مشکل امرار معاش، برخی نویسندگان را دچار ناامیدی کرده/ «پاسیاد پسر خاک»، روایتی از زندگی یک اسیر
تاریخ انتشار: ۳۱ تیر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۴۹۰۰۹۶
خبرگزاری میزان- نویسنده کتاب «پاسیاد پسر خاک» گفت: کتاب «پاسیاد پسر خاک»، روایتی از زندگی «سید علی اکبر ابوترابی فرد» یکی از مبارزان انقلابی و اسرای جنگی در هشت سال دفاع مقدس بوده که در قالب یک کار پژوهشی به رشته تحریر در آمده است. تاریخ انتشار: 08:30 - 31 تير 1398 - کد خبر: ۵۳۴۵۲۳
محمد قبادی نویسنده کتاب «پاسیاد پسر خاک» در گفت و گو با خبرنگار گروه فرهنگی خبرگزاری میزان ضمن مطرح کردن دو محور اساسی چالشهای پیش روی نویسندگان گفت: مشکل امرار معاش برخی نویسندگان را دچار نا امیدی کرده و کاهش سرانه مطالعه در کشور تاثیر بسزایی بر روحیه این قشر گذاشته و سرخوردگی را برای این قشر فرهیخته به همراه داشته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی در همین راستا ادامه داد: یکی از دغدغههای بزرگ رهبر معظم انقلاب توجه به فرهنگ کتاب و کتابخوانی بوده است، زیرا ایشان زیرساختهای هر جامعه مستحکمی را مستلزم توسعه فرهنگ کتابخوانی میدانند و وجود علم و آگاهی را مسیری برای توسعه اعلام کردهاند.
قبادی با اشاره به وظایف رسانهها در قبال نویسندگان و آثارشان تصریح کرد: متاسفانه رسانهها نتوانستند به درستی به وظایف خود پیرامون حمایت از نویسندگان و معرفی آثارشان به مخاطبان عمل کنند، بدین ترتیب مخاطب امروز هیچ گونه شناختی از کتب موجود در بازار ندارد و جامعه امروز با کتب ارزشی بیگانه است. این یک مشکل کلان است که باید به آن به عنوان یک چالش فرهنگی نگاه شود. ادامه این روند موانع فرهنگی بزرگی را پیش روی مخاطبان آینده قرار می دهد.
وی در خصوص کتاب «پاسیاد پسر خاک» اظهار کرد: کتاب «پاسیاد پسر خاک»، روایتی از زندگی «سید علی اکبر ابوترابی فرد» یکی از مبارزان انقلابی و اسرای جنگی در هشت سال دفاع مقدس بوده که در قالب یک کار پژوهشی به رشته تحریر در آمده است.
این نویسنده ابراز کرد: در فصل اول کتاب «پاسیاد پسر خاک» پیشینه خانوادگی، تولد، تحصیل و فعالیتهای سیاسی و آشنایی «سید علی اکبر ابوترابی فرد» با «شهید اندرزگو» مطرح شده و در فصل دوم نیز به شرح فعالیتهای وی در کمیته استقبال از امام خمینی(ره) و دوران هشت سال دفاع مقدس و احوال وی در دوران اسارت در زندانهای عراق پرداخته شده است.
این نویسنده کتب ارزشی بیان کرد: «حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی فرد» با آغاز جنگ تحمیلی در کنار «شهید مصطفی چمران» به ساماندهی نیروهای مردمی پرداخت و سرانجام در روز ۲۶ آذرماه سال ٥٩ به اسارت رژیم بعثی عراقی درآمد، در این مدت خانواده و بسیاری از همراهانش وی را شهید قلمداد میکردند و مراسمی نیز در تهران و قزوین برای وی برگزار شد. اما چند سال بعد توسط «شهید امانالله» اطلاعاتی در خصوص زنده بودن وی و اسارتش در زندانهای عراق مطرح میشود.
قبادی خاطرنشان کرد: آنچه بیش از هر چیز دیگری در زندگی این بزرگوار مشخص است نقش پررنگ وی در روحیه دادن به اسرای جنگی ایران است، ابوترابی فرد پس از آزادی نیز زندگی پر باری را داشته است.
