صلح امریکا و ایران بازی برنده - برنده
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۹۸۸۷۶۸
ساعت 24 - آنچه در منطقه خاورمیانه درحال رقم خوردن است، حاصل پیوند چندین راهبرد و استراتژی است که اگر به آنها پرداخته نشود، سایر راهحل ها از جمله پیشنهادهای اقتصادی و نظامی نیز اثربخش نخواهد بود.اگر به راهبرد آمریکا در بعد از جنگ جهانی دوم بنگریم، شش محور اصلی و ثابت را در تمامی این راهبردها مشاهده خواهیم کرد:
1-کنترل و دسترسی مناسب به منابع انرژی منطقه و جلوگیری از سلطه رقبا و دشمنان آمریکا به آنها.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
هر 10 سال یک واقعه مهم
در منطقهای که ایران در ان واقع شده است در طول 50 سال گذشته، هر 10 سال یک اتفاق مهم صورت گرفته است. در دهه 1970 میلادی مجموعه اتفاقاتی مانند جنگ اعراب و اسرائیل و تحریم نفتی غرب تاثیر زیادی بر مناسبات سیاسی و اقتصادی در جهان داشت و تمامی توجهات بینالمللی را متوجه خاورمیانه کرد. این امر باعث شد کشورهای مصرف کننده نفت سراغ منابع جایگزین رفته و شوروی سابق به تامین کننده اصلی انرژی اروپا بدل شود؛ به طوری که تا سال 2010 همچنان بیش از 40 درصد انرژی اروپاییها از سوی روسیه تامین میشود. از سوی دیگر این رخداد سبب کاهش وابستگی آمریکا به منابع انرژی خاورمیانه نیز شد، به طوریکه اکنون شاهدیم ایالات متحده نیاز چندانی به انرژی منطقه ندارد.در پایان دهه 1970 همچنین علاوه بر انقلاب اسلامی در ایران، شاهد مداخله نظامی شوروی در افغانستان نیز بودیم. پاسخ آمریکا به این مسئله ایجاد فرماندهی مرکزی این کشور در منطقه بود. اگر آمار عملیاتهای ارتش آمریکا از 1980 تاکنون را بررسی کنیم می بینیم بیش از 90 درصد عملیاتهای نظامی این کشور معطوف به منطقهای حد فاصل افغانستان تا الجزایر بوده است. در همین راستا بود که آمریکا از جایگاه مدیریت کننده بحرانها به جایگاه حاضر در منطقه رسید. این دوران ادامه داشت تا شوروی در افغانستان زمینگیر شد و جنگ پایان یافت. در چنین شرایطی و در حالی که انتظار میرفت آرامش در منطقه حکمفرما شود، اما محصول سیاستها و تحولات تا جایی ادامه پیدا کرد که در پایان دهه 1980 دو اتفاق بزرگ در خاورمیانه صورت گرفت. نخست از درون افغانستان القاعده بروز کرد که امینت را به چالش کشید و دوم اشغال کویت توسط صدام حسین بود که ایالات متحده را عملاً وارد نبردی مستقیم کرد.
در این دوران تحریمها یکی از ابزارهایی بود که آمریکا برای عدم ورود به جنگ مستقیم از آن استفاده میکرد. در این راستا و تا پایان دهه 1990 میلادی در خصوص این استراتژی در داخل ایالات متحده اختلاف نظرهایی جدی وجود داشت. نومحافظه کاران معتقد بودند که آمریکا با مشغول کردن خود به اتفاقات کوچک، عملاً از اهداف بزرگ جا مانده است. اگر به استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن جدید نگاه کنیم، میبینیم مشخصاً به این مسئله و تهدید بودن چین اشاره شده است. دولت بوش با دستور کار مقابله با چین روی کار آمد، اما واقعه یازده سپتامبر تمامی این برآوردها برهم زد. زمانی که در مالزی عهده دار سفارت ایران بودم، سفیر فرانسه در این کشور میگفت، شخص بوش گفته ما از این وضعیت خسته شده و قصد داریم خاورمیانه را هموار کرده کرده و از نو بسازیم.در همین رابطه بود که سیاست جورج بوش،منجربه بحرانهای جدیدی شد که توازن قدرت را بر هم زده و به قول سعودیها دروازههای جهان عرب را به روی ایران باز کرد.
