Web Analytics Made Easy - Statcounter

«معضل سلیقه در معماری و دلایل از بین رفتن معماری ایرانی در سال‌های اخیر بحث گسترده‌ای است. هویتی که معماری ایران در حال حاضر به خود گرفته، هویتی غریبه است. مانند تمام بناهای سنگی رومنی که در شمال شهر دیده می‌شود و این روزها در بناهای جنوب تهران نیز تأثیرگذار بوده است؛ البته این معضل تنها مختص به تهران نیست و در شهرستان‌ها هم دیده می‌شود؛ به گونه‌ای که وقتی در کاشان به سمت باغ فین می‌روید تأثیر مخرب این سبک معماری را می‌بینید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

»

بخشی از سخنان یک معمار درباره معماری بی‌هویت حال حاضر در ایران.

در ماه‌های گذشته بخش تجسمی ایسنا سلسله گفت‌وگوهایی را درباره زیباسازی بصری شهری با مجسمه‌سازان مختلف انجام داد و در این مصاحبه‌ها راهکارهایی برای از بین رفتن آلودگی بصری شهری ارائه شد؛ چراکه بخشی از آرام‌سازی بصری شهر به قرار دادن آثار هنری متناسب در جای مناسب خود بستگی دارد.

با این حال برخی از هنرمندان معتقدند که تهران یا دیگر کلانشهرهای ایران فضای کافی برای نصب مجسمه و دیگر المان‌های شهری را ندارند و در صورت تحقق این امر، امکان دیده شدن آن‌ها پایین است. 

در کنار مجسمه‌هایی که در کوچه‌ها، میادین و خیابان‌ها نصب می‌شوند، بخش زیادی از آلودگی فضایی شهری به نوع معماری ساختمان‌ها برمی‌گردد. معماری حال حاضر ایران دارای هویتی بی‌نظم است. در گذشته هر شهری در هر دوره‌ای متناسب با شرایط اقلیمی، معماری خاص خود را دارا بوده است ولی با گذشت زمان معماری ایرانی از دست رفته و در حقیقت هر کس در سطح شهر هر چه را که بخواهد می‌سازد.

در همین راستا این بار تصمیم گرفتیم سوژه را با معماران مختلف در میان بگذاریم. در ادامه متن یکی از این گفت‌وگوها را می‌خوانید.

امیرمسعود انوشفر معمار در سال ۹۳ مراحل مطالعاتی پروژه‌ای را برای آرام‌سازی خیابان انقلاب به انجام رساند و توانست در اواخر سال ۹۵ با همکاری مشترک میان یک شرکت معماری و سازمان زیباسازی آن را آغاز کند و تا حدودی نمای بصری خیابان انقلاب را تغییر دهد.  همچنین این پروژه امسال توانست نامزد دریافت جایزه معماری بنیاد آقاخان شود.

در همین راستا در ابتدای گفت‌وگوی خود با این معمار درباره سرنوشت پروژه احیای خیابان انقلاب سوال می‌کنیم. به ایسنا پاسخ می‌دهد: این پروژه فلسفه‌ای داشت، فلسفه آن این بود که سازمان زیباسازی شهر تهران بودجه‌ای را برای جداره‌ها و نماهای شهری در نظر گرفته بود. در این پروژه تنها موردی را که توانستیم به سرانجام برسانیم بحث مشارکت و همکاری با خود مردم بود تا بتوانیم آنها را قانع کنیم که مثلاً ساختمانی که در آن هستند فلان ارزش را دارد و می‌تواند به جاهای خوبی برسد.

او ادامه می‌دهد: در نتیجه کم‌کم با همکاری مردم از بحث ۶۰ سانتی‌متر جداره به خود ساختمان رسیدیم. ادامه این کار باعث شد که در محله تأثیرگذار باشد و مدیریت شهری در کار شرکت کند. بعد از آن وارد بُعد ۶۰۰ متری کار شدیم و به خیابان نوفل لوشاتو رسیدیم. یعنی این پروژه یک تئوری دومینو بود که از یک کار کوچک حرکت کنیم و به احیای یک محله برسیم در عین حال که بودجه خودمان محدود بود.

این معمار با تأکید بر اینکه مشارکت مردم در این پروژه و تحلیل‌گری که خود کارشناسان در آن پیش بردند از نقش مهمی برخوردار بود بیان می‌کند که در نهایت دفتری در خیابان انقلاب برای انجام این پروژه دایر شد تا حضور آن بتواند باعث پیشبرد کار شود.

