روایتی از محل زندگی اقوام همسر دوم نجفی
تاریخ انتشار: ۱۲ خرداد ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۳۹۵۷۴۰۲
به گزارش جهان نيوز، قتل میترا استاد همسر دوم محمدعلی نجفی در روزهای گذشته بسیار حاشیهساز شده است. اگرچه شهردار اسبق و مستعفی تهران در همان ساعتهای اول نخستین به جرم خود اعتراف کرد اما بررسیها نشان میدهد که این ماجرا پیچیدهتر از این حرفهاست و به این زودیها نیز تمام نمیشود. به طور مثال در همان روز، دو تن از خبرنگاران سایت اصلاحطلب انصافنیوز مدعی شدهاند که روز قبل از قبل میترا استاد با آنها تماس گرفته و ضمن درخواست وقت برای انجام یک گفتگوی خبری، گفته که میخواهد افشاگری کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«بهدنبال خانه یکی از وابستگان میترا استاد، همسر مقتول شهردار اسبق تهران، کوچه پسکوچههای محله ستارخان را بالا و پایین میروم. زیر آفتاب ظهر رمضان آدرسی در دست دارم که میگویند نشان خانه برادر مقتول است و اکنون والدین و فرزند میترا در آنجا ساکن هستند اما در کوچه نشانی از پرچم سیاه یا پارچهنوشتهای برای تسلیت نیست. کوچه در سکوتی مرموز فرورفته؛ زنگ خانه را که میزنم، پسرکی ریزجثه با لباسی سیاه بر بالکن خانهای قدیمی ظاهر میشود؛ او مهیار است، فرزند میترای مقتول!
آفتاب ظهر روزهای آخر ماه رمضان سایه خود را روی کوچه محله ستارخان انداخته است، اهل محل در خانههایشان هستند و رفتوآمدی نیست، بهدنبال یافتن یک سوال به این کوچه آمدهام: میترا استاد که بود؟
زنی کشته میشود، مردی اعتراف به قتل میکند؛ علت اختلاف زناشویی است! تا اینجای قصه همه چیز شبیه دهها خبری است که روزانه در صفحههای حوادث رسانههای دنیا میخوانیم اما پیشینه مرد داستان ما یک تفاوت اصلی با سایر داستانهای واقعی دیگر دارد که سرنوشت پرونده و اطلاعرسانی آن را تغییر میدهد؛ مرد داستان ما یک سیاستمدار مشهور است! حالا داستان قتل همسر دوم شهردار اسبق پایتخت و وزیر اسبق آموزشوپرورش سالهای دور کشور، دهان به دهان میچرخد. رسانهای نمانده که خطی بر این ماجرا ننوشته باشد. فضای مجازی پر شده است از هشتگ نجفی و قتل همسر وی؛ اما آنچه منتشر میشود بسیار متفاوتتر است از آنچه برای هزاران زن مقتول دیگر نوشته میشود. درحالی تمامی رسانهها از نجفی و قتل همسر دومش میگویند که روز به روز موضوع اصلی که همان مقتول است بیشتر در هالهای از ابهام فرو میرود و این سوال باقی میماند که میترا استاد که بود و چرا کشته شد؟
پرچم عزایت کجاست؟
آدرس را بار دیگر مرور میکنم؛ تابلوی کوچه درست است اما هیچ نشانهای از عزادار بودن خانوادهای وجود ندارد. مرسوم است که برای هر متوفی مجلس ختمی گرفته میشود و پرچم سیاهی به در خانهاش میزنند. براساس تقویم و رسوم باید مجلس ختم را روز گذشته برگزار میکردند اما خبری از مجلس ختم نیست.
پلاک خانه را ندارم، چندین بار کوچه را بالا و پایین میروم تا بتوانم نشانی از خانواده مقتول بیابم. پیرزنی از خانهای بیرون میآید، از او میپرسم که آیا خانواده استاد را میشناسی اما او سر تکان میدهد. میگویم این چند روز عزاداری و تشییع جنازهای در کوچه بوده است؟ باز میگوید نه! میپرسم در این هفته رفتوآمد بیشتری در کوچه نبوده است؟ این بار ناامیدم نمیکند و با انگشت آپارتمانی قدیمی را نشان میدهد و میگوید: چند روزی است که افرادی در این خانه رفتوآمد دارند، شاید صاحب نشانی، آنجا باشد.
