Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «همشهری آنلاین»
2024-04-24@03:21:36 GMT

داستان تولد

تاریخ انتشار: ۱ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۲۱۶۰۹۲

داستان تولد

روز سی‌ویکم بود. آن روز، دوازده سالم تمام می‌شد.

هنوز هم یادم هست، عقربه‌های ساعت به یک نزدیک می‌شدند و من داشتم برای جشنم آماده می‌شدم.

جشن من!

حالا که شروع کرده‌ام به نوشتن چنان هیجان‌زده‌ام که دوست دارم هرچه زودتر به انتهای ماجرا برسم، اما قبل از آن ناگزیرم  نقش‌آفرینان زندگی‌ام را یک به یک، معرفی کنم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

از مادرم شروع می‌کنم. مادرم زنی سی ساله بود. صدای زنگداری هم داشت. هنوز صدایش توی گوشم زنگ می‌خورد. انگشت نشانه‌اش را جلوی  صورتم تکان می‌داد و سرِ بزنگاه می‌گفت: «رحمان، تو باید جورشان را بکشی!»

ذهن کم‌سن من آن جمله را ورز می‌داد و با لکنت برایم ترجمه می‌کرد.

حالا که فکرش را می‌کنم می‌بینم، من، با آن سنم نمی‌فهمیدم جور چیست، با این وجود به او حق می‌دادم. حق می‌دادم چون نمی‌توانست از خواهرم  ریحانه و حتی برادران کوچک‌ترم رحیم و رامین، انتظاری داشته باشد.

رحیم با چشم‌های آهویی معصوم چندان شباهتی به رامین شیطان و بازیگوش نداشت که بیش‌تر شبیه من بود تا او، و فسقلی، ریحانه، بیش‌تر به من  وابسته بود تا به آن‌ دو.

پدرم را ولو ذره‌ای به یاد ندارم. گاه‌گاهی می‌کوشم قیافه‌اش را به‌خاطر بیاورم، به ذهنم فشار می‌آورم، اما بی‌فایده است. نه‌فقط از او خاطره‌ای ندارم، بلکه حتی خطوط چهره‌اش را هم به یاد نمی‌آورم.

گویا هفت سالم بود که پدرم را از دست دادم. وقتی مُرد، مغازه‌ای از خودش برایمان به یادگار گذاشت. مغازه‌اش چسبیده به خانه‌مان بود و مادرم تا سی سالگی‌اش آن را گرداند.

گفتم خانه‌مان!

خانه‌ی کوچکی داشتیم با دو اتاق و باغچه‌ای با درختی تناورکه میان هر شاخه‌اش گنجشککی می‌خواند. کنارهای قرمز و قهوه‌ای گسش را من حتی بیش‌تر از آن پرتقال‌های شیرین و آبدار و نارنج‌های ملس و ترشش که دورتادور می‌پیچیدند دوست داشتم. گل‌های سرخ پر عطرش را هم دوست داشتم که حاشیه‌ی باغچه، رو به خورشید، سر به آسمان داده بودند.

این‌ها همه‌ی آن چیزی است که از آن دوران در ذهن و خاطرم مانده‌اند. بله، قبول می‌کنم، قبول می‌کنم که خاطراتی اندک و ناچیزند، اما نمی‌توانم بیش‌تر از این ادامه بدهم...

داشتم می‌گفتم، روز سی‌ویکم بود.

آن روز، کسی ندید که یواشکی لباس‌های تولدم را پوشیدم: پیراهن سفید براق، شلوارسرمه‌ای و یک جفت کفش مشکی.

در میان لباس‌هایم فرو رفتم و به راه افتادم.

بیرون، خورشید مریض می‌تابید، نسیم کسل می‌وزید.

من با آن لباس‌های تولدم، یک دست به کمر، یک پا جلو، وسط خیابان خلوت ایستاده بودم و از شوق و شور دیدن دوستانم در خود می‌گداختم.

در خانه‌ای باز شد، سپس دری دیگر. یکی‌یکی می‌آمدند. حضورشان را می‌فهمیدم، صدای نفس‌هایشان را می‌چشیدم، گرمای قلب‌شان را حس  می‌کردم.