از او سوال می‌کنیم که این کار در چه بازه زمانی به نتیجه خواهد رسید، می‌گوید: در حال حاضر خیلی از محورهای اصلی شهر تهران مانند خیابان حافظ، لاله زار، جمهوری و… به آرام سازی نیازمند هستند. به همین دلیل این پروژه، کاری درازمدت است. از طرفی یکی دیگر از دغدغه‌های ما این است که پس از اتمام این عملیات چه ضمانتی برای حفظ و نگهداری آن وجود دارد؟ به همین دلیل این کار به یک مکانیزم اداری و مدیریت خوب نیز نیازمند است.

در بخش دیگر این مصاحبه، درباره آلودگی بصری شهری مرتبط با بناهای معماری از او سوال می‌کنیم. او درباره دلیل بی‌هویت بودن معماری حال حاضر کشور و ایجاد آلودگی شهری به واسطه معماری اظهار می‌کند: این بحث موضوعی عمیق درباره وضعیت معماری معاصر ایران است که در حال حاضر دغدغه آن خیلی زیاد است؛ مثلاً در شمال شهر بحث ساخت ساختمان خودش یک معضل است که اکنون به محله‌های دیگر تهران نیز رسیده است. از طرفی نگهداری و حفظ بناهای قدیمی در راستای آرام‌سازی فضای بصری تهران نیز خودش یک بحث جدی است.

انوشفر ادامه می‌دهد: یکی از کارهایی که ما در آرام‌سازی خیابان انقلاب انجام دادیم، این بود که خیلی از صاحبان بناها مایل بودند که جواز بگیرند و ساختمان قدیمی خود را از نو بسازند و ساختمانی مطابق با معماری بی‌هویت حال حاضر ایران بسازند. اصولاً من در چنین پروژه‌هایی دو بار متأسف می‌شوم. اول برای از دست دادن آن بنای تاریخی و بعد برای آن چیزی که جایگزینش می‌شود که خودش یک فاجعه معماری است.

او با بیان اینکه معضل سلیقه در معماری و دلیل از بین رفتن معماری ایرانی در سال‌های اخیر بحث گسترده‌ای است، توضیح می‌دهد: هویتی که معماری ایران در حال حاضر به خود گرفته، هویتی غریبه است. مانند تمام بناهای سنگی رومنی که در شمال شهر دیده می‌شود و در حال حاضر در بناهای جنوب تهران نیز تأثیرگذار بوده است. البته این معضل تنها مختص به تهران نیست و شهرستان‌ها هم دیده می‌شود به گونه‌های که در کاشان وقتی به سمت باغ فین می‌روید تأثیر مخرب این سبک معماری را می‌بینید. حال تمام کار ما برای حل این معضل، حفظ ارزش‌های تاریخی مرکز شهر تهران بود که عمدتاً نیز ۸۰ درصد ساختمان‌ها سابقه بالای ۶۰ سال داشتند و ما ترسمان این بود که اگر به این ساختمان‌ها توجه نکنیم موجب تخریب آن‌ها خواهد شد و در نتیجه مالکان این بناها تراکم جدید خواهند گرفت و معماری مرسوم حال حاضر را ادامه خواهند داد.

این معمار اضافه می‌کند: در حال حاضر وزارت راه و شهرسازی مصوبات زیادی دارد تا بتواند مقداری فضای شهری را آرام‌سازی کند. ولی دغدغه ما این است که حداقل آن میراثی را که داشتیم حفظ کنیم. چون تهران شهر زیبایی بوده است و ما باید آنچه را که باقیمانده نگهداری کنیم. بحث نگهداری میراث معماری گذشته از معماری معاصر جداست.

همچنین از او سوال می‌کنیم تا چه حد و چگونه می‌توانیم معماری ایرانی را در بناهایی که می‌سازیم به صورت معاصر به کار ببریم. پاسخ می‌دهد: معماری ما در هر دوره سبک خاص متفاوتی داشته است. این پروژه به یک برنامه‌ریزی دقیق و عمیق نیاز دارد. درواقع ابتدا باید از آموزش شروع و روی معماری ایرانی مطالعه کرد و آن را شناخت. ولی برای این کار به منابع خوب نیاز داریم که متأسفانه در ایران منابع کمی داریم و بحث شناخت معماری ایرانی در سال‌های اخیر مطرح شده است؛ البته تعدادی از معماران معاصر، قبل از انقلاب کارهایی در این زمینه انجام دادند. ولی متأسفانه بعد از انقلاب به دلیل مسائل جنگ و شتاب‌زدگی در نوسازی این اقدامات متوقف شد.

