Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «افکارنيوز»
2024-04-25@10:54:07 GMT

ملکه، مادربزرگ من است!

تاریخ انتشار: ۳۱ تیر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۴۹۸۱۳۶

حالا می‌فهمم راز طول عمر ملکه را! پیرزنی که در کودکی آموخته بود «خورشید هرگز در مستعمرات بریتانیا غروب نمی‌کند.» اینک ترمز خورده به خاطراتش در تنگه هرمز ! آری! گاهی باید خدا را شکر کرد به خاطر عمری که به دشمن می‌دهد! اگر روباه پیر به این سن و سال نمی‌رسید، کجا می‌خواست شاهد حقارت انگلیس در آب‌های جنوبی سرزمین مقدس ما باشد؟! نه!

این ایران، ایران عصر پهلوی نیست که مدام از غرب، کتک بخورد و عین خیالش نباشد! ۴۰ سال پیش در این دیار خوش‌نقشه، انقلاب شد تا خلیج فارس برای همیشه «خلیج فارس» باقی بماند! دیروز مختصری تحقیق کردم و فهمیدم پیرزن شیطان‌پرست بریتانیای سابق بر این کبیر، درست هم‌سن مادربزرگم است و لابد هم‌سن بسیاری دیگر از مادران شهدای دوران سراسر افتخار جبهه و جنگ!

نخستین سالیان دهه ۶۰ هر چه پول بود و هر چه ثروت بود و هر چه قدرت بود، یکی هم در دست همین ملکه انگلیس بود و نامرد لابد توهم زده بود می‌تواند به چشم حقارت، به پر چادر عزیز که تازه داغ‌دار جگرگوشه‌اش شده بود، بنگرد! ۱۰ اردیبهشت ۶۱، اما خیلی زود به سوم خرداد رسید و ملکه فهمید؛ خدای پاسدار خون بابااکبرهای شهید، از غرب حامی صدام، بسی بزرگ‌تر است!

آن روزی که امریکایی‌ها، هواپیمای مسافربری ما را زدند، حکام همین انگلیس، نه‌تن‌ها ابراز شادی کردند، بلکه حق را دادند به یانکی‌ها! تا این حد شیطان‌پرست! اما جانم به حکمت خدا که هم ملکه انگلیس را زنده نگه داشت و هم عزیز مرا! اگر «ملکه» به بانویی می‌گویند که از فرزندانش جز اقتدار و شکوه و عزت و عظمت نمی‌بیند، بگذار ناظر بر آخرین حماسه سپاه تا لحظه نگارش این متن یعنی توقیف حماسی نفتکش انگلیسی، تجدیدنظری اساسی در مفاهیم کنم و فاش بگویم؛ ملکه، مادران شهدا هستند، نه این عجوزه که خیلی وقت است خورشید به رخش نتابیده! هیهات!

خورشید هرگز از صورت مادران شهدا و هرگز از بلندای قایق عاشورا و هرگز از ستاره‌های لباس تکاوران سپاه و هرگز از دل دریایی شیربچه‌های نیروی دریایی و هرگز از چفیه روی دوش امام عاشوراییان، غروب نمی‌کند! اصلاً شبیه ملکه‌ها نیست عجوزه‌ای که با ترامپ می‌پرد! گل‌های کلاهش در ساحل بندرعباس، عجب ریخت!

کرک و پرش عجب ریخت! و این همان آنی بود که مادربزرگ، یک چشمش به قابلمه قرمه‌سبزی بود و یک چشمش به اخبار! آخ که چه عشقی کرد عزیز و همه عزیزان، وقتی در تلویزیون دیدند همرزمان شهدا، از آسمان، انگار که سربازان خورشید باشند، بر پهنه نفتکش متجاوز انگلیسی فرود آمدند و آن کردند که باید! و این صحنه را ملکه زپرتی هم دیده قطعاً!

و لابد جلدی یاد این جمله افتاده که «خورشید هرگز در مستعمرات بریتانیا غروب نمی‌کند!» خورشید، اما در طواف خون شهید است و هر روز اشعه‌هایش را می‌فرستد دستبوس عزیز! و دستبوس همه مادران شهدا! ملکه انگلیس که به مرده‌ای متحرک شبیه است؛ شبیه جادوگرانی بدترکیب که روزگار بچگی، درست با همین قیافه نکبتی به خواب ما می‌آمدند تا پدران ما را بدزدند و ببرند، ولی به یمن این شهدای مدافع حرم، من حتی مادر شهیدی هم می‌شناسم که تنها و تنها ۴۸ سال سن دارد! بگو در حکم دختر عزیز! زمان جنگ، ما حتی برای تهیه سیم‌خاردار هم مشکل داشتیم و چه غریبانه بود قصه حسین فهمیده!

