اینجا ایستگاه آخر دنیاست
تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۷۷۴۸۵۴
اینجا خانهای برای زنانی است که به ایستگاه آخر دنیا رسیده اند، جایی به دور از خانه و نگرانی خانواده.
معاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران و سازمان رفاه، خدمات و مشارکت های اجتماعی پایتخت، قصد داشتند جایی را به خبرنگاران نشان دهند که دیگر شهروندان از آن شاید بیخبرند، ایستگاه آخر دنیا.
اینجا، زنان از هر سنی هستند، خودشان می توانند وارد شوند اما نمیتوانند به اختیار خود خارج شوند و قاضی ویژه باید اجازه صادر کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اینجا خانه آخر زنانی است که روح و روانشان را از دست داده اند، اعتیاد همه چیز و همه کس را از آنان گرفته، بیماری خاصی دارند که شاید درمانش سخت و زمان دار باشد، خانواده ای را پشت سر گذاشته اند که آنان را دوست ندارد و نمیخواهد؛ اینجا مرکز سامان سرای لوایزان تهران است.
از بیرون و خیابانی که وارد مرکز میشوی، هیچ مشخصه آشکاری از امکانات چنین مرکزی و اقداماتی که در آن انجام می شود، پیدا نیست، از در نرده ای عبور می کنی، وارد دالانی می شوی که برای ورود باید از چند پله آن گذر کنی، بعد اتاقی مشابه سالن های انتظار اما کوچکتر را می بینی، و بعد دفتر مدیر کشیک.
اینها ورودی جایی است که می شود نامش را گذاشت، ایستگاه آخر دنیا، هر زنی که وارد شود، نه آنکه راه بازگشتی نداشته باشد، اما به مسیر قبلی بر نمی گردد، اینجا زنانی را پناه می دهند که دیگر پناهی غیر از خدا ندارند.
بعد از این دو اتاق، محوطه ای را می توان مشاهده کرد که افراد پیش از ورود به سالن های اصلی حتما باید از آن گذر کنند، دستشویی هایی برای نمونه گیری و حمام هایی برای شستن چرک های تن و جان، لباس ها را می کنی و رخت تازه بر تن می کنی.
مرحله بعد گذر از حیاطی است که میان سالن های اصلی اسکان و محوطه ورودی به مرکز در نظر گرفته شده است، بعد می توان وارد سالنی شد که سمت چپ آن، پر است از اتاق های پر تخت های خالی.
تخت های فلزی سرد، که چون کسی هنوز مهمان آنها نیست، لخت و عریان دیوارها را نگاه می کنند و منتظر مسافران جدید هستند.
سالن اتاق های تخت های خالی، منتهی می شود به محل اصلی اسکان زنان مددجوی این مرکز، ۱۸ زنی که از دنیا رانده و از همه جا مانده به اینجا پناه آورده اند.
برخی از این زنان را شهرداری جمع آوری کرده است، برخی ها را سازمان های مردم نهاد معرفی کرده و تعدادی را هم بهزیستی؛ البته به گفته معاون سازمان رفاه، خدمات و مشارکت های اجتماعی تهران مسئولیت اصلی سازمان دهی این افراد بر عهده بهزیستی است اما چون این سازمان فضا و مکان لازم را ندارد، این مسئولیت را شهرداری پایتخت بر عهده گرفته است.
مرا به خانه ببرید
تخت های سالن یک در میان پر است، پیرزن ها بیشتر به چشم می آیند، جوان ها یا زیر پتو رویشان را کشیده یا به تماشای تعدادی خبرنگار متعجب نشسته اند، صدای همهمه همه جا را پر می کند، خبرنگاران هر کدام سراغ یکی از زنان نشسته روی تخت ها یا ایستاده و تماشاگر می روند.
زنی گوشه ای روی تخت نشسته هیچ نمی گوید، نیمی از صورتش را گرفته، می پرسم چند وقت است اینجایی؟ نگاه می کند، برای چه آمده ای؟ نگاه می کند؟ گوشه روسری روی سرش را کمی پایین تر می آورد، اینجا چه می کنی؟ فقط نگاه می کند.
