ملکیان: خدا جانِ عالم طبیعت است
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۷۵۵۳۶۵
نشست شب اندیشههای مولانا به همت موسسه بخارا و موسسه سروش مولانا دیروز (۱۹ آبان) با سخنرانی مصطفی ملکیان با موضوع «تصور مولانا از خدا» و سیدامیر اکرمی با عنوان «کفر و ایمان از دید مولانا» در تالار حکمت مرکز همایشهای سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد. در میانه این نشست عبدالله عبدی به اجرای دوتار نوازی و آواز خراسانی پرداخت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پنج سوال از خداباوران و تمثیل درخت
ملکیان در ابتدای سخنان خود گفت: سخن امروز من در رابطه با این است که مولانا چه تصویر و انگارهای از خدا داشته است. در طول تاریخ بشری با اینکه بیشترین انسان ها به خدا ایمان داشتند اما تصور واحدی از خدا وجود نداشته است. انسانها تصورات مختلفی درباره خدا داشتند و ایمان خویش را هم به این تصویر معطوف میکردند.
وی ادامه داد: در تقسیمبندی تصورات مختلف از خدا باید پنج سوال اصلی را بپرسیم که شخصی عقیدهمند به خدا جواب دهد. پرسش اول این است که آیا جنبهای از وجود خدا هست که مکانی و زمانی نباشد؟ میدانیم که اگر چیزی در بند زمان و مکان باشد دگرگونی می پذیرد، در غیر اینصورت ثبات مطلق خواهد داشت. این سوال درباره سرمدیت خداست.
پرسش دوم این است که آیا جنبه یا جنبههایی در وجود خدا هست که خدا از آن نظر مکانی و زمانی باشد و متعاقبا دگرگونی بپذیرد؟ به گونهای که لااقل از آن ساحت و جنبه عوض شود؟
این فیلسوف معاصر ادامه داد: پرسش سوم این است که آیا خدا از وجود خود آگاه است؟ پرسش چهارم اینکه آیا خدا به غیر خود آگاهی دارد؟ به هر چه که خدا نیست و غیر اوست معرفت دارد؟ این پرسش بعیدی نیست. مثلاً ارسطو بزرگترین فیلسوف فلسفه غرب میگفت خدا به غیر خود آگاهی ندارد.
پرسش پنجم هم اینکه آیا همه جهان هستی جز خداست یا خیر آیا همه جهان هستی جزء خداست و خدا آن را در خود پوشش داده است؟ به بیان دیگر چیزی در جهان هستی نیست که وجود خدا آن را در بر نگیرد؟ یعنی خدا ایجاد و ابقایش کرده باشد، اما خدا نباشند و از او فاصله داشته باشد؟
ملکیان ادامه داد: در پاسخ به این سوالات ما می توانیم جواب های مختلفی بدهیم. بنابر همین سوالات و بسته با پاسخمان ما ۳۲ تصور از خدا خواهیم داشت. از این ۳۲ تصور ۳ تصور معقول نیست. پس در طول تاریخ بنا بر همین سوالات ۲۹ تصور از خدا وجود داشته است.
وی در ادامه ضمن پرسش از اینکه قبول و فهم مولوی از خدا کدام یک از این ۲۹ تصور میتواند باشد گفت: عموم متدینان در طول تاریخ ادیان برداشتهای نسبتاً سطحی و تقلیدی از خدا داشتند که دو ویژگی داشته است. اول آنکه آنها معتقد بودند چیزهایی در جهان هستند که در عین وجود داشتن، خدا در آنها نیست و خدا جدای از آنها یکی از موجودات جهان هستی است. به عبارت دیگر اگر از موجودات هستی سرشماری انجام بگیرد، n موجود در جهان هستی وجود دارد که با افزودن خدا مجموع آنها n+۱ خواهد بود. ویژگی دوم این تصویر بوده است که خدا ویژگی های انسانی دارد. مثل خشم، خشنودی، آمریت، قهرکردن، دلسوزی، دفاع از بعضی و حمله بردن به برخی دیگر، کینه به دل گرفتن. البته بلافاصله میگویند که این ویژگیها در خدا آلودگیهای انسانی آن را ندارد. به این تعبیر خدا یک «انسان بزرگ»، اما پالوده و پیراسته است.
