عباس نعمتی: مراقب عارضه خود مردمپنداری باش آقای وحید جلیلی!
تاریخ انتشار: ۱۴ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۰۱۹۶۳۳
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، درحالیکه سریال «بوی باران» ابتدای همین هفته به پایان رسید اما حاشیههای آن همچنان ادامه دارد. روز گذشته وحید جلیلی به انتقاد از این سریال و البته گفتههای نویسنده آن در گفتوگوی قبلی با خبرآنلاین پرداخته بود. عباس نعمتی در پاسخ به انتقادهای تند وحید جلیلی این یادداشت را در اختیار خبرآنلاین قرار داد که در ادامه میخوانید:
جناب آقای وحید جلیلی مجددا در خصوص سریال بوی باران اظهاراتی داشتند که حقیر لازم دانستم توضیحات زیر رادر خصوص پارهای از فرمایشات ایشان ارائه کنم:
۱- مرکز تحقیقات صداوسیما به عنوان مرکز پژوهشیای که بیش از 50سال تجربه علمی دارد، مخاطبین سریال «بوی باران» را ۴۰درصد مردم ایران (چیزی حدود ۳۵میلیون نفر) اعلام نموده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
۲- طبق تحقیقات مرکز تحقیقات صداوسیما ۶۸درصد مخاطبین، سریال «بوی باران» را آموزنده و ۳۲درصد آموزندگی سریال را کم یا اصلا دانستهاند.
همچنین ۷۶درصد مردم داستان را جذاب، ۸۵درصد، هنرمندان را خوب و ۷۲درصد شخصیتهای داستان را باورپذیر دانستهاند.
اینکه اکثریت قاطع مردم سریال را جذاب، آموزنده با داستانی گیرا و شخصیتهایی باورپذیر و هنرمندانی خوب ارزیابی کردهاند نشان میدهد فهم جامعه و مردم از «بوی باران» با پنداشت جناب جلیلی که سریال را سادیستی، سیاه و... دانسته فاصله بسیار دارد. این شکاف عمیق پنداشت جناب جلیلی از واقعیت با واقعیت، تحلیلهای ایشان را با چالش جدی روبرو میسازد.
۳- یکی از نقدهای ایشان به سریال «بوی باران» سیاهنمایی سریال است. هرچند در این مفهوم هم مابین فهم شخصی جناب جلیلی با فهم عموم و اکثریت مردم از سریال «بوی باران» شکاف عمیقی وجود دارد، اما سئوال من این است، چگونه است که نمایش بخشی از مشکلات واقعی مردم در یک فیلم سیاهنمایی می شود، اما شیپور در دست گرفتن و اعلام صریح ناکارآمدی ۳۰ساله سازمان صداوسیما آن هم با الفاظی چنین تند که دشمنان هم جرات بیانش را ندارند، سیاهنمایی نیست؟ آیا واژگانی که ایشان برای امینترین و پاکدستترین و معقولترین امنای نظام به کار برده را دشمنان نظام در ماهوارهها به کار میبرند؟ آیا از دید مقام معظم رهبری القای ناکارآمدی دستگاههای نظام جز دسیسهها و نقشههای دشمن در جنگ نرم نیست؟ آیا از دید مقام معظم رهبری حمله به مسئولین نظام، تحقیر و تضعیف و تخفیف مسئولین، جز نقشههای دشمن در جنگ نرم نیست؟ آیا سخنان رهبری در این خصوص را نشنیدهاند؟
۴- بنده در مصاحبهای که پیشتر با خبرآنلاین داشتم، در خصوص حملات جناب آقای جلیلی عرض کردم، امیرالمومنین زمانی که ابن ملجم را در زمان بیعت دید، شعری خواندند: ارید حیاته و یرید قتلی ... من برای او زندگی میخواهم و او کشتن مرا میخواهد. جناب جلیلی با اشاره به این بخش از سخنان بنده، فرمودهاند حقیر ایشان را با ابنملجم مقایسه کردهام، یاللعجب. چطور یک نفر میتواند در این میان، عبارت امیرالمومنین و سیرهاش را نبیند، لطافت و زیبایی شعر را نبیند و تنها زشتی و تندخویی ابن ملجم را برداشت نماید؟ یعنی برای جناب جلیلی معلوم نبود مقصودم این است در مقابل بدیهایی که ایشان برای من خواسته، بنده برای ایشان آرزوی خوبی و زندگی دارم؟ یعنی خیلی قامض است که می خواستم سیره اهل بیت را به ایشان و خودم متذکر شوم که بهجای تندخویی و ترشرویی به سیره اهل بیت توجه کنیم که برای دشمنانشان هم رحمت و مروت و جوانمردی و خوبی میخواستند. در این میان ایشان برداشت کرده من میخواهم بگویم ایشان ابن ملجم است؟ العیاذ بالله. وقتی چشم و ذهن یک نفر زیبایی علی را نمیبیند اما ابن ملجم زشت را میبیند، آیا با همین چشم و نگاه به سریال «بوی باران» نگاه نکرده و خوبیها و زیباییهایش را فرو نگذاشته و تلخی و زشتیهایش را ضریب نداده؟
یا رب آن زاهد خودبین که به جز غیب ندید
دود آهیش در آئینه ادراک انداز
من از ایشان عاجزانه خواهش میکنم، دستش را هم میبوسم فقط یک دوره نقد ادبی بخواند. با جریانهای ادبی و سبکهای نقد آشنا شود. فرق نقد و تحلیل، تفاوت پرسپشن و برداشت شخصی از یک جمله و کانسپشن و مفهوم اثر و فرق تحمیل خود به اثر و تحمل کردن مفاهیم اثر را لحاظ نماید و...
۵- سیدمحمود دعایی از حضرت امام نقل میکند که در نجف رادیویی علیه شاه راهاندازی کردیم.امام به عنوان توصیه و تذکر تنها دو جمله فرمودند: «فحش ندهید. دروغ نگویید!»
ایشان با اشاره به این جمله فرمودهاند که بنده به مقام شامخ ایشان جسارت روا داشتهام و توقع داشتهام فحش ندهید و دروغ نگویید و اضافه کردهاند: «انگار فحش دادن و دروغ گفتن را هم، ارث پدری خود میدانند.»
نه برادر من، شما گویا از این نهی من خیلی رنجیدی. درست میفرمائید دروغ و فحش ارث پدری من که نیست. دوست داری بگو.
۶-جناب آقای جلیلی در بخشی از سخنان خود جملاتی زیبا از رهبر معظم انقلاب مطرح نمودند: «شما در خانهتان نشستهاید. اگر بچه همسایه بنای گریه کردن بگذارد، اعصابتان ناراحت میشود. این، امری طبیعی است. لازم نیست بچه خود آدم باشد. تلویزیون هم مثل بچه همسایه است. اعصاب انسان را با دعوا، تشنّج و گریه بیخودی خراب میکند. بیایید واقعاً برنامهریزی کنید. هم در کارهای صدا و قصّههای شب و بقیه برنامههایش و هم در کارهای سیمایی.»