الان، اما آن‌سوی آب‌های خلیج فارس، جوانان بحرینی با نام و یاد محسن حججی، برای تاسوعا و عاشورا مراسم می‌گیرند! هیمنه هر ملکه‌ای را به فرزندانش می‌شناسند؛ از جمله فرزندان ملکه، قطعاً یکی هم پترائوس گوربه‌گوری است که آمده بود تا مرزهای منطقه را باب میل شیطان بزرگ بچیند لیکن خداوند منان که حاج‌قاسم ما را باری از کربلای ۴ به کربلای ۵ رسانده بود، در این سالیان تا خود کربلا برد! و حاج‌قاسم، فرزند همه مادران شهداست!

و همه مادران شهدا، درست مثل خورشید، دعاگوی سربازان و سرداران این آبادی رویایی‌اند! دلم می‌خواهد برگردم به روزگار بچگی‌های دهه ۶۰ و با کاغذ این متن، موشکی درست کنم و از پشت‌بام خانه مصفای عزیز، بفرستمش حیاط کاخ ملکه‌ای که بود! روزی برد موشک‌های ما فقط تا تخته‌سیاه خانم‌معلم بود، اما خورشید چنان بر خون روشن طهرانی‌مقدم تابید که اینک هیچ خفاشی ولو بر فراز آسمان حیفا و تل‌آویو، بلکه هم دورتر، از تیررس نگاه هم‌چون عقاب موشک‌های ما در امان نیست!

آهای خانوم الیزابت! مادران این تکاوران، این دریادلان، این حافظان امن و امان ایران سرافراز ما، عجب آشی برایت پختند که یک وجب روغن داشت! نه! اصلاً شبیه ملکه‌ها نیستی! از این پس هر وقت یاد جمله «خورشید هرگز در مستعمرات بریتانیا غروب نمی‌کند» افتادی، یک «زرشک» هم بگو حتماً پشت‌بندش! یا چه می‌دانم؟! بگو؛ جوانی کجایی که یادت بخیر!

عزیز می‌گوید: «شیطان هر روز دم غروب، از ملکه انگلیس، خواستگاری می‌کند!» عزیز می‌گوید: «تار و پود پارچه پالتوی قرمز ملکه انگلیس، از خون کودکان صبرا و شتیلا است!» چه می‌گوید عزیز، ملکه انگلیس؟! راست می‌گوید؟! راست می‌گوید که تو هر شب، خواب قایق عاشورا می‌بینی و وقتی از ترس، بلند می‌شوی، دربه‌در می‌گردی دنبال خورشید؟!

حسین قدیانی

 

.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

منبع: افکارنيوز

کلیدواژه: تنگه هرمز خلیج فارس انگلیس بریتانیا تنگه هرمز طول عمر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.afkarnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «افکارنيوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۴۹۸۱۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

عمو کاووس نون خ چگونه بازیگر شد؟!

یکی از نقاط عطف مجموعه «نون‌خ» در همه فصل‌ها حضور شخصیتی به نام عموکاووس با بازی ماشاءا... وروایی است که به‌نوعی بزرگ روستاست و اهالی به او احترام می‌گذارند. این شخصیت در سری جدید سریال که این شب‌ها روی آنتن است، با سایر هم‌محله‌ای‌هایش همراه و همسفر شده و در سفر به چابهار ماجراجویی‌ها و اظهارنظرات خودش را دارد.