حادثه دیگر در زمان بوش، لو رفتن برنامه هستهای ایران بود. در دستورالعمل ارتش آمریکا این طور عنوان شده که تلاش دشمن برای دستیابی به سلاح هستهای به معنای ورود به جنگ با آمریکاست. این مسئله جدای از تمامی چالشهای خاورمیانه به چالش مقابله میان ایران و آمریکا انجامید. در این میان با شکست خوردن طرح اروپاییها در پایان سال 2004، ایران علیرغم توصیه تمامی کارشناسان که تاکید داشتند کاری نکنید که پرونده به شورای امنیت ارجاع شود، این مهم را جدی نگرفت.بنابراین تمام چالشهای موجود به یک موضوع اصلی یعنی مناقشه میان ایران و آمریکا بدل شده و تا این مناقشه حل نشود، سایر مسائل منطقه نیز حل نخواهد شد؛ زیرا تمامی این مسائل زیر مجموعه منازعه موجود است. در این میان اگر قدرتی بخواهد در این مسئله جایگزین ایالات متحده آمریکا شود، عملاً غیر ممکن خواهد بود. در این چارچوب حداکثر اروپا، چین و روسیه میتوانند به عنوان یک واسطه و تنشها را کاهش دهند. لذا این ایران و آمریکا هستند که از این چالش خسارت میبینند.
ایران و آمریکا از صلح سود میبرند
طبیعتاً آمریکا به واسطه حجم اقتصاد 20 هزار میلیارد دلاری و بودجه نظامی 700 میلیارد دلاریاش از این منازعه آسیب کمتری خواهد دید. لذا راهکار این است که مسئله میان ایران و آمریکا فارغ از نوع دولتها یا رژیمهای مستقر در این دو کشور حل شود. دولت آمریکا چه دموکرات باشد و چه جمهوریخواه، تمام شش مسئلهای را که در بالا اشاره شد، در دستور کار قرار خواهد داد؛ با این توضیح که درهرشش موضوع یاد شده پای ایران درمیان است. بنابراین ایران و آمریکا چارهای ندارند در نهایت پشت میز مذاکره مسائل خود را حل و فصل کنند؛ زیرا مسیر کنونی منتهی به درگیری خواهد شد که از رهگذر آن تمامی کشورهای منطقه متضرر میشوند.
ایران از صلح سود میبرد، زیرا صلح زیربنای توسعه است. صلح و ثبات در منطقه همچنین منافع بیشتری برای ایران در بر خواهد داشت. از سوی دیگر صلح به نفع آمریکا نیز هست، زیرا ایالات متحده در سایه آن از درگیری اجتناب کرده و فرصت پیدا میکند به رقبای اصلی خود بپردازد. بنابراین نباید در این شرایط به دنبال راهکار انحرافی باشیم. ممکن است این راهکار مسکن موقت باشد، اما باید در خاطر داشته باشیم نه از اروپا در مورد برجام چیزی برای ایران بیرون میآید و نه روسیه و چین میخواهند ایران و آمریکا چالشهای میان خود را حل و فصل کنند.
قاسم محبعلی - دیپلمات سابق و تحلیل گر نسایل ایران
منبع: ساعت24
کلیدواژه: احمدی نژاد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.saat24.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ساعت24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۹۸۸۷۶۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جنگ داخلی؛ فیلمی که آمریکا را به وحشت انداخت!
فرارو- الکس گارلند نگران این است که دنیا به کدامین سو پیش میرود به خصوص با وجود درگیریهای بین المللی در هر بولتن خبری و انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده در گوشه و کنار. این فیلمساز ۵۳ ساله بریتانیایی کمتر نگران بحثهای شدیدی است که جدیدترین فیلم اش به راه انداخته است. او میگوید: "این اجتناب ناپذیر است که این روزها همه چیز دو قطبی شده دقیقا همین تضاد اجتماعی دائمی ایده ساخت "جنگ داخلی" را ایجاد کرد فیلمی که به موضوعات بسیار حساس میپردازد".
به گزارش فرارو به نقل از الپائیس، او در مادرید میگوید:" یک هیستری جمعی وجود دارد. این یکی از دلایلی است که من فیلم را ساختم. نمونه مشابه آن پاسخ تحریف شده به سخنرانی "جاناتان گلیزر" کارگردان فیلم "منطقه مورد علاقه" درباره غزه در مراسم اسکار است".
به همین دلیل است که در میانه اختلافات عمیق فیلم چهارم گارلند در همان لحظهای که آنونس آن پخش شد بحثهایی را برانگیخت. جنگ داخلی به دنبال ارائه پاسخ نیست و بخشی از پیام خود را به تفسیر بیننده واگذار میکند. در آنونس فیلم یک میلیشیای ستیزه جو دیده میشود که یک تفنگ را به طرف قهرمانها نشانه گرفته است و میپرسد:"شما چه جور آمریکاییای هستید؟ " یک سوال کاملا سیاسی.
در سادهترین خلاصه از داستان "جنگ داخلی" میتوان گفت که این فیلم درباره گروهی از روزنامه نگاران است که در یک سفر جادهای در ایالات متحده ویران شده در جستجوی کشفیات بزرگی درباره منازعه و درگیری هستند. در مرکز این فیلم سیاست قرار ندارد بلکه درگیری نسلی بین دو عکاس جنگ به چشم میخورد: "لی" کهنه کار (با بازی کرستن دانست) که شاهد فهرست بلندبالایی از رخدادهای وحشتناک بوده و "جسی" جوان سال (با بازی کیلی اسپانی) که آماده است تا با دوربین و عکسهای سیاه و سفید خود جهان را به تصویر بکشد.