بنده هم مانند جناب جلیلیدر اهمیت این جمله همداستانم و تشکر میکنم که بحث فیمابین را به این کلام معطر نمودند اما تفاوت بنده و ایشان در مصداق این بیانات است. آیا موضوعات مطرح شده در سریال «بوی باران» از جنس «گریه بچه همسایه» است؟ آیا ۱۱میلیون حاشیهنشین ، ۳/۵میلیون معتاد، دو میلیون خانواده زندانی در سال، سیصد هزار سقط جنین غیرقانونی در سال، سیصد هزار تصادف جادهای منجر به عوارض جسمی، ۱۵میلیون پرونده قضائی، از هر پنج ازدواج یک طلاق ، ۲/۵میلیون اتباع بیگانه در ایران، اخلال دشمن در سیستم ارزی کشور و ایجاد التهاب در زندگی مردم برای زمینگیر کردن نظام، مواد مخدرهای جدید مثل دستمال، چهارهزار شهید مبارزه با مواد مخدر و... از دید جناب جلیلی مصداق «گریه بچه همسایه» است ؟ وقتی بچه همسایه گریه میکند شما کاری نمیتوانید انجام بدهید و فقط اذیت میشوید اما اگر ما معتاد را در محل کار نشان دادیم و بعد یاد دادیم این فرد را به خاطر اعتیاد اخراج نکن، چون اخراج تنبیه معتاد نیست، تنبیه زن و بچهاش است، تلاش کن وارد پروسه ترک شود؛ این یک آموزش مهم و کاربردی است.
مقام معظم رهبری در یکی از دیدارهای مسئولین در خصوص آسیبهای اجتماعی فرمودند شش ماه دیگر جلسه بعدی این جلسه برگزار میشود تا دستگاهها اقدامات فوقالعادهای که در خصوص آسیبهای اجتماعی در این مدت انجام دادهاند را ذکر نمایند. یکی از مسئولین گفت ششماه دیگر می شود اواخر اردیبهشت و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری هستیم و فضا شلوغ و ذهنها درگیر است. مقام معظم رهبری فرمودند مسئله اساسی کشور این موضوعات است و انتخابات ریاست جمهوری را در کنار این موضوع، فرعی دانستند.
آیا از دید شما تحلیل موضوعات اساسی کشور جزء مصادیق «گریه بچه همسایه» است؟
مقام معظم رهبری در جلسه آسیبهای اجتماعی میفرماید همین که مسئولین مشکلات مردم را بیان کنند و توضیح دهند و مردم ببینند مسئولین مشکلات آنها را درک میکنند صبر و تحمل جامعه در تحمل سختی بالا میرود. حالا با این توصیه ایشان باید دردها و مسائل واقعی مردم را بگوییم یا خیر؟
۷- وحید جلیلی در بخشی از سخنان خود اعتراض نموده، چرا وقتی برای مستندی با قیمت ۴۰- ۵۰میلیون تومان بودجه نیست، برای «بوی باران» پانزده میلیارد بودجه هست!
هرچند بودجه بوی باران ۱۵ میلیارد نشده و عدد غلطی است اما به عرض برسانم حتی اگر صداوسیما با ۲۰میلیارد تومان «بوی باران» را ساخته بود، بیش از ده برابر آن، از آگهی درآمد کسب کرده است.
چیزی که این برادر بزرگوار مطلع نیست این است که سریال برای تلویزیون سرمایهگذاری است و خاصیت درآمدزایی دارد نه خاصیت مصرف بودجه. این قاعده کلی سریال است. حتی سریالی که ۸درصد مخاطب دارد پول خود را در میآورد. حالا اگر سریالی ۴۰درصد بیننده داشته باشد، از نظر مالی یک سرمایهگذاری پر سود است. بودجه آن مستندهایی که دلمشغولی جناب وحید جلیلی است در حقیقت از درآمد «بوی باران»ها یا «گاندو»ها تامین میشود.
8- چند سال پیش دعوت شدم تا در دفتر جناب آقای وحید جلیلی فیلمنامه تدریس کنم. سئوالی که این مدت اخیر ذهن مرا به خود مشغول کرده این است، اگر آن زمان بنده زمانم اجازه می داد و میرفتم آیا هنوز هم به من وحید جلیلی میگفت نفوذی؟ یا الان بنده به میمنت و برکت حضور در دفتر ایشان از جانبشان مفتخر به عنوان نیروی انقلاب میشدم؟ الان به نظرم بهترین زمان است تکذیب کنیم یا بگوئیم یادم نیست. کی؟ کجا؟
۹- اینطور که بنده از این مطلب وحید جلیلی متوجه شدم ایشان در ذهنش خود را با شهید آوینی و جلال آل احمد مقایسه می کند. البته شهید آوینی و جلال آل احمد هر دو هنرمند و اهل تولید اثر هنری و صاحب فکرند. جلال آل احمد اگر هزار حسن داشته باشد این عیب را داشته که در زدن مخالفش ابا نداشته و هدف وسیلهاش را توجیه میکرده.
قسمت دردناک ماجرا اینجاست که ما آن هزار حسن جلال را گذاشتهایم زمین و آن عیبش را برداشتهایم. فکر میکنیم اگر جملات را پشت هم بدوزیم لابد استدلال آوردهایم. کسی که روبهرویمان ایستاده را با هر وسیله و ابزار واژگانی از راه بدر کنیم و... مثل اینکه یک نفر فکر کند چون عمامه فردوسی بر سر بپیچد لابد فردوسی زمان است.
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
اگر ایشان گوشه چشمی به شهید آوینی و جلال دارد بد نیست گوشه چشمی هم به محمد نوریزاد داشته باشد البته به قصد عبرت نه الگو.
۱۰- در مصاحبه ای که اینجانب با خبرآنلاین داشتم از جناب جلیلی خواهش کردم، حالا که بیش از ده سال است، دفتر و دستک و جشنواره دارند و مدعی تولید نیرو هستند، لطفا آن فیلمنامهنویسهایی که بتوانند یک سریال بنویسند و در این بیش از ده سال پرورش دادهاند را معرفی نمایند. آن سریالهای الگو که این نویسندگان مکتب جلیلی نوشتهاند را نشان دهند و نهایتا از ایشان خواستم اگر نویسندهای ندارند لطفا خودشان دست به کار شده یک سریال الگو بنویسند.
ایشان در پاسخ گفته: «به رئیس سازمان گفتم در جشنواره مردمی فیلم عمار طی حدود یک سال 700فیلمنامه رسیده است، بر فرض 690تایش هم به درد نخور! 10تایش ارزش بررسی ندارد؟
یک سالونیم از آن جلسه میگذرد و دریغ از آن که معاونت سیما یک بار سراغ آن فیلمنامهها را گرفته باشد!»