او با آن گویش شیرین کردی موقعیت‌های کمدی خوبی را در سریال خلق می‌کند. گرچه در این سری کاراکتر وحید با او شوخی‌های بیشتری دارد و مدام سر‌به‌سر او می‌گذارد و همین کل‌کل‌هایی که با هم دارند، باعث شده تا به شیرینی و نمک این کاراکتر اضافه شود. وروایی سال‌های بسیاری است که در حوزه بازیگری فعالیت می‌کند و اغلب فعالیت‌هایش در صداوسیمای استان کرمانشاه بوده است، اما با بازی در نون‌خ مورد توجه مخاطبان بسیاری قرار گرفت و به یکی از شخصیت‌های دوست‌داشتنی سریال تبدیل شد. همان‌طور که گفته شد از سوی دیگر مقابل این شخصیت، وحید با بازی سیدحسین موسوی قرار دارد که بده‌بستان‌های کلامی نمکی با همدیگر دارند. هر یک از این شخصیت‌ها، از یک نسل هستند و زوج کمدی خوبی را شکل دادند. گفت‌وگویی با این دو بازیگر داشتیم که در ادامه می‌خوانید. 

آقای وروایی، شما از هنرمندان باسابقه و باتجربه عرصه بازیگری هستید، اما به یکباره با سریال نون‌خ به شهرت و محبوبیت رسیدید. فکر می‌کنید این سریال چه ویژگی‌ای داشت که باعث شد بازیگرانش این همه دیده شوند و مورد توجه قرار گیرند؟

فصل اول سریال نون‌خ تقریبا از شش سال پیش آغاز شد و پایه‌گذار آن آقای سعید آقاخانی، آقای فرجی به‌عنوان تهیه‌کننده و امیر وفایی نازنین به‌عنوان نویسنده این سریال بودند. چون من نظامی بازنشسته هم هستم از سال ۱۳۶۱ در رادیو و تلویزیون کرمانشاه جذب شدم. خاطرم می‌آید در سال‌های بسیار دور در فیلم «فاتحین صحرا» باید یگان چتربازی می‌آمدند و کار پرش‌های هوایی را انجام می‌دادند و من هم یکی از کسانی بودم که انتخاب شدم. بعد از انقلاب از سال ۱۳۶۱ در تلویزیون جذب شدم و در مرکز خودمان کار‌های بسیار فاخری را می‌ساختیم و آنها را به شبکه‌های مختلف می‌سپردیم. مثلا مجموعه مستندی به نام «کرمانشاه در جنگ» را برای مرکز کرمانشاه ساختیم و شبکه‌های گوناگون هم آن را پخش کردند. در مستندی به نام «در مسیر سیمره» که رودخانه عظیمی است که به کرخه ریخته می‌شود، تمام روستا‌هایی را که در حاشیه این رودخانه بود، به تصویر کشیدیم و به تمام زمینه‌های فعالیت آنها از دیرباز پرداختیم و به یاد دارم که هر چهار شبکه این سریال را پخش کردند.

چطور شد سر از نون‌خ درآوردید؟ با آقای آقاخانی دوستی و آشنایی قدیمی داشتید؟

چهار، پنج سال پیش دوستان من سیروس میمنت و مصطفی تنابنده نازنین، برای گرفتن تست بازیگری به کرمانشاه آمده بودند. این موضوع به گوشم رسید. من رفته بودم که دوستم را ببینم و به پیشنهاد خودشان تست دادم و انتخاب شدم تا هفته بعد به تهران بیایم. به تهران آمدم و شخصیت به دل سعید آقاخانی نازنین به عنوان کارگردان این کار نشست. البته هفت، هشت نفر دیگر هم برای نقش کاووس آمده بودند، اما شاید من تنها کسی بودم که توانستم منویات ایشان را در مورد عمو کاووس که جویا بود، اجابت کنم. بعد از آن سال با کمک خود ایشان و تجربیاتی که از بزرگان این قبایل و روستا‌ها داشتم سعی کردم به همه اینها بپردازم و واقعا جا دارد از امیر وفایی عزیز بگویم که احساس می‌کنم منطقه غرب را به‌خوبی می‌شناسد. ایشان بعضی از اصطلاحات را که من فقط از بزرگان خودم مثلا از پدربزرگم شنیده بودم مثل مردآزما، گرین گوش و دوالپا که از اصطلاحات و افسانه‌های کردی هستند، برای من به صورت تصویری نوشته بود. اطلاعات عمومی او بسیار قوی و میزان مطالعه‌اش بسیار زیاد است و همه این ارزش‌های فرهنگی، قصه‌ها، روایت‌ها و داستان‌گونه‌ها را در ذهن داشت و در فیلمنامه‌اش آورده بود و ما از گویش این کار نهایت استفاده را بردیم. سعید آقاخانی هم که خود دستی بر آتش دارد، سربلند است و خودش کرد و از جنس ماست. به همین دلیل تسلط زیادی روی این فرهنگ و زبان دارد.
 