دنیایی معمولی مثل دنیای من و تو!
از دیدن خانه تعجب میکنم. در این روزها آنقدر از برج لاکچری و ماشین لکسوس نجفی و مهریه ۱۳۶۲ سکهای مقتول و مطالبات و خواستههایش در رسانهها شنیدهام که دیدن این آپارتمان ساده و قدیمی برایم عجیب است. نمیدانم استاد در کدام واحد آپارتمان ساکن بوده؛ برای همین تکتک زنگهای آپارتمان را میفشارم. پسرک لاغر اندامی بر بالکن یکی از خانهها ظاهر میشود، چهرهاش را این روزها زیاد دیدهام. بدون شک مهیار است پسر میترا، همان زن جوان و مقتول.
یکی از همسایهها در ورودی آپارتمان را برایم باز میکند، در محوطه آپارتمان هم نه پرچم سیاهی زدهاند و نه پیام تسلیتی از هیچ وابسته و همکاری آمده است و نه حتی شاخه گلی برای تسلیت خانهشان را مزین کرده.
پشت درهای بسته کیست؟
به نظرم بالکنی که مهیار روی آن بود، طبقه دوم است، پس در خانه دوم را میزنم، همسایهای خوابآلود در را باز میکند و آهسته میگوید، طبقه بالا و در را به رویم میبندد. به طبقه سوم میرسم، دو در یکی باز و یکی بسته روبهرویم است. گمان میکنم در سمت چپ را به استقبال من باز کردهاند. وارد که میشوم چند لیوان یک بار مصرف و یک پارچ آب را روی میز پذیرایی میبینم. به خیالم اینها را در استقبال من گذاشتهاند اما چند لحظهای که صاحب خانه را صدا میکنم و جوابی نمیشنوم، نگران میشوم. هیچکس اینجا نیست و گویا تمام وسایل خانه را برهم زدهاند. سریع بیرون میآیم و زنگ خانه همجوار را میفشارم.
مهیار با لباس مشکی در را باز میکند. نابالغتر و ریزنقشتر از آن تصویری است که رسانهها ترسیم کردهاند. سراغ داییاش را میگیرم، بیآنکه جوابی دهد به طبقه بالا اشاره میکند. طبقه بالاتر خانه همسایه است که او هم آرام و با احتیاط با اشاره مرا به طبقه پایین راهنمایی میکند.
در حین برگشتن به طبقه سوم، مادر میترا را میبینم که شتابان در خانهای که باز بود را میبندد و با سرعت به خانه سمت راستی میرود و در را پشت سرش قفل میکند. گویا میترسد از صحبت کردن. مادر مقتول و مهیار پسر نوجوانش در خانهاند اما پذیرای حضورم نمیشوند و پاسخی هم درخصوص زمان مراسم ختم نمیدهند. در ساختمان آنها هراس موج میزند.
نیم ساعتی در ساختمان میمانم و از پشت درهای بسته به مادر میترا اطمینان میدهم که برای کمک آمدهام اما او با دلخوری از من میخواهد تا آپارتمان را ترک کنم. به نظر میرسد که مادر از چیزی نگران است و گویا با پلیس تماس میگیرد تا از ماندنم در آنجا ممانعت کند. مسعود استاد، برادر مقتول هم حاضر به حضور و مصاحبه نمیشود. نامهای برایشان میگذارم و خارج میشوم.
برادر مقتول: انتقام میگیرم!
با این حال مسعود، برادر مقتول که خود نیز گویا یکی از کارمندان شهرداری شده است در صفحه اینستاگرامش همزمان با انتشار عکس خواهرش عنوان میکند که «به زودی حرفهای ناگفتهات را به گوش همگان میرسانم خواهر عزیزم و قول میدهم تا انتقامت را از افراد رذل و پستی که دسیسه قتل برائت چیدند، نگیرم از پای نخواهم نشست.» ولی در این روزها هیچ مصاحبهای از این استاد دانشگاه در رشته هوافضا منتشر نمیشود.