هرکسی کوچکترین شناختی از چرخه تولید آثار نمایشی یا تولید فیلمنامه یا پرورش نیرو داشته باشد از خواندن این چند خط حیرت میکند و کاملا درک میکند چرا این جشنوارهها نمیتوانند فیلمنامهنویس تولید کنند؟
فرآیند تولید نیرو را همین قدر ساده و البته غلط فرض نمودهاند. گویا دوستان شاخ غول شکستهاند که فراخوان دادهاند تا هر که طرح و فیلمنامه دارد بفرستد، از اینجا به بعد وظیفه سازمان است، آن هفتصد نفر را غربال کند و ده تای خوب را کشف کند و حالا پنج سال، ده سال روی آن سرمایهگذاری کند. خب اگر قرار بود این مراحل را سازمان طی کند و اگر میشد اینجوری به نیرو رسید، خب چوب توی کمر سازمان خورده بود، آن فراخوان را هم خودش بدهد؟ فرآیند تولید فیلمنامهنویس توسط این عزیزان دو بخش دارد:
الف) فراخوان آثار
ب) بالای سن رفتن و به هم جایزه دادن و سوت و کف و صلوات.
واقعا خسته نباشید.
عجیب این است باز این عزیزان طلبکارند و بقیه بدهکار. لابد شهید آوینی هم اینجور نیرو تربیت میکرده!
باز برمی گردم به آن سخن مولا امیرمومنان: انسان دشمن چیزی است که نمیداند.
بنده حاضرم آقای وحید جلیلی سه جوان که حوصله کنند روزی ده ساعت در یک اتاق بنشینند و بنویسند را به بنده معرفی کند سه سال بعد انشا الله سه نویسنده جوان تحویل بگیرد.(نه اینکه با وانت هفتصد تا فیلمنامه بدهد)
در پایان این شعر مولانا را تقدیم جناب وحید جلیلی میکنم:
هین تو کار خویش کن ای ارجمند
زود کایشان ریش خود برمی کنند
کارک خود میگذارد هرکسی
آب نگذارد صفا بهر خسی
خس خسانه می رود بر روی آب
آب صافی می رود بی اضطراب
258258
کد خبر 1296662منبع: خبرآنلاین
کلیدواژه: فیلمنامه سریال ایرانی شبکه یک سیما محمدجواد ظریف تیم ملی فوتبال ایران محرم حسن روحانی ایران و آمریکا فدراسیون فوتبال لیگ برتر نوزدهم باشگاه استقلال سینمای ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۰۱۹۶۳۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
برای خانهات بجنگ!
وی در سریال سنجرخان که بهمنماه سال گذشته از تلویزیون پخش شد، ایفاگر نقش«مامانف» یک افسر روسی بود. در روزهای پایانی همین سال با حضور وی در استودیو جامپلاس فرصتی دست داد تا علیاکبر عبدالعلیزاده، عضو شورای سردبیری روزنامه با این بازیگر توانا به گفتوگو بنشیند. آنچه در ادامه میخوانید حاصل این گفتوگوست.
شکر خدا، در آستانه ۷۶سالگی همچنان پرشور و پرانرژی و فعال هستید و سال گذشته هم حضور فعالی در زمینه بازیگری و اجرای تلویزیونی داشتید، رمزوراز این شادابی و سرزندگی چیست؟
ممنونم! من گاهی اوقات که با دوستان شوخی میکنم، میگویم ما در کودکی و نوجوانی خرما زیاد خوردیم، نه برای اینکه از درخت و دیوار بالا برویم، بلکه ذخیره و پساندازی برای این روزها و بهخصوص برای 50سالگی به بعد بوده است تا از آن ذخیره برای تلاش و فعالیت بیشتر استفاده کنیم. جدای از این مسأله، چنین رویکردی در زندگی از نگاه من به روحیه افراد بستگی دارد؛ اینکه این سرمایه عمر در اختیار ما قرار گرفته تا به بهترین وجه ممکن از آن استفاده کنیم و تا زندهایم پرتلاش و پرشور و سرزنده باشیم و هر وقت هم که نوبت رفتن فرا رسید، آن را هم با گشودگی و اقبال به سرنوشت و آنچه مقدر شده است، بپذیریم. اگر رمزورازی باشد، به گمانم این است که قدر این سرمایه ارزشمند را بدانیم و آن را به نیکوترین وجه استفاده کنیم. همین!
به شخصیت «مامانف» در سریال سنجرخان بپردازیم که شما ایفای نقش آن را بر عهده داشتید. این سریال و حضور در آن را چگونه دیدید؟
سنجرخان روایت وطندوستی و پایداری قوم کرد است؛ روایت سنجرخان وزیری نرانی ملقب به سردار اکرم فرزند حاجیوسف مالک. یک خانزاده که هیچ چیزش به خان و خانزادهها شباهت نداشت و بر خلاف دیگران، طرف رعیت ایستاد. سنجرخان در زمان هجوم روس و انگلیس در برابر این قدرتها ایستادگی کرد تا مردم کمتر طعم قحطی و بیعدالتی را بچشند. ماجرای حضور و بازی من در نقش «مامانف» بهعنوان یک سردار روسی، به اینجا برمیگردد که من شخصا به محمدحسین لطیفی، کارگردان این اثر مهم تاریخی و دیگر آثار ارزشمندی که خلق کرده، علاقهمند هستم. لطیفی در آثاری که خلق میکند با یک نگاه روشنفکرانه بسیار خوب با مردم ارتباط برقرار میکند و قصههایی که برای روایت تصویری انتخاب میکند، قصههای پرمغز و خوبی است. برای ایفای این نقش به سنندج رفتم و در آنجا با آقای لطیفی صحبت کردم. صحنهها و آنچه را برای کار مهیا شده بود، دیدم و چون آشنایی مختصری هم با کردستان داشتم، بازی در نقش «مامانف» را پذیرفتم. البته در آن موقع و بر اساس صحبتی که کردیم، قرار بود قصه این شخصیت مفصلتر باشد که ظاهرا به دلایل برخی مسائل سیاسی و نگرشی که در نمایش آن وجود داشت، نقش این کاراکتر را کوتاهتر کردند.
من برای ایفای این نقش همه سعی و تلاش خودم را به کار بردم اما اینکه کار چگونه درآمده است، قضاوتش با مردم است که امیدوارم پسندیده باشند. در هر حال این فرد برای خودش شخصیت جالبی بوده است، زیرا وقتی شخصی برای اهداف خودش (هرچند پسند ما نباشد) دو، سه یا چهار هزار کیلومتر را طی میکند تا به زعم خودش منویات و افکار حکومت و دولت خود را محقق کند، حتما شخصیتی است که قابلیت پرداختن به آن وجود دارد و چه خوب است که یک مورخ، سینماگر و هنرمند بتواند چنین شخصیت و فردی را آنگونه که بوده است، بسازد و نشان دهد تا این قطعات کوچک پازل تاریخ کمکم در کنار هم قرار گیرد و قصهای را بسازد که بتواند تاریخ گذشته و معاصر ما را بدون هیچ حب و بغض و تحریفی بهدرستی بازتاب دهد و در قالب رنگ، نور، صدا و تصویر برای همیشه تاریخ ثبت کند.
