نشان دادن امر بیاننشدنی
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۰۸۰۲۴۴
صالح نجفی، پژوهشگر فلسفه و مترجم طیف گستردهای از آثار ادبی و فلسفی در ابتدای جلسه با انتقاد از دعویهای رایجی چون «فلسفه به مثابه ادبیات» یا «ادبیات به مثابه فلسفه» که با همانند انگاشتن این دو عرصه سعی در انکار هستی مستقل فلسفه و ادبیات دارند؛ اظهار کرد که بهتر است درباره چگونگی هم پیوندی این دو ساحت با حفظ استقلالشان سخن گفت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
فلسفه و دغدغه فیلسوف
صالح نجفی
بنا بر مدعای آلن بدیو، اگر دغدغه فیلسوف جستوجوی حقیقت باشد باید دانست که فلسفه خود به تنهایی مولد حقیقت نیست بلکه فلسفه میدان فکری است که به حقایق تولید شده در عرصههایی غیر از فلسفه تامل میکند. بنابر نظر آلن بدیو «فلسفه فعالیت فکری مشروط» است به این معنا که فلسفهورزی وابسته و مشروط به تامل در حقایق عرصههای سیاست، علم، هنر و عشق است. کار فلسفه بررسی اتفاقات نو و رویههای حقیقت تازهای است که در میدانهایی مستقل از فلسفه به راه افتاده و توضیح چگونگی ظهور حقایقی همزمان در یک مقطع تاریخی خاص است. صالح نجفی برای وضوح یافتن بحث از تعبیر هگلی پرنده حکمت یا جغد مینروا درباره فیلسوف استفاده کرد. این پرنده شبهنگام بال میگشاید یعنی پس از رویدادها، پس از روز، زمانی که میدانها خالی شده و رویدادها اتفاق افتادهاند. اگرچه کار فلسفی مشروط به حقایقی است که در عرصههای سیاست، علم، هنر و عشق به راه میافتند با این حال امکان ادامه حیات فلسفه در گرو حفظ فاصله با هر یک از شروط خود نیز هست. «فلسفه رابطه خارق اجماع با تکتک شروط خود دارد یعنی نزدیک شدن بیش از حد فلسفه به هر یک از شروط خود به معنای مرگ فلسفه است.» بخیه خوردن فلسفه با هر یک از این عرصهها مرگ فلسفه را به همراه دارد.
آمیزش فلسفه با سیاست نتیجهای چون استالینیسم در بر خواهد داشت. فیلسوفانی که در حکم مجری یا مشاوران سیاسی وارد عرصه سیاست میشوند و در حوزه عمومی فلسفه را با سیاست بخیه میزنند، عملکردی فاجعهبار دارند. به تعبیر هگلی آنها خود در دل رویدادها هستند و نمیتوانند همانند جغد مینروا شبهنگام در میدان سیاست پرواز کنند. نزدیکی بیش از حد فلسفه با علم منجر به تقلیل فلسفه به روش میگردد. چسبندگی فلسفه با هنر (شعر یا تراژدی) موجب میشود که ما زبان انتقادی فلسفه را به زبان شعر تسلیم کنیم. فلسفه به گفتاری برای روانشناسی در مورد عواطف و احساسها بدل میشود اگر فاصله خود را با عشق حفظ نکند. در این جلسه قرار است ما به تحلیل و بررسی شرط سوم بپردازیم یعنی نسبت فلسفه با هنر که ادبیات در ذیل آن قرار میگیرد.