از ابتدای انتشار خبر و اعتراف به قتل همسر از سوی سیاستمدار کارکشته، انگشت اتهام بسیاری از همحزبان مرد به سوی مقتول نشانه رفت. در رسانهها نوشتند مرد قاتل؛ محمدعلی نجفی، از خانوادهای اصیل و دارای هوشی بینظیر است. سپس از سوابق کاری و خدماتش گفتند، از حلم و صبوریاش و در نهایت از اینکه او مظلومی است که از سوی همسر دومش آنقدر تحت فشار روانی قرار گرفته که عنان اختیار از دست داده و ناچار به قتل شده است.
حکایت قتل یک زن در میان است اما آنچه مطرح نمیشود آن است که مقتول کیست؟ بیشتر از آنچه باید در مورد مقتول پژوهش شود، همه گفتهها در مورد قاتل است و حزب و جناحش. حتی حامیان حقوق زنان نیز در مورد این پرونده سکوت پیشه کردهاند.
تشییع جنازه در سکوت خبری
تشییع جنازه مقتول نیز داستان غریبانهای دارد؛ بعدازظهر پنجشنبه جسد مقتول در حالی در بهشت سکینه کرج به خاک سپرده شد که پدر و مادرش هنوز برای طرح شکایت به دادسرای جنایی تهران نرفتهاند و هنوز بخش زیادی از واقعه برای والدین داغدار مقتول پنهان است. او را در قطعه مجاور ۱۰ در بهشت سکینه کرج دفن کردند در حالی که فقط حدود ۴۰ نفر در تشییع جنازه حضور داشتند و البته این سوال به وجود آمد که چرا او را در بهشت زهرای تهران دفن نکردند؟
در این میان تنها کسی که از وابستگان مقتول مصاحبه میکند، پدرش است که در پاسخ کوتاهی به یکی از خبرنگاران گفته است: «میترا فرزند بزرگم بود و خبر مرگش، کمرم را شکست. من وقتی خبر را شنیدم شوکه شدم چون در همه این مدت از چیزی خبر نداشتم. حتی نمیدانستم که دخترم با شوهرش دچار مشکل و اختلاف شده است. من در شهرمان بودم که فرزندانم زنگ زدند و گفتند که دخترم توسط شوهرش به قتل رسیده است. حالا هم کاری به شبکههای اجتماعی و فضای مجازی و چیزهایی که میگویند، ندارم. همهچیز دست قانون است و ما هم همهچیز را به قانون میسپاریم.»
منبع: مهر کپی متن خبر برچسب ها: محمد علی نجفی میترا استاد
منبع: جهان نيوز
کلیدواژه: محمد علی نجفی میترا استاد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.jahannews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جهان نيوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۹۵۷۴۰۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ناگفتههای همسر ناصر عبداللهی از مرگ او پس از ۱۸ سال
به گزارش «تابناک»، پس از ۱۸ سال اما «فاطمه فهیمی» همسر«ناصر عبداللهی» در گفتوگو با «فراز» ناگفتههای زیادی را به زبان میآورد.
زندگی ناصر عبداللهی بعد از جدایی از همسر اول
فاطمه فهیمی میگوید: «همسر اول ناصر بعد از جدا شدن، تمام زندگی، خانه و اسناد داخل خانه که برای ناصر و بچهها بود را شبانه جمع کرد. به جز وسایل خیلی کوچک که آن هم برای اتاق خواب بچهها بود، حتی برخی از وسایل بچهها را که میتوانست برده بود. ایشان شبانه رفتند و مدتها خبری از او نبود، ۶ سال بچهها در کنار من و تا زمانی که پیش ناصر بودم زندگی میکردند. از بچهها نگهداری کردم و هیچ خبری از آن زن نبود».
او ادامه میدهد: «زمانی که ما به بندر آمدیم مدتها در خانه پدرم ساکن بودیم تا زمانی که بتوانیم خانهای تهیه کنیم. چون رفتن ما به بندر یک دفعه اتفاق افتاد. ناصر گفت ۱۰ سال میشود در تهران است و میخواهد به بندر برگردد. وقتی به بندر آمدیم، پدرم نمازخانهای را که در پایگاه فرهنگی داشت به ما داد تا ما بتوانیم وسایل را آنجا بگذاریم. بعد از آن تا وقتی که ما خانه پیدا کردیم در منزل پدرم ساکن شدیم».