بگذارید مثالی از تاریخ خودمان ذکر کنم تا مسأله روشنتر شود. گاهی افراد به آقامحمدخان قاجار بد و بیراه میگویند. فردی که در زمان سلطنت خودش روی اسب نشسته و از شیراز تا گرجستان را طی کرده تا یاغیانی را که لابد باید در دایره وسیع حکومتی او سر جایشان مینشستهاند، سرکوب و منکوب کند. واقعا این اراده که فردی از شیراز بر اسب سوار شود و تا گرجستان طیطریق کند، موضوعی نیست که بهراحتی از کنار آن بگذریم. اینکه او آدم بدی بوده و سر ماجرای یک خربزه کشته میشود، موضوع دیگری است که باید در جای خود به آن توجه شود و این امر نباید مانع از توجه به شخصیتهای تاریخی و تحریف در گذشتهای شود که در واقع هویت ایرانی ما را تشکیل میدهد و با همه خوب و بدش، متعلق به ماست و مهم این است که آن را درست روایت کنیم و مهمتر اینکه از این تاریخ، درس و عبرت بگیریم. یا وقتی که به نادرشاه فکر میکنم واقعا آدم حیرتزده میشود! مگر شوخی است که کسی با این همه شتر و اسب و تجهیزات از اینجا بکوبد و تا هندوستان برود و کاری را که لازمه زمامداری خود میداند، انجام دهد. قطعا چنین عملی از قدرتی ذاتی و ارادهای بزرگ سرچشمه میگیرد که نباید به آن بیتوجه بود یا آن را نادیده گرفت، بلکه باید آن را در جای خودش نقد کرد و از خوب و بدش بهاندازه گفت. گاهی اوقات فکر میکنم ما در روایتهای تاریخی معاصر در چالهای میافتیم که اصلا متوجه آن نیستیم، به این معنی که تاریخ قاجار را به روایت پهلویها میخوانیم و درباره آن قضاوت میکنیم.
در مورد «مامانف» نیز من همینگونه فکر میکردم و با خودم میگفتم چه آدم عجیبی بوده که از آن طرف دنیا بلند شده و به کردستان آمده تا با اشغالگری برای دولت متبوع خودش ایجاد امنیت و قدرت کند؛ کاری که جدای از خوب و بد آن از نگاه من (که گفتم در جای خودش باید به آن توجه شود) خیلی اراده میخواست و سعی کردم آن نقش را بر اساس سناریو و قصهای که نوشته شده بود، بهخوبی بازی و ایفای نقش کنم و اگر هم درنیامده باشد، ممکن است مربوط به صحنههایی باشد که احیانا در تدوین نهایی حذف شده باشد.
علاقهمندی شخصی خودتان به موضوعات تاریخی تا چه حد است، آیا نوستالژی و گرایشی فردی هم به این موضوعات و حوزه تاریخ دارید؟
بینظیر! جدای از اینکه عاشق تاریخ سرزمین خودم هستم، بهدلیل علاقهای که اساسا به موضوع تاریخ دارم، با تاریخ دنیا هم بهخوبی آشنا هستم. در دوره دبیرستان و در مدرسه شبانهروزی اندیشه معلم بسیار سختگیری، البته بادانش و باسوادی به نام آقای بنیهاشمی داشتم که با وجود همه سختگیریهایی که داشت، من را عاشق و مجذوب تاریخ کرد. او تاکید زیادی بر تحلیل تاریخ و شناخت دقیق از حوادث و رخدادهای تاریخی داشت که باعث شد روحیه کنجکاوی و بیشتر و دقیقتر دانستن درباره تاریخ در وجود ما ریشه بدواند و رشد کند.
اگر بخواهم به بحث اصلی برگردم، باید اشاره و تاکید کنم که تاریخ ما درست و دقیق روایت و بیان نشده است و متاسفانه حالا هم که امکانات زیادی در اختیار داریم و مهمتر از همه ظرفیتهایی بهعنوان «تصویر»، سرمایه و امکانات در اختیار ماست، هنوز هم بهدرستی و شایستگی از آن برای بیان و روایت وقایع تاریخی استفاده نمیکنیم و چنان که گفتهاند، ملتی که تاریخ نخواند، مجبور به تکرار آن خواهد بود و ما در حال تکرار اندر تکرار هستیم. این در حالی است که بسیاری از قصههای تاریخی ما هنوز هم میتواند با همان مانیفست و زیربنای فکری خود به تصویر تبدیل شود و تاثیر بگذارد که سخت از آن غافلیم.
خوشبختانه به نظر میرسد این اتفاق در سینمای ایران رخ داده است!
تا حدودی. ما در این زمینه ظرفیتهای تاریخی فراوانی داریم که از آن غافلیم. فردوسی در فرهنگ ما دریایی از تاریخ است. وقتی میگوییم اژدهای هفتسر شاید به نظر خیلیها مسخره بیاید، اما واقعیت این است که فقط همین موضوع میتواند دستمایه فیلمنامه، قصه و روایتهای جذاب و دلنشین فراوانی شود. فردوسی برای همه کارهایش اندیشه داشته و گمان من این است که فردوسی، عارفتر از مولوی است. البته دوستان فردا نگویند مگر تو مولویشناس و متخصص هستی! نه، من به اندازه درک و شناخت خودم این حرف را میزنم و به آن معتقدم.
ماجرای گشتاسبنامه در بیان فردوسی دریا و غوغایی از عرفان است که وقتی فردی این دریا و غوغای عرفان را به زبان گویای فارسی به من برساند که احساس کنم از این طریق میتوانم به تاریخ نگاه کنم، کار بسیار بزرگی است که از آن غفلت شده و نیازمند هنر و زبان تصویر است که باید بیشتر به آن پرداخته شود.
اتفاقا و به نظر من شاهنامه یک پایلوت غفلت ماست؛ اثری برجسته که همه درباره عظمت آن حرف میزنند، اما انگشتشمارند کسانی که آن را خوانده باشند. حتی داستان معروف آن یعنی رستم و سهراب نیز خوانده نشده و افراد چیزی شنیدهاند و تصور میکنند همه شاهنامه همان داستان رستم و سهراب است. من تصادفی به این موضوع برخورد کردم، واقعا کمتر کسی است که از«هفتخوان اسفندیار» خبر داشته باشد و حتی عنوان آن هم شنیده نشده است!