انتهای پیام/
منبع: خبرگزاری میزان
کلیدواژه: محمد قبادی نویسنده موانع فرهنگی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mizan.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری میزان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۴۹۰۰۹۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فصل آخر زندگی حمیدرضا صدر
حمیدرضا صدر برای خیلیها نامی آشنا همراه با شور و شوق حرف زدن و تحلیل کردن فوتبالی است؛ او که دستی در سینما و نوشتن داشت و از زمانی که بیمار شد بار دیگر قلم برداشت و از روزهای متفاوت خود نوشت.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، هیچ چیز واقعیتر از مرگ نیست؛ جملهای که آن را حمید رضا صدر نوشت و باقی گذاشت و رفت. «حمیدرضا صدر» برای بسیاری که اهل سینما بودند یک منتقد متفاوت بود؛ از آنهایی که برخلاف خیلی از منتقدها که محدود بودند و هستند در غرغرهای عجیبشان، میتوانست شور زندگی را از دل یک فیلم بیرون بکشد، از مناسبات زیبای آدمها در دل دیالوگها بگوید.
برای فوتبالیها هم، زنده یاد صدر یک کارشناس خاص بود. کسیکه فوتبال را در تاکتیکها محدود نمیکرد؛ دنبال تحلیل آرایش خط هافبک تیمها و شیوه ضد حملاتشان نبود؛ او با فوتبال هم همان کاری را میکرد که با سینما. نگاهی زیبا، دوستداشتنی و لبریز از شوق زندگی.
اما چه شد مردی که اینقدر لبریز از امید و طراوت بود کتابی درباره مرگ نوشت؟ «از قیطریه تا اورنج کانتی» قصه سه سال پایانی زندگی اوست؛ کتابی که در ۳۳۳ صفحه به رشته تحریر درآمده و نشر چشمه آن را در دو بخش اصلی شامل تهران و آمریکا و دو بخش شامل مقدمه و موخره منتشر کرده است.
آغاز یک داستان از سرفههای حین خوابصدر دکترای برنامهریزی شهری را از دانشگاه معتبر لیدز انگلستان گرفته بود؛ چیزی دور از فوتبال و سینما. داستانهای جذاب مینوشت. در عینحال نگاهی اجتماعی به فوتبال و پیشینهاش در ایران و جهان داشت.
فوتبال را در دنیای هواداری رصد میکرد و از پیامدهای جالب این پدیده بر مردم میگفت. سال ۱۴۰۰ بود که خبر بیماریاش پخش شد. دخترش اعلام کرد پدر سه سالی است درگیر سرطان است.
خودش در کتابش نوشت همهچیز از سرفههای نیمه شب و میان خواب شروع شد. مدت کوتاهی بعد از اینکه خبر بیماریاش رسید، درگذشت. از همان روزهای اولی که خبر بیماری را شنیده بود شروع کرده بود به نوشتن کتابی درباره رنج بیماری، ترس رفتن، امید و روزهای آخر. کتابی که وصیت کرده بود فصل آخرش را دخترش غزاله تکمیل کند و حتماً بعد از فوتش منتشر شود.
درون ذهن مردی که عاشق بودصدر که از درمان ناامید شده بود به آمریکا رفته بود. اما وصیت کرده بود حتماً در ایران به خاک سپرده شود. کتاب او از تهران و روزهای ابتدایی بیماری شروع میشود و تا اورنج کانتی ادامه دارد. روایتی که انگار نجواهای درونی خود اوست، انگار درون ذهن مردی هستیم که بیوقفه عاشق زندگی بوده و لبریز از امید و حالا چون میداند هیچ چیز واقعیتر از مرگ نیست باید با ۳ سال آخر، هراس، امید و رنجهایش همراه شویم تا نگاه او به زندگی و مرگ را از نزدیک و ملموس حس کنیم. آنهم در سختترین و نزدیکترین لحظهها و روزهایش به مرگ.
لحظاتی عجیب و برزخی که ذهن او درگیر است و کادر بیمارستان بیتوجه به این موضوع دوست دارند با او عکس بگیرند. صدر در مقدمه کتابش مینویسد: «پیشامدها شبیه بادند، آمدنشان را نمیبینید. مویتان ناگهان تکان میخورد و خزیدن باد را بر چشمها و صورتتان احساس میکنید» …
برشی کوتاه، تلخ و شیرین از کتابنویسنده کتاب که عاشقانه مینوشته و تحلیلگرانه سخن میگفته، مینویسد: «احساس میکنی رفتهرفته در حال از پا افتادنی. دردی نداری اما پاهایت بیحس شدهاند. زنوانت خم شدهاند. نای حرف زدن نداری. شقیقهات میتپد و سرت به یک سو افتاده. به حافظهات فشار میآوری. تلاش میکنی جلوی محو شدن نامها را بگیری: مامان زهرا، مهرزاد، غزاله، مهشید، شاهین، مهرناز، امیرحسین، نیما، هراچ… خواهش میکنم از یادم نرین. بمونین. همین اطراف. من برمیگردم، برمیگردم.»
یادداشت از: محمود افشاری - خبرنگار ایمنا
کد خبر 725201