Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «صدای ایران»
2024-03-28@16:55:46 GMT

گفت وگو با همدم شهریار

تاریخ انتشار: ۲۶ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۱۴۲۸۷۱

 
به گزارش صدای ایران از ایسنا، در میان عکس‌های استاد شهریار و مریدان او عکس جوانی به چشم می‌خورد که چهره‌اش بی‌شباهت به احمد شاملو نیست، او «بشیر فرهخت» معلم آذر شهری است که شهریار را تا لحظات پایانی عمرش همراهی کرد. گفت‌وگوی زیر بخشی از خاطرات این شاعر و نویسنده از 70 سال شیفتگی است.
آدم‌ها پیر که می‎شوند، شبیه هم می‎شوند، صدای شهریار دیگری را از پشت تلفن می‌شنوم، از او وقت مصاحبه می‎گیرم، کوچه پس کوچه‌های خیابان عباسی تبریز را زیر پا می‌گذارم و خانه‌ای نوستالژیک و قدیمی ما را به جوان شیفته دیروز و پیر شوریده امروز می‎رساند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


به رسم مهمان نوازی، در خانه را باز گذاشته و با لبخند به استقبالمان می‎آید، دخترش و محمد علی مشکینی، عکاس، فیلم ساز و دوست او نیز ما را در طول مصاحبه همراهی می‌کنند. قاب‌هایی از تصاویر و دست خط استاد شهریار نیز در طاقچه‌های قدیمی خانه به چشم می‌خورند.
بشیر فرهخت در خصوص 70 سال همراهی با محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار) به ایسنا می‎گوید: شهریار، شاعر اشک‌ها بود و همیشه گریه می‌کرد، همانطور که آدم‌های عاقل همیشه دلشان خون است، دل او هم خون بود. عکسی را که می‎بینید، شهریار فقط برای دو نفر زیرنویس و هدیه کرده است، من و حسین شهسوارانی که بعدها معاون وزیر دادگستری وقت شد.

وی ادامه می‌دهد: طوری با استاد مانوس شده بودم که هر دو اگر یک هفته یکدیگر را نمی‌دیدیم، اشکمان درمی‌آمد، آن سال‌ها من رئیس اداره جوانان شیر و خورشید (هلال احمر کنونی) در خیابان حافظ تبریز بودم و استاد زیاد به آنجا می‌آمد.
وی می‌گوید: سال 1329 من دبیر بودم و برای اولین بار صدای گریان شهریار را از رادیوی آلمانی کوچکی که تازه خریده بودم، شنیدم که گریان می‌گفت «آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا»، ادامه غزل را که خواند به خودم قول دادم شاعر این شعر را پیدا کنم.

پسر خاله شهریار، رئیس دبیرستانی بود که من معاونش بودم
این شاعر می‌افزاید: هیچ کار خدا بی‌حکمت نیست و حمید تراب ترکی، رئیس دبیرستانی که من در آن بودم، پسر خاله استاد بود و به من گفت «حالا که انقدر منقلب شدی، مژده‌ای برای تو دارم، شهریار، پسر خاله من است». ترکی قول داد تا استاد را به آذر شهر دعوت کند.
وی بیان می‌کند: ترکی، من و شهریار را به صرف شام به خانه‌اش دعوت کرد و وقتی با شهریار آشنا شدم که تازه از نیشابور برگشته و شوریده‌تر از هر وقت دیگری بود، ارتباط معنوی میان ما قوت گرفت و خیلی با هم مانوس شدیم، تمامی میوه‌های نوبرانه باغ پدری در آذرشهر را برای استاد گلچین می‌کردم.

وی اضافه می‌کند: من دهقان‌ زاده و خجالتی بودم و اوایل سکونتم در تبریز و زمانی که استاد خانه‌ای در کوی شهریار باغ گلستان تبریز اجاره کرده‌ بود، روی دیدن او را نداشتم، اما پس از انتصابم به سمت معاونت دانشسرای پسران و ریاست شیر و خورشید به هر بهانه‌ای استاد را در جلسات مختلف دعوت می‎کردم. حدود 10 قطعه شعر در قالب‎های مختلف در وصف استاد شهریار سروده‌ام که بیشترشان در مجلات مختلف به چاپ رسیده است.
فرهخت در ادامه از علاقه معاون وزیر دادگستری وقت به شهریار می‌گوید: شوق دیدار او با شهریار با روزهایی مقارن شده بود که استاد حال روحی خوبی نداشت و در را به روی همه بسته بود و روزنامه‌ها حال استاد را با تیتر « شهریار، پیامبر گوشه انزوا» شرح می‌دادند، شهسوارانی توسط یکی از تاجران فرش تبریز با من آشنا شد و از من خواست تا او را به دیدن استاد ببرم که در نهایت دیدار او با شهریار محقق شد و این دو دوستان خوبی برای هم شدند.