ملکیان افزود: تصوری که مولانا از خدا داشت اینگونه نبود. او در پاسخ به سوال اول، آری و در پاسخ به سوال دوم جواب مولانا خیر است. یعنی او می گوید در خداوند دگرگونی رخ نمیدهد. پاسخ مولانا به سوال سوم و چهارم هم مثبت است.
اما مولانا در پاسخ به سوال پنجم میگوید که همه ما در دل خدا جای میگیریم و خدا یک موجود اضافه بر ساحت هستی نیست. یعنی اگر موجودات عالم هستی را بشماریم و مجموع آنها x باشد، با شمردن خدا x+۱ نمی شود و شمارهها همان x خواهد ماند.
ملکیان در ادامه برای بیان تصویر مولانا از خدا تمثیل درخت را زده و گفت: درختی را تصور کنید که دو ویژگی دارد. این درخت از بیرون چیزی مثل نور و خاک دریافت نمیکند. پس افزایش پیدا نمیکند. فرض دوم هم اینکه اگر چیزی از این درخت جدا شود از قبیل شکوفه و برگ و شاخه، بلافاصله از طریق ریشه این درخت دوباره جذب می شود و به بیرون سرایت نمیکند. پس درخت کاهش هم پیدا نمیکند این درخت با درختهای عادی دو فرق دارد. یعنی نه افزایش می یابد و نه کاهش.
ملکیان ادامه داد: مولانا معتقد است کل جهان هستی هم شبیه همچنین درختی است. چیزی بر آن افزایش پیدا نمیکند چون بیرونی وجود ندارد که هستی از آن چیزی دریافت کند. چیزی هم از آن کم نمیشود چون از این جهان چیزی بیرون نمیپرد و خارج نمیشود. در تشبیه عالم هستی به این درخت پیکر این درخت همین عالم طبیعت است. بنابراین برای یافتن خدا به سراغ عالم طبیعت باید رفت. جمادات و نباتات در گذشته و حال و آینده و هر آنچه که حتی در این عالم هست و ما نمی شناسیم، جوانه های این درختند. شکوفه ها و گل ها و شاخسار این درختند. هر کدام اینها از جمله ما جزئی از اجزای این درختیم.
نویسنده کتاب مشتاقی و مهجوری گفت: اگر بخواهیم درخت را نشان دهیم، دنبال کردن سمت انگشت اشاره لاجرم به یکی از اجزای درخت و نه خود درخت میرسد. کسی نمیتواند بگوید من خود خود درخت را میخواهم. درخت جز همین اجزا نیست. به همین نکته نمی شود خدا را نشان داد جز در همین عالم و جز در تو و من و جمادات و نباتات. این غلط است که بگوییم انسانها را کنار بگذارید و خدا را نشانمان دهید. خدا را جای دیگر نمی توان نشان داد.
ملکیان افزود: این درخت جلوههای مختلفی دارد. یک وقت در یک خرگوش، یک انسان، یک بار هم در دریا جلوه میکند. پس دیگر نگویید این جلوهها را کنار بگذارید. اگر اینها را کنار بگذاریم خدا وجود ندارد. نمیتوان جلوه ها را کنار گذاشت. مولانا هم به این اعتبار خدا را از جنس عدم میداند. این عدم به معنای نبودن نیست. خدا در اینجا شبیه کلیت درخت در عین این که هست، به نظر می آید که نیست و نمیتون آن را جدای از اجزا نشان داد. ما هم در عین این که نیستیم، به نظر میآید که هستیم.