فکر می‌کنید سعید آقاخانی به‌واسطه شناختی که از این قوم دارد، توانسته به‌خوبی کرد‌ها را به‌واسطه این سریال به مخاطب معرفی کند؟

سریال‌هایی که راجع به قومیت‌ها ساخته می‌شوند معمولا روی لبه تیغ هستند. دیده‌ایم که خیلی‌ها در این مسائل زخمی شده‌اند، اما سعید آقاخانی به پاس هوشیاری، توانایی و قابلیت و توجه ویژه‌ای که به این مسائل دارد، نگذاشته است صدمه‌ای به سریال وارد شود. خدا را شکر برای پنجمین سال است که ما به دل بیننده‌های جان نشسته‌ایم. امروز وقتی از خانه بیرون می‌آیم شاید حداقل ۶۰ ــ ۵۰ خانواده فرهیخته از دیار خودم یا از کردستان عزیز، لرستان و از ایلامی‌هایی که همه خودشان از جنس ما، قصه‌گو و روایت‌گوی دیار ما هستند جلوی مرا می‌گیرند و عکس‌هایی به یادگار با کاووس دارند که به آن علاقه‌مندند و خوشحالند که او شخصیت بزرگ روستایی است که حرفی برای گفتن دارد.
 
کلیت سریال چقدر توانسته در این پنج فصل، این اقلیم را بیشتر به مردم بشناساند و باور‌ها و تصورات غلط را که برای عده‌ای به وجود آمده از بین ببرد و تصویر زیباتری از استان، فرهنگ و آداب و رسوم آن به مخاطب ارائه کند؟

طی چهار سال گذشته نوشته‌های سعید آقاخانی و در کنار او امیر وفایی، حول محور مسأله کرد بود و این کرد حرف و حدیث‌های زیادی برای دیده شدن با خود دارد؛ مسائل زندگی، روزگار، دامداری، باغداری و حتی سیاست‌شان. امروز شورا‌ها بر یک‌سری از مسائل روستا‌ها تأثیر بسیاری می‌گذارند و باید این توانایی و قابلیت را داشته باشند که روستای‌شان را هرچه جذاب‌تر، فرهیخته‌تر و دیدنی‌تر کنند تا جزو میراث‌های فرهنگی قرار بگیرند و توریسم محور باشند. این دو عزیز واقعا توانسته‌اند اینها را به اثبات برسانند. ما به روستا‌هایی رفتیم و آنها را به تصویر کشیدیم که برای مخاطبان جالب بود. مثلا خیلی‌ها از من می‌پرسند دره اژد‌ها در دیار شماست؟ هیچ کجای عالم چنین جایی را ندارد. وقتی پالنگان را خصوصا در روز‌هایی که دف‌زنان بر فراز پشت بام‌ها نوروزخوانی می‌کنند می‌بینید، شاید چنان توریسم محور شده باشد که سالانه ده‌ها هزار نفر برای دیدن چنین جاذبه معماری به آنجا بیایند. حتی معماری پلکانی خانه‌های پالنگان واقعا در هیچ کجا نمونه‌ای ندارد و صد‌ها نمونه از این زیبایی‌ها در دیارمان نهفته است. روی هم رفته اینها فقط توسط سریال نون‌خ شناخته شده است.

خودتان چقدر تاثیر این سریال را در جذب گردشگر دیده‌اید؟

تازه فقط در شات هوایی در تیتراژ نقاطی مثل بیستون، آناهیتا، گور دخمه‌های بهرام گور، طاق بستان و هورامانات خودمان را معرفی کردیم. سعید عزیز توانسته همه اینها را نشان دهد و امیر وفایی به آنها اشاره‌ای داشته باشد. امسال سیستان‌وبلوچستان عزیز و سربلند را هم داشتیم. ما به خاطر بازی در این سریال در آنجا مستقر شدیم و سختی آب و هوایی و سختی کار بسیاری داشتیم.
 