مساهمت فرمی
همواره بین ادبیات و فلسفه رابطه خویشاندی و میلی برای آمیختگی با یکدیگر وجود دارد. در این قسمت، صالح نجفی توضیح میدهد که چگونه رابطه خویشاوندی ادبیات و فلسفه منجر به نوعی مساهمت فرمی در طول تاریخ شده است. در تاریخ فلسفه ما با فیلسوفانی مواجهیم که نه فقط موسس یک جریان فکری بلکه مبدع یک ژانر ادبی نیز بودهاند. فلسفه در گامهای نخست با کمک افلاطون و با ابداع ژانری ادبی چون مکالمات سقراطی همراه شد. افلاطون برای مواجهه با ترومای دوران جوانیاش یعنی اعدام سقراط در دادگاه آتن، چنین فرم و ژانر ادبی را بنیان نهاد که شاید همین امر یکی از دلایل نبوغ او باشد. سنت آگوستین هم ژانر اتوبیوگرافی را در هیات اعترافات ابداع کرد. وارونه این ماجرا نیز در تاریخ رابطه فلسفه و ادبیات موجود است. ما متون فلسفی دیگری نیز داریم که تحت تاثیر فرمهای ادبی ابداعشده مثل پدیدارشناسی روح هگل، اگر ابداع فرم بیلدونگز رمان در ادبیات قرن ۱۸ آلمان در شاهکار گوته نبود، متن پدیدارشناسی با فرمی که امروزه در دسترس ما قرار گرفته، وجود نمیداشت. بیلدونگز رمان یا رمانهای تربیتی به هدف صورتیابی و شکلگیری هویت نوشته میشوند و غالباً درباره فردی است که به قصد نویسنده یا هنرمند شدن از زادگاه خودش رخت سفر برمیبندد و با فضا و افرادی متفاوت و غریبه و جدید آشنا میشود، احساس بیگانگی را تجربه کرده و در نهایت با پختگی به زادگاهش برمیگردد. قهرمان پدیدارشناسی روح هگل نه یک نویسنده بلکه خود روح است و درباره قرار گرفتن روح در منزلگاههای متفاوت سخن میگوید. چنین گفت زرتشت نیچه نیز متاثر از فرم اپرای واگنر است، نیچه در واقع یک اپرای فلسفی نوشته است. سورن کی یرکگور نیز سنت نگارش با نامهای مستعار را به اوج خود میرساند.
از نظر کییرکگور یک فیلسوف با استفاده از ضمیر اول شخص یا ارتباط مستقیم خود را در کسوت فرد داناتر نمایان میکند در حالی که فیلسوف در مقام یک ناظر باید منظرها و میدانهایی خلق کند و نزاعهایی که بین این منظرها رخ میدهد را نشان دهد. در آثار کییرکگور هر منظر نام مستعاری به خود میگیرد، فرم ادبی کتاب فلسفی این یا آن کی یرکگور برگرفته از رمانهای مراسلهای یا نامهنگارانه قرن ۱۸ اروپاست. در کتاب این یا آن، مرد جوان اغواپیشهای از منظر زیباییشناختی دفاع میکند. در طرف دیگر قاضی ویلیام از منظر اخلاقی دفاع میکند و ویراستاری که نامههای این دو فرد را کشف کرده، منظر سوم را بیان میکند. پس ما در اینجا با متن فلسفی سروکار داریم که فرم خود را مدیون ادبیات است یعنی به این شکل مشروط بودن خود را به ادبیات نشان میدهد اما این مشروط بودن به معنای حذف فاصله فلسفه و ادبیات نیست. ژیل دلوز و فلیکس گاتاری در کتاب فلسفه چیست؟ بیان میکنند که: «هر فیلسوف خلاقی در درجه اول ابداع کننده پرسونایی فلسفی است. از افلاطون در مکالمات سقراطی تا دکارت در تاملات و کی یرکگور در فلسفه و رمانهایش شاهد خلق و بسط پرسوناها یا نقابهای مختلفی هستیم. نقابهایی که فیلسوف برای تبیین منظرهای مختلف و به راه انداختن نزاعی میان پرسوناها ابداع میکند.»
مدرسه از فجایع مدرنیسم
دو فرم مطلوب هنری یعنی ادبیات و سینما براساس دو الگوی فلسفیدن در یونان شکل گرفته است، ادبیات با الگوی گفت و نوش افلاطونی و سینما با الگوی گفت و گشت فلسفی ارسطویی ایجاد شد. در ادامه به چگونگی تاثیر دو الگوی افلاطونی و ارسطویی در شکلگیری فرمهای هنری اشاره میکنیم. جورجیو آگامبن پس از بازنشستگی از کار تدریس در دانشگاه، مصاحبهای با یکی از مترجمان و شارحان آثارش انجام داد که در آن نکته جالبی مطرح میشود. مصاحبهکننده که شاگرد او نیز بوده از آگامبن میپرسد که آیا شما پس از بازنشستگی دلتنگ تدریس در دانشگاه شدید؟ آگامبن جواب میدهد که من همانند ایوان ایلیچ تولستوی همیشه به یک چیز فکر میکردم اینکه مدرسه یکی از فجایع بزرگ مدرنیته بود و به همین جهت هم دلتنگ تدریس نمیشوم. همیشه دوست داشتم وقتی که حرف میزنم یا فکر میکنم راحت، آزاد و با نشاط باشم به همین جهت بر جایگاه معلمی تکیه زدن در فضای آکادمیک فقط موجب دلگیری و مرگ نشاط و آزادی میشود. در فضای مدرسه نه معلم میتواند رابطه خلاقی با دانشآموزان ایجاد کند و نه دانشآموزان میتوانند خلاقانه فکر کنند. اما چرا مدرسه از فجایع مدرنیته است؟ برای توضیح این مساله باید نقبی به یونان بزنیم. مدرسه یعنی محل درس و تدریس و (school) از ریشه یونانی کلمه «schole» گرفته شده که معنای محل فراغت و گذران اوقات آزاد و محل بیکار و عاطل و باطل بودن است.