انوشفر درباره لفظ معماری سنتی بیان می‌کند: امروزه دغدغه خیلی از معماران این است که چرا از معماری گذشته ایرانی خودمان استفاده نمی‌کنیم؟ متأسفانه لفظ سنت تبدیل به یک چیز عقب افتاده شده است. به همین دلیل وقتی که می‌گوییم معماری سنتی یادآور یک فضای مصنوعی همانند قهوه‌خانه سنتی برای ماست نه معماری اصیل ایرانی. شناخت معماری ایرانی به یک پروسه مطالعاتی و آموزش نیاز دارد. همچنین باید از معمارانی که واقعاً به این سبک از معماری شناخت دارند و مطابق با آن کار می‌کنند حمایت شود؛ البته از طرفی معمارانی را داریم که به صورت فرمالیته یک بنایی را تنها برای اینکه بگویند در این حوزه فعال هستند با یکسری المان‌های معماری ایرانی می‌سازند و از آن به عنوان یک نمونه از بنای معماری ایرانی یاد می‌کنند.

او ادامه می‌دهد: البته این تجربه‌ها در دنیا نیز اتفاق افتاده است. به عنوان نمونه در کارهای «تادائو آندو» معمار معاصر ژاپنی می‌توان حس بناهای ژاپنی را درک کرد. در ساخت بناهای برج آزادی یا موزه هنرهای معاصر یک تفکر معماری ایرانی در قالب معماری معاصر وجود دارد. معاصرسازی معماری ایرانی یکی از دغدغه‌های ماست ولی باید روی آن مطالعه کرد.

این معمار اظهار می‌کند در دانشگاه‌ها به معاصرسازی معماری ایرانی توجه نمی‌شود و این بحث جایگاه خیلی کمی را در دانشگاه‌ها دارد؛ چراکه انسان ابتدا باید یک چیزی را بشناسد، از آن الهام بگیرد و سپس وارد آن حوزه شود.

انوشفر در همین راستا ادامه می‌دهد: در حال حاضر در دنیا چه هنر معاصر و چه معماری معاصر بی‌ارتباط با گذشته خود نیست.

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: آلودگی بصری شهری معماری اصیل ایرانی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۱۹۸۰۷۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فیلمسازی که می‌خواست ایرانی باشد

یک‌ سال از مرگ ناباورانه و مبهم کیومرث پوراحمد می‌گذرد؛ در سالی که با خبر قتل داریوش مهرجویی گره خورد تا یکی از تلخ‌ترین سال‌های تاریخ سینمای ایران رقم بخورد.

به گزارش هم‌میهن، نامش کیومرث بود، اما پوراحمد همه را یاد مجید می‌اندازد؛ قصه‌های مجید و ماجراهایش که نه‌تن‌ها بخشی از خاطره جمعی مردم است که انگار بازتابی از هویت نوجوانان ایرانی را هم در خود نهفته دارد.

گرچه دوران متأخر سینمای پوراحمد، دوران افول و تنزل سینمای او بود و انگار چشمه خلاقیتش در تولید فیلم خشک شده بود، اما نمی‌توان منکر ارزش‌های هنری و اجتماعی سینمای او شد.

او توانسته با خلق جهان سینمایی خود دست‌کم تا پیش از دهه ۹۰، یکی از فیلمسازان صاحب سبک و تاثیرگذار باشد و توانست نقش مؤثر خود را در پیشبرد سینمای ایران به‌خوبی ایفا کند و به بخشی از خاطره جمعی و حافظه سینمایی مردم ایران تبدیل شود.

در این گزارش با خوانش تحلیلی فیلم‌های مهم او سعی کردیم تا به درک کلی از جهان سینمایی‌اش برسیم و اینکه جایگاه کیومرث پوراحمد در سینمای ایران چه بود.

اغلب کیومرث پوراحمد را یا با مینی‌سریال «قصه‌های مجید» می‌شناسند یا با فیلم «شب یلدا» به یاد می‌آورند و شاید کمتر کسی به خاطر بیاورد که او فعالیت هنری‌اش را با دستیار کارگردانی نادر ابراهیمی در مجموعه تلویزیونی «آتش بدون دود» در سال ۱۳۵۳ آغاز کرد.

این همکاری انگار فرصتی بود تا پوراحمد با دو مقوله ادبیات و کودک آشنا شود و تقدیر سینمایی‌اش به آن گره بخورد. علاقه دیرینه پوراحمد به سینمای کودک را می‌توان در فعالیت‌های او در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دریافت. او در سال ۱۳۵۵ برای آنکه مجوز ساخت فیلم در کانون را بگیرد، فیلم کوتاه «هدف» را با اقتباس از داستان بهرام صادقی ساخت و توانست در سال ۱۳۵۶ فیلم «زنگ اول، زنگ دوم» را برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بسازد که جایزه بهترین فیلم کوتاه جشنواره جهانی کودک همان سال را گرفت.