زن دیگری از تخت پایینی صدا می کند، خانوم، خانوم، منو ببرید خونه! خانوم قول می دم خودم کار کنم منو ببرید خونه، چروک های صورتش خبر از عمر سپری شده اش می دهد، مادرجان چند وقت است اینجایی؟ نمی دانم شاید سه ماه.
می خواهد دستم را بگیرد، یادم می آید که قبل از ورود گفته اند با کسی دست ندهید ۷۰ درصد بیماران حاضر در این مرکز مشکل روانی دارند، برخی هم بیماری های خاص، دستش را نمی گیرم اگرچه آن سوی سالن می بینم که پیرزنی که مانند همین زن اصرار به رفتن به خانه را دارد، دست مدیرکل بانوان و خانواده شهرداری را گرفته است.
دختری که به چشم ۲۳ یا ۲۴ ساله می زند، گوشه ای از سالن ایستاده و خندان به ما نگاه می کند، اما لب های فرو رفته در چال دهانش خبر می دهد که دندانی در دهان ندارد.
از پرستاری می پرسم چرا این دختر دندان ندارد، می گوید: معتاد بود، دندان هایش پوسیده بود، الآن دندان مصنوعی دارد ولی توی دهانش نگذاشته!
می پرسم برای چه اینجاست؟ پرستار می گوید: کسی را ندارد، معمولا می رود و بر می گردد، حامله بود، به دستور قاضی ویژه سقطش کردیم، خیلی وقت ها زندگی اش را اینجا سپری می کند.
پرستار می گوید: جوان نیست، ۴۴ سال دارد، دخترش دارد عروس می شود، هر بار که بیرون می رود، حامله می شود و بر می گردد.
یکی از زن هایی که سرش را زیر پتو پنهان کرده بود با دلخوری می نشیند و می گوید: چقدر سر و صدا می کنید، با همان اخم دوباره زیر پتو می خزد.
زنی سرش را از طبقه بالای تخت پایین می آورد می خواهد به یقه یکی از مدیران شهری حاضر چنگ بندازد، اما آقای مدیر کمی با فاصله می ایستد و کارش را جویا می شود، زن می گوید: به خدا اگر کمی درآمد داشته باشم قول می دهم دیگر سراغ اعتیاد نروم، خانه ای اجاره می کنم و برای خودم زندگی را از نو شروع می کنم. آقای مدیر می پرسد با چقدر پول می توانی کارت را شروع کنی؟ زن می گوید: پنج میلیون تومان.
از پیرزن دیگری می پرسم: برای چه اینجایی؟ می گوید: توی پارک بودم، آمدند و مرا بردند. مددکارش می گوید تکدی گری می کرد و خانواده ای هم نداشت که پیش آنان برگردد.
پیرزن تخت کناری سوال نپرسیده می گوید: من نمی دانم اینجا چه می کنم، مرا برای چه من را آورده اند، زن قبلی حرفش را قطع می کند: یک ماه بعد از من اینجا آمده.
مددکاران از ما می خواهند از سالن خارج شویم، وقت شام ساکنان این خانه است.
وقتی خانوادهای در کار نیست
گرمخانه زنان چیتگر در منطقه ۲۲ پایتخت، خانه ای را برای بانوانی ساخته که خانهای و خانواده ای منتظر آنان نیست.
۱۵ سالش بود به اصرار خانواده ازدواج کرد، چند سال بعد، وقتی بچه ای به بغل داشت، شوهرش از خانه بیرون انداخت بدون بچه، اکنون دختر ۱۳ ساله اش در آستانه ازدواجی است به اصرار پدر.
دختر ۳۳ سال دارد، پر انرژی و سالم است، خانواده ای نیست، مادری یا پدری که پشتوانه اش باشند، روزگارش را در مرکز گرمخانه شهرداری سپری می کند، به امید اینکه کسی پیدا شود و جلوی شوهرش را بگیرد تا دختر ۱۳ ساله اش را شوهر ندهد.
خودش می گوید: هر چه می کشم از نداشتن خانواده درست و حسابی است، از اول هم حامی ام نبودند، ۱۵ سالم بود که مجبورم کردن ازدواج کنم.
۲۹ ساله است، توی ۱۹ سالگی در رقابت های جهانی شکست خورد، دوپینگ کرده بود تا نتیجه مسابقات را از آن خود کند، شکست خورد و زندگی اش را باخت، رفت سراغ مواد و ۱۰ سال درگیر شد.