ملکیان افزود: ما طبق فهم عرفی غیر از بدنمان روحی هم داریم که در بدنمان پیدا نیست. خدا هم در واقع روح این درخت هستی است. روح این درخت را وقتی میبینیم که این روح جدا شود و پیکره بیجان و خشک شود. خدا جان این درخت است و ما جلوههای جسمانی این درختیم. جان دیدنی نیست، اما وقتی رفت میبینیم که این درخت جز یک چوب خشک نخواهد بود. همچنانکه در مرگ یک انسان اینگونه است. خدا جانِ عالم طبیعت است و همه آفریده ها جلوههای جسمانیای هستند که متکی به اویند. به همین دلیل بیرون از من و تو کسی نمیتواند سراغ خدا را بگیرد. از نظر مولانا این جلوههای جسمانی پیداست و ما میتوانیم آنها را ببینیم، اما ذات روحانی دیدنی نیست. خدایی که خودش جسمانی نیست، زمانمند و مکانبند نیست.
مولانا با اثر دید مبتنی بر این نگاه مسئله جبر و اختیار، ایمان و کفر و انانیت و نفی انانیت را حل میکند.
نویسنده کتاب تقدیر و تدبیر افزود: اگر یک فرد به مثابه برگ بخواهد از این درخت جدا شود، دیگر برگ نخواهد بود. یک میوه اگر جدا شود دیگر میوه نیست. برگ، برگ درخت است و میوه، میوه درخت است. اگر درخت نباشد. اینها معنایی ندارد. ما انسان ها هم حتی اگر بخواهیم از درخت خدا جدا شویم، نمیتوانیم. اگر اراده جداشدن کردیم به نظر مولانا پژمردگی برایمان به وجود میآید. مولانا از ما این را میخواهد که به عنوان اجزای این درخت بدانیم همه چیزمان از این درخت است. هوش، حافظه، قدرت، استقلال، استدلالورزی، سلامت و نیرومندی و زیبایی جسم. روزی که گفتیم همه اینها مال درختی است که نامش خداست به نظر مولانا این آغاز رشد ماست.
ملکیان در ادامه با رد اینکه کسی بتواند این داشتهها را به خود منسوب کند گفت: اگر کسی مدعی این نکته است، اگر راست میگوید این صفات را افزایش دهد. اگر اینها را به حساب خودتان مینویسید هوش، قدرت حافظه، توان مدیریت و توانایی فضلهگوییتان را دو برابر یا سه برابر کنید. چرا اکتفا به همین مقدار کردید؟ اگر راست می گویید جلوی زردشدن و افتادن خود را به شباهت برگ این درخت بگیرید. این همانی که به تعبیر مولوی «فصل تابستان بگوید ای امم/خویش را بینید چون من بگذرم». روح این درخت یعنی خدا است که اینها را تعیین میکند. مولانا اسمش را معنا میگذارد و بیان می کند که همه هنرها و قدرتها و داشتهها وابسته به اوست.
ملکیان ضمن اشاره به اثر تربیتی چنین تلقیای اشاره کرد: در صورتیکه اجزای درخت معترف به این باشند که همه چیزشان از درخت است، نزاعی بینشان بر نمیخیزد. مولانا در این زمینه گاهی ما را جزء و گاهی جلوه و ظهور آن معنای کلی هستی میداند. ظهور امری که فی حد ذاته ظهور ندارد. خدا موجودی است که معدوم به نظر میآید و ما معدومهایی که موجود به نظر میآییم
ملکیان در بخش پایانی سخنانش گفت: یک نکته تربیتی سخن مولانا این است که حتی اگر خدا را هم قبول نداشته باشیم یا درموردش در ابهام باشیم، یعنی حتی اگر ندانیم که خدا متشخص است یا خیر، انسانوار است یا خیر، تئوری داروین در زمینه آفرینش صحیح است یا خیر، به هر حال دستکم می دانیم که هوش و تواناییهاییمان را خودمان به وجود نیاورده و خودمان به خودمان ندادهایم. چرا که اگر خودمان به خودمان داده بودیم بیشتر میدادیم. درست تر این است که بگوییم اینها به ما داده شده است. در صورت این اذعان، انانیت و تکبر از بین میرود. حتی اگر پوزیتیویست، فیزیکالیست، ندانم گرا و طبیعتگرا باشیم.