اتفاقا می‌خواستم بدانم کار در چابهار چطور بود؟ این‌که شما از غرب با آن آب‌وهوای سرد به سمت جنوب کشور که هوای گرم و شرجی دارد، رفتید که باید تجربه جالبی برای‌تان باشد؟ 

من ساکن کرمانشاهم یعنی از غرب به شرق رفتیم و دمای بالای ۶۵ درجه را متحمل می‌شدیم. بعضی مواقع بچه‌ها آنجا آسیب می‌دیدند. پشه‌هایی بود که به گریمور ما آزار رسانده بود و یک هفته به تهران آمد و بستری شد و دوباره به ما پیوست. اتفاقاتی هر از چند گاه برای بچه‌ها می‌افتاد و از درمانگاه‌های آنجا سر در می‌آوردند. هم آقای فرجی از تهران دکتر آورده بود و هم یک تیم پزشکی محلی داشتیم که شبانه‌روز در هتل ما مستقر بودند تا در صورت نیاز، دارو و درمان در اختیار بچه‌ها قرار دهند و سلامت آنها را برای روز‌های کاری حفظ کنند. با این حال ما واقعا از کار لذت بردیم. در مجموع هدف این بود که ما سیستان‌وبلوچستان و چابهار را با همه عظمت‌هایش و کرمان را با تمام زیبایی‌هایش تا حد توان و بضاعت به تصویر بکشیم و اینها از نگاه آقای امیر وفایی و سعید آقاخانی نشأت می‌گیرد. من در استان پهناوری هستم و در گردشی که در ایام عید در چهار استان هم زبان اطراف؛ یعنی ایلام، کردستان، لرستان و همدان داشتم، همه بالاترین میزان پذیرش را به سریال نون‌خ داده بودند و به حقیقت می‌گویم حرفی برای گفتن داشت. جای خالی خیلی از کار‌هایی که باید انجام بگیرد را پر کرد، دیده شد و تلویزیون به خود بالید که سریالی را ساخته که به نبوغ بالایی رسیده، می‌تواند تداوم داشته باشد و بینندگان جان هم لذت ببرند.

در فصل جدید، این سفر جاده‌ای باعث شد که کرمانی‌ها و سیستان‌و‌بلوچستانی‌ها و اتحاد اقوام و ارتباط خوب آن دو قوم با هم و مهمان‌نوازی آنها را ببینیم. می‌شود گفت همه اینها جزو نکات مثبت سریال هستند.

واقعا در آنجا پیرزن و پیرمرد‌هایی که سن بالایی داشتند، نون‌خ را از خودشان می‌دانستند، یعنی می‌گفتند ما چنین آدم‌هایی را سال‌های سال در کنار خودمان داشته‌ایم، ولی امروز شما آنها را زنده کرده‌اید و ما چقدر ذوق‌زده شدیم و احساس خوبی داریم! فرهنگ مهمان‌نوازی، فرهنگ غنی آداب و رسوم آنها از پوشش و خورد‌وخوراک گرفته تا برخورد شعورمندانه و پر از معرفت‌شان همه و همه چیز‌هایی است که به نظرم رسید. من به بچه‌های خودم هم می‌گویم اگر هر ایرانی یک‌بار به چابهار نرود عمرش را باخته است. باید برود و کوه‌های مریخی را ببیند و این‌که خداوند عظمت خود را در کجا پیاده کرده است.
 
فکر می‌کنم بازی در فصل پنجم این سریال برای خودتان هم تجربه جالب و جدیدی بود. این طور نیست؟

بله. اگر سال‌های آینده کاری انجام شود و به این قومیت‌ها بپردازند، هم بیننده راضی است و هم بازیگرانی که در کنار سعید آقاخانی عزیز یکدست شده‌اند می‌توانند این فرهنگ‌ها را یکی پس از دیگری با دل و جان به سمع و نظر بیننده‌های عزیزشان برسانند.
 
اتفاقا تجربه پایتخت، نون‌خ و سریال‌هایی از این دست ثابت کرده که مردم به تماشای مجموعه‌ای که درباره اقوام مختلف ساخته می‌شود، بیشتر علاقه دارند.