این روزها باشگاه بدنسازی می رود، ورزش را از نو شروع کرده و به رقابت می پردازد، به خودش قول داده تا دوباره شکست را تجربه نکند، نه شکست در مسابقه را، به دنبال پیروزی در زندگی اش است.
خودش می گوید: این بار باختی در کار نیست، یک بار همین روزها باختم، نرفتم سراغ مواد، نمی خواهم اینبار اختیارم را به دست مواد مخدر بدهم، دنبال برنده شدن در مسابقات جهانی هستم.
۲۱ سال دارد و تا به حال تجربه ارتباط نا مشروع با ۳۳ نفر را داشته است، هزینه زندگی اش را از همین راه تامین می کند و یک روز به خودش می آید و می بیند که این همان راهی نیست که می خواهد برای همیشه ادامه دهد، پشیمان می شود.
۲۱ سال دارد و تجربه ایستادن در خیابان برای سوار شدن به ماشین دیگران بارها تجربه کرده است، از زمانی که مادرش دستش را گرفت و کنار خیابان برد تا راه جدید ارتباط با مردان را تجربه کند.
خودش می گوید: این اواخر این ارتباط ها زیاد شده بود، خسته بودم، این راهی نبود که برای زندگی ام انتخاب کرده باشم، آمدم اینجا تا از آن زندگی دور شده باشم.
اینها بخشی از سرگذشت زنانی است که شب ها را در گرمخانه چیتگر شهرداری سپری می کنند، زنانی برخی از آنان که حتی برای بیرون رفتن بهانه ای ندارند، روزها را به شب می رسانند، برخی هم خانواده ای ندارند تا کورسوی امیدی را برای ساختن زندگی اش پیدا کنند.
گرمخانه چیتگر میزبان زنانی است که خانواده ای و خانه ای ندارند، برخی مهارت دارند اما سرمایه ای برای اشتغال یا جایی برای کار ندارند تا زیر سایه آن برای خود خانه و زندگی ای دست و پا کنند.
خبرنگاران به دعوت معاونت فرهنگی و اجتماعی و سازمان رفاه، خدمات اجتماعی و مشارکت های مردمی شهرداری تهران برای بازدید از گرمخانه چیتگر رفته بودند، خوابگاهی از جنس کانکس، با تخت هایی به هم پیوسته و ایستگاهی موقت برای گذشت از یک معبر.
ساعتی از یکی از شب های سرد پاییز تهران را اینجا سپری می کنیم، سرما سوزناک است و این سوال را برایم ایجاد می کند که در این خوابگاه کانکسی، چگونه این زنان شب را به صبح می رسانند، گرمای اینجا کافی است؟ می توان اینجا را برای شب ها انتخاب کرد و خودم پاسخ می دهم اگر اینجا نباشد چه در انتظار آنان است؟/ ایرنا
گزارش تصویری « مراکز نگهداری از بانوان آسیبدیده شهرداری تهران » را اینجا ببینید.
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۷۷۴۸۵۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ناگفته های همسر ناصر عبداللهی از مرگ او پس از ۱۸ سال
به گزارش «تابناک»، پس از ۱۸ سال اما «فاطمه فهیمی» همسر«ناصر عبداللهی» در گفتوگو با «فراز» ناگفتههای زیادی را به زبان میآورد.
زندگی ناصر عبداللهی بعد از جدایی از همسر اول
فاطمه فهیمی میگوید: «همسر اول ناصر بعد از جدا شدن، تمام زندگی، خانه و اسناد داخل خانه که برای ناصر و بچهها بود را شبانه جمع کرد. به جز وسایل خیلی کوچک که آن هم برای اتاق خواب بچهها بود، حتی برخی از وسایل بچهها را که میتوانست برده بود. ایشان شبانه رفتند و مدتها خبری از او نبود، ۶ سال بچهها در کنار من و تا زمانی که پیش ناصر بودم زندگی میکردند. از بچهها نگهداری کردم و هیچ خبری از آن زن نبود».