فهیمی میگوید: «روزی که این اتفاق برای ناصر افتاد من در منزل پدرم بودم و خانه خودم نبودم. من به خواسته خود ناصر به خانه پدرم رفتم و ناصر گفت من در حال تنظیم قطعهای هستم، شما برو و من هم تا غروب خودم را میرسانم. همه بچهها در خانه بودند (نوید، نازنین و نامی)».
او با بیان اینکه یکی دو ماه بعد از رفتن به خانه خودمان این اتفاق افتاد، ادامه میدهد: «روزی که این اتفاق افتاد بچهها به مدرسه رفتند و من با دخترم نینا برای خرید رفتیم که ناصر بهمن گفت شما برو من خودم به دنبالت میآیم. وقتی من رفتم، بعد از آن با ناصر تماس گرفتم و جوابی نداد. با بچهها که تماس گرفتم آنها خانه بودند. یکبار گفتند پدرشان خواب و بار دیگر گفتند در حال کار کردن است. فردای آن روز به من گفتند شما در سورو بمان پدر خودش به دنبالت میآید».
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «فردای صبحی که من به خانه پدرم رفته بودم خانواده ناصر به منزل پدرم آمدند؛ فکر میکنم برادر ناصر بود که به دنبال پدرم آمد و پدر من نیز رفت. هرچه تماس گرفتم با پدرم که بپرسم چرا خانواده ناصر به دنبالش آمدند پاسخی نداد. بعد فهمیدم که ناصر در بیمارستان است که آن هم پدرم به من گفت. هیچکس به من حرفی نمیزد، حتی مادر ناصر به من گفت حال ناصر خوب است و گفته فعلا به خانه نیا با وجود اینکه ناصر در بیمارستان بود».
تن بیجانی که روی تخت بیمارستان افتاده بود…
او ادامه میدهد: «وقتی من به بیمارستان رفتم ناصر اصلا اوضاع خوبی نداشت. سر تا پای او دچار مشکل شده بود. حالا چه اتفاقی برایش افتاده بود واقعا متوجه نشدم. خانواده من نیز متوجه نشدند چه اتفاقی افتاده است. اما حاشیهها زیاد بود. میگفتند کار ما بوده و ما ناصر را زدهایم».
فاطمه فهیمی میگوید: «تنها یک تن بیجانِ بدون جمجمه، کتف، زانو و مچ پا را در بیمارستان دیدم. صورت ناصر زخمی و کلیهها از کار افتاده بود. من این جسمی که کاملا بیجان است را در بیمارستان دیدهام. اینکه چه بلایی سر این آدم آمده بود را تا به امروز من نفهمیدهام».
او ادامه میدهد: «ناصر یک سنی مذهب معتقد به اهل بیت بود. حتی زمانی که میخواست موزیک احمد سانی را بخواند وقتی با پدر من مشورت کرد، پدرم به او گفت حمایتت میکنم و حالا ما را به اینکه ناصر را کشتهاید محکوم میکنند».
قانون به فاطمه فهیمی اجازه پیگیری نداد!
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «وقتی من بهخاطر پرونده ناصر به تهران رفتم و پیگیری کردم؛ گفتند شما نمیتوانید بهعنوان همسر پیگیری کنید، فقط پدر، مادر و پسر ارشد او میتوانند پیگیر پرونده ناصر باشند. حتی قانون به من اجازه پیگیری نداد».
او ادامه میدهد: «بارها به کسانی که من را مقصر دانسته و حاشیه میسازند گفتهام اگر من قاتل ناصر هستم چرا باید زنده بگردم؟ مگر ناصر پدر، مادر و خانواده نداشت؛ چرا هیچکدام از من شاکی نشدند؟ مگر به من نمیگویید قاتل؟ بالاخره آدم باید یک سرنخی را بگیرد تا به واقعیت برسد. وقتی من برای پیگیری میروم، میگویند شما نمیتوانید، باید فامیل درجه یک باشد؛ من که زن ناصر بودهام فامیل درجه یک محسوب نمیشوم. میگویند مادر، پدر، خواهر، برادر و پدر، اینها میتوانند پیگیر پرونده ناصر باشند».