کیومرث پوراحمد همان سال درباره جبار باغچه‌بان فیلم «هرگز نمیرد آنکه...»، و در سال ۱۳۵۷ مستند تلویزیونی خلیج‌فارس؛ جغرافیای فقر و غنا را ساخت. در سال ۱۳۵۸ فیلم آوازه‌خوان او جایزه بهترین فیلم زنده حرفه‌ای را از جشنواره کودک ایران و دیپلم افتخار دانشکده هنر‌های دراماتیک را برای بهترین کارگردانی گرفت. او در سال ۱۳۵۹ فیلم کوتاه «به ترتیب قد» را ساخت.


اولین کار پوراحمد بعد از انقلاب، نویسندگی فیلمنامه «قصه خیابان دراز» به کارگردانی محسن تقوایی بود. این خیلی مهم است که نخستین تجربه یک فیلمساز در جهان سینمایی چه باشد، چراکه ممکن است او جهان سینمایی خودش را بر مبنای همان تجربه بنا کند و تداوم ببخشد.

وقتی کارنامه پوراحمد را مرور می‌کنیم، رد ادبیات در آن پررنگ است و این شاید بی‌تاثیر از همکاری او با نادر ابراهیمی به‌عنوان یک نویسنده و شیوه ورود این فیلمساز به سینما نباشد. همکاری او با نویسندگان ازجمله «هوشنگ مرادی‌کرمانی» را می‌توان تداوم همان راهی دانست که با «نادر ابراهیمی» آغاز شد.

ازسوی‌دیگر هم کیومرث پوراحمد با نوشتن و قلم پیوند می‌خورد. او پیش از همکاری با نادر ابراهیمی، فعالیت خود را با نقدنویسی به‌ویژه در ماهنامه فیلم آغاز کرد و همواره به اندازه‌ای که با دوربین سروکار داشت، با قلم و نوشتن هم سروکار داشت، حتی تا آخرین لحظه مرگ.

چنان‌که گفته‌اند پیش از مرگ دست‌نوشته‌ای هشت‌صفحه‌ای از خود برجای گذاشت. او همچنین اهل نوشتن داستان و رمان بود و بهاریه‌نویسی‌هایی که برای مجله «فیلم» می‌نوشت هم از شوق او به نوشتن برمی‌آمد. ازاین‌رو گزافه نیست که او را کارگردانی بدانیم که نه‌فقط با دوربین و تصویر که با کاغذ و قلم هم تنیده بود.

بدون شک آنچه نام کیومرث پوراحمد را بر سر زبان‌ها انداخت و موجب شهرت او شد، مینی‌سریال «قصه‌های مجید» بود. داستان پسر نوجوان اصفهانی‌ای که همراه با مادربزرگش، «بی‌بی» زندگی می‌کند و هر قسمت هم درگیر ماجرا‌های مختلف و روزمره زندگی می‌شود.

آنچه اهمیت «قصه‌های مجید» را بیش از ارزش‌های نمایشی و دراماتیکش قرار می‌دهد، ظرفیت‌های فرامتنی آن در نسبت با تجربه و هویت نوجوانی است؛ اثری که فقط یک اقتباس از کتاب و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی نبود، انعکاسی از نوجوانی نسلی بود که یکی از حساس‌ترین برهه‌های کنونی تاریخ معاصر را طی می‌کرد.

دوران پساجنگ و ظهور جامعه‌ای که در آغاز دوره سازندگی قرار گرفته بود و به‌تدریج تضاد‌ها و تناقض‌هایش که با تقابل‌های سنت و مدرنیته گره خورده بود، در حال بروز بود و بالطبع با بحران‌های فردی و اجتماعی خاص خودش همراه بود؛ دورانی که بی‌شباهت به دوران نوجوانی و التهاب تجربه بلوغ نیست.

ازاین‌حیث قصه‌های مجید فارغ از سویه‌های دراماتیک‌اش، وضعیت استراتژیک این دوران و تجربه نوجوانی در آن دوره را هم بازنمایی می‌کند.

درواقع مجید نماد و نمودی از نوجوانی نسل‌های دهه‌های ۵۰ و ۶۰ است که یکی از دشوارترین دوران نوجوانی را طی کرده‌اند؛ نوجوانانی که با محدودیت‌ها و محرومیت‌های آن دوره همزیستی مسالمت‌آمیز داشتند که حالا تعریف و توصیف آن برای نوجوانان امروز شاید قابل هضم نباشد که نوجوان امروزی، زیست - جهان مجید و هم‌نسلان او را نه درمی‌یابد، نه حتی برمی‌تابد. روابط مجید و بی‌بی که از هم‌دلی تا کشمکش را دربرمی‌گرفت، ضمن اینکه روایتی از تضاد نسلی بود به‌نوعی تقابل جهان سنت با جهان مدرن را هم بازنمایی می‌کرد که در دیالکتیک آن، نسلی برآمد که همواره بین احترام و استقلال در نوسان بود و هویتش شکل گرفت.

