"خستگی تصمیم" چیست؟
تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۶۷۸۰۹۶
همان گونه که عضلات ما بعد از کار کردن زیاد خسته میشوند، مغز نیز بعد از تصمیم گیریهای متعدد در طول روز، چار خستگی میشود که به آن، "خستگی تصمیم" (Decision fatigue) میگویند.
ما مدام در حال تصمیم گیری هستیم و با هر تصمیمی، یک قدم به "خستگی تصمیم" نزدیک میشویم. هر چند همه تصمیمها بزرگ و حیاتی نیستند، ولی هر کدام شان، به سهم خود بخشی از انرژی مغزمان را میگیرند: از انتخاب بین دو نوع خمیردندان برای مسواک صبحگاهی و تصمیم گیری درباره این که امروز چه بپوشم و انتخاب درجه حرارت بخاری یا کولر ماشین و انتخاب موسیقی برای شنیدن و برداشتن یک نوع پینر از قفسه پنیرهای سوپرمارکت تا تصمیم گیری درباره نحوه برخورد با خطای فرزند و انتخاب بین چند گزینه برای سرمایه گذاری و مهاجرت و .
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
نکته جالب توجه این که ما بعضی تصمیم گیریها را عرفاً تصمیم گیری نمیدانیم. مثلاً برای بالا رفتن از یک برج که دارای ۳ آسانسور است، وقتی دکمه یکی از آنها را میفشاریم، در واقع، تصمیم گرفته ایم، هر چند که آن را در زمره تصمیمات روزانه نیاوریم.
افرادی که کار و زندگی شان به گونهای است که باید مدام تصمیم بگیرند، بیش از بقیه در معرض خستگی تصمیم قرار دارند. در یک تحقیق در آمریکا، تعدادی قاضی که باید درباره عفو زندانیان تصمیم گیری میکردند، مورد بررسی قرار گرفتند. مشخص شد که آنها در ابتدای روز، پروندهها را بهتر بررسی میکنند و افراد بیشتری را مشمول عفو میدانند، ولی هر چه به پایان روز نزدیک میشوند.
افراد کمتری را عفو میکنند. پروندهها کما بیش یکسان بودند و قضات نیز ثابت. آنچه در ساعات پایانی روز تغییر کرده بود، پدیدار شدن حالت "خستگی تصمیم" بود که هنگام صبح وجود نداشت.
رولف دوبلی در کتاب "هنر خوب زندگی کردن" میگوید: وقتی مغز به خاطر تصمیم گیریهای متعدد خسته میشود، معمولاً سر راستترین تصمیمات را میگیرد که عمدتاً هم بدترین است.
چه کنیم؟
۱ - وقتی از "مارک زاکر برگ" بنیانگذار و مدیر "فیس بوک" پرسیدند چرا همیشه یک نوع تی شرت میپوشی پاسخ داد: نمیخواهم هر روز صبح درگیر تصمیم گیری درباره این که کدام لباس را بپوشم.
او با این کار در واقع، یکی از تصمیمات صبحگاهی اش را حذف و انرژی آن را برای تصمیم گیریهای مهمتر کاری، ذخیره میکند.
خانم "آنگلا مرکل" صدر اعظم آلمان هم از این روش استفاده میکند و اکثراً یک نوع لباس میپوشد. استیو جابز نیز همین گونه بود.
برای این که خستگی تصمیم دیرتر رخ بدهد، تا حد امکان خود را در معرض تصمیم گیریهای کم اهمیت قرار ندهیم. راهش این است که درباره برخی چیزها، یک تصمیم ثابت بگیریم. به عنوان مثال، به جای این که هر روز تصمیم بگیریم امروز چه غذایی درست کنیم، یک برنامه هفتگی یا ماهانه تدوین کنیم و از قید تصمیمات روزمره خلاص شویم و انرژی مغزمان را ذخیره کنیم.
یا یک مدیر میتواند جلسات خود را فقط در روزهای چهارشنبه برگزار کند و هر که از او وقت بخواهد، به جای این که فکر کند و درباره زمان جلسه با او تصمیم بگیرد، روز چهارشنبه را با او وعده کند. یا یک پدر روز خاصی را در هفته، برای بیرون بردن بچهها در نظر بگیرد و .... (هر کسی میتواند به فراخور زندگی اش، چند مورد را مشمول یک تصمیم واحد کند و از تصمیم گیریهای متعدد راحت شود.)
۲ - تصمیمات مهم را صبح بگیریم. یادمان باشد که هر چه از روز میگذرد، به "خستگی تصمیم" بیشتر نزدیک میشویم.
۳ - وقتی گزینههای قابل انتخاب برای تصمیم گیری زیادتر باشد، "خستگی تصمیم" نیز بیشتر میشود.