روزهای پایانی عمر شهریار
وی با اشاره به تماس استاد شهریار در روزهای پایانی عمرش با او می‌گوید: در روزهای پایانی عمرش از شهرزاد، دختر بزرگش خواسته بود تا با من تماس بگیرد و چند وصیت به من کرد که یکی از آن‌ها این بود که پس از فوت، من استاد را در قبر بگذارم.
دوست استاد شهریار می‌افزاید: سه تن از پزشکان حاذق کشور و منتخب استاندار آذربایجان شرقی متشکل از دکتر پورعجم که هنوز هم در قید حیات است، مرحوم دکتر عطاری دهخوارقانی و دکتر شکاریان، طبابت شهریار را در روزهای پایانی عمر برعهده داشتند و تصمیم نهایی برای ماندگار شدن شهریار در ایران را هم آن‌ها گرفتند.
وی ادامه می‌دهد: شهریار ابتدا در بیمارستان امام خمینی (ره) تبریز و سپس در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پنج روز بعد همانجا جان سپرد.
فرهخت با اشاره به سالروز فوت شهریار شعر ایران می‌گوید: طبق وصیت خود استاد، او را من در قبر گذاشتم، در همان موقع آقای عبدالعلیزاده، استاندار وقت آذربایجان شرقی هم در محل دفن حاضر بود و اساتید و مهمانان زیادی برای شرکت در مراسم تشییع او آمده بودند و شهریار در مقبره‌الشعرای تبریز به خواب ابدی فرو رفت.

بشیر فرهخت، متولد یکم مهر ماه سال 1309 در دهکده قدمگاه از توابع شهرستان آذر شهر در آذربایجان شرقی و فارغ‌التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تبریز است، او برای ادامه تحصیل به دانشگاه سوربن فرانسه رفته و با پیش آمدن برخی مشکلات، تحصیلات در فرانسه را نیمه کاره رها کرده و به تبریز بازمی‌گردد.
فرهخت، با سرودن شعر «اروند رود» مشهور و به سمت معاونت دانشسرای پسران منصوب و سپس به دلیل علاقه به تربیت جوانان به سمت ریاست جوانان هلال احمر منتصب می‌شود، فرهخت هم اکنون در آستانه 90 سالگی قرار داشته و از او به عنوان نویسنده و شاعر یاد می‌شود.  
شعر زیر را «بشیر فرهخت» در وصف شهریار سروده است:
شاعری چون شهریار در هیچ دورانی ندیدم
ماجرای عشق او را حد و پایانی ندیدم
آنکه بخشیده عطای شهریاران بر لقاشان
بی‌نیاز از وی به دنیا شاه و سلطانی ندیدم
شاعری با اعتبار و سیدی والا تبار
سیره‌اش غیر از معارف، علم قرآنی ندیدم
کاخ اهدایی شاه را رد نمود، مانند او
شهریاری در جهان با فرّ یزدانی ندیدم
عاشقی بامعرفت چون گهری نایاب بود
در غنای طبع مثلش بهر و عمانی ندیدم
آدمی را گوهری چون دانش و فرهنگ نیست
بهر انسان آفتی جز جهل و نادانی ندیدم
مدح مولا را از او بهتر نگفته هیچ کس
در میان شاعران، چون او غزل خوانی ندیدم
غزل و شعر بسیجش، شاهکار جنگ بود
در وطن‌خواهی و غیرت همچو شهریار، ایرانی ندیدم
زاده زهرای اطهر، عاشق زار حسین
آل طاها را به از او مرثیه خوانی ندیدم
در صنایع در بدایع، استادی بی‌بدیل
برتر از عرفان نابش هیچ عرفانی ندیدم
شهرتش اندر غزل پیچیده در اقصای عالم
مثل بابا طاهرش گریان و نالانی ندیدم
مشکلات شاعران را فی‌البداهه حل می‌کرد
هیچ گفتار از بیانش، سهل و آسانی ندیم
در سخن گفتن نظیر سعدی شیراز بود
در غزل جز حافظ او را طالی و ثانی ندیم
رقت قلبش فزون از آب اقیانوس بود
همچو اشک دیدگانش درّ غلطانی ندیدم
رهبر ایران زمین آمد به دیدارش به تبریز
در کرامت میزبان و همچو مهمانی ندیدم
مدت 30 سال با هم آشنایی داشتیم
باوفا از شهریار، یاری و جانانی ندیدم
صد هزاران آشنا و دوست مشفق داشتیم
بین ایشان چون «حسین شهسوارانی» ندیدم
او ریاست داشت بر دیوان عالی سال‌‎ها
خانه مظلومی از وی رو به ویرانی ندیدم
در میان این دو من چون حلقه وصلت شدم
زین عمل داند خدا هرگز پشیمانی ندیدم
دختری با یک نگاهش آتش اندر دل نهاد
هیچ وقت او را رها از این پریشانی ندیدم
نام او بوده ثریا مستعارش گشت «پری»
یک دم او را فارغ از عشق و پریشانی ندیدم
عاقبت مفتون او شد و از پزشکی باز ماند
این چنین آشفته و مجنون به دورانی ندیدم
ماجرای عشقش افتاد بر زبان‌ها تاسش از بام
در منای عشق چون او طرفه قربانی ندیدم
نام نیکش مانده اندر روزگاران یادگار
خوشتر از پایان عمرش نیز پایانی ندیدم
هر کسی فرهخت با یاران خود مشهور شد
من در عمرم مهربانتر زین دو یارانی ندیدم