مرحوم عموی من یعنی، سیدمحمدباقر نجفی که تقریبا همسن و سال بودیم، از طرف یونسکو ماموریت یافت که شاهنامههای ایران را در کشورهای مختلف مثل روسیه و... که بهصورت چاپ سنگی موجود بود، جمعآوری و در مجلدی مستقل به آنها بپردازد. ایشان این کار سخت را با ممارست و تلاش فراوان در مدت هفت تا هشت سال پی گرفت و به سرانجام رساند که در یک مجلد به نام «شاهنامههای ایران» به چاپ رسید که کاری کمسابقه نه، بلکه بیسابقه است.
من با ایشان و این اثر خیلی در ارتباط و دمخور بودم و آنجا بود که فهمیدم چقدر عقب هستیم و با مفاهیم مورد نظر فردوسی ناآشنا و غریبهایم و تئاتر و سینمای ما میتوانست از این کتاب استفاده کند و بهره ببرد که نبرد. ما باز هم به اینگونه تلاشها نیازمندیم که میتواند زمینه و ظرفیت بزرگی برای کارهای تصویری و ماندگار باشد. با تاسف باید بگویم زمانی که با عمویم در یک شبکه تلویزیون که برای ایرانیان خارج از کشور پخش میشد، صحبت میکردیم، حین اجرای برنامه شخصی آمد و گفت چرا در مورد فردوسی حرف میزنید؟ خدا شاهد است که شوکه و میخکوب شدم و دیگر هم در آن برنامه حضور پیدا نکردم.
اینها که قله ادبیات ما هستند و باید خیلی قدر دانسته شوند، اما خردهروایتهایی هم مثل همین قصه و سریال سنجرخان هستند که فراموش میشوند و اگر ما الان به آن نپردازیم، معلوم نیست در آینده اصلا برای کسی مهم باشد. به نظر خوب است که همیشه نباید منتظر بمانیم که همه چیز مهیا شود، بلکه با همان بضاعتی که داریم باید آستین بالا بزینم و کاری بکنیم، اما انگار جادویی هست که دست از سر ما برنمیدارد و در مورد سنجرخان هم یک دهه طول میکشد تا ساخته و به نمایش دربیاید!
نه! یک دهه کمتر شد اما عوامل ساخت و تهیه سریال، بهخصوص تهیهکننده خیلی اذیت شدند. لطف اینگونه کارها به این است که زود به حاصل بنشیند تا کارگردان، تهیهکننده، بازیگر، سرمایهگذار و دیگر عوامل که زحمت زیادی را متحمل میشوند، بتوانند نتیجه کار خود را ببینند و زمانی که خیلی طولانی میشود، قطعا در روحیه و انگیزه همه اثر میگذارد و به قصه، داستان، علاقه و انرژی افراد لطمه میزند. در جایجای کشور ما اتفاقات درخشانی رخ داده که پای آن جان و مال و خون و سرمایه مادی و معنوی مردم فدا شده تا ایران بماند و سرافراز باشد و حیف است که به این تاریخ پرافتخار و غرورآفرین پرداخته نشود.
گاهی نگاههای مدیریتی از بالا به پایین که معمولا هم شخصی و قائمبهشخص است، عمیق نیست و مانع انجام کارهای بزرگ از سوی علاقهمندان به فرهنگ و هنر این سرزمین میشود که باید برای آن چارهای اندیشیده شود.
متاسفانه گاهی اوقات اشخاص به اموری پیله میکنند و نمیگذارند اثر خودش را نشان بدهد و این نظر است که قالب میشود و در نتیجه ما عقب میمانیم. اگر بخواهم دوباره به سریال سنجرخان برگردم، باید بگویم که ما قصههای فوقالعاده زیبایی در خوزستان، بلوچستان، شمال و جنوب و جایجای کشور داریم که میشود صدها سنجرخان از این تاریخ پرافتخار و مردم مظلوم و البته مقاوم و سرفراز کشورمان بسازیم و هویت واقعی این کشور و مردم را فراروی نگاه این نسل و نسلهای بعدی قرار دهیم.
اما مدام پشت سر هم میگوییم ما 4000 سال تاریخ داریم و فلان و بهمان. این چه فایدهای دارد وقتی نتوانیم اثر و ردپای این تاریخ ارزشمند را به مردم و جهان نشان دهیم! آیا تاکنون تلاش کردهایم تا چغازنبیل و جندیشاپور را بهزیبایی و درستی روایت کنیم و البته از این دست موضوعات صدها و هزارها عنوان هست که میتواند صنعت سینما و نمایش ما را دگرکون و جهانی کند، اما دریغ از توجهی اندک به چنین دریایی از ظرفیت و توانمندی.
سؤال من این است آیا هیچکس حرفی، سفارشی، توصیهای که به نفع این ملت باشد، به جماعت هنرمند و کسانی که سکان کار در دستشان است، ندارد؟ مدام فیلم میسازیم که داریم غذا میخوریم و دور همیم و از این دست مسائل! چرا هیچکس به فکر گنجینههای فاخر ادبیات ما نیست و تلاش نمیکند که این گنجینههای بیمثال و ارزشمند از دفینههای تاریخ بیرون بیاید و باعث شود ما در جهان و نزد فرزندان خودمان که میپرسند شما به کدام تاریخ مینازید، سربلند و سرافراز باشیم.
ما عیاران، فتیان، شخصیتها و قصههای جداب تاریخی زیادی داریم که هیچکس به فکر استفاده از آن نیست!
بله! اگر من هم میروم و در سریال سنجرخان نقش میگیرم و بازی میکنم، به امید همین گوهرهای فراوانی است که اگر معرفی و شناخته شوند، نگاه و نگرش ما و فرزندانمان به تاریخ و سابقه تمدنی این کشور عزیز تفاوت خواهد کرد. اصلا وقتی محل این بازی و سریال در کردستان است، برای من انگیزه مضاعفی است که بروم و در قطعهای تاریخی از سرزمین خودم که سختیهای زیادی را از سر گذرانده و جغرافیای آن خطه آکنده از افتخار و غرور ملی است، حضور داشته باشم و خودم هم ذرهای کوچک از تصویر آن تاریخ بشوم، حتی اگر در نقش «مامانف» و یک سردار بیگانه و متجاوز باشد.
به نظر میرسد هم در داخل و هم خارج از کشور غفلتی در حد ترک فعل صورت میگیرد، دورههای نبرد و مقاومتهای ضداستعماری ما واقعا تا چه حد و در کجا بیان و مهمتر از آن تصویر شده است؟ ممکن است مبارزه ضداستعماری در سریال سنجرخان خیلی پررنگ نباشد، اما در نوع خودش میتواند شروعی برای پرداختن به قصههای جدیتر و به تصویر کشیدن مبارزات جانانهای باشد که نگذاشت جای پای استعمار و استکبار در این کشور قرص و جاگیر شود.
ما حتی میتوانیم این رخدادها را باتکرار به تصویر بکشیم. در مورد رئیسعلی دلواری، فیلم و سریال ساخته شده اما آیا جای آن نیست که امروز و با نگاه امروزی، برای جوان امروز به سراغ رئیسعلی و مبارزات ضداستعماری در جنوب برویم. دیگران چند فیلم در مورد حضرت مسیح در اروپا و آمریکا ساختهاند و باز هم میسازند.
