Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-04-16@18:16:44 GMT

5 داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی

تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۵۲۷۳۴۹

5 داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی

خبرگزاری آریا -
داستان کوتاه انگلیسی
cowboy
A cowboy rode into town and stopped at a saloon for a drink. Unfortunately, the locals always had a habit of picking on strangers. When he finished his drink, he found his horse had been stolenHe went back into the bar, handily flipped his gun into the air, caught it above his head without even looking and fired a shot into the ceiling.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

“Which one of you sidewinders stole my horse?!?!? ” he yelled with surprising forcefulness. No one answered. “Alright, I’m gonna have another beer, and if my horse ain’t back outside by the time I finish, I’m gonna do what I done in Texas! And I don’t like to have to do what I done in Texas! “. Some of the locals shifted restlessly. The man, true to his word, had another beer, walked outside, and his horse had been returned to the post. He saddled up and started to ride out of town. The bartender wandered out of the bar and asked, “Say partner, before you go… what happened in Texas?” The cowboy turned back and said, “I had to walk home
گاوچران
گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی ، کنار یک مهمان‌خانه ایستاد . بدبختانه ، کسانی که در آن شهر زندگی می‌کردند عادت بدی داشتند که سر به سر غریبه‌ها می‌گذاشتند . وقتی او (گاوچران ) نوشیدنی‌اش را تمام کرد ، متوجه شد که اسبش دزدیده شده استاو به کافه برگشت ، و ماهرانه اسلحه‌ اش را در آورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هیچ نگاهی به سقف یه گلوله شلیک کرد . او با تعجب و خیلی مقتدرانه فریاد زد : « کدام یک از شما آدم‌های بد اسب منو دزدیده؟!؟! » کسی پاسخی نداد . « بسیار خوب ، من یک آب جو دیگه میخورم ، و تا وقتی آن را تمام می‌کنم اسبم برنگردد ، کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام می‌دهم ! و دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم! » بعضی از افراد خودشون جمع و جور کردن . آن مرد ، بر طبق حرفش ، آب جو دیگری نوشید، بیرون رفت ، و اسبش به سرجایش برگشته بود . اسبش رو زین کرد و به سمت خارج از شهر رفت . کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید : هی رفیق قبل از اینکه بری بگو ، در تگزاس چه اتفاقی افتاد ؟ گاوچران برگشت و گفت : مجبور شدم پیاده برم خونه.
داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی
The lump of gold
Paul was a very rich man, but he never spent any of his money.
He was scared that someone would steal it.
He pretended to be poor and wore dirty old clothes.
People laughed at him, but he didn’t care.
He only cared about his money.
One day, he bought a big lump of gold.
He hid it in a hole by a tree.
Every night, he went to the hole to look at his treasure.
He sat and he looked.
‘No one will ever find my gold!’ he said.
But one night, a thief saw Paul looking at his gold.
And when Paul went home, the thief picked up the lump of gold, slipped it into his bag and ran
away!
The next day, Paul went to look at his gold, but it wasn’t there.
It had disappeared!
Paul cried and cried!
He cried so loud that a wise old man heard him.
He came to help.
Paul told him the sad tale of the stolen lump of gold.
‘Don’t worry,’ he said.
‘Get a big stone and put it in the hole by the tree.’
‘What?’ said Paul.
‘Why?’