منبع: صدای ایران

کلیدواژه: شهریار صدای ایران احمد شاملو

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت sedayiran.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «صدای ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۱۴۲۸۷۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

علی دایی و راز بزرگ آقای گل پرسپولیس

محسن خلیلی یکی از چهره‌های ویژه خط حمله پرسپولیس در سال‌های گذشته محسوب می‌شود که ماجرا‌های زیادی را در این تیم داشته و البته کمتر در مورد آنها صحبت کرده است.

خلیلی در گفت‌وگوی عیدانه که با ویژه برنامه رادیو پرسپولیس داشته، برای اولین‌بار در مورد جدایی خود از جمع سرخپوشان توضیحاتی جالب را ارائه کرده و به تصمیم علی دایی در خروج او از لیست سرخپوشان پرداخته است.

آقای گل پرسپولیس در لیگ هفتم که قرار بود در لیگ چهاردهم نیز به پرسپولیس ملحق شود و در نهایت با تصمیم حمید درخشان انتقالش به جمع قرمز‌ها انجام نشد، در این خصوص نیز حرف‌های تازه را به زبان آورده است.

سلام نظامی، قول و قرار با جایگاه ۳۶

محسن خلیلی در مورد خوشحالی معروف سلام نظامی که برای اولین‌بار از سوی او در پرسپولیس انجام شد، می‌گوید: «شب بازی با استقلال در هتل بودیم یکی از دوستانم که خیلی پیگیر بود و هوادار سرسخت پیگیر بود و مسافرت و بازی خارج از خانه و هتل تیم را می‌آمد. آن شب همینجوری به من گفت مطمئنم این دربی رفت گل می‌زنی، گفتم حالا ببینیم چه خواهد شد، بازی سختی است و دربی اول من است و شاید گلزنی سخت باشد.»

او در ادامه توضیحاتش می‌گوید: «گفت نه من مطمئنم گل می‌زنی. فقط یک قولی به من بده، وقتی گل زدی بیا سمت جایگاه ۳۶ من آنجا نشسته‌ام یک احترام نظامی بده. حالا من گفتم احترام نظامی برای چیست؟ گفت تو چه کار داری.»

مهاجم سابق سرخپوشان که در دربی رفت و برگشت لیگ هفتم گلزنی کرد، در این مورد عنوان کرد: «حالا جالب است که من در آن هیاهو و فشار و استرس، دقیقه ۸۴-۸۵ یک هیچ عقب بودیم و استادیوم هم نیمه قرمز ساکت ساکت بود، آن طرف هیاهو بود. وقتی سر را زدم رفت توی گل، عجیب است من ارش دوستم در ذهنم مانده بود، رفتم آن سمت و احترام نظامی گذاشتم. دربی بود هم رفت و برگشت رفتم سمت جایگاه ۳۶ احترام گذاشتم. فکر می‌کنم خوشحالی خوبی بود.»