قصه‌های مجید با روایت در دو مکان خانه و مدرسه، این هویت برساخته شده را به تصویر می‌کشد؛ هویتی که فهم آن به درک دهه‌های ۵۰ و شصتی‌هایی که امروز میان‌سالی را از سر می‌گذرانند کمک می‌کند.

درواقع «قصه‌های مجید» حالا دیگر قصه‌های یک نوجوان یا دوره نوجوانی نیست، امکانی برای فهم یک میانسال و میانسالی در وضعیت اکنون است. میانسالانی که بسیاری از درد و رنج‌ها، غم و شادی‌ها، رؤیا‌ها و فقدان‌ها، کام‌ها و ناکامی‌های امروزشان ریشه در آن دوران دارد و با بازنگری در قصه‌های مجید می‌توان به خوانش و واکاوی آن دست زد.

موفقیت و استقبال از «قصه‌های مجید» آنقدری بود که او تصمیم می‌گیرد پس از اتمام سریال چهار فیلم سینمایی هم براساس قصه‌های کتاب بسازد.

«شرم»، «صبح روز بعد»، «نان و شعر» و «سفرنامه شیراز». البته دو فیلم اول بسیار دیده می‌شوند و حتی در جشنواره فجر مورد تحسین و تقدیر قرار می‌گیرند، اما دو فیلم دوم به اندازه قبلی‌ها دیده نمی‌شود.

بسط جهان کودک با خواهران غریب

به‌نظر می‌رسد که عدم‌اقبال از دو فیلم «نان و شعر» و «سفرنامه شیراز» موجب شد که پوراحمد پرونده مجید را برای همیشه ببندد. اما نگاهش به دنیای بچه‌ها را تغییر نمی‌دهد و فیلم «به خاطر هانیه» را می‌سازد؛ فیلمی که محور قصه آن یک کودک خردسال فلج و تلاش خانواده برای شفای اوست.

همین نگاه در سال ۷۴ پوراحمد را به‌سمت ساخت داستانی می‌برد که پیش‌تر کیانوش عیاری هم در پی ساختن آن بود. داستان دو خواهر دوقلو که به واسطه جدایی پدر و مادر از هم دور مانده‌اند و پس از سال‌ها همدیگر را پیدا می‌کنند.

این قصه زمینه‌ساز ساخت یکی از فیلم‌های ماندگار پوراحمد یعنی «خواهران غریب» می‌شود؛ فیلمی که حضور خسرو شکیبایی در نقش اصلی آن و موزیکال بودنش، آن را به یک اثر سرخوشانه و بسیار محبوب تبدیل می‌کند؛ فیلمی که موجب شد پوراحمد پس از افتی کوتاه، دوباره به دوران اوج خود برگردد و جایزه بهترین کارگردانی جشنواره فیلم فجر را هم دریافت کند.

پس از یک‌دهه تجربه موفقی که پوراحمد در تلویزیون و سینما پیدا کرده بود، بار دیگر در دهه ۷۰ به تلویزیون برگشت تا این‌بار جهان داستانی متفاوت و تازه‌ای را به روی مخاطب بگشاید. او این‌بار سراغ ژانر پلیسی - جنایی می‌رود و سریال «سرنخ» را می‌سازد.

این‌بار هم مثل قصه‌های مجید موفق می‌شود نظر مخاطبان خود را جلب کند. با حضور یک کارآگاه طناز، اما سختگیر اصفهانی که جهانگیر سلطانی آن را بازی می‌کرد، «سرنخ» به سریالی پرطرفدار تبدیل شد. بازیگری که از قصه‌های مجید به «سرنخ» آمده بود.

در کنار او که نقش بازپرس «امیرحسین اوصیا» را بازی می‌کرد، بهزاد خداویسی هم در نقش معاون او و با نام مصطفی موردتوجه مخاطبان قرار گرفت.

اگر پوراحمد در «قصه‌های مجید» توانست تصویری موفق از شمایل یک نوجوان ایرانی را ترسیم کند، در سریال «سرنخ» موفق می‌شود تا تصویری باورپذیر از یک پلیس و بازپرس ایرانی با مؤلفه‌های بومی ترسیم کند.

یکی از دلایل جذابیت سریال، به شیوه پرداخت روابط پلیس و معاونش برمی‌گردد که از شمایل کلیشه‌ای خارج شده و به دل می‌نشیند. اوصیا و مصطفی برخلاف بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های پلیسی، نه‌تن‌ها رابطه صرف رسمی و نظامی با هم ندارند و ارتباط کلامی‌شان در حد بله‌قربان و اصطلاحات پلیسی خلاصه نمی‌شود که اتفاقاً بسیار صمیمی هستند و روابطی دوستانه و خارج از مناسبات خشک و جدی کاری دارند.