فاطمه فهیمی میگوید: «وقتی من برای پیگیری میروم و میگویند شما نمیتوانی و حق این کار را ندارید، چطور پیگیر پرونده ناصر باشم؟ اگر قانون این اجازه را بهمن میدهد من پیگیری کنم! به من که هیچ اختیار عملی داده نشد، آنها هم که اختیار داشتند نرفتند، نمیدانم چرا، فقط میشنوم که به من میگویند خانم فهیمی برادر ناصر گفته است که شما ناصر را کشتید. من هم به آنها گفتم برادر ناصر تا دوسال بعد از فوت او در حمایت و پیش ما بود. پس چرا چیزی نگفت؟ چرا در آن دو سالی که ما به او کمک کردیم نگفت که ما قاتل هستیم، اکنون میگوید؟ برادرهایش میتوانند این موضوع را پیگیری کنند، اما اینکار را نمیکنند».
پزشکی قانونی؛ دلیل مرگ نامعلوم، پرونده مختومه است!
فاطمه فهیمی با اشاره به اینکه خانواده ناصر گفتند ما پیگیری کردیم پرونده مختومه است و دیگر نمیشود پرونده ناصر ادامه داشته باشد، ادامه میدهد: «حالا چه دلیلی داشت، من نمیدانم و متوجه نمیشوم. گواهی پزشکی قانونی گرفتم دلیل مرگ را نامعلوم زده بود. بچههاهم بعد از این اتفاق رابطه خودشان را با من قطع کردند و هیچکدام جواب درستی به من ندادند. من نمیتوانم در خصوص اینکه آیا آنها خبر دارند که چه اتفاقی افتاده است، نظری دهم؛ زیرا متوجه نشدم چه اتفاقی برای ناصر افتاد».
او میگوید: «از خانواده عبداللهی تنها کسی که میتوان از او بهعنوان یک انسان حرف زد تنها ناصر بود. من هیچ چیز خوبی در این خانواده ندیدهام. من هم دوستدارم بدانم چه اتفاقی برای همسرم افتاد. چه چیزی شد که ناصر آن شکلی شد و چه کسی این بلا را سر ناصر آورد؟ برای منی که محکوم به قتل ناصر هستم نیر سوال است. حتی نمیدانم که چرا پسرهایش به دنبال این موضوع نمیروند».
فهیمی با بیان اینکه من بهخاطر تمام شدن حاشیهها میروم سراغ پرونده، ادامه میدهد: «اما نمیشود، زیرا تمام پروندههای قانونی ناصر دست برادر و خانواده او است. آنها هم یک کلام میگویند پرونده بسته شده و این اختیار بهمن داده نمیشود».
مرگی که نه خودکشی بوده و نه بر اثر اعتیاد
او با تاکید بر اینکه ناصر اهل خودکشی نبود و به هیچ عنوان اعتیاد هم نداشت، ادامه میدهد: «ناصر را زده بودند، اما اینکه چه کسی اینکار را کرد من هیچوقت نفهمیدم. هیچکس پیگیری نکرد. من میدانم به ناصر حمله شده است از آثاری که در بدن ناصر دیده میشد مشخص بود. هیچکس نمیتواند جوری به سر خودش بزند که جمجمهاش ترک خورده و نرم شود. هیچکس جوری که یک تکه گوشت از صورتش کنده شود خود را نمیزند. هیچکس نمیتواند در این حد خود را بزند که هر دو کتف، زانو و مچ پا را خورد کند».
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «من در کسی دشمنی با ناصر ندیده بودم وقتی چیزی ندیدهام نمیتوانم کسی را محکوم کنم. پزشک قانونی حتی حمله را تایید نکرد و دلیل مرگ را نامعلوم زده بود. مسئله ناصر به لحاظ قانونی و پیگیری مشکل داشت».