مقام وصال، ورای کفر و ایمان است
امیر کرمی در ابتدای سخن ضمن اشاره به اینکه ایمان و کفر از مهم ترین مباحث کلامی در همه ادیان بوده است گفت: این پرسش همیشه بوده است که ایمان به چه معناست؟ گوهر ادیان مبتنی بر چیست؟ آیا ایمان درجات می پذیرد یا خیر؟ از همان آغاز خصوصا بین متکلمان مسیحی. تعریف ایمان مطرح بوده است.
وی در ادامه ضمن اشاره به اینکه مولانا در پرداختن به ایمان به این قبیل سوالات نپرداخته است گفت: اولین نکته این است که از نظر مولانا ایمان از نظر لغوی و معنوی با امنیت و ایمنی همخانواده است. این نکته بسیار مهمی است که برخلاف متکلمانِ بسیاری از ادیان، که بحث ایمان را به تصدیق قلبی و معرفتی و عمل بدنی مرتبط میکردند، مولانا ایمان را پیش از همه به امنیت خود شخص و امنیتی که او برای اطرافیانش ایجاد میکند مرتبط می داند. نتیجه این ایمان این است که شخص از سهو و خطا ایمن میشود. دیگران هم از خطای او در امانند. مانند این نکته را مولانا در داستان موسی و شبان به آن اشاره کرده است. در آنجا مولانا می گوید ایمنی تو و جهانی از تو در امان است.
اکرمی در بیان نکته دوم در رابطه با ایمان در اندیشه مولانا گفت: از نظر مولوی ایمان منشا بسیاری از فضایل از جمله صبر است. فضیلتی کمیاب و ارزشمند. همچنین از خواص و آثار ایمان این است که مومن شیرین می شود و کافر در نقطه مقابل عبوس و تلخ است. «مومنان کانِ عسل زنبور وار/کافران خود کانِ زهری همچو مار»
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ضمن بیان اینکه ایمان تحولآفرین است گفت: ایمان به گونهای است که دیگران از مشاهده آن در وجود شخص مومن حسرت میبرند. مولانا میگوید «مومن آن باشد کاندر جزر و مد/ کافر از ایمان او حسرت خورد». همچنین صفات بد اخلاقی نه تنها نتیجه کفر بلکه از نظر مولانا عین کفر است. یعنی کافر کسی است که واجد آن بدیهای اخلاقی است. نظیر حرص و بدگمانی و خشمگینی و ... .
اکرمی با بیان این پرسش که خدا را در کجا باید جست گفت: در پرتو اندیشه های مولوی باید گفت که دل مومن ظرفی است که مظروف آن خداست. خدا به بیان مولانا و روایات در دل مومن میگنجد. «در زمین و آسمان و عرش نیز/من نگنجم این یقین دان ای عزیز/در دل مؤمن بگنجم ای عجب/گر مرا جویی در آن دلها طلب».
وی در ادامه ضمن بیان معجزات در اندیشه مولانا گفت: از نظر مولانا معجزات برای کسی ایمان نمیآورد. اگر پیامبرانی بوده اند که معجزه داشته اند ایمان ربطی به معجزات آنها ندارد اگر کسی به پیامبر ایمان آورده از مشاهده هم جنسی و نزدیکی احوال بوده است. «موجب ایمان نباشد معجزات/بوی جنسیت کند جذب صفات/معجزات از بهر قهر دشمنست/بوی جنسیت پی دل بردنست»
ما در این عالم خاک همواره خود را تختهبند زمان و مکان حس میکنیم. در تکراری ملال آور و در عالمی محبوس. ادیان و عرفان هر کدام یک نسخه گریز از این عالم تنگ ماده در دست ما میدهند. از نظر مولانا ایمان ما را از این حبس روز و شب بیرون میبرد. «عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست/ عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها» این نکته را مولانا در داستان زیدبنحارث در مثنوی هم مطرح میکند که پیامبر(ص) صبح از او حالش را میپرسد.