دقیقا همین‌طور است. وقتی مردم را می‌بینیم و با آنها برخورد داریم، در اولین جمله به ما می‌گویند از این سریال‌ها زیاد بسازید. انتظار دارند ما در ارتباطی که با دکتر جبلی داریم به ایشان بگوییم از این کار‌ها بیشتر ساخته شود تا ایران را بهتر بشناسیم و به آن ببالیم. اصلا فکر کرده‌ایم چرا بچه‌ها را که به خارج از کشور می‌فرستند، سرخورده می‌شوند و بعد با دست خالی برمی‌گردند؟ بگذارید با این سریال‌ها ایران‌شناسی خوبی داشته باشیم. ایران ما این‌قدر جاذبه‌ها و فرهنگ‌های زیبا در درون خود دارد که واقعا می‌گویم، ما هیچ کاری هنوز برایش نکرده‌ایم. ما ابتدایی‌ترین قدم را به همت آقای فرجی، امیر وفایی نازنین و سعید آقاخانی برداشتیم و ان‌شاء‌ا... این امکان فراهم شودکه بتوانیم قومیت‌ها و سرزمین‌های دیگری را توسط سریال خودمان به مخاطبان بشناسانیم.
 
در سری جدید سریال شاهد هستیم که وحید کمی بیشتر سر‌به‌سر عموکاووس می‌گذارد، اما در مصاحبه‌ای که با ایشان داشتم، گفتند وحید با این‌که خیلی شوخی و شیطنت و عموکاووس را اذیت می‌کند، در مواردی سعی دارد احترام او را نگه دارد. می‌توان گفت همین احترام به بزرگ‌تر جزو ویژگی‌های این سریال است.

بله، اجازه دهید یک خاطره شیرین برای‌تان بگویم. آقای فرجی ما را به مشهد دعوت کرده بود و یک شب که به زیارت رفته بودیم، به علت شلوغی حرم از هم جدا شدیم و بعد هرچه حسین عزیز را صدا زدم، او را پیدا نکردم. دیدم با حال بدی، غمگین روی تخته‌سنگی نشسته و وقتی به‌اصرار جویا شدم، گفت چهار نفر یقه او را گرفته و گفته‌اند برای ما اصلا مهم نیست که این سریال است. این پیرمرد همشهری ماست و اگر او را اذیت کنی تو را به شهرمان می‌بریم تا مثل نمد با چوب بزنیمت (می‌خندد). تا این حد روی کاووس تعصب دارند. لازم است از حسین نازنین برای اخلاق خوبش تشکر ویژه‌ای داشته باشم که بسیار جوان مؤدب، محجوب و دوست‌داشتنی است و این‌قدر برای من عزیز و محترم است که دوست دارم با او رفت‌وآمد داشته باشم.
 
ارتباط آدم‌ها با هم در این سریال ارتباط خاصی است که دیده شد. صرف‌نظر از فیلم‌ها و سریال‌های‌مان، در ارتباطات واقعی رفت‌وآمد خانواده‌ها و همسایه‌ها با هم کمتر شده است، اما در این سریال آنها هوای یکدیگر را دارند و با هم در سفری همراه شده‌اند که سعی می‌کنند در مشکلات کنار هم باشند. این اتفاق خوب چقدر می‌تواند برای مخاطبان الگوی مناسبی باشد؟
واقعا زندگی ما در گذشته همین‌طور بود. در دوران کودکی وقتی به خانه می‌آمدم، می‌دیدم ۱۰ خانواده نشسته اند که همه را می‌شناختم و نسبت‌های‌شان را می‌دانستم. همه اینها مهمان دست اول ما بودند. یعنی جدا از خواهر‌ها و برادرها، این مهمان‌ها ارج و قرب بسیاری نزد خانواده‌های ما داشتند. یک چراغ زنبوری داشتیم که هر شب آن را به دستم می‌دادند و به خانه یکی از فامیل می‌رفتیم. من به‌عنوان گزارشگر تلویزیون کرمانشاه در کردستان خانواده‌های مرزنشینی را می‌دیدم که شب‌ها به روستا‌های آن طرف مرز عراق می‌رفتند، سر می‌زدند و از هم احوالپرسی و فرزندان‌شان باهم ازدواج می‌کردند و در شادی‌های هم شرکت داشتند. قوم‌های ما واقعا این‌طور بودند. یا مثلا ما برای یک عروسی به شیراز رفتیم و آن عظمت شیراز را دیدیم. باید به این مسائل که دارد به فراموشی سپرده می‌شود بیشتر پرداخت. 
 