این کارآگاه و دستیار ایرانیزه‌شده‌اش، ترکیبی دلچسب و جذاب را در پیش روی مخاطبان سریال «سرنخ» قرار می‌دهند و یکی از بهترین زوج‌های پلیسی سریال‌های وطنی را می‌آفرینند.

این نشان می‌دهد یکی از مؤلفه‌های موفق آثار پوراحمد، شناخت و درک درست او از خلقیات و هویت ایرانی است و به‌همین‌دلیل توانسته مخاطب ایرانی را در یک هم‌ذات‌پنداری همدلانه با خود همراه کند؛ از معدود سریال‌های پلیسی ایرانی که توانست ذهن مخاطب را با معما‌های خود درگیر کرده تا از رمزگشایی آن لذت ببرند.

کیومرث پوراحمد نقش‌های اصلی هر قسمت از سریالش را که جداگانه از قصه‌های مجزا برخوردار هستند، به بازیگران توانمندی سپرده که نقش‌آفرینی‌های برخی از آن‌ها همچنان در خاطر جمعی مخاطبان تلویزیون به یادگار مانده است.

برای مثال، بازی رضا کیانیان و محمدرضا فروتن در قسمت‌هایی که حضور دارند، به شدت تاثیرگذار بود و اساساً سرنخ را می‌توان از اولین سریال‌های اپیزودیکی دانست که با حضور بازیگر مهمان در قسمت‌های مختلف روایت می‌شد و به یک الگوی سریال‌سازی تبدیل شد.

شب یلدا و یک عاشقانه تلخ

خیلی‌ها مهمترین فیلم در کارنامه کیومرث پوراحمد را «شب یلدا» می‌دانند و آن را در فهرست فیلم‌های برتر عاشقانه ایرانی می‌گذارند؛ فیلمی که نه‌تن‌ها پوراحمد را دوباره با ریسک تغییر ژانر روبه‌رو کرد، بلکه پای زندگی خصوصی او را هم به سینما باز کرد.

می‌گویند شب یلدا روایت تجربه شخصی خود پوراحمد در نخستین زندگی مشترکش است. بعید است این فیلم را دید و سکانس‌های رقص همراه با اشک محمدرضا فروتن در این فیلم را فراموش کرد یا حتی دیالوگ‌های این فیلم را.

«شب یلدا» حدیث نفسی بود که توانست برنده تندیس بهترین فیلم از جشن انجمن منتقدان سینما شود؛ فیلمی که نشان داد پوراحمد در ۵۰ سالگی هنوز تغییر ژانر می‌دهد، ریسک می‌کند و موفق است.

حامد، روز تولد دخترش نازی را جشن می‌گیرد؛ جشنی که فقط خودش در آن حضور دارد، حرکات موزون او با آهنگ خاطره‌هایش با فشفشه‌هایی در دست، همچنین جروبحث او با مامور انتظامی که می‌گوید: «چیه برادر؟! جشن تولده... ممنوعه؟ زن بی‌حجاب نداریم... زن با حجابم نداریم... مرد بی‌غیرت نداریم... مرد باغیرتم نداریم... نوار مبتذل نداریم... ماهواره نداریم... صور قبیحه نداریم... حشیش، گرس، تریاک، ذغال خوب و رفیق ناباب نداریم... رقص، آواز، خوشی، خنده، بشکن و بالابنداز نداریم... شرمنده‌تونم هیچ‌چیز ممنوعه کلاً نداریم... نداریم... مهمونیه، ولی مهمون هم نداریم... جشن تولد یه بچه‌س، ولی بچه هم نداریم».

یا در یکی از درخشان‌ترین دیالوگ‌های فیلم، دوست حامد به او می‌گوید: «زخم‌ها و درد‌های آدم سرمایه است...! هر کسی نمی‌تونه به این جایی که تو رسیدی، برسه...! پس سرمایه‌ات رو با کسی قسمت نکن...! داد نکش...! آه و ناله هم نکن...! صبور، آرام و بی‌سروصدا همه‌چیزو تحمل کن.»

گل یخ و آغاز پژمردگی

فاصله دو فیلم پوراحمد، یعنی «شب یلدا» و «گل یخ» به اندازه دو فیلم نبود، به اندازه رسیدن از اوج به افول بود. پس از درخشش «شب یلدا»، تلاش بعدی پوراحمد برای ساخت گل یخ به‌عنوان فیلمی موزیکال و عامه‌پسند شکست خورد و دورانی آغاز شد که دیگر موفقیت مداوم نداشت؛ فیلمی که بازسازی یکی از فیلم‌های مشهور پیش از انقلاب یعنی «سلطان قلبها» بود.