اکرمی ادامه داد: در اندیشه مولانا ما با ایمان تقلیدی و تحقیقی، ایمان عوام و خاص و خاص الخاص یا ایمان ظاهر و باطن مواجهیم. همچنین می توانیم از ایمان شریعتی، طریقتی و حقیقتی نام ببریم. ایمان مبتنی بر سلسله مقدماتی مقلدانهای است که اگر متوقف به آن شود کمتر عایدهای برای شخص دارد. پس از این مقدمات، نوبت به طریقت می رسد و سپس حقیقت. مولانا در حدیث نفس خود تعریفی از ایمان در اینجا ارائه میدهد. «من به شهادت نشدم مومن آن شاهد جان/مومنش آن گاه شدم که بشدم کافر خود» او می گوید ما وقتی به خودِ مادونمان کافر شدیم، به خود انسانی می رسیم. که در اینجا برای این رسیدن به ایمان محتاجیم.
اکرمی افزود: در اشارات مولانا سه بیت است که درباره معنای ایمان کلیدی است. او در این ابیات از تمثیل قشر، گوشت و مغز استفاده میکند که متضمن همان ایمان شریعتی طریقتی و حقیقتی است. جای دیگر او تعبیر تقلیدی و تحقیقی را به کار میبرد و معتقد است که در ایمان تحقیقی می توانیم از اضطرابات شک در امان باشیم.
این پژوهشگر مولوی ادامه داد: یکی دیگر از ابیات کلیدی در فهم ایمان در اندیشه مولوی بیتی است که میگوید «تا هوی تازه است ایمان تازه نیست/ کاین هوی جز قفل آن دروازه نیست» وقتی که سالک هوی را ترک کند، رو به سوی معشوق می کند. اینجا سرآغاز رسیدن به ایمان حقیقتی است. مرحله بعدی رسیدن به ایمان حقیقتی و تحقیقی است که سالک روبروی معشوق قرار میگیرد و وصال روی میدهد. در اینجا دیگر کفر و ایمان معنا ندارد و در مقام ورای آن به سر می بریم. کسی که خود به کعبه رسیده است. همچنان که او می گوید «عاشقان را مذهب و ملت خداست» یا «تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم/ ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من»
برچسبها مولانا موسسه سروش مولانا شب های بخارا مصطفی ملکیانمنبع: ایرنا
کلیدواژه: مولانا شب های بخارا مصطفی ملکیان مولانا شب های بخارا مصطفی ملکیان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۷۵۵۳۶۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
خدا، مردم، میهن
نگاه خاضع وخاشع برابرمرحمت بزرگ الهی، نگاه معرفتبخش توحیدگرا،ایمانی و فرهنگی به اقدام نظامی/امنیتی حمله به اسرائیل از خاک ایران و این پیروزی بزرگ ومضمون ارتقای بازدارندگی دراین اقدام و درک لطف خدا در نیرومندتر شدن انقلاب اسلامی بسیار مهمتر و حقیقیتر از نگاه ملی یامنطقهای،یا فخربه آن وشادمانی ازآن حتی مهمتر ازخود حیثیت جهانی حاصل ازاین موفقیت است.این را دریابیم که پهپادها و موشکها جز ابابیل و پرندههای مبین لطف خدا نبودهاند.نقشه دشمن برای تلخکردن طعم پیروزی
اگر ما دچار پرستش نفس خود و غرور بت نفس خود شویم، همهچیز در یک لحظه از دست خواهد رفت. فرار از حق و خود را دیدن و خدا را ندیدن، میتواند ما را بیپناه برابر طرح و تیر توطئه شیاطین و نقشهشان برای تلخکردن طعم پیروزی کند. ما نباید از خوشی ناخویشتندارانه سر از پا نشناسیم، چنانکه در شکستها و دشواریها نباید بیشکیب شویم و دستوپای خود را گم کنیم. قلبا باید شرط عبودیت را به جا آوریم تا همچنان قدرت و لطف خدای رحیم ما را از شرارت شیطان و غدر و ذلت و ضلالت بازدارد و یار و مددکار جهاد مومنان و سپاه اسلام باشد. پس تأمل کنیم:
۱- فهم رابطه حقیقی خدا و مردم و سپاه جمهوری اسلامی مهم و اساسی است.