ما چهار نفر بودیم، من و آن‌ها. در یک صف، بی‌هیچ گپ وگفتی.

دوستانم نپرسیدند که چرا بیرونم، چرا لباس‌های تولدم را پوشیده‌ام. نپرسیدند که امروز چه روزی است؟ چندمِ ماه است؟

من حال خیلی خوشی داشتم، با لبخند مغرورانه‌ای که کاشته بودم روی لبم، با نگاهی که داده بودم به دورها.

ناگهان صدای خیلی بلندی شنیدم، زمین زیر پایم  لرزید و به لرزه درآمد. صدا شبیه کوبیدن بود، شبیه نعره‌ی خشمگین یک هیولا.

دستم را که سایبان کردم هواپیماها را دیدم.

آن دورها استوانه‌ای از جنس خاک شکل ‌گرفته بود و در مقابل چشمان وحشت‌زده‌ام به هوا تنوره می‌کشید.

به  طرف دوستانم برگشتم. رنگشان برگشته بود.

شهریور ماه بود. روزش در ذهنم حک بسته، روز شروعِ جنگ بود.

کد خبر 455471 برچسب‌ها نوجوان داستان و داستان‌ نویسی همشهری دوچرخه

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: نوجوان داستان و داستان نویسی همشهری دوچرخه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۲۱۶۰۹۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

پدیده کشتی آمریکا:تماشای کشتی تیلور برای من نعمت بود

­به گزارش گروه ورزش خبرگزاری صدا و سیما؛ آرون بروکس کشتی گیر آمریکایی بعد از پیروزی بر دیوید تیلور و کسب جواز حضور در المپیک در مقابل دوربین‌ها گفت: این که من توانستم در این دوره کشتی‌های دیوید تیلور را از نزدیک تماشا کنم برای من یک نعمت بود و می‌دانستم برای رسیدن به المپیک باید از سد تیلور بگذرم. وی ادامه داد: تیلور تنها کسی بود که این رشته را آنطور که باید معرفی کرد و من برای رویارویی با تیلور استراحت کمتری داشتم و باید در ۲ مسابقه دیگر هم شرکت می‌کردم و این کار مرا سخت‌تر کرده بود تیلور از مزیت استراحت در روز جمعه برخوردار بود و من دو شکتی سنگین داشتم و وقتی در کشتی اول با حساب ۴ بر ۱، ۱ پیروز شدم می‌دانستم در کشتی دوم تیلور قدرتمند‌تر در تشک حاضر می‌شود، اما من روی این کشتی کار کرده بودم البته استراحت تیلور و ۲ کشتی اضافه من هم می‌تواند سودمند باشد هم ضرر برساند. سایت usatoday در مورد تیلور نوشته است: این کشتی گیر از سال ۲۰۱۹ طبق آمار ۲۶ کشتی ­را با پیروزی ­پشت سر گذاشته است و تنها باخت او در المپیک روبروی حسن یزدانی کشتی گیر ایرانی بود و رقابت بین این دو کشتی گیر در جهان علاقمندان زیادی دارد و بدین ترتیب تیلور المپیک فرانسه را از دست داد و این دیدار هرگز برگزار نخواهد شد.   دیوید تیلور بعد از این شکست ترجیح داد در مقابل خبرنگاران قرار نگیرد.

دیگر خبرها

  • چرا تیم ملی ایتالیا و جام جهانی، مانع حضور روبرتو باجو در لیگ‌های خارجی شدند؟
  • رسمی: یک بازیکن دیگر از تیم ملی والیبال انصراف داد
  • اعتراف اوسمار درباره دوران فوتبال بازی کردنش
  • اوسمار: فقط به خاطر پرسپولیس به ایران آمدم
  • تصمیم سیلوا برای خداحافظی | روزهای خوبی را در اینجا داشتم
  • الفتی: ژیمناستیک ورزش لحظه‌هاست/ جایگاه اول کسب سهمیه المپیک را داشتم
  • کلوپ: سیتی با این چیزها تحت فشار قرار نمی‌گیرد!
  • غافلگیری دزد خانه های رباط کریم در تاریکی کمد
  • پدیده کشتی آمریکا:تماشای کشتی تیلور برای من نعمت بود
  • بهترین داستان های دنیا