او ادامه میدهد: «زمانی که ما به بندر آمدیم مدتها در خانه پدرم ساکن بودیم تا زمانی که بتوانیم خانهای تهیه کنیم. چون رفتن ما به بندر یک دفعه اتفاق افتاد. ناصر گفت ۱۰ سال میشود در تهران است و میخواهد به بندر برگردد. وقتی به بندر آمدیم، پدرم نمازخانهای را که در پایگاه فرهنگی داشت به ما داد تا ما بتوانیم وسایل را آنجا بگذاریم. بعد از آن تا وقتی که ما خانه پیدا کردیم در منزل پدرم ساکن شدیم».
فهیمی میگوید: «روزی که این اتفاق برای ناصر افتاد من در منزل پدرم بودم و خانه خودم نبودم. من به خواسته خود ناصر به خانه پدرم رفتم و ناصر گفت من در حال تنظیم قطعهای هستم، شما برو و من هم تا غروب خودم را میرسانم. همه بچهها در خانه بودند (نوید، نازنین و نامی)».
او با بیان اینکه یکی دو ماه بعد از رفتن به خانه خودمان این اتفاق افتاد، ادامه میدهد: «روزی که این اتفاق افتاد بچهها به مدرسه رفتند و من با دخترم نینا برای خرید رفتیم که ناصر بهمن گفت شما برو من خودم به دنبالت میآیم. وقتی من رفتم، بعد از آن با ناصر تماس گرفتم و جوابی نداد. با بچهها که تماس گرفتم آنها خانه بودند. یکبار گفتند پدرشان خواب و بار دیگر گفتند در حال کار کردن است. فردای آن روز به من گفتند شما در سورو بمان پدر خودش به دنبالت میآید».
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «فردای صبحی که من به خانه پدرم رفته بودم خانواده ناصر به منزل پدرم آمدند؛ فکر میکنم برادر ناصر بود که به دنبال پدرم آمد و پدر من نیز رفت. هرچه تماس گرفتم با پدرم که بپرسم چرا خانواده ناصر به دنبالش آمدند پاسخی نداد. بعد فهمیدم که ناصر در بیمارستان است که آن هم پدرم به من گفت. هیچکس به من حرفی نمیزد، حتی مادر ناصر به من گفت حال ناصر خوب است و گفته فعلا به خانه نیا با وجود اینکه ناصر در بیمارستان بود».
تن بیجانی که روی تخت بیمارستان افتاده بود…
او ادامه میدهد: «وقتی من به بیمارستان رفتم ناصر اصلا اوضاع خوبی نداشت. سر تا پای او دچار مشکل شده بود. حالا چه اتفاقی برایش افتاده بود واقعا متوجه نشدم. خانواده من نیز متوجه نشدند چه اتفاقی افتاده است. اما حاشیهها زیاد بود. میگفتند کار ما بوده و ما ناصر را زدهایم».
فاطمه فهیمی میگوید: «تنها یک تن بیجانِ بدون جمجمه، کتف، زانو و مچ پا را در بیمارستان دیدم. صورت ناصر زخمی و کلیهها از کار افتاده بود. من این جسمی که کاملا بیجان است را در بیمارستان دیدهام. اینکه چه بلایی سر این آدم آمده بود را تا به امروز من نفهمیدهام».
او ادامه میدهد: «ناصر یک سنی مذهب معتقد به اهل بیت بود. حتی زمانی که میخواست موزیک احمد سانی را بخواند وقتی با پدر من مشورت کرد، پدرم به او گفت حمایتت میکنم و حالا ما را به اینکه ناصر را کشتهاید محکوم میکنند».
قانون به فاطمه فهیمی اجازه پیگیری نداد!
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «وقتی من بهخاطر پرونده ناصر به تهران رفتم و پیگیری کردم؛ گفتند شما نمیتوانید بهعنوان همسر پیگیری کنید، فقط پدر، مادر و پسر ارشد او میتوانند پیگیر پرونده ناصر باشند. حتی قانون به من اجازه پیگیری نداد».