ملت باید غافل نشود که انسان رهروی صراط مستقیم،همان مومنی است که حقیقتا به غیب ایمان قلبی دارد، تقوی میورزد و در درک و عمل، عبد خداست وازپروردگار یکتا یاری میجوید.این حال، امروزهم باید حال روحی ماوعملی ماباشد. ترک ایمان به حق مطلق، هر فرد و نیرو و ملتی را در جایی گرفتار ظلمات و شیطان میکند. پس اول رابطه خود و حق متعال را اصلاح کنیم.
۲- قدرت سپاه، منبعث از ملتی بوده، دارای صبر بر ایمان و اسلام و انقلاب اسلامی. ۴۵سال ملت ایران، بیشترشان، پیر و جوان، مرد و زن، مادر و پدر و فرزندان جان در راه حق فداکردند و راه ظالمان و مستکبران و افراد بیایمان و گناهپیشه و راه حرامکاری و چاکری قدرتهای شیطانی درنده و فساد و بیایمانی را در پیش نگرفتند و امکان دادند فرزندان شجاع سپاه حق، پیشاپیش در سنگر اول همه نهادها، رشد نظامی وعلمی کنند و در راه ترقی استطاعت درکار نظامی و سلاحهای بازدارنده پیش بروند. مردم دست خدا و سپاه دست مردم بوده است.سپاه نباید عبودیت و تقوای خدا و خدمت به خدا به شکل دفاع از ملت آزاده و استقلالطلب ضدفرعونیان راکه اساس قدرت و آبروی اوست، فراموش کند و از زندگی مزکی دور شود.
۳- ملت باید یقین کند که حیات طیبه و عزتش به توحید و ایمان به غیب و جهاد وصبر ومقاومتش برابرظلم وکفر مستکبران و تقوا و دوری از حرام و فساد بستگی تام دارد.
استواری بر حق
همه قدرتهای ظلمانی جهان امروز و شیاطین میکوشند، طعم شیرین تنبیه ظلم ددمنش صهیونی را به کام ملت تلخ کنند و ماجرایی بیافرینند و مردم را دلسرد کنند.پس شناخت آن که حقیقت چیست و معنای این پیروزی کدام است وآگاهی درست،اولین وسیله فریب نخوردن است. باید ضمن انجام تکلیف و همه تلاشها، تسلیم خدا بودوریسمان کاررا به دست قدرت، علم و رحمت اوسپرد و به او توکل کرد وهیچ از دشمن نهراسید. اینها بدیهیات اولیه حال بندگی واستواری برحق است. پس به این نکات دقیق بیندیشیم.
۱- شناخت تراریختگی شیطانی.
تلاش شیاطین قدرت جهانی و ابلیس، آن است که ایرانیان را از رهروان حق ناب باز دارد و از نیروهایی پاکیزه با ارواح قدرتمند مومن و حقطلب به خودبردگی اربابان ابلیسمسلک و ظالمان متفرعن فاسد و درنده و چاکر استکبار درنده بکشاند.شیطان بزرگ با رشد خودتحقیری در ایرانیان سست ایمان و جوانان جاهل و گسسته از دین و ناباور به قدرت الهی خویش و فاسد کردن جان و فکر و اخلاقشان و تحریک نیستانگاری و کفر و پوچی و شهوترانی و دنیاپرستی سعی دارد آنان را به سربازان خود بدل سازد و به براندازی قدرت آزاده ملی خود و بندگی ابلیس و جهل و خود زنی وادارد.