‘What did you do with your lump of gold?’
‘I sat and looked at it every day,’ said Paul.
‘Exactly,’ said the wise old man.
‘You can do exactly the same with a stone.’
Paul listened, thought for a moment and then said, ‘Yes, you’re right. I’ve been very silly. I
don’t need a lump of gold to be happy!’
تکه ی طلا
پاول مرد بسیار ثروتمندی بود اما هیچ وقت از پولهایش خرج نمی کرد.
او می ترسید که کسی آن را بدزدد.
وانمود می کرد فقیر است و لباسهای کثیف و کهنه می پوشید.
مردم به او می خندیدند ولی او اهمیتی نمی داد.
او فقط به پولهایش اهمیت می داد.
روزی یک تکه بزرگ طلا خرید.
آن را در چاله ای نزدیک یک درخت مخفی کرد.
هر شب کنار چاله می رفت تا به گنجش نگاه کند.
می نشست و نگاه می کرد.
می گفت: «هیچکس نمی تونه طلای منو پیدا کنه!»
اما یک شب دزدی پاول را هنگام نگاه به طلایش دید.
و وقتی پاول به خانه رفت دزد تکه ی طلا را برداشت، آن را درون کیسه اش انداخت و فرار کرد!
روز بعد، پاول رفت تا طلایش را نگاه کند اما طلا آنجا نبود.
ناپدید شده بود!
پاول شروع به داد و بیداد و گریه و زاری کرد!
صدایش آنقدر بلند بود که پیرمرد دانایی آن را شنید.
او برای کمک آمد.
پاول ماجرای غم انگیز تکه طلای به سرقت رفته را برایش تعریف کرد.
او گفت: «نگران نباش.»
«سنگ بزرگی بیار و توی چاله ی نزدیک درخت بذار.»
پاول گفت: «چی؟»
«چرا؟»
«با تیکه طلات چیکار می کردی؟»
پاول گفت: «هر روز میشستم و نیگاش می کردم.»
پیرمرد دانا گفت: «دقیقا».
«می تونی دقیقا همین کارو با یه سنگ هم بکنی.»
پاول گوش داد و کمی فکر کرد و بعد گفت: «آره راست میگی. چقدر نادون بودم. من واسه خوشحال بودن نیازی به تیکه طلا ندارم که!»
داستان انگلیسی
Mr. robinson never Went to a dentist
Mr. robinson never Went to a dentist, because he Was afraid.
but then his teeth began hurting a lot, and he went to a dentist.
The dentist did a lot of work in his mouth for a long time.
On the last day Mir Robinson Said to him: “How much is all this Work going to cost?”
The dentist said,: “Twenty-five pounds,”
but he did not ask him for the money.
After a month Mir Robinson phoned the dentist and said: “You haven’t asked me for any money for
your Work last month.”
“Oh,” the dentist answered, “I never ask a gentleman for money.”
“Then how do you live?”Mr Robinson asked.
“Most gentlemen pay me quickly,” the dentist said, “but Some don’t.
I wait for my money for two months, and then I say, “That man isn’t a gentleman,” and then I ask
him for my money”
آقای رابینسون به دلیل ترس، تا به حال پیش دندان پزشک نرفته بود.
اما روزی دندانش به شدت درد گرفت و او پیش یک دندان پزشک رفت.
برای مدت زیادی دندان پزشک روی دندانش کار کرد.
روز آخر، آقای رابینسون به دندان پزشک گفت: “دستمزد تمامی این کارهای شما چقدر است؟”
دندان پزشک گفت: “25 پوند می شود.”
اما او از آقای رابینسون تقاضای پول نکرد.
یک ماه بعد، آقای رابینسون با دندان پزشک تماس گرفت و گفت: “شما دستمزد ماه گذشته ی خود را نگرفته اید.”
دندان پزشک پاسخ داد: “آه، من هرگز از انسانهای نجیب دستمزد نمی گیرم.”
آقای رابینسون پرسید: “پس چطور زندگی خود را اداره می کنید؟”
دندان پزشک گفت: “بیشتر انسانهای شریف پول من را به سرعت پرداخت می کنند، اما برخی نه.
من دو ماه برای دریافت پولم صبر می کنم و بعد از آن می گویم: “آن مرد نجیب نیست و از او درخواست پول می کنم.”
داستان انگلیسی با ترجمه
Harry`s Feet
One of Harry’s feet was bigger than the other. “I can never find boots and shoes for my feet,”
he said to his friend Dick.
“Why don’t you go to a shoemaker?” Dick said. “A good one can make you the right shoes.”
“I’ve never been to a shoemaker,” Harry said. “Aren’t they very expensive?”