در همین دهه او چندبار قصد داشت فیلم تاریخی شاه را درباره دورانی از پادشاهی محمدرضا پهلوی بسازد که با وجود تغییر فیلمنامه، به‌دلیل مخالفت برخی نهاد‌ها به سرانجام نرسید. اما ریسک‌پذیری پوراحمد بازهم با او همراه شد و تصمیم گرفت حالا که بیشتر ژانر‌ها را امتحان کرده، سراغ کمدی رومانتیک هم برود.

همین موضوع او را به ساخت فیلمنامه‌ای از سروش صحت با نام «نوک برج» ترغیب کرد؛ فیلمی که در بدنه تجاری قرار می‌گرفت، اما، چون چهره‌هایی مانند نیکی کریمی و محمدرضا فروتن را همراه داشت، از حمایت طرفداران این‌دو هم برخوردار شد، اما در گیشه شکست خورد تا اینکه در اواسط دهه ۸۰، ریسک‌پذیری او در تجربه ساخت یک فیلم جنگی جواب داد و «اتوبوس شب» مهمترین فیلم او در این دهه ساخته شد.

فیلمی سیاه‌وسفید درباره انتقال اُسرای عراقی در دوران جنگ ایران و عراق که به‌دلیل بازی قابل‌توجه خسرو شکیبایی در نقش راننده اتوبوس و مایه‌های ضدجنگ، موردتوجه قرار گرفت. بعد از این و با آغاز دهه ۹۰ پوراحمد دیگر هیچ‌گاه نتوانست اثری درخور بسازد و فیلم به فیلم افول کرد. حتی بازگشت دوباره‌اش به تلویزیون و ساخت سریال «پرانتز باز» هم جواب نداد که خودش هم بعداً گفت آن را از سر بی‌میلی ساخته است.

تلاش پوراحمد در آغاز دهه ۱۳۹۰ برای تجربه متفاوت در یک فیلم جنگی دیگر با ۵۰ قدم آخر به‌شدت شکست خورد و در نخستین نمایش در جشنواره فیلم فجر با واکنش منفی منتقدان مواجه شد.

در سال ۱۳۹۴ روایت شخصی او از بیماری آلزایمر مادرش در فیلم «کفش‌هایم کو؟» بازگشتی به سینمای دهه ۱۳۷۰ خودش به‌شمار رفت که در اکران عمومی به موفقیت چندانی دست نیافت. دو فیلم دیگر ساخت؛ تیغ و ترمه در سال ۱۳۹۷ که تلاشی برای نزدیک شدن به دغدغه‌ها و دنیای شخصی جوانان نسل جدید بود؛ اما ناموفق از آب درآمد.

«پرونده باز» است که قصه‌ای حقوقی و دادگاهی داشت، آخرین فیلم پوراحمد بود که بدون حضور او در چهل‌ویکمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم فجر حضور پیدا کرد و به یکی دیگر از فیلم‌های شکست‌خورده او اضافه شد.

پوراحمد به روایت دیگران

سینمای کیومرث پوراحمد هم مثل سینمای هر فیلمساز دیگری، سرشار از فرازونشیب و اوج و فرود بود. گرچه او از دهه ۹۰ دیگر نتوانست به دوران طلایی خود برگردد و مسیری رو به زوال را طی کرد، اما این به‌معنای انکار جایگاه او به‌عنوان یک فیلمساز موفق و مؤثر که توانست جهان سینمایی خود را بسازد و به بخشی از خاطره جمعی مردم گره بزند، نیست.

شاید مهمترین مؤلفه سینمای او که این نقش را برجسته‌تر می‌کند، سویه ایرانی و تعلق او به هویت ایرانی در فیلم‌هایش بود. چنانکه سیدمرتضی آوینی با تاکید بر ایرانی بودن آن گفته بود: «تاریخ تصویر ایران به خاطر «قصه‌های مجید» به مرحوم کیومرث پوراحمد مدیون است.

اصلی‌ترین دلیل آن هم، این است که او خالق یک اثر ناب ایرانی است با همه مشخصه‌هایی که باید داشته باشد. دلم می‌خواهد قصه‌های مجید را تنهای تنها تماشا کنم تا ناچار نشوم که جلوی گریه‌ام را بگیرم. دوستت دارم، ایران!»