او ادامه میدهد: «بارها به کسانی که من را مقصر دانسته و حاشیه میسازند گفتهام اگر من قاتل ناصر هستم چرا باید زنده بگردم؟ مگر ناصر پدر، مادر و خانواده نداشت؛ چرا هیچکدام از من شاکی نشدند؟ مگر به من نمیگویید قاتل؟ بالاخره آدم باید یک سرنخی را بگیرد تا به واقعیت برسد. وقتی من برای پیگیری میروم، میگویند شما نمیتوانید، باید فامیل درجه یک باشد؛ من که زن ناصر بودهام فامیل درجه یک محسوب نمیشوم. میگویند مادر، پدر، خواهر، برادر و پدر، اینها میتوانند پیگیر پرونده ناصر باشند».
فاطمه فهیمی میگوید: «وقتی من برای پیگیری میروم و میگویند شما نمیتوانی و حق این کار را ندارید، چطور پیگیر پرونده ناصر باشم؟ اگر قانون این اجازه را بهمن میدهد من پیگیری کنم! به من که هیچ اختیار عملی داده نشد، آنها هم که اختیار داشتند نرفتند، نمیدانم چرا، فقط میشنوم که به من میگویند خانم فهیمی برادر ناصر گفته است که شما ناصر را کشتید. من هم به آنها گفتم برادر ناصر تا دوسال بعد از فوت او در حمایت و پیش ما بود. پس چرا چیزی نگفت؟ چرا در آن دو سالی که ما به او کمک کردیم نگفت که ما قاتل هستیم، اکنون میگوید؟ برادرهایش میتوانند این موضوع را پیگیری کنند، اما اینکار را نمیکنند».
پزشکی قانونی؛ دلیل مرگ نامعلوم، پرونده مختومه است!
فاطمه فهیمی با اشاره به اینکه خانواده ناصر گفتند ما پیگیری کردیم پرونده مختومه است و دیگر نمیشود پرونده ناصر ادامه داشته باشد، ادامه میدهد: «حالا چه دلیلی داشت، من نمیدانم و متوجه نمیشوم. گواهی پزشکی قانونی گرفتم دلیل مرگ را نامعلوم زده بود. بچههاهم بعد از این اتفاق رابطه خودشان را با من قطع کردند و هیچکدام جواب درستی به من ندادند. من نمیتوانم در خصوص اینکه آیا آنها خبر دارند که چه اتفاقی افتاده است، نظری دهم؛ زیرا متوجه نشدم چه اتفاقی برای ناصر افتاد».
او میگوید: «از خانواده عبداللهی تنها کسی که میتوان از او بهعنوان یک انسان حرف زد تنها ناصر بود. من هیچ چیز خوبی در این خانواده ندیدهام. من هم دوستدارم بدانم چه اتفاقی برای همسرم افتاد. چه چیزی شد که ناصر آن شکلی شد و چه کسی این بلا را سر ناصر آورد؟ برای منی که محکوم به قتل ناصر هستم نیر سوال است. حتی نمیدانم که چرا پسرهایش به دنبال این موضوع نمیروند».
فهیمی با بیان اینکه من بهخاطر تمام شدن حاشیهها میروم سراغ پرونده، ادامه میدهد: «اما نمیشود، زیرا تمام پروندههای قانونی ناصر دست برادر و خانواده او است. آنها هم یک کلام میگویند پرونده بسته شده و این اختیار بهمن داده نمیشود».
مرگی که نه خودکشی بوده و نه بر اثر اعتیاد
او با تاکید بر اینکه ناصر اهل خودکشی نبود و به هیچ عنوان اعتیاد هم نداشت، ادامه میدهد: «ناصر را زده بودند، اما اینکه چه کسی اینکار را کرد من هیچوقت نفهمیدم. هیچکس پیگیری نکرد. من میدانم به ناصر حمله شده است از آثاری که در بدن ناصر دیده میشد مشخص بود. هیچکس نمیتواند جوری به سر خودش بزند که جمجمهاش ترک خورده و نرم شود. هیچکس جوری که یک تکه گوشت از صورتش کنده شود خود را نمیزند. هیچکس نمیتواند در این حد خود را بزند که هر دو کتف، زانو و مچ پا را خورد کند».
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «من در کسی دشمنی با ناصر ندیده بودم وقتی چیزی ندیدهام نمیتوانم کسی را محکوم کنم. پزشک قانونی حتی حمله را تایید نکرد و دلیل مرگ را نامعلوم زده بود. مسئله ناصر به لحاظ قانونی و پیگیری مشکل داشت».