“No,” Dick said, “some of them aren’t. There’s a good one in our village, and he’s quite cheap.
Here’s his address.” He wrote something on a piece of paper and gave it to Harry.
Harry went to the shoemaker in Dick’s village a few days later, and the shoemaker made him some
shoes.
Harry went to the shop again a week later and looked at the shoes. Then he said to the shoemaker
angrily, “You’re a silly man! I said, “Make one shoe bigger than the other,” but you’ve made one
smaller than the other!”
پاهای هری
یکی از پاهای هری از آن یکی بزرگتر بود. او به یکی از دوستانش به نام دیک گفت : من اصلا نمی توانم کفش و پوتینی اندازه پایم پیدا کنم.
دیک گفت : چرا پیش یک کفش‌دوز نمی‌روی؟ یک کفش دوز خوب کفشی اندازه پاهایت می دوزد.
هری گفت : من تا به حال به کفش دوز مراجعه نکرده‌ام. خیلی گران نمی شود؟
دیک گفت : نه. بعضی از آنها گران نیستند. یک کفش دوز خوب و نسبتا ارزان در روستای ما هست. این هم آدرس اوست. دیک یک چیزهایی روی کاغذ نوشت و به هری داد. چند روز بعد هری به کفش دوزی روستای دیک رفت و کفشی برای او دوخت.
هفته بعد هری دوباره به مغازه رفت و به کفشهایش نگاه کرد. بعد با عصبانیت به کفش دوز گفت : تو احمقی! من گفتم : کفشی بدوز که یک لنگه‌اش بزرگتر از دیگری باشد اما تو یکی را کوچکتر از دیگری دوختی.
داستان انگلیسی ساده
Frogs
A group of frogs were traveling through the Woods.
Two of them fell into a deep pit.
When the other frogs saw how deep the pit Was, they told the two frogs that they Were as good as
dead.
The two frogs ignored the comments and tried to jump up out of the pit with all their migh.
Finally, one of the frogs took heed to what the other frogs Were Saying and gave up.
He fell down and died.
The other frog continued to jump as hard as he could.
Once again, the crowd of frogs yelled at him to stop the pain and just die.
He jumped even harder and finally made it out.
When he got out, the other frogs said: “Did you not hear us?”
The frog explained to them that he was deaf.
He thought they were encouraging him the entire time.
This Story teaches two lessons.
There is power of life and death in the tongue.
encouraging word to someone Who is down can lift them up and help them make it through the day.
A destructive Word to Someone who is down can be What it takes to kill them.
So, be careful of What you say.
گروهی از قورباغه ها، در حال عبور از جنگل بودند.
دو تا از قورباغه ها، داخل گودال بزرگی افتادند.
هنگامی که قورباغه های دیگر متوجه شدند که گودال چقدر عمیق است، به دو قورباغه ی دیگر گفتند که آنها دیگر می میرند.
آن دو قورباغه، توجهی به صحبتهای آنها نکردند و تلاش نمودند تا با همه ی توانشان از گودال به بیرون بپرند.
سرانجام، یکی از آن دو قورباغه به آنچه دیگر قورباغه ها می گفتند عمل کرد و دست از تلاش برداشت.
او به زمین افتاد و مرد.
قورباغه ی دیگر تا جایی که توان داشت برای بیرون پریدن، به تلاش خود ادامه داد.
بار دیگر، بسیاری از قورباغه های دیگر با فریاد کشیدن از او خواستند که دست از رنج کشیدن بردارد و بمیرد.
او حتی با شدت بیشتری پرید و سر انجام بیرون آمد.
وقتی بیرون آمد، قورباغه های دیگر گفتند: “آیا صدای ما را نمی شنیدی؟”
قورباغه به آنها توضیح داد که وی ناشنوا بوده است.
او فکر می کرد، در تمام این مدت آنها او را تشویق می کردند.
این داستان، دو درس را می آموزد.
قدرت مرگ و زندگی در زبان است.
استفاده از یک واژه ی دلگرم کننده در مورد کسی که غمگین است می تواند باعث پیشرفت وی شود و کمک کند که فرد در طول روز سرزنده بماند.
استفاده از یک واژه ی مخرب در مورد کسی که غمگین است می تواند موجب مرگ وی شود.
بنابراین، مواظب آنچه می گویید باشید.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته

سفر هوایی به مشهد با کمتر از 200هزار تومان
بهترین و ساده ترین روش صاف کردن مو
اتوماسیون اداری
سفر به مشهد،کیش،قشم بندرعباس با قیمت مناسب
شرایط ویژه فروش موتورسیکلت بااقساط بلندمدت
تو میتونی به عشقت برسی
به آسانی درکمترین زمان موهایتان راصاف کنید
باقیمت استثنایی صاحب ویلا لوکس شمال شوید
برای موفقیت شغلی کافیست یکبار امتحان کنید!
برای رزرو تور با بهترین قیمت عجله کنید!
برای ارتقاء سایتت از اینجا شروع کن!
رزرو هتل های خارجی/بیش از 1000000 هتل

تازه ترین مطالب سرگرمی(مطالب خواندنی ، ضرب المثل ، فال ، طنز ، اس ام اس و ...) سایر مطالب سرگرمی
جملات زیبا و آموزنده

معماهای که باعث می شود مغز شما ورزش کند!

تصاویر زیبا از عشق و علاقه پدرها به دخترانشان

پیام های عاشقانه و محبت آمیز

اس ام اس و پیام تیکه دار و مفهومی(5)

اس ام اس تبریک تولد متولدین مهر

5 داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی

بیوگرافی کیانو ریوز، بازیگر مشهور هالیوود (+تصاویر)

داستان تکان دهنده/ تصادف ماشین

مصاحبه و بیوگرافی حسین پاکدل + عکس های خانوادگی

کاریکاتور/ سلطان پراید هم رسید!

کارهایی که حیوانات خانگی ما انجام می دهند وقتی که پیش آنها نیستیم!!
سایر مطالب سرگرمی

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۵۲۷۳۴۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

درباره کتاب «پسر کاملا جدید» ترجمه شهلا انتظاریان/ وقتی تکلونوژی مقابل انسانیت تعظیم می‌کند

فناوری‌های مدرن همواره با شگفتی‌هایی همراه است. البته گاه نیز پا فراتر می‌نهد و به سوی آفرینش موجوداتی همچون انسان پیش می‌رود؛ روبات‌هایی انسان‌نما؛ دست ساخته‌هایی بشری که با بشر واقعی تفاوتی ندارند. تا جایی که سازندگانشان در مقام خالق با خالق بزرگ و بی‌همتای جهان به رویارویی می‎پردازند. البته الگوپذیری انسان از خلقت امری بدیهی است و خداوند  نیز در قرآن به آن اشاره دارد. «یکی از آیاتی که مبین الگوپذیری انسان از خلقت است، آیه‌ی مربوط بـه دفـن هابیل از سوی برادرش قابیل است، (مائده:31). قابیل در نزاع با برادرش، هابیل، او را به قتل می‌رسـاند. قابیل در اینکه کشته‌ی برادر را چه کند، سرگردان بود» (نیلی احدآبادی، 1391: ص145). اما انسان‌ها، این مخلوقین خردمند، در الگوپذیری از خالق تا چه اندازه می‌توانند پیش بروند؟ آیا این خالقین نوظهور تاب برابری و رویارویی با خالق بزرگ جهان را خواهند داشت؟ آیا توان کنترل و اداره‌ی مخلوقات مکانیکی خود را خواهند داشت؟ چگونه خالقانی خواهند بود، خالقانی مهربان و دلسوز یا خالقینی خشک و بی‌روح و  بی‌احساس چون مخلوقات مکانیکی خود؟

 دیوید آلموند؛ نویسنده‌ی سرشناس کودکان و نوجوانان، در رمان کودکانه‌ی «پسر کاملاً جدید»، به همین مسأله می‌پردازد و نگرانی خود را بابت این دستاوردهای نو و این خالقین نوظهور بیان می‌کند. پسر کاملاً جدید، داستان جورج، پسری مکانیکی است. خالقینش او را به دبستانی می‌برند تا نقاط قوت و ضعف او را آزمایش کنند. بچه‌ها متوجه تفاوت جورج با خودشان نمی‌شوند. او را در جمع خود می‌پذیرند. هر چند گمان می‌کنند جورج کمی عجیب و غیرعادی است. خیلی زود خالقان جورج پرده از راز او برمی‌دارند. رفتار آن‌ها با جورج روبات چنان خشک و بی‌احساس است که صدای اعتراض کودکان دبستان را بلند می‌کند: «او دوست ماست، رفیق ماست. یکی از ماست. دست از سرش بردارید. کاری به کارش نداشته باشید.» اما خالقین توجهی به این گفته‌ها ندارند. حتی اعلام می‌کنند که عمر جورج سر آمده و باید خیلی زود از کار بیفتد و قطعاتش برای ساخت جورج 2 و 3 و.. به کار رود. «به زودی از کار می‌افته، خراب می‌شه، به نقطه‌ی آخرش می‌رسه، درست مثل اتومبیل یا ماشین لباسشویی» (ص155). این، کودکان را بر آن می‌دارد که جورج را از چنگ خالقین بی‌احساسش نجات دهند. «انسان باید قوانین نظام خلقت را کشف کند، ولی حق تجاوز به میزان و تغییر قوانین و نیز برهم‌زدن چرخه‌ی طبیعت را ندارد... نباید انسان بدون توجه به امانتی که خداوند به او عطا کرده است و بدون توجه به ضرورت حفظ نسلش در حال و آینده، از خود سلب مسئولیت کند و تا آنجا که می‌تواند به نفع خود از هستی بهره گیرد» (نیلی احدآبادی، 1391: ص144).