اگر برای خرید کاغذ دیواری به خیابانی که بورس کاغذ دیواری است برویم، در دهها فروشگاه، صدها طرح میبینیم و تعدد گزینهها ما را سردرگم میکند. در واقع ما بعد از دیدن دهها طرح اولیه، دچار خستگی تصمیم میشویم و بعد از مدتی یکی از طرحها را نه از سر شوق و علاقه که به خاطر خستگی تصمیم و گریز از ادامه این روند انتخاب میکنیم.
یکی از راههای مواجهه منطقی با تعدد گزینه ها، این است که به جای آن که مثلاً ۱۲ گزینه را یک جا بررسی کنیم و به یکی برسیم، آنها را به چند گروه کوچکتر تقسیم کنیم و سه تا سه تا بررسی کنیم تا به انتخاب نهایی برسیم.
۴ - وقتی دچار خستگی تصمیم هستیم، تصمیم نگیریم؛ فرصتی به مغز دهیم تا خود را بازسازی کند. کمی استراحت و خوردن اندکی غذا که گلوکز مغز را تأمین کند، میتواند خستگی تصمیم را کاهش دهد. نیم ساعت خواب در وسط روز، میتواند در جلوگیری از خستگی تصمیم مؤثر باشد.
۵ - انسانهای کمال گرا که میخواهند بهترین خروجی را داشته باشند، بیش از بقیه دچار خستگی تصمیم میشوند. بهتر است به یک گام جلوتر بسنده کنیم و راحتتر و سریعتر تصمیم بگیریم. کش دادن تصمیم گیری، انرژی زیادی از مغز میگیرد.
منبع: پارسینه
کلیدواژه: سلامت روان خستگی مغز استراحت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.parsine.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارسینه» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۶۷۸۰۹۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پشت پرده فروش سهام دیجیکالا؛ خستگی استارتآپی!
نیما نامداری در دنیای اقتصاد نوشت: خیلیها تعجب کردهاند چرا صاحبان یکی از بزرگترین استارتآپهای ایران حاضر شدهاند برای فروش اکثریت سهام خود با یک شرکت خصولتی پای میز معامله بنشینند. به گمان من برای درک این تصمیم باید خود را جای آنها بگذاریم. بد نیست ابتدا سابقه ماجرا را ببینیم.
تقریبا همه استارتآپهای شناختهشده که به سوددهی رسیدهاند در سالهای اخیر علاقهمند به حضور در بازار سرمایه هستند و برای عرضه اولیه سهام درخواست رسمی دادهاند. در بعضی موارد هیات پذیرش بورس هم با این درخواستها موافقت کرده، اما بهدلیل مخالفت نهادهای دیگر، تا امروز غیر از یک مورد (تپسی) این فرآیند به سرانجام نرسیده است. گفته میشود علت این مخالفت، ترکیب سهامداری این استارتآپهاست. ظاهرا برخی دستگاههای ناظر ملاحظاتی درباره برخی از سهامداران خصوصی این شرکتها دارند و تا زمانی که آنها سهامدار باشند، موافق عرضه سهام در بورس نیستند. تپسی هم زمانی مجاز به عرضه سهام در بورس شد که ابتدا بخش قابل توجهی از سهام خود را به برخی شرکتهای خصولتی واگذار کرد.
حق طبیعی صاحبان این استارتآپهاست که نخواهند سهام خود را کمتر از ارزش واقعی بفروشند و جایی هم بهتر از بازار سرمایه برای کشف ارزش واقعی یک شرکت وجود ندارد؛ اما وقتی این راه بسته است چارهای جز چانهزنی پشت درهای بسته و در فضای غیرشفاف باقی نمیماند. در چنین شرایطی آن طرف که توان فشار رسمی و غیررسمی دارد قدرت چانهزنی بیشتری هم دارد. نباید فراموش کرد که گزینهها برای چنین معاملاتی هم زیاد نیستند.
برآورد میشود ارزش دیجیکالا بین ۳۰ تا ۴۰ هزار میلیارد تومان باشد و گفته میشود حدود ۷۰ درصد سهام این شرکت روی میز مذاکره است. واضح است که در شرایط امروز اقتصاد ایران، شرکتهای بسیار معدودی توان پرداخت چنین اعدادی را دارند که آنها هم عمدتا خصولتی هستند. همه اینها باعث میشود توان چانهزنی بنیانگذاران استارتآپها باز هم کمتر شود و عملا چارهای جز چنین معاملاتی نداشته باشند. در همین مثال دیجیکالا، ظاهرا سهامداران فعلی پذیرفتهاند تخفیف قابل توجهی به خریداران بالقوه بدهند. اگر سهام دیجیکالا در بورس عرضه شده بود و قیمت آن مشخص بود یا اینکه خریداران متنوعی (داخلی یا خارجی) امکان مذاکره با دیجیکالا را داشتند، چرا باید سهامداران فعلی تن به تخفیف میدادند؟
شاید بپرسید اساسا چرا صاحبان استارتآپهای بزرگ میخواهند سهامشان را بفروشند؟ چرا همین وضعیت فعلی را ادامه نمیدهند و از مدیریت کسبوکار بزرگ و موفقی که دارند لذت نمیبرند؟ سوال درستی است که دو پاسخ اصلی دارد.