اینکه سعی شده محل وقت گذرانی و نشاط و فضای مبارزه با نهادهای اقتدار و زیر سوال بردن مرجعیت را تبدیل به جایی برای انجام کار مفید و کسب مدرک کنیم به معنی آن است که نهادی که از آغاز برای زیر سوال بردن مشروعیت و مراجع اقتدار ساخته شده را وارونه ساختهایم. پس مدرسه دوران مدرن، محلی است برای تحکیم مشروعیت مراجع اقتدار شد نه مکانی برای زیر سوال بردن آن. اگر مدرسه محل مطلوب برای نشاط فکری نیست پس این نشاط را در کجا میتوان یافت؟ آگامبن معتقد است که محل مطلوب فکر کردن، دور میز است، یعنی جایی که افراد مشغول خوردن غذا هستند یا به عبارت دیگر مهمانی یا سمپوزیم. با رجعتی دوباره به یونان به یاد میآوریم که سمپوزیم یا رساله مهمانی مهمترین و زیباترین اثری است که تا به امروز درباره عشق نوشته شده. این رساله نشان میدهد که فلسفیدن مطلوب افلاطون در جایی شکل میگیرد که در آنجا بتوان توامان به گفتوگو و خوردن و آشامیدن پرداخت.
از نظر صالح نجفی و همکار او بهترین ترجمه برای رساله سمپوزیم «گفت و نوش» است. به نظر میرسد، اولین الگو و مکان فلسفهورزی در تاریخ فلسفه غرب سمپوزیم بوده، جایی که از آن به عنوان محل «گفت و نوش» یاد کردیم. الگوی خاصی که جورجیو آگامبن دربارهاش میگوید، الگوی راه رفتن در طبیعت به جای رفتن به مدرسه است؛ کسی که راه میرود به صداهایی گوش میدهد که در مدرسه و شلوغی شهر قابل شنیدن نیست. صداهایی مثل آواز پرندهها و صدای زنجیرهها که از نظر آگامبن معلمان واقعی فلسفه هستند به این دلیل که به بنیادیترین سوال فلسفه، یعنی رابطه بین صدا و زبان اشاره میکنند. سمفونی 6 بتهوون(Pastoral) و اپراهای موتسارت قطعات هنری هستند که به میانجی آلات موسیقی ما میتوانیم نواخته شدن صدای پرندگان و طبیعت را بشنویم؛ این قطعات ما را به تامل در مرزهای زبان و صدا وا میدارند، یعنی اندیشیدن به مرزی که صدا در آنجا تمام میشود تا اصوات محمل و وسیله انتقال معنی شوند. به نظر میرسد که صوت و صدای محض در صدای حامل معنا ادغام و حذف میشود و اندیشیدن به فرآیند توامان حذف و ادغام، تنها زمانی میسر است که در حال قدم زدن در طبیعت هستیم.
