهای دینیاش برای بچهها جلسات قصهخوانی بگذارد. در یک روستا به دختری که ترک تحصیل کرده و بیکار است ماهانه مبلغی میدهم تا مسوولیت امانت دادن کتاب به بچهها را داشته باشد.
در روستاهایی بچههای یتیم هستند که به پول احتیاج دارند و من بهشان پیشنهاد دادم که ماهانه مبلغی بگیرند و در عوض آنها بشوند مسوول امانت دادن کتاب به باقی بچهها. این شبکه کار خودش را انجام میدهد و من حمایت مادی و کتابی از آنها میکنم. طبیعی است که من نمیتوانم به 300 روستا مرتب سر بزنم اما کارها در این روستاها انجام میشود و من کار نظارت و حمایت را ادامه میدهم.
منبع: روزنامه اعتماد؛ 1398.03.01
گروه اطلاع رسانی**9370**9131
منبع: ایرنا
کلیدواژه: اجتماعي اعتماد زنان شهر ديشموك كهگيلويه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۸۵۰۱۹۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پشتپرده تغییر در جایگاه زنان با مردان در اتوبوسهای بیآرتی مشخص شد! |تصویر
مهدی علیزاده، مدیرعامل شرکت واحد اتوبوسرانی تهران گفت: به دلیل حضور گسترده موتور سیکلتها و ماشینهای شخصی در خطوط ویژه اتوبوس، ترمزهای ناگهانی راننده اتوبوس برای جلوگیری از برخورد با عابر یا این وسایل گاهاً اجتناب ناپذیر است و به دلیل وجود بخش خانمها در جلوی خطوط بی آرتی بیشترین صدمات به آنها وارد میشود. جایگاه مردان در اتوبوسهای بی آرتی به وضع گذشته برمیگردد./ چندثانیه