از ارتباط خود با بازیگران دیگر سریال بگویید. فیلمبرداری که تمام می‌شود، چقدر حال همدیگر را جویا می‌شوید؟

شاید بتوانم بگویم ما با بچه‌هایی که در کنار هم هستیم، یک خانواده بسیار مهربان، عزیز و دوست داشتنی شده‌ایم. یعنی اگر هر روز احوال حمید آذرنگ نازنین، سعید آقاخانی و کاظم نوربخش را نپرسم، بدحال می‌شوم. همه با هم تا شروع بعدی در ارتباط هستیم، چون من در این سریال دوست‌های خوبی پیدا کرده‌ام. شاید برای‌تان جالب باشد بدانید بعد از سفری که به چابهار داشتیم از عید که کارمان تمام شده تا به حال ده‌ها تلفن از آن سرزمین داشته‌ام که با من تماس گرفته‌اند و دوست شده‌اند و من هم آنها را به‌عنوان یک دوست پذیرفته‌ام و اگر روزی بخواهم با خانواده به آنجا بروم به خانه همین دوستانی که در چابهار، زاهدان و کرمان پیدا کرده‌ام خواهم رفت. اینها بسیار جای شکرگزاری داردکه هم خودش حامل پیام است و هم خودمان در این گردش‌ها دوستان خوب و صمیمی پیدا کرده‌ایم.
 
معمولا مردم وقتی شما را می‌بینند، درباره عمو کاووس چه می‌گویند و نظرشان درباره شخصیت او چیست؟

شخصیت کاووس بزرگ آبادی و رئیس شوراست و حکم حکومتی دارد و شخصیت‌هایی مثل نوری و دیگران از رفتار و گفتار کاووس دفاع می‌کنند و به همین دلیل، هم و غم مسائل را دارد. مثلا دو سال پیش به موضوع فرزندآوری اشاره داشت و می‌گفت دخترهای‌مان را به بالادستی و آن سوی مرز ندهیم. دختران مال ایران هستند و در این سرزمین و این روستا باید زاد و ولد و فرزندآوری شکل بگیرد. من شخصیت کاووس را دوست دارم و فکر می‌کنم به دل بیننده هم نشسته است. 
 
یکی از نکات جالب عمو کاووس این است که با وجود این‌که بزرگ روستاست، اما بسیار به‌روز است و با جوان‌ها هم ارتباط خوبی دارد. همه این موارد در فیلمنامه لحاظ شده بود یا ایده‌هایی است که شما به نویسنده و کارگردان دادید؟

واقعا دلسوزی عمو کاووس این توانایی را به او می‌بخشد. حتی وقتی دریکی دو فصل قبلی به خاطر مشکلات چشمی که داشت به اشتباه جاناتان، گاو سلمان را کشت، اسب خود را به جای آن به او داد. این اهمیت، همدلی ومهربانی کاووس بی‌تردید به دل همه نشسته است، البته این موارد در فیلمنامه بوداما خب ماهم به‌عنوان بازیگر ایده‌هایی درکار داریم که به کارگردان و نویسنده ارائه می‌دهیم.

منبع: جام جم

tags # نون خ سایر اخبار آیا قدرت‌های فوق‌بشری واقعیت دارند؟ چطور انسان به این قدرت‌ می‌رسد؟ بعد از فضا چه چیزی وجود دارد، جهان کجا تمام می‌شود؟! (تصاویر) مرکز واقعی جهان کجا است؟ فضانوردان چگونه در فضا دستشویی می‌کنند؟ | سرنوشت مدفوع انسان در فضا چه می‌شود؟

دیگر خبرها

  • دنیای مد به روایت «حسنا و ملکه‌های رنگی»
  • نمایش ۲ فیلم برای جامعه ورزش پهلوانی از شبکه‌های مختلف تلویزیونی
  • عمو کاووس نون خ چگونه بازیگر شد؟!
  • تصاویری خیره‌کننده از «ماه صورتی» در سراسر جهان
  • رازهای جالبی از تایتانیک که شاید هرگز درباره‌اش نشنیده باشید (فیلم)
  • سیاه‌چاله چیست و چگونه نور را می‌بلعد؟!
  • دعوا بر سر دستمال ارزشمند لیونل مسی!
  • حمله اسنوکر باز انگلیسی به حسین وفایی؛ این زمین مقدس است، برو و هرگز برنگرد!
  • اجرای «طرح نور» هوشمند می‌شود!
  • گلدبرگ: AEW مزخرف است و هرگز به آنجا نخواهم رفت/ اخبار WWE