او با اشاره به قتل روحالله داداشی، ادامه میدهد: «چند سال پیش وقتی که روحالله داداشی را کشتند و زمانی که قاتل او را دستگیر و اعدام کردند من در تهران بودم. برای یک کار قانونی رفته بودم و همانجا گفتم که قاتل روحالله داداشی یک شبه با اینکه متواری شده و فرار میکند پیدا میشود؛ زیرا به لحاظ قانونی پیگیری شده و او را پیدا کردند. اما برای ناصر با آن همه شدت جراحتی که روی بدناش بود هیچ پیگیری انجام نشد»
محکومیتِ بی اساس
فاطمه فهیمی میگوید: «بردار من آن زمان هیچ سنی نداشت و الان میگویند او قاتل است. چرا کسی را نبردند؟ اگر میگویند ما قاتل هستیم چرا ما را نبردهاند؟ خیلیها من، برادر و پدرم را محکوم میکنند. ناصر تمام زندگیاش با من و خانوادهام بود. اما نمیدانم یکدفعه چه اتفاقی افتاد که گفتند ما او را کشتهایم. اگر بحث اختلاف با زن بود بله ناصر با زن اول خود خیلی اختلاف و مشکل داشت. اما با من و خانواده من هیچجوره مشکلی نداشت. من آنها را هم محکوم نمیکنم با اینکه مشکلاتی بین آنها بوده من میگویم بالاخره زن و مرد بودند».
او ادامه میدهد: «من کسی را محکوم نمیکنم، اما تیر محکومیت تا آخرین لحظه سمت من است. با اینکه من تا آخرین لحظه کنار ناصر بودم و یک لحظه از او جدا نشدم. بعد میآیم کاری کنم که ناصر نباشد؟ اما اکنون همه میگویند کار زن دوم او و داییهایش بود».
اخباری که میتواند خانمانسوز باشد
فهیمی در ارتباط با اخباری که به گفته او کذب و دروغ بوده است، میگوید: «برادر من با ارشاد صحبت کرد و آنها گفتند کاری که ما میتوانیم انجام دهیم این است که در ارتباط با سایتهای خبری قانونی پیگیر شوید که کسی به خودش اجازه ندهد همچین کاری را کند. وقتی نهاد قضایی میگوید پرونده ناصر مختومه است و پیگیری نمیشود کنید از ما چه کاری بر میآید؟ چرا بعد از ۱۸ سال دل بچهاش را آزار میدهید؟ طرف آمده به دختر من پیام داده است، سکوت میکنی، چون مادرت قاتل است؟».
او ادامه میدهد: «نینا بهدلیل این اتفاقات یک دفعه دچار حمله عصبی میشود. او را پیش دکتر بردهام و میگوید لقمه عصبی در گلویش در آورده است و این میتواند بچه را دچار خفگی کند. به دلیل استرس، بغض و شوکهای عصبی. خدا میداند من چگونه با کمک خانوادهام در تمام این ۱۸ سال نینا را بزرگ کردهام و نگذاشتیم کمبودی داشته باشد. اما الان که بزرگ شده است هر کسی یک چیزی به او میگوید».
ابهاماتی که با گذشت ۱۸ سال، هنوز برملا نشده است
همسر ناصر عبداللهی با اشاره به اینکه روزی که این اتفاق برای ناصر افتاد همه دیدند، آنجا بودند، میگوید: «خانوادهاش اولین کسانی بودند که او را در بیمارستان دیدند. پرسنل صدا و سیما، ارشاد، دوستان ناصر حتی از تهران همه آمدند و ناصر را در آن وضعیت دیدند. من فقط میدانم این اتفاق نه از سر خودکشی است نه اعتیاد».
او ادامه میدهد: «ناصر دچار مرگ مغزی شده و پشت جمجهاش نرم شده بود. آدم چه ضربهای میتواند به خودش بزند که پشت سرش نرم شود؟ هیچکس این شکلی نمیتواندا خودکشی کند. اگر انگشت اشاره سمت خانواده من است پس چرا وقتی خانواده ناصر حق پیگیری دارند، پیگیری نمیکنند؟ چرا در گوش همه میگویند کار خانواده زنش است. چرا بعد از ۱۸ سال هنوز پیگیری نکردهاند؟».