پاسخ اول به شرایط ایران برمیگردد. واقعیت آن است که استارتآپها میهمان ناخوانده اقتصاد کشور هستند و حاکمیت هنوز نتوانسته با این شرکتها کنار بیاید و به آنها اعتماد کند؛ ضمنا ابزارهای متعارفی را که برای کنترل کسبوکارهای دیگر دارد، خیلی نمیتواند در کنترل این کسبوکارها بهکار بگیرد؛ چون نه مجوزهای انحصاری دارند که بشود به لغو مجوز تهدیدشان کرد و نه وام بانکی میگیرند که بتوان بهعنوان بدهکار بانکی آنها را محاکمه کرد و نه ساختمان و ماشینآلات زیادی دارند که بتوان با انواع مجوزهای شهرداری، محیط زیست، گمرک و... مانع رشدشان شد. تنها راهی که میماند خسته کردن آنهاست.
به دلایل مختلف اکثر بوروکراتهای دولتی از این جوانهایی که غفلتا به جایی رسیده و کسبوکاری ساختهاند هیچ خوششان نمیآید. البته هستند مدیران و سیاستگذارانی که اراده حمایت و نیت همراهی دارند؛ ولی اینها در اقلیت محض قرار دارند و از پس آن اکثریت برنمیآیند. بهویژه در رده مدیران میانی به وضوح میشود این حس منفی را دریافت کرد. بیاغراق روزی نیست که از یک گوشه دولت کسی نامهای نزند و چیزی نخواهد یا بابت چیزی تهدید نکند یا برای چیزی محدودیت نتراشد.
از سوی دیگر مدام کمپینهای رسانهای از داخل و خارج علیه این استارتآپها فعال میشود. کمپینهایی که عمدتا مبتنی بر اطلاعات اشتباه یا برداشتهای ناصحیح است. دستگاههای دولتی هم معمولا یا بانی این کمپینها هستند یا با آنها همراهی میکنند. فقط اینها نیست. این جوانها را مدام این طرف و آن طرف مورد بازخواست قرار میدهند.
اگر این محدودیتها و فشارها مانع رشد کسبوکار نمیشد باز حرفی نبود؛ اما انبوه مجوزها و کنترلها همراه با دخالتهای قیمتی باعث شده است که بسیاری از اقدامات توسعهای یا مجاز نباشد یا صرف نداشته باشد؛ ضمن اینکه خیلی از توسعهها نیازمند جذب سرمایه است، ولی مسیر تامین مالی از بازار سرمایه یا وام گرفتن از بانکها مسدود است، سرمایهگذار خارجی هم که در ایران وجود ندارد. کار به جایی رسیده که بسیاری از استارتآپهای بزرگ حتی برای تامین سرمایه در گردش هم دچار مشکل هستند. ادارات مالیاتی و تامین اجتماعی هم که معرف حضور هستند. البته حتما میشود استارتآپهای کوچکتری که عمدتا سهامدار خصولتی دارند، پیدا کرد که از برخی حمایتهای دولتی بهرهمند شدهاند.
حالا به همه مشکلات بالا محدودیتهای ناشی از تحریم و شرایط اجتماعی و فرهنگی را هم اضافه کنید که باعث از دست دادن نیروهای باکیفیت هم شده است. استارتآپهای موفق ایرانی به جای آنکه تلاش کنند بازارهای منطقه را بگیرند و به اولین یونیکورنهای خاورمیانه بدل شوند، شاهد مهاجرت نیروهای خود به استارتآپهای کوچک و متوسط منطقه یا اروپا هستند. به گمان من اگر تحریمها رفع میشد و شرایط کشور مشابه سالهای ۹۴ تا ۹۶ باقی میماند، ما امروز در ایران حداقل ۸ یونیکورن داشتیم که همگی فراتر از ایران فعالیت میکردند. اما همه این امیدها هم برباد رفت.