شاید افلاطون به دلیلی سیاسی فرم مکالمات سقراطی ابداع میکند، قهرمان سمپوزیمها یعنی سقراط اعدام شد و به تبع آن بساط محافل گفت و نوش نیز برچیده شد؛ با این حال، راهکار بدیل افلاطون خرید باغی بیرون از دیوارهای شهر آتن در سال ۳۸۷ قبل از میلاد مسیح بود. پس از کشتن سقراط دیگر امکان فعالیت فلسفی در خیابانها و مهمانیها نبود به همین دلیل افلاطون باغی خرید که اولین اکادمی تاریخ فلسفه نام گرفت. به نظر میرسد که پیششرط گفتوگوی دو طرفه در باغ بودن هر دو طرف گفتوگوست. ما در گفتار عامیانه میگوییم که «در باغ نیستی» به نظر میرسد که ریشه این بیان در باغ آکادمیا بود که پیششرط ورود به آن دانستن هندسه بود. مهمترین شاگرد افلاطون یعنی ارسطو که حدود ۲۰ سال برجستهترین شاگرد او بوده، زمانی که با این قول که «من استادم را دوست دارم ولی حقیقت را بیش از او» از باغ افلاطون خارج شد، مکتب جدیدی را تاسیس کرد. اما ارسطو شهروند آتن نبود بنابراین حق مالکیت زمین را نداشت لذا مجبور بود که شیوه جدیدی برای فلسفهورزی فراهم آورد. الگوی بعدی مطلوب یونانیها برای فعالیت فلسفی، پریپاتوس ارسطویی بود. پریپاتوس ارسطو در متون عربی همان کلمه مشایی است و به کسی گفته میشود که همواره مشغول قدم زدن و پیادهروی است. روشی که ارسطو و یارانش برای اندیشهورزی انتخاب کردند، پیادهروی در راهروهایی سرپوشیده (کلونادهای) اطراف معبد لوکائون (معبدی متعلق به آپولون) بود. ارسطو و یارانش در کلونادهای معبد پیادهروی میکردند و از آنجا که مهمترین بحثهایشان را حین راه رفتن انجام میدادند به آنها مشایین میگفتند. مشایی مکتب کسانی است که نه توان مالکیت بر زمین دارند و نه امکان راهاندازی سمپوزیم. مکتب ارسطو را میتوان به قیاس گفت و نوش افلاطونی شکلی از «گفت و گشت» نامید. در مدرسه هر دو الگوی فعالیت فلسفی یعنی گفت و نوش و گفت و گشت حذف میشود بنابراین مدرسه فضایی دلگیر است که موجب مرگ نشاط میشود. آکادمیهای مدرن نمیتوانند مکان مطلوبی برای فلسفیدن باشد. چراکه دو الگوی فعالیت فلسفی یعنی گفت و نوش که در ادبیات و رمانهای چخوف و داستایوفسکی و… نمود پیدا میکند و همین طور گفت و گشت که در بسیاری از سکانسهای پازولینی گرفته تا سکانسهای گفتوگو در ماشین کیارستمی در آکادمیهای مدرن حذف شده است.
گفتن و نشان دادن
محور دوم بحث، درباره رابطه فلسفه و هنر به ویژه ادبیات است که از طریق ایدهای از کتاب «مرگها در ونیز» فیلیپ کیچر شکل گرفته است؛ «مرگها در ونیز» به رمان مرگ در ونیز توماس مان و دو اقتباس اپرایی بنجامین بریتن و سینمایی لوکیو ویسکونتی از همین اثر اشاره دارد. کیچر با تفکیکی که میان گفتن و نشان دادن برقرار میکند، ادعا میکند که ادبیات از طریق نشان دادن، فعالیت فلسفی انجام میدهد که این ادعا متفاوت است با این تلقی که ادبیات خود به شکلی مجزا کار فلسفی میکند.
ادعای طرح شده از سوی کیچر این است که شکلی از بیان فلسفی هست که مختص ادبیات است و این نه به معنای جایگزینی ادبیات با فلسفه بلکه به معنای گسترده و متنوع بودن شیوههای بیان فلسفی است. ادبیات کار فلسفی میکند به این معنا موضوعاتی که در شاخههای سنتی فلسفه مفصلبندی زبانی میشود. به واسطه ادبیات نشان داده میشود. کیچر در این کتاب ۳ شیوه توصیف ادبی، اپرایی و سینمایی مرگ در ونیز را بررسی و ادعا میکند که هریک از این فرمها میتوانند به خودی خود به صورت مستقل کار فلسفی کنند. اما خود ادبیات نیز در ۳ تراز میتواند با فلسفه پیوند برقرار کند. ادبیات در تراز اول با کمک از ارجاعات و تلمیحات فلسفی، کار خود را غنی میکند مثلاً رمان «روزگار سخت» چارلز دیکنز که در آن از ایدههای فلسفه اصالت سود یا اقتصاد سیاسی استفاده میشود؛ اما این کتاب نه یک متن فلسفی بلکه متنی ادبی است که با بهره گرفتن از آرای جرمی بنتام غنی شده است.