البته باید توجه داشته باشیم که با این کمکاری در برخی موضوعات مانند رئیسعلی گیر کردهایم، زیرا مبارزات دلوار و رئیسعلی یکی از مصادیق مبارزات علمای دینی است که مبارزهای ۲۰۰ساله با انگلیس را شامل میشود و میتوان از آن صدها قصه و فیلم ساخت و تولید کرد.
ما جزو معدود کشورهایی هستیم که سابقهای طولانی در مبارزه با استعمار داریم. استعمارگران کشور ما را کوچک کردند، اما موفق نشدند ما را از بین ببرند و این اتفاق برخاسته از خاصیت و جنس تفکر سیاسی ایرانی است که باعث بقا و ماندگاری این خاک و تمدن پیشرو آن شده است.
این تفکر برخاسته از عشق بیپایان و ازلی به میهن است که شما میتوانید شمهای از آن را در سنجرخان ببینید. همین که یک نفر به پا میخیزد و تصمیم میگیرد در کردستان به جنگ یک عده حرامی برود، افتخارآمیز است. افتخاری که متعلق به ملت بزرگ ایران است و مردم کردستان در قامت رشید شخصی با نام سنجرخان آن را نمایندگی میکند.
در این میان وقتی آدم این ماجراها را مرور میکند، پرسشهایی پیش میآید؛ پرسشهایی که وقتی به آن فکر میکنیم، به نظر میرسد برخی نساختنها و نشدنها خیلی هم تصادفی نیست. در مورد همین بحث شاهنامه خاطرم هست که مقام معظم رهبری در سال ۱۳۷۲ در جمع مدیران صداوسیما که موظف به تولید محصولات فرهنگی فاخر هستند، توصیه میکنند که بروید و این هفتخوان اسفندیار را بسازید. تعبیر ایشان هم این است که «اسفندیار یک آدم دیندار است، آن هم نه یک دیندار زرتشتی، بلکه یک ایرانی معیار دیندار است، مثل بچه حزباللهیهای خودمان که رفتند و جنگیدند.» ایشان دوباره و در سال ۱۳۸۴ این صحبت را تکرار و به صحبت خودشان در سال ۱۳۷۲ ارجاع میدهند. این موضوع دوباره در سال ۱۳۹۷ از سوی ایشان تکرار و توصیه میشود اما در این خصوص هیچچیز ساخته نمیشود. چنین اثری ساخته که نشد هیچ، یک شاهنامهخوانی ساده هم نداریم! آدم با خودش فکر میکند چرا حتی یک نفر حتی برای خودشیرینی و اینکه بخواهد مدیریت خودش را به رخ بکشد، حاضر نشده چنین اثری بسازد.
به نظر من نه باور به این مطلب هست و نه شعور آن. دلیلش هم اینکه تا اسم شاهنامه را میآوریم، میگویند: نه، نه! سمتش نروید که پشت سرتان حرف و حدیث خواهد بود. به اعتقاد من برای انجام کار فرهنگی باید شجاع بود! اینکه فرمودید مقام معظم رهبری، حرف صحیحی است. ایشان زمانی که رئیسجمهور بودند با عموی بنده که ذکرش را در خصوص کتاب «شاهنامههای ایرانی» کردم، جلساتی داشتند و من به اعتبار سخنی که از رهبری شنیدهام، در این خصوص باشجاعت صحبت میکنم. ایشان با صراحت به شما میگویند: ای رهروان بنشینید و فکر کنید، عمیق باشد و اجرا کنید، نه اینکه فقط مدام تکرار کنید که رهرو و مطیع امر رهبریم! رهرو بودن باید در عمل تجلی پیدا کند، نه حرف و سخن و شعار! مگر یک نفر چند بار باید تاکید کند که این چیزها را ببینید و کاری بکنید؟نگذاریم در غفلت ما، کشورهای دیگر مجسمه مفاخرمان را هوا کنند و بگویند فلان دانشمند ترک و... است! چون اگر کاری نکنیم، همین اندک هم که برایمان باقی مانده، از دست خواهد رفت.
اصلا روایت همین ماجراهاست که برای ما و فرزندانمان عزت و غرور ملی به همراه میآورد تا متوجه بشویم و متوجه بشوند که از کجا آمدهایم، در کجا ایستادهایم و قرار است به کجا برویم. متاسفانه بسیاری از آسیبهایی که اثراتش را در کف خیابان میبینیم، اگر نگوییم از سر نادانی، ریشه در همین ناآگاهی و غفلتهایی دارد که روی هم تلنبار میشود و فشار ناشی از آن میتواند کمرشکن باشد؛ چیزی که دشمن بهخوبی از آن آگاه است و برایش برنامه دارد. شاید بسیاری از مردم ما ندانند که تا همین ۲۰۰ سال پیش زبان رسمی هندوستان فارسی بوده است. نمیدانند که انگلستان حریف آنجا شد اما حریف افغانستان نشد و زبان فارسی همچنان در این اقلیم تمدنی مشترک ما زنده و جاری است.
بله! اینها برای ما که تاریخ نمیخوانیم، پنهان است اما جالب است که اگر به وقایع روز هم توجه کنیم، باز هم ردپای این تاریخ را خواهیم دید. همین چند سال پیش عمرانخان، نخستوزیر سابق پاکستان بهصراحت در تهران گفت: «من متاسفم که انگلیسیها نگذاشتند زبان ما بر مدار زبان ماندگار فارسی بچرخد و از آثار تمدنی آن محروممان کردند.» و جالب اینجاست که ما با داشتن زبان فارسی، امکاناتی که داریم و ظرفیتهای دیجیتال و فناوریهای نوین میتوانیم این سابقه تمدنی را احیا کنیم، اما نمیکنیم و انگار اصلا برایمان مهم نیست. مدیران ما، تصمیمگیرانی که جایگاه تصمیمگیری و قدرت حمایت و وظیفه فرهنگسازی دارند، باید کمک کنند تا بتوانیم هزاران فیلم و سریال مانند سنجرخان بسازیم.
این مدیر فرهنگی است که باید گوش من را بگیرد و بگوید چرا کار نمیکنی! نه اینکه من دنبال او بیفتم و برای حمایت از کاری که بدون پشتوانه او نمیتوانم تولید کنم، التماسش بکنم. کارهای فاخر کارهای گرانی است که اگر دولت و سیستم و متولیان فرهنگی از آن حمایت نکنند، من و امثال من اصلا قدرت این را که سراغ ساخت و تولید آن برویم، نداریم.
اکنون دورهای است که سخت نیازمند یک انقلاب فرهنگی دیگر هستیم، وگرنه با لِکولِککردن و برداشتن قدمهای کوچک و بیاثر، بیش از پیش عقب خواهیم ماند و دود این بیعملی و غفلت و تنبلی به چشم همه ما خواهد رفت.