آوینی در جای دیگری از نوشته‌اش درباره قصه‌های مجید می‌گوید: «اینکه «قصه‌های مجید» هویتی کاملاً ایرانی دارد بیشتر به‌ساختار سینمایی سریال باز می‌گردد تا جوهر داستانی آن. نمی‌خواهم رابطه این سریال را با قصه‌های آقای مرادی کرمانی انکار کنم، بلکه می‌خواهم بگویم روایت آقای پوراحمد از «قصه‌های مجید» کاملاً متعلق به خود اوست.

شکی نیست که این تنها یکی از صورت‌های سینمایی متعددی است که داستان‌های آقای مرادی‌کرمانی می‌توانست به خود بگیرد. اگر «مجید»، کرمانی بود و نه اصفهانی، چه روی می‌داد؟ بدون تردید جذابیت کار کمتر می‌شد، اما باز هم به جوهر سینمایی آن لطمه‌ای وارد نمی‌آمد»، تاکید بر این ایرانی بودن در پیام تسلیت اصغر فرهادی پس از مرگ پوراحمد هم برجسته است.

او می‌نویسد: «او بعد از دیدن سریال من، فیلمنامه «شب یلدا» را داد که بخوانم و نظر بدهم، آن هم وقتی هنوز جوان بودم. این ویژگی او بود که آدم‌ها را به‌عنوان آدم نگاه می‌کرد. برای من مرگ علی حاتمی هم چنین حسی داشت و انگار ریشه هر دو در کارهای‌شان یک‌جور است. مرگ این دو به‌عنوان ایرانی‌ترین فیلمسازانی که می‌شناسم، برایم غم‌انگیز بود و فکر نمی‌کنم نمونه و مشابهی در این دوران رقابت‌ها و ناخالصی‌ها همچون کیومرث پوراحمد پیدا شود.»

همچنان که حبیب احمدزاده که به‌عنوان فیلمنامه‌نویس «اتوبوس شب» با او همکاری داشت، گفته است: «کیومرث همیشه معتقد بود، باید ایرانی باشد که بتوانیم درباره آینده آن صحبت کنیم، اگر ایرانی نباشد همه این بحث‌ها کشک است. زحماتی که کیومرث برای این مملکت کشیده را خراب نکنیم».

پری ملکی، موسیقی‌دان، هم از علاقه او به موسیقی ایرانی گفته است: «پوراحمد بسیار موسیقی ایرانی را دوست داشت و به‌همین‌جهت همیشه از موسیقی در آثارش بهره می‌جست. این هنرمند سینما طی زندگی حرفه‌ای خود با آهنگسازان بسیاری همکاری کرد».

احمد طالبی‌نژاد، منتقد سینما، هم معتقد است: «در سمت هنری سینما، یکی از تاثیرگذارترین فیلمسازان ما بعد از کیارستمی، کیومرث پوراحمد بود. اگر شما نگاه کنید، می‌بینید که دو نسل از بچه‌های این مملکت با «قصه‌های مجید» بزرگ شده‌اند و نباید این مجموعه را دست‌کم بگیرید.

او مجموعه‌ای از فیلم‌هایی را در کارنامه‌اش دارد که مخاطب اصلی‌اش بچه‌ها نیستند، ولی درباره بچه‌های این سرزمین هستند. می‌توانیم بگوییم صادقانه‌ترین و بهترین تصویر از بچه‌های ایران به‌خصوص در سن نوجوانی در آثار او تجلی پیدا می‌کند».

حالا یک‌سالی از مرگ این فیلمساز مهم می‌گذرد؛ فیلمسازی که می‌توان در میراث سینمایی‌ای که از خود به‌جا گذاشت، درس‌های ارزشمندی آموخت، اما دراین‌میان شاید مهمترین آن‌ها دغدغه داشتن نسبت به ایران و هویت ایرانی بود؛ فیلمسازی که می‌خواست ایرانی باشد و بماند؛ یادش ماندگار.

دیگر خبرها

  • داستان شغل ۵۰۰ ساله دلاکی با ۳۳ مهارت؛ مشهورترین دلاک ایرانی که بود؟
  • حوزه مقاومت اقتدار امت اسلامی را به رخ جهانیان کشید
  • فیلمسازی که می‌خواست ایرانی باشد
  • داستان شغل ۵۰۰ ساله با ۳۳ چشمه مهارت
  • با این روش‌ها، درد کمتری احساس می‌کنید!
  • آخرین قیمت سکه و طلا در بازار آزاد
  • حذف مزاحمان از پیاده روهای شهر | ۲۰۰ کیلومتر از پیادروهای پایتخت مناسب سازی شدند
  • نمای وعده صادق بر روی دیوارهای بزرگ تهران و میدان آزادی
  • وعده صادق بر دیوارهای بزرگ تهران و برج آزادی
  •  ۳۷۰ میلیارد ریال اعتبار برای همسطح‌سازی معابر منطقه ۸ اصفهان