در تراز دوم، اثر ادبی حول محور ایدههای فلسفی اثر خود را شاخ و برگ میدهد؛ کلاسیکترین مثال آن کمدی الهی دانته به ویژه فصل دوزخ است که اصول فلسفه ارسطویی را برگرفته و به شکلی ادبی و هنری ایدههای ارسطویی را در چشماندازی خاص بسط میدهد. تراز سوم در اثری مثل مرگ در ونیز توماس مان نمایان میشودکه در این اثر از ادبیات با کاوش مسائل بنیادین فلسفی هنرآفرینی میکند. مرگ در ونیز با قدیمیترین سوال فلسفی یعنی «چگونه باید زندگی کرد یا زندگی خوب چگونه ممکن است؟» کلنجار میرود. این اثر در حد فاصل دو موضوع فلسفی به بنبست رسیده یعنی جهانبینی شوپنهاور و نیچه نوشته شده است. کیچر معتقد است اگر فیلسوفان سنتی و حرفهای از طریق گفتن و احتجاج و استدلال کار فلسفی انجام میدهند، واگنر و جویس بدون روند استدلالی، فعالیت فلسفی میکنند یعنی با قرار دادن شنونده یا خواننده در چشماندازی معین با یک سوال محوری فلسفه دست و پنجه نرم میکنند. پس در مقابل سلسلهای از جملات واضح و متقن و یا مواضع روشن و دقیق آنچه پیش رو داریم، ترسیم دایرهای سرشار از امکانها با یک دستور ضمنی است، به منظر من نگاه کن. شکلی دعوت به نگاه کردن یا فلسفیدن از طریق نشان دادن. افلاطون موسس فلسفه غرب نیز میدان فلسفهورزی خود را در مرز اعلام مواضع و ترسیم مناظر شکل میدهد، میتوان گفت که فلسفه با فاصله گرفتن از فرم ادبی به فلسفه به معنای اخص میرسد.
برای روشنتر شدن ادعای کیچر اندکی تضاد (میان گفتن و نشان دادن) را بسط میدهیم. آثار ادبی و موسیقایی تزها را به شکل پارادایمی بیان نمیکنند، اگر فلسفه سنتی از طریق کنشهای کلامی یعنی اظهاری- حکمی مدعاهایش را طرح میکند، آثار هنری، ما را تشویق میکنند تا به مناظری متفاوت نگاه کنیم. ویتگنشتاین در کتاب تراکتاتوس بر همین تمایز گفتن و نشان دادن تاکید داشته است و به ما میگوید که به دو طریق میتوان فعالیت فلسفی انجام داد، گرچه او تصریح نمیکند که نشان دادن، شیوه بیانی فلسفی است که از طریق وسایلی چون هنر و سینما میسر میشود. از نظر ویتگنشتاین، مشکل اصلی تفکر، امر بیان نکردنی است، یعنی جایی که تفکر و زبان با محدودیتهای خود مواجه میشود. زبان تعیین کننده مرزهای تجربه و واقعیت ماست و برای استفاده صحیح از زبان باید مرز میان امور بیانناپذیر و امور بیانپذیر را شناخت. از امر بیانناپذیر ویتگنشتاین دو تقریر متفاوت ارایه شده که شکلدهنده دو جریان فلسفی متفاوت نیز بوده. تقریر اول برداشتی پوزیتیویستی است که معتقد است، هدف ویتگنشتاین تفکیک گزارههای معنادار و بیمعنا بوده است. از نظر این گروه مراد ویتگنشتاین مرزکشی زبان است چراکه از نظر او زبان ما محدودیتهای بیانی دارد و هر گاه به امور بیانناپذیر میرسیم در واقع به مرزهای زبان رسیدهایم، کار فلسفه چیزی نیست جز ترسیم نقشه فضا و محدوده معناداری زبان. اما گروه دوم قرائت دیگری از امر بیانناپذیر دارند، از نظر آنها در تفکر ما میلی به استدلال هست که این میل تنوع و پیچیدگی کاهشناپذیر قوای بیان بشر را نه تنها پنهان بلکه سرکوب میکند.