۲- روش خودبردگی آن است که اول هویت وخرد فرد را از اوبستاند.بامهندسی ذهن،برای فرد اسیر شیطان، حقیقت وعطش درک آن و شناخت درست و منصفانه را بیاهمیت کند وبرده شهوات ودنیایش کند تا حق را باطل و باطل را حق محسوب کند و بر اساس کینه و بغض بیندیشد. اصلا برایش ارزش نداشته باشد که حق چیست. منافع ایران، ملت، مظلومیت، آرمان پیشرفت و عدالت برای آنها بیارزش است. دربرابر اسرائیل هم عملا سربازصهیونیستهاهستند.ازضربه خوردن دشمن بشریت ناراحت میشوند. ۳۵هزار مرد و زن غزه و ۱۶هزار کودک تکه پاره شوند، حالیشان نیست اما ترسیدن اسرائیلیهای غاصب از حمله موشکی و تشویش غاصبان جنایتکار و دروغ کشته شدن یک دختر اسرائیلی تجاوزکار در بیابان از نظر این چاکران شیطان فاجعه است و آنان چهره بازیگران ناشی را به خود میگیرند، البته نمایش بغض هالیوودی هم نه، ادای بیمزه و باورنکردنی بالیوودی درمیآورند.آنان بردگی ملت و نابودی ایران و نوکری و وابستگی کشور را میپذیرند؛ چون برده شیطان و دچار فرهنگ تراریختگی و خودتحقیر و اسیر کوری و کری شده و سقوط کردهاند.آنان از قدرت سپاه که قدرت ملت است، منزجرند، زیرا اسیر شیطانکهایند و تاریخ اینان را بدترین خائنان به وطن خود و بهحق و ایمان و عقل و انسانیت و عدالت و ایران داوری میکند. بیخدایی و شیطانپرستی آنان، با بیوطنی و نیز ضدیتشان با سپاه که دستان قدرت و استقلال و آزادی و پیشرفت ایران است، با هم رابطه عمیق دارد. هر پیروزی و پیشرفت حق ملت ایران و مردم شریف مومن و سپاه و جمهوری اسلامی در استقلال و آزادی و قدرت بازدارندگی و عدالت و علم و فناوری و سالمسازی نظام و سروری ناراحتشان خواهد کرد. آنان به دستهای از مردم خدمتگزار بردهداران جهانی و ابلیس بدل شدهاندوسرنوشت شومی درانتظار آنان است که سقوط به آخرین درجه بیشرمی است.سرنوشت رجوی ومنافقان وداعش، سرنوشت فردای این شبهمدرنهاو شبهروشنفکران نوکر غرب و قدرتهای اسلامستیز و ایرانستیز است.در حقیقت دشمنی با سپاه، دشمنی با ملت ایران است. اسلامستیزی و ایرانستیزی درهمین دشمنی باسپاه تجلی مییابد. امروز با درک نقش الهی و معجزهآسای سپاه دلیل همه توطئه جهان کفر ودشمنان ایران علیه سپاه وملت ایران باهم فاش شده است وروسیاهتر ازهمه دراین میان،همان قشر غربزده، شیطانزده، مرفه، بیدین، بیوطن و شبهمدرن هویتباخته و شبهروشنفکری پوچ و خود تحقیرگر است که متاسفانه هنوز شناسنامه ایرانیشان را پاره نکردهاند تا ماموریت شیطانیشان را در درون ایران با ماسک گروه دینستیز یا رفرمیست یا سکولار و غربگرایان لائیک ونفوذیهای ابلیس ومروج کفر وفسادودروغهای گوبلری و بهانههای بنیاسرائیلی نتوانند ادامه دهند. آنان علیه انقلاب شمشیر از رو میبندند و از پیروزی جمهوری خشمگین میشوند. این نشان قلب بیمار گروهی است که به اوج بیعدالتی به سبب شستوشوی فکری و خود تحقیری گرفتار شدهاند.جمهوری اسلامی بر حق باشد یا نه، درهر حال باید ناحق جلوه داده شود. این اسلوبهای جهل و بلاهت ابزاری است که درهرحال فرد برده قدرت ظالم وجنایتکار و حتی مدافع جنایت او شود.شبکههای ابلیس این نگاه را ترویج میکنند.هرکاری نیروی حق بکند بد است.دشمن حمله میکند اگرکمی شکیبایی ورزد ترسوست؛ اگر حمله کند جنگطلب است.درهرحال این خودبردگان وخود تحقیرکنندگان،به نفع اربابان خودفکروعمل میکنند.