وقتی همه این شرایط را کنار هم میگذاریم چیزی جز خستگی و ناامیدی برای بنیانگذاران استارتآپها باقی میماند؟ توجه داشته باشید بسیاری از بنیانگذاران استارتآپها میلیاردرهای بیپول هستند. یعنی روی کاغذ صاحب سهام شرکتهای چند صد یا چند هزار میلیاردی هستند، ولی در عمل توان مالی محدودی دارند. به جز برخی استثناها اغلب این استارتآپها سود چندانی توزیع نمیکنند؛ چون ناچارند از محل سود فعالیتهای توسعهای خود را تامین کنند. جوانی را میبینیم که احتمالا الان در دهه چهارم عمرش است و در دهه سوم عمرش با هزار امید استارتآپی راه انداخته و حالا فشارها مستاصلش کرده و به آنچه تصور میکرده هم نرسیده است و توان بزرگتر کردن استارتآپش را هم ندارد. چنین کسی را جز «خسته» چه میتوان نامید؟
اما این سوال که چرا صاحبان فعلی استارتآپهای بزرگ میخواهند سهامشان را بفروشند پاسخ دومی هم دارد که به شخصیت و روحیه بنیانگذاران استارتآپها برمیگردد. تقریبا همه استارتآپهای موفق دنیا توسط جوانهایی تاسیس شدهاند که زمانی میخواستهاند تجربههای جدیدی داشته باشند و از این ماجراجویی و ریسکپذیری لذت میبردهاند. آنها عموما از تکرار و یکنواختی کارها گریزان هستند و دوست ندارند گرفتار بوروکراسی سازمانهای بزرگ و کند و لخت بشوند. اساسا همین روحیه آنها را به سمت کارآفرینی نوآورانه سوق داده است.
طبیعی است این افراد وقتی استارتآپ خودشان بزرگ میشود و ویژگیهایی شبیه کسبوکارهای بزرگ و جاافتاده پیدا میکند، دیگر آن انگیزه سابق را نداشته باشند. در دنیا معمولا دو راه پیش روی چنین افرادی است. راه اول این است که سهام خود را در استارتآپ موفقی که دارند بفروشند و با پولی که به دست آوردهاند سراغ تجربههای جدید بروند. مثلا ایلان ماسک در سال۱۹۹۵ استارتآپی به اسم ZIP ۲ تاسیس کرد که ۵سال بعد آن را به قیمت ۳۰۰میلیون دلار به شرکت کامپک فروخت. او با پولی که بهدست آورد همراه با چند نفر دیگر PayPal را تاسیس کردند و این را هم چند سال بعد به ارزش ۱.۵میلیارد دلار به ebay فروختند. ایلان ماسک با سهمش از این پول، تسلا و استارلینک و چند استارتآپ دیگر را تاسیس کرد. این کارآفرینی سریالی چیزی است که در استارتآپها زیاد دیده میشود.
مسیر دوم شبیه کاری است که بنیانگذاران گوگل انجام دادند. آنها از شرکت خودشان خارج نشدند؛ اما تصمیم گرفتند مدیریت شرکت را به یک مدیرعامل حرفهای واگذار کنند و خودشان از محل سودی که استارتآپ اول ایجاد کرده است به سرمایهگذاری و حمایت از استارتآپهای دیگر بپردازند. تاسیس شرکت سرمایهگذاری Google Venture که یکی از بزرگترین VCهای جهان است، نتیجه همین تصمیم بود. بنیانگذاران آمازون و مایکروسافت و فیسبوک هم کموبیش همین مسیر را رفتهاند. در این الگو استارتآپ اول سود خوبی ایجاد میکند که به بنیانگذارانش امکان میدهد بدون درگیر شدن در مدیریت روزمره شرکت، وقت خود را صرف تجربههای جدید کنند. به همین دلیل نفس این ماجرا که بنیانگذاران استارتآپها از شرکت خود خارج شوند و استارتآپهای جدید راه بیندازند نه تنها عجیب نیست، بلکه یکی از عادیترین اتفاقاتی است که در فضای استارتآپی جهان دیده میشود؛ اما در ایران که چنین تجربههایی وجود ندارد و شرایط مساعد ایجاد کسبوکارهای جدید نیست، چنین تصمیمی عجیب به نظر میرسد.
اگر شما جای بنیانگذاران یک استارتآپ موفق و بزرگ بودید، اما میدیدید موفقیت شما وبال گردنتان شده، محدودیتها و فشارها شما را خسته و ناامید کرده، گرفتار روزمرگی شرکت جاافتادهای شدهاید که در اندازههای فعلی خود گیر کرده، نه راهی برای تجربههای جدید دارید و نه مسیری برای ورود به بازارهای نو، راه عرضه در بورس را هم بر شما بستهاند و سقف رشد برایتان گذاشتهاند، چه میکردید؟ به اولین و شاید تنها پیشنهاد معقولی که روی میز گذاشته میشد، پاسخ مثبت نمیدادید؟