رباط صلیبی، زندگی به یاد پرسپولیس

محسن خلیلی که یک مصدومیت رباط صلیبی داشت، در مورد آن روز‌ها توضیح می‌دهد: «مقصر خودم بودم. بازی سوریه رباطم آسیب دید و بعدش اصرار داشتم که عملش نکنم. مثل داستان عیسی، یکی می‌گفت پاره است و یکی می‌گفت پاره نیست، هی لفت دادیم و طول کشید و یک ذره زمان برد. بعد رفتیم در اردوی اسپانیا با تیم ملی و آنجا پیچید. از آنجا رفتم آلمان و جواد نکونام هماهنگ کرد، آنجا دکتر گفت پنجاه درصد پارگی داری و ریسک است که ادامه بدی، به نظرم عمل کن.»

او در مورد عمل جراحی خود عنوان کرد: «بعد دیگر دل را زدیم به دریا و عمل کردیم، اما چند ماه دیرتر. بعد که برگشتم زمان برد تا به شرایط ایده‌آل برسم. خدا بیامرز کرانچار سرمربی بود و کم و بیش بازی کردم و به شرایط ایده‌آل رسیدم. علی دایی آمد و شرایطم خوب شد و در نیم فصل ۱۱ گل زدم. فکر می‌کنم شش گل حذفی زدم و پنج گل لیگ. تا آخرین بازی گلزنی کردم و در فینال جام حذفی هم گلزنی کردم. بعدش نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد و علی دایی تصمیم گرفت که من در تیم نباشم. بعد از آن نه علی در موردش صحبت کرد و نه من پرسیدم. این اتفاق افتاد و جدا شدم از پرسپولیس.»
۲۰۰۵۰۰۵

خلیلی درباره تصمیم عجیبش برای انتخاب استیل آذین به عنوان مقصد خود گفت: «مقصر خودم بودم، وقتی پرسپولیس من را نخواست، حاج حبیب کاشانی گفت صبر کن من علی آقا را راضی می‌کنم، من هی منتظر ماندم و ماندم و پیشنهادات زیادی داشتم و همه آنها را رد کردم. مذاکرات را هم رفتم شهرستان، برای تراکتور رفتم تبریز وصنعت نفت رفتم آبادان و با نفت تهران که تازه آمده بود مذاکره کردم.»

مهاجم سرخپوشان ادامه داد: «هی منتظر پرسپولیس ماندم و روز آخر رفتم استیل آذین. بدون بدنسازی با روحیه خراب و به نوعی می‌شود گفت با یاد پرسپولیس می‌خوابیدم و بیدار می‌شدم. تا چند سال نه پیگیر نتایج پرسپولیس بودم نه بازی‌ها را می‌دیدم. به‌خاطر همین نتوانستم برگردم و فوتبال بازی کنم. شاید اگر ریکاوری خوبی داشتم و یک روانشناس کنارم بود و احساسی رفتار نمی‌کردم، صفحه زندگی‌ام را ورق می‌زدم و می‌رفتم دنبال یک چالش جدید. اما انتظار برای بازگشت پرسپولیس یک ذره من را اذیت کرد و دیگر نتوانستم فوتبال بازی کنم.»

خلیلی با اشاره به مسائل روحی روانی توضیح داد: «مقصر خودم بودم، پایم هیچ مشکلی نداشت و فقط از لحاظ روحی روانی نتوانستم فوتبال بازی کنم و آخرش هم در ۳۱ سالگی تصمیم گرفتم اصلا فوتبال بازی نکنم، چون هیچ لذتی نمی‌بردم. شاید، چون بد جدا شدم از پرسپولیس و دوست داشتم در پرسپولیس بازی کنم، این اتفاق افتاد و فوتبال من تمام شد.»