او با اشاره به قتل روحالله داداشی، ادامه میدهد: «چند سال پیش وقتی که روحالله داداشی را کشتند و زمانی که قاتل او را دستگیر و اعدام کردند من در تهران بودم. برای یک کار قانونی رفته بودم و همانجا گفتم که قاتل روحالله داداشی یک شبه با اینکه متواری شده و فرار میکند پیدا میشود؛ زیرا به لحاظ قانونی پیگیری شده و او را پیدا کردند. اما برای ناصر با آن همه شدت جراحتی که روی بدناش بود هیچ پیگیری انجام نشد»
محکومیتِ بی اساس
فاطمه فهیمی میگوید: «بردار من آن زمان هیچ سنی نداشت و الان میگویند او قاتل است. چرا کسی را نبردند؟ اگر میگویند ما قاتل هستیم چرا ما را نبردهاند؟ خیلیها من، برادر و پدرم را محکوم میکنند. ناصر تمام زندگیاش با من و خانوادهام بود. اما نمیدانم یکدفعه چه اتفاقی افتاد که گفتند ما او را کشتهایم. اگر بحث اختلاف با زن بود بله ناصر با زن اول خود خیلی اختلاف و مشکل داشت. اما با من و خانواده من هیچجوره مشکلی نداشت. من آنها را هم محکوم نمیکنم با اینکه مشکلاتی بین آنها بوده من میگویم بالاخره زن و مرد بودند».
او ادامه میدهد: «من کسی را محکوم نمیکنم، اما تیر محکومیت تا آخرین لحظه سمت من است. با اینکه من تا آخرین لحظه کنار ناصر بودم و یک لحظه از او جدا نشدم. بعد میآیم کاری کنم که ناصر نباشد؟ اما اکنون همه میگویند کار زن دوم او و داییهایش بود».
اخباری که میتواند خانمانسوز باشد
فهیمی در ارتباط با اخباری که به گفته او کذب و دروغ بوده است، میگوید: «برادر من با ارشاد صحبت کرد و آنها گفتند کاری که ما میتوانیم انجام دهیم این است که در ارتباط با سایتهای خبری قانونی پیگیر شوید که کسی به خودش اجازه ندهد همچین کاری را کند. وقتی نهاد قضایی میگوید پرونده ناصر مختومه است و پیگیری نمیشود کنید از ما چه کاری بر میآید؟ چرا بعد از ۱۸ سال دل بچهاش را آزار میدهید؟ طرف آمده به دختر من پیام داده است، سکوت میکنی، چون مادرت قاتل است؟».
او ادامه میدهد: «نینا بهدلیل این اتفاقات یک دفعه دچار حمله عصبی میشود. او را پیش دکتر بردهام و میگوید لقمه عصبی در گلویش در آورده است و این میتواند بچه را دچار خفگی کند. به دلیل استرس، بغض و شوکهای عصبی. خدا میداند من چگونه با کمک خانوادهام در تمام این ۱۸ سال نینا را بزرگ کردهام و نگذاشتیم کمبودی داشته باشد. اما الان که بزرگ شده است هر کسی یک چیزی به او میگوید».
ابهاماتی که با گذشت ۱۸ سال، هنوز برملا نشده است
همسر ناصر عبداللهی با اشاره به اینکه روزی که این اتفاق برای ناصر افتاد همه دیدند، آنجا بودند، میگوید: «خانوادهاش اولین کسانی بودند که او را در بیمارستان دیدند. پرسنل صدا و سیما، ارشاد، دوستان ناصر حتی از تهران همه آمدند و ناصر را در آن وضعیت دیدند. من فقط میدانم این اتفاق نه از سر خودکشی است نه اعتیاد».
او ادامه میدهد: «ناصر دچار مرگ مغزی شده و پشت جمجهاش نرم شده بود. آدم چه ضربهای میتواند به خودش بزند که پشت سرش نرم شود؟ هیچکس این شکلی نمیتواندا خودکشی کند. اگر انگشت اشاره سمت خانواده من است پس چرا وقتی خانواده ناصر حق پیگیری دارند، پیگیری نمیکنند؟ چرا در گوش همه میگویند کار خانواده زنش است. چرا بعد از ۱۸ سال هنوز پیگیری نکردهاند؟».