از نظر ویتگنشتاین افکار ما در بیان خود محدودیتی نمیشناسد و امر بیانناپذیر یادآور غنای شیوههای بیان افکار انسان است. بر این اساس میتوان این فرض را مطرح کرد اموری که با زبان قابل بیان نیستند را میتوان به واسطه موسیقی و فیلم و ادبیات نشان داد. زبان هر بار که به امری بیانناپذیر یعنی با موانع و محدودیتهایش مواجه میشود، موتور محرکه استفاده خلاق زبان نیز روشن میشود. به عنوان نمونه قطعه آواز زمین گوستاو مالر، قطعهای است که از آنجایی که به الفاظ قابل ترجمه نیست، توصیف گفتاری را برنمیتابد؛ لذا باید نسبت به الفاظ مقاومت کرد تا موسیقی بتواند آنچه را بیانناپذیر است، نشان دهد. حقایقی که از هیچ طریق درکشدنی نیست به زبان هنری بیان میشود و هنر به همین معنا فعالیتی فلسفی میکند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که فلسفه به عنوان گفتاری عقلی تنها از طریق فرمهای منطوق و یا فرمهای گفتاری بیان نمیشود بلکه از فرمهای بیانی دیگری نیز بهره میبرد. از افلاطون تا کییر کگور فعالیتهای فکری و فلسفی متنوعی داریم که شیوههای بیان متفاوتی را آزمایش کرده و دایم با مرزهای قلمرو امر بیانناپذیر درگیر شدهاند. به عنوان مثال از نظر افلاطون ما شیوههای مختلفی برای ارایه وقایع و کلمات در روایت داریم و بر این اساس میان روش دیجسیسی و میمسیسی بیان روایت باید تمایز قائل شد. زمانی که راوی در روایت خود فقط رویدادها را نقل میکند و اطلاعاتی درباره چگونگی فکر کردن در مورد وقایع به ما نمیدهد، حرکتی دیجسیسی انجام داده است. اما شیوه میمسیسی روایت کردن، قسمی مداخله در فضای روایت است که به تعبیر از ژرار ژنت، ویژگی اصلی این شیوه، متراکم کردن وقایع داستان از طریق تعداد مشخصی از عناصر داستان است. به این معنا میتوان گفت که از نظر افلاطون نیز هر داستانی چیزهایی هم برای گفتن و هم برای نشان دادن دارد.
سورن کی یرکگور نیز سنت نگارش با نامهای مستعار را به اوج خود میرساند. از نظر کی یرکگور یک فیلسوف با استفاده از ضمیر اول شخص یا ارتباط مستقیم خود را در کسوت فرد داناتر نمایان میکند در حالی که فیلسوف در مقام یک ناظر باید منظرها و میدانهایی خلق کند و نزاعهایی که بین این منظرها رخ میدهد را نشان دهد. در آثار کی یرکگور هر منظر نام مستعاری به خود میگیرد، فرم ادبی کتاب فلسفی این یا آن کی یرکگور برگرفته از رمانهای مراسلهای قرن ۱۸ اروپاست.
ویتگنشتاین در کتاب تراکتاتوس بر همین تمایز گفتن و نشان دادن تاکید داشته است و به ما میگوید که به دو طریق میتوان فعالیت فلسفی انجام داد، گرچه او تصریح نمیکند که نشان دادن، شیوه بیانی فلسفی است که از طریق وسایلی چون هنر و سینما میسر میشود. از نظر ویتگنشتاین، مشکل اصلی تفکر، امر بیان نکردنی است، یعنی جایی که تفکر و زبان با محدودیتهای خود مواجه میشود.
*روژین مازوجی
منبع: روزنامه اعتماد، ۲۶ خرداد ۱۳۹۸
*ایرنامقاله **۱۱۹۷**
منبع: ایرنا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۰۸۰۲۴۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
گلآقا میگفت وظایفی داریم و باید نگهبان حرمتها باشیم
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: محمدباقر نجفزاده بارفروش نویسنده، روزنامهنگار و پژوهشگر ادبیات معاصر بهتازگی یادداشتی درباره «کیومرث صابری فومنی» نوشته که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته است.
مشروح متن یادداشت مورد اشاره در ادامه میآید؛
کیومرث صابری فومنی از خوشنامترین، برجستهترین و موفقترین طنزپرداز عصر انقلاب اسلامی است. بی هیچ گمانی آثار او و خدمات او به ویژه انتشار کتابها و مجلات هفتهنامه، ماهنامه و سالنامه گلآقا از یادها نخواهد رفت. کیومرث صابری فومنی در شهر فومن در خانوادهای بسیار مذهبی، مقید و متعهد به دنیا آمد. مقدمات تحصیل ابتدایی و متوسطه اول در فومن و سه سال پسین را در دانشسرای کشاورزی شهر ساری گذراند. پس از آن به آموزگاری و تدریس در آموزش و پرورش گمارده شد و همراه با آن به ادامه تحصیل و مطالعه گسترده و عمیق در گستره ادبیات همت نمود.