بازگشت به پرسپولیس، تصمیم ناگهانی حمید درخشان

محسن خلیلی با اشاره به اتفاقات لیگ چهاردهم و حضور در تمرینات پرسپولیس اظهار داشت: «آن زمان برای من یک مسئله خانوادگی پیش آمد. مسائل خانوادگی باعث شد از تمرینات دور شوم و به کل رفتم یک گوشه و ورزش را کنار گذاشتم. حدود ۶-۷ ماه تمرین نکردم، بعد دکتر بهرامی‌نژاد گفت محسن بیا باهم تمرین کنیم و بدنت را آماده کن برگردی. روزی ۲-۳ جلسه تمرین کردم و بعد از سه چهار ماه شرایطم را ایده‌آل کردم.»

وی افزود: «آمدم ورزشگاه درفشی‌فر، همینجایی که الان هستم. جایی که با علی آقا صحبت کردم را دارم نگاه می‌کنم. آن موقع یادش به‌خیر، اولین نفر که به استقبالم آمد هادی نوروزی بود. علی آقا را دیدم و گفتم می‌خواهم تمرین کنم و برگردم پرسپولیس. یک‌کمی با من شوخی کرد و گفت اینجا چه کار می‌کنی و این حرف‌ها. خلاصه گفت بیا سر تمرین، رفتم سر تمرین با بچه‌ها خوش و بش کردم، نسل جدید بود و با خیلی از آنها بازی نکرده بودم. ولی وقتی یکی دو جلسه گذشت و علی دایی شرایط بدنی و فیزیکی من را دید و فهمید چقدر شرایط ایده‌الی دارم، چون خیلی سخت تمرین کرده بودم و در باشگاه انقلاب تمام رکورد‌ها را جابه‌جا می‌کردم و فقط مشکل هوازی داشتم، علی دایی به بدنساز تیم گفت با محسن تمرین کن به تیم اضافه شود. یعنی قرار شد قرارداد من بسته شود و به تیم بزرگسالان اضافه شوم که بازی تراکتور رسید.»

مهاجم گلزن و پیشین قرمز‌ها در این مورد ادامه داد: «قرار شد بعد بازی تراکتور من قرارداد ببندم و از بازی بعدی بازی کنم. بازی تراکتور رسید که پرسپولیس باخت و آن روز کذایی که سرمربی سر تمرین بود و یک سرمربی دیگر هم آمد، اتفاق افتاد. شاید قسمت نبود به فوتبال برگردم و در پرسپولیس بازی کنم. آقای درخشان آمد و ۹ بازیکن جدید آورد که از آنها فقط یکی بازی کرد. به من گفتند نمی‌توانم با تیم تمرین کنم و به من احتیاجی ندارند و یک جمله هم به کار بردند و گفتند نمی‌خواهند به عقب برگردند.»

خلیلی همچنین گفت: «فرصتی بود که برگردم، اما نشد. انگار نیرویی اجازه نمی‌داد من دوباره به پرسپولیس برگردم و فوتبال بازی کنم. فوتبال را کنار گذاشتم و به عنوان سرپرست به پرسپولیس برگشتم...»

منبع: ورزش سه

tags # پرسپولیس سایر اخبار (تصاویر) لئوپون، پادشاهِ پادشاهان؛ حیوان عجیب و غول‌پیکری که حاصل جفت‌گیری پلنگ و شیر است! (تصاویر) دانشمندان چهرۀ یک انسان اولیه را شناسایی کردند؛ انسان اولیه این شکلی بود! (تصاویر) چند سال پس از مردن انسان‌ها زمین چه شکلی خواهد بود؟ انسان‌هایی که خوراکشان گوشت انسان است!

دیگر خبرها

  • «صبح تبریز»؛ با یاد شهریار عدل
  • علی دایی و راز بزرگ آقای گل پرسپولیس
  • (ویدئو) خیلی زیبا بودم، جنگ نابودم کرد
  • ماجرای سیلی خوردن بازیگر «زیرخاکی» از استاد سمندریان
  • جزئیات بازسازی مجموعه تئاتر محراب در سال ۱۴۰۳/ ۲ پروژه پلاتوسازی در شهریار و پرند به نتیجه رسید
  • تمرین با نشاط سپاهان در حضور شهریار و کاوه؛ گزارش تصویری
  • روایت شیرین: از اینجا تا ابدیت با یک پاس گل
  • بازدید استاندار تهران از ستادهای نوروزی خدمات سفر غرب این استان
  • گل جود بلینگام به بلژیک در ثانیه های پایانی (انگلیس 2-2 بلژیک)
  • اگر من خداناباور بودم ...(فیلم)