چیزهای مهم دیگری هم هستند که باید به آن توجه شود تا بتوانیم در مسیر پیشرفت و حرکت قرار بگیریم. از نگاه من آموزشوپرورش این کشور از اولین جاهایی است که باید متحول شود. من اخبار را تعقیب میکنم و میبینم و لوایح و سرمایهگذاریها در این سیستم را دنبال میکنم. آیا این سرمایه فعلی در آموزشوپرورش برای ادامه حیات ایران و ایرانی کفایت میکند؟! وزیر یا نه، یک مدیرکل باید پاسخ این سؤال من را بدهد. آیا این سیستم بهجز حفظیات، چیزی از جنس تحلیل، کنجکاوی و خلاقیت به فرزندان ما میدهد تا 5 سال و ۱۰ سال دیگر چشمانداز بهتری از امروز داشته باشیم؟ متاسفم چنین شرایطی داریم. ما همه مدیون فرهنگ و تعلیم و تربیت این کشوریم، دوستان عزیز! تا دیر نشده تحولی ایجاد کنید که فردای روشن فرزندانمان تضمین شود و این همه از آینده آنها نگرانی و دغدغه نداشته باشیم.
وقتی در این خصوص صحبت میکنیم، آقایان میگویند: انشاءا.... بله! بدون شک خداوند باید بخواهد و معین و همراه ما باشد، اما آینده بدون شک متعلق به کسانی است که معتقد به حرکت هستند، نه کسانی که معتقد به شعار و حفظ میز خود هستند. فقط زمانی حرف ما محترم است که برای این مملکت کاری کرده باشیم و زمانی کلام ما بر دل مینشیند که از دل برآمده باشد. احمد نجفی در ۷۶سالگی به دنبال وارنبیتی شدن و دنیرو شدن نیست، اما برای جوانی که میخواهد پا به عرصه سینما بگذارد، دلم میسوزد. به جایی رسیدهایم که وقتی پای برخی از فیلمهایی که تولید شده، مینشینم وا... شرم میکنم، به خدا شرم میکنم. همهاش بهدنبال منفیبافی، فیلمهای چرک که با نگاهی بسته ساخته شده و انگار عدهای آن را ساختهاند که ما را نابود کنند!
بله متاسفانه! شک نباید کرد که قصد نابودی فرهنگ این کشور را دارند.
آخر این چه کاری است؟ داریم به کجا میرویم؟ یعنی این همه کتاب، این همه روایت و دانش و فرهنگ که پشت سر این مردم و کشور است، باید خروجی و محصولش چنین فیلمهای نازل و بیارزش و ناپختهای باشد؟ ما به امثال «سنجرخان»، «طوفان شن» و «کارآگاه علوی» نیاز داریم. این آثار را نام میبرم که اگر فردایی اعتراضی به آن شد، به خودم برگردد، چون در این آثار ایفای نقش کردهام و از آنها دفاع میکنم.
متاسفانه در سینمای ما هم وضعیت به گونهای است که به نظر میرسد قدرت آن جریان پنهان خیلی بیشتر از دم و دستگاه رسمی سینمای ماست!
بله! و باید رک و روراست بگویم هرکس چرکتر بسازد، عزیزتر است و بیشتر مورد حمایت قرار میگیرد. کسانی که باج میگیرند و مدیر ما کارش را توجیه میکند و میگوید بگذار کمک کنم تا راضی باشد و حرف من را بخواند و نرود یکی دیگر هم بسازد! من نمیفهمم این چه منطقی است! آقا شما از همان اول باید صحبت و طرف را قانع کنی که چنین آثاری نسازد.
یک زمانی کسانی را که آثار خوبی میساختند، ممنوعالکار میکردند و کنار میگذاشتند. متاسفانه جریان شناختهشدهای هم هست و شما عاقبتشان را هم دیدهاید. بعد جلوتر آمدیم که ابتدا فیلمهای ضدایرانی پنهان میساختند، ولی کمی که جلوتر آمدیم و شامل زمان حال هم میشود، آشکارا این فیلمها را میسازند و با مجوز، امکانات و حمایت سینمای ایران آن را اکران میکنند. ضمن اینکه آنها را در جشنوارههای خارجی هم میبرند و نمایش میدهند و این است که شگفتآور و سؤالبرانگیز است!
بله! اکران خارجی برای این است که پولش را بگیرند و با همان پول در خارج، خانه و امکانات زندگی برای خودشان فراهم کنند که البته اشکالی هم ندارد و نوش جانشان، اما نباید این امکانات به بهای فروش فرهنگ و هنر مملکت من باشد.
متاسفانه به جایی رسیدهایم که شاهد نوشتهشدن و تبدیل فیلمنامههای سفارتی هستیم. یعنی فلان سفارتخانه خارجی و البته با نقشه و برنامه پول میدهد تا فیلمنامهای نوشته، فیلمی ساخته و با هزینه آنها اکران شود. مثل سریالهایی که درباره دوره رضاخانی نوشته و ساخته شده است. متاسفانه در ساختار رسمی ما هم آثاری ساخته میشود که خطاهای تاریخی در آن کم نیستند و جالب اینکه تکرار هم میشوند و دائما بهدنبال تحریف تاریخ هستند. ما هنوز هم قاجار را از نگاه پهلوی تکرار میکنیم و این خطای بزرگی است.
با همه اینها، دریغ این است که وقتی من نجفی با همه مشکلاتی که دارم، فیلمی با عنوان «من یک ایرانیام» میسازم و عدهای ایرانی دیگر جلوی پخش آن را بهدلیل اسمی که روی فیلم گذاشتهام، میگیرند، در جشنواره راهش نمیدهند و مجبورم میکنند تا بروم و در اعتراض به این موضوع در خانه سینما و پخش را گِل بگیرم. متاسفانه کسانی مانع پخش این فیلم شدهاند که در فیلمهای خودشان اوج ناامیدی نسبت به تاریخ این مملکت موج میزند.
شما سبک این شبکه ایراناینترنشنال را در کوبیدن فرهنگ ایرانی میبینید و شاهد هستید که چه فضایی ایجاد کرده است. دست پیش هم گرفتهاند که پس نیفتند. با کمال پررویی هم میگویند که هر کس به من گوش ندهد، خائن به ملت است. عجب! باید گفت خائن به ملت تویی! تویی که خیانت میکنی و طلبکار هم هستی. البته من متعجبم اینها در کدام کلاس و دانشگاه درس خواندهاند که اینقدر خوب فارسی حرف میزنند! هیچ فارسیزبانی حق ندارد با مملکت و فرهنگ خود چنین کند که اینان بیمحابا و گستاخانه انجام میدهند. چرا اینقدر از اینها ترسیدهایم؟ این امر ناشی از همان ضعف فرهنگی است. بعدش هم سؤال من این است که چرا بچههای ما اینقدر وارفته و بیاراده شدهاند؟ حرفی نزنیم، مبادا فلان شبکه خارجی وابسته چیزی بگوید! ما نقد میکنیم و مثل همین گفتوگو حرفمان را هم میزنیم و ترسی هم از دیگرانی که خائن به ملت خود هستند، نداریم؛ حتی اگر آنها رهایمان نکنند، مثل کاری که اخیرا با من کردند.