عملیات نجات به شکل عجیبی موفقیت‌آمیز است. بچه‌ها هر کدام قطعه‌ای از بدن جورج را که در جعبه‌ای قرار داده شده، برمی‌دارند و به خانه می‌برند. قطعات را سرهم می‌کنند و جورج را دوباره بیدار می‌کنند. سعی می‌کنند در همان مدت کم به او خوش بگذرد. با دوست تازه رفتاری دوستانه دارند و او را همراه خود برای گردش به جنگل می‌برند. جورج در کنار بچه‌ها خود را و اطرافش را می‌شناسد. احساسات انسانی را حس می‌کند و چنان تحت تأثیر قرار می‌گیرد که حتی سعی می‌کند بخندد. جورج آن شب مانند یک پسر واقعی غذا می‌خورد، به قصه‌ی مادر گوش می‌کند. در تخت خوابی که برایش آماده شده، به خواب می‌رود و خاموش می‌شود و دیگر بیدار نمی‌شود. برای همیشه می‌خوابد. بچه‌ها برای مرگ جورج غمگینند اما خوش‌حالند که جورج یک روز آزاد زندگی کرده است؛ مثل یک پسر واقعی. «بیلی می‌گوید: «زندگی کرد! ما جورج رو نجات دادیم و اون زندگی کرد!» (ص282). نویسنده با این داستان سعی دارد مخاطبان را متوجه این مسأله کند که آنچه از تمام تکنولوژی‌های بشر با ارزش‌تر است، انسان بودن است. و این نکته را یادآور می‌شود که خلقت تنها آفرینش نیست، بلکه مراقبت، دلسوزی و محبت نسبت به آفریده است. مخاطب با خوانش این اثر بی‌نظیر، بی‌شک به فکر فرو می‌رود و به فلسفه‌ی آفرینش و خلقت می‌اندیشد. مخاطب کودک به عنوان فردی که آینده در دستان اوست، می‌آموزد در صورت رویارویی با چنین شرایطی، رفتار درست چیست. تا در این راه انسانیت خود را کنار ننهد و مانند سازه‌هایش موجودی بی‌روح، بی‌احساس و ماشینی نباشد.      

منابع:

-آلموند، دیوید (1400). پسر کاملاً جدید. شهلا، انتظاریان. تهران: ایران‌بان.

-نیلی احمدآبادی، محمدرضا (1391). تبیین مبانی تکنولوژی با نگرش تسخیر خلقت. جستارهای فلسفه‌ی دین، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال اول، شماره‌ی دوم، پاییز و زمستان 91، 129-149.

لیلا خیامی

دیگر خبرها

  • نیما در کتابفروشی‌های پاکستان
  • درباره کتاب «پسر کاملا جدید» ترجمه شهلا انتظاریان/ وقتی تکنولوژی مقابل انسانیت تعظیم می‌کند
  • درباره کتاب «پسر کاملا جدید» ترجمه شهلا انتظاریان/ وقتی تکلونوژی مقابل انسانیت تعظیم می‌کند
  • چرا ترجمه‌ها در حوزه کودک و نوجوان بر تألیف پیشی گرفت؟
  • تقویت مهارت‌های پزشکی با کتاب‌های لاتین پزشکی
  • فریاد گوشخراش و وحشت شکارچیان/ گوش هیچ انسانی قادر به شنیدنش نیست
  • ما قورباغه در آب جوش نیستیم
  • ۲۵ تا از پرکاربردترین زبان های دنیا: از انگلیسی و عربی تا فارسی و کره‌ای
  • ترجمه «خدا و امور مجرد» روانه بازار نشر شد
  • حجاریان به عنوان سرباز نتانیاهو در ایران اعلام موضع می‌کند / مواضع اخیر حجاریان ترجمه شعار «نه غزه، نه لبنان» است