اشراف و تجربه و خلق آثار برجسته ادبی از او چهرهای ممتاز به نمایش میگذارد. استاد کیومرث صابری همراه با معلمی در آموزش و پرورش، به همکاری با مطبوعات آن زمان از جمله نشریات توفیق همت گماشت. وی پس از انقلاب به عنوان مشاور و همکار شهید محمدعلی رجایی نخستوزیر و ریاست جمهور وقت یاوری بی ایستا بود. پس از شهادت شهید رجایی به همکاری با دولت کریمه وقت دست یاری داد و همراه با یاری و مساعدت در پیشگاه ریاست جمهوری وقت یعنی مقام معظم رهبری به انتشار دورههای مجله گلآقا پرداخت.
کیومرث صابری فومنی پس از انقلاب جسته و گریخته در مجلات طنز آن روزگاران مطالبی به شعر و نثر با نامهای مستعار گذشتهاش در توفیق، اندیشههایش را تکرار مینمود تا اینکه به پیشنهاد شمارگانی از دوستان به نوشتن ستون «دو کلمه حرف حساب» با نام مستعار «گلآقا» و نامهای ساخته و پرداخته شخصیتی چون «ممصادق»، «کمینه» و چند چهره دیگر، یک تحول عظیمی در ادبیات سیاسی پدید آورد به گونهای که مردم مدتها در پی آن بودند که نویسنده و خالق ستون «دو کلمه حرف حساب» را بشناسند.
رفته رفته صابری شناسایی و شناخته شد. استاد صابری فومنی به سرعت مورد توجه، علاقه و مهر مردم قرار گرفت. نگاه او به طنز و مباحث اجتماعی و سیاسی او را برجسته نشان میداد. اگرچه خود او بارها پس از آن اذعان میداشت که من برای روحانیت و نظام مقدس جمهوری اسلامی احترام خاصی قائلم و برای خودم یک نوع خطر قرمزی قائل هستم و هرگز از این مرز عدول نخواهد کرد. خط قرمزی که او ارائه میداد سرلوحه آرمانهای اهل قلم قرار گرفت. خود او میگفت که طنز نوعی سلاخی است و هدف از رویکرد به طنز نوعی صافکاری و زیباسازی ارزشهاست نه تخریب و اهانت و بیحرمتی به ارزشهای دینی، ملی و انسانی.
استاد کیومرث صابری اصرار داشت که در مجلات خود نیز همه موارد ارزشی را نگاه داشته و از این قلمرو دور نباشد. جالب است که برخی از اهالی طنز و به اصطلاح همدورهایها و همپالگیهای او در توفیق اصرار داشتند که وی پایش را از این دایره و خط قرمز فراتر گذاشته و به ستیز علیه نظام حکومتی و ارزشها برخواسته و بستیزد؛ اما او بر عقاید خود اصرار و امرار داشته و اظهار میداشت باید پاسدار ارزشها و آرمانهای امام راحل و منویات رهبری و پیامها و مانیفستهای شهیدان باشیم. میگفت ما در اینباره وظایفی داریم و باید این حرمتها را نگاهبان باشیم. پرورش جوانان مستعد، تولید آثار طنز و نقد و انتقاد مباحث سیاسی و اجتماعی و تمیز سره از ناسره در قالب ادبیات طنز جایی در میان دلهای مردم عاشق انقلاب اسلامی و ولایت و لبخند بر لبان هموطنان دریغ نورزید. توانمندی و چیرگی او بر مباحث اجتماعی و کاربرد قدرتمند ادبیات طنز و صنایع لفظی و معنوی او را به اوج رساند.
بی هیچ گمانی وی در گستره ادبیات طنز امروز فراموش نخواهد شد. بر پایه یکی از نظرسنجیها کیومرث صابری فومنی یکی از ۳۰ طنزپرداز نخست امروز ایران به شمار میرود. کیومرث صابری فومنی دیگر تکرار نخواهد شد و یاد او نیز به خاموشی نخواهد گرایید. یاد او و همه طنزپردازان و همه کسانی که در خدمت ارزشهای این سرزمین میکوشند گرانمایهتر و گرامیتر باد. ایدون باد و ایدونتر باد.
کد خبر 6080022 الناز رحمت نژاد