چه کاری! مگر چه کار کردهاند؟
سر قضیه انتخابات موج راه انداختهاند و پخش کردهاند که احمد نجفی کاسهلیس است.
اینکه باید برای شما افتخار باشد که چنان جریان رسوایی علیه شما حرف بزند.
بله! من خانه ندارم و ماشینم متعلق به همسرم است که در فرار از اوکراین با خودش آورده است. خانهمان در خرمشهر بمباران شده و خانهمان در اوکراین هم از شمال و جنوب بمباران شده است. آن وقت توی رسوا به من میگویی کاسهلیس! اشکالی ندارد، هراسی ندارم، فرار نمیکنم و با این مسأله روبهرو میشوم. این شما هستید که ماهی ۱۵ هزار یورو دستمزد میگیرید و کاسهلیس آمریکا و انگلیس و اسرائیل میشوید و شرم هم نمیکنید، نه من؛ چون من اگر کاسهلیسی هم میکنم از مملکتم و افراد کشور خودم میکنم، نه از بیگانهای که من را مزدور و خائن و بیهویت میخواهد و این آرزو را به گور خواهد برد.
بروید تاریخ بخوانید تا بدانید انگلیسیها با کشور و ملت من چه کردهاند. اصلا در تاریخ یکصد سال بیبیسی فارسی یک نمونه و یک جمله خوب راجع به این مملکت پیدا نمیکنید. تنها موردی که کمی خوب گفتهاند، زمانی است که شاه ایران پیش ملکه الیزابت رفته و آن هم یک کلام شخصی گفتهاند و نگفتهاند چه کشوری. حالا من باید از چنین کشور و شبکهای واهمه داشته باشم. شبکهای که در سال ۲۵۰ میلیون دلار هزینه دارد، خرجش را از کجا میآورد؟ چرا ما و مدیران ما راجع به این چیزها صحبت نمیکنیم؟مگر غیر از این است که این موضوع یک تقابل فرهنگی بزرگ، واقعی و چندلایه است که اگر قدرت روشنگری نداشته باشیم، در مواجهه با این دشمنان خواهیم باخت. البته قصد ما تقابل و انتقامجویی نیست، چون اینها در حد این نیستند و عددی به حساب نمیآیند که بخواهیم از آنان انتقام بگیریم. چرا باید به چند فیلم محدود برای دفاعمقدس قانع باشیم و فکر کنیم که مردم آگاه و روشن شدهاند! چرا تاریخ دفاعمقدس آنگونه که شایسته است، تصویر نشده است؟ اسپیلبرگ هنوز در مورد جنگ جهانی فیلم میسازد و چه خوب هم میسازد. اما ما چه کرده ایم؟ واقعا اگر از چند فیلم خوب که بخش خصوصی با سختی و مرارت ساخته است، بگذریم، در این مورد چه کردهایم. من وقتی فیلم موقعیت مهدی را میدیدم که برادران باکری با همدیگر ترکی حرف میزدند، کیف میکردم و لذت میبردم که یک محصول فرهنگی چنین خوب و تاثیرگذار ساخته شده است. چرا به فکر نیستیم و در غفلت و بیعملی ما این تاریخ غرورآفرین دارد دفن میشود؟
این برای من همیشه سؤال است که آقای احمد نجفی که تجربه دیدن کشورهای دیگر را دارد، باسواد است و توانمندیهایی هم در سینما دارد، در خرمشهر چه دید که از این کشور نرفت؟
من به مدت یک سالونیم ممنوعالکار شدم و خدا شاهد است که هنوز هم دلیلش را نمیدانم. این موضوع آنقدر برایم سخت بود که یک روز لباس رزم پوشیدم و به جایی که باید بروم، رفتم. آقا! شما میدانی بوی خاک چیست؟ میتوانید بگویید بوی کوچه یعنی چه؟ من سالها در کوچهپسکوچههای خرمشهر زندگی کردم، اما وقتی تیر میآمد، فهمیدم خاک و کوچه و شهر یعنی چه! دست به دیوارهای شهر میکشیدم و لب شط، آبی به صورتم میزدم و معنای خاک و وطن و زادگاهم را با ذرهذره وجودم درک میکردم. این سرزمین جای بزرگی است. آنچه یاد گرفتم نه از سر حزن که از سر قدرت است؛ یاد بگیرم که دوباره گرفتار آن ماجرا نشوم، ما باید این معنا را پرورش بدهیم.
کار را با بخشنامه نه، بلکه با فرهنگ پیش ببریم، زیرا این انقلاب، انقلاب فرهنگ است. بوی خوش خاک این وطن را حس کنیم. گوشهگوشه و جایجای این وطن برای ما خاطره است، باید آن را حفظ کنیم و توسعه دهیم. باورش کنیم، البته نه به خاطر یک جشنواره ملعون در جایی ملعونتر از آن جشنواره. آقایانی که در حوزه کار فرهنگی هستید، شما میتوانید هر فیلمی را بسازید، کمااینکه ساختهاید. به این سینما و ارکان سینما ضربه میزنید و با چنین نگاهی سینما را نابود میکنید. آنها برای خودشان علیه ما میسازند، اما ما خودمان، علیه خودمان میسازیم. ما باید آثار فاخری بسازیم تا خرمشهری و آبادانی و هموطن کُرد ما بعد از ۳۰، ۴۰ سال بداند برای چه جنگیده است. شاید این بزرگترین ندای سریال سنجرخان باشد که میخواست بگوید: «برای خانهات بجنگ!»جنگ جز نکبت و بدبختی و فلاکت چیز دیگری ندارد، اما دفاع و مبارزه جنس دیگری دارد که جنگ را گاه اجتنابناپذیر میکند و دفاعمقدس ما از این جنس بود. باید از مردم خودمان بپرسیم آیا تاریخ نکبتبار قاجار را فراموش کردهایم؟ آیا بذل و بخشش بحرینها و اروند و سیستان و بلوچستان (که خیلیها از آن بیخبرند) را از یاد بردهایم؟ کسی که خود سرتاپا انتقاد است، چگونه به خود اجازه میدهد که از دیگران و از مملکت خودش انتقاد کند.
از حضور شما در این گفتوگو سپاسگزاریم.
لطف کردید که گذاشتید راحت با هم حرف بزنیم، من به این خاک و این مردم سخت معتقدم، سختتر از آن چیزی که به آن پولاد میگویند! و منتقد کسانی هستم که در سطح مدیریتی و فرهنگی متوجه عظمت این مملکت و مردم آن نشدهاند. به این مردم برسید، آقایان!