در فیلم این "لی" است که توضیح میدهد هدف از عکاسی جنگ ارائه پاسخ نیست بلکه اجازه دادن به عموم مردم برای نتیجه گیری توسط خودشان است هدفی که گارلند در "جنگ داخلی" به دنبال رسیدن به آن است. لی همانند کارگردان فیلم در مورد این که آیا میتواند به آن هدف دست یابد یا خیر تردید دارد. جنگ داخلی تصمیم میگیرد که وابستگیهای سیاسی خود را اعلام نکند و هیچ اشارهای به احزاب یا ایدئولوژیها نمیکند. این تصمیمی است که به شدت از سوی روزنامههایی مانند نیویورک تایمز و همچنین نشریاتی که معمولا در مورد فیلمها گزارشی منتشر نمیکنند مانند "فایننشال تایمز" و "فارین افرز" مورد انتقاد قرار گرفته است. رسانهها درباره این فیلم نوشته اند: "جنگ داخلی موفقیت آمیز است، زیرا سیاست اش موفق است: غیر منطقی و بی معنی است". در واقع، گارلند به دلیل عدم جانبداری و بازی نکردن در فضای قطبی شده مورد انتقاد رسانهها قرار گرفته است.
گارلند هنگام نگارش فیلمنامه که در واقع از خشم سال ۲۰۲۰ میلادی متولد شد نشان داد آن چه از نظرش اهمیت دارد نه سیاست امریکا بلکه افراط گرایی است که میتواند در هر نقطهای از جهان فوران کند. او میگوید: "قطبی شدن هم در دموکراسیهای غربی و هم در خارج از حیطه کشورهای دموکراتیک غربی به روندی جهانی تبدیل شده است. این موضوع به طور کامل به دونالد ترامپ مربوط نمیشود، زیرا اگر بخواهیم روی ترامپ متمرکز شویم نمیتوانیم توضیحی درباره پدیدههای دیگری مانند برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) داشته باشیم. باید بپرسیم چرا چنین روندی در حال رخ دادن است؟
من فکر میکنم این شامل مواردی مانند رسانههای اجتماعی و شکست مرکزگرایی است. من یک میانه رو هستم و در دسته بندیهای سیاسی در جناح چپ قرار دارم، اما تعلق خاطرم به چپ میانه است. چپ و راست چندین دهه است که در حال جابجایی و تغییر قدرت هستند، اما زندگی مردم تغییر نکرده است. مردم در تله فقر باقی مانده اند. بنابراین، جای تعجبی ندارد که آنان دچار عصبانیت و ناامیدی میشوند".
او میافزاید: "من در جایگاه یک فرد و یک انسان پاسخ میدهم احساس نمیکنم با بند ناف فیلم مرتبط باشم. من کارگردانی فیلم را صرفا به عنوان یک شغل میبینم بنابراین، بحثها برایم جالب هستند. چیزی که من با آن مشکل دارم سازمانهای بزرگ و قدرتمند خبری هستند که برنامه سیاسی واحدی دارند و این برنامه سیاسی و رویکرد نه صرفا روی نحوه گزارش داستانها و روایتها بلکه در مورد این که اصولا آن داستان و روایت را گزارش کنند یا خیر نیز سایه انداخته است".
گارلند تصمیم گرفت جنگ داخلی را در فضای ایالات متحده بسازد چرا که به گفته خودش آن کشور دارای نظام سیاسیای است که بقیه جهان آن را میشناسند او میگوید حتی گاهی اوقات سایرین ان را بهتر از خود امریکاییها میشناسند. با این وجود، بحث در مورد این فیلم پس از موفقیت آن در سینماهای ایالات متحده داغتر شده است. جنگ داخلی پرفروشترین فیلم در تاریخ فعالیت استودیوی مستقل A۲۴ در مقایسه با سایر فیلمهای ساخته شده توسط آن استودیو بوده است.
"متئو بلونی" روزنامه نگار در پادکست هالیوودی The Town این سوال را مطرح کرد که آیا آمریکاییها مایل هستند برای تماشای "مشکلاتی که هر روز در اخبار مطرح میشوند" به سینما بروند و فجایع سال انتخابات که از "سی ان ان" و "فاکس نیوز" پخش میشوند را یک گام جلوتر ببرند.
به نظر میرسد آنان تمایل داشتند. دست کم آنان از روی کنجکاوی یا به شکل بیمارگونهای علاقمند بودند که ایالات متحده ویران شده را ببینند به طوری که ۱۷ درصد از تماشاگران باور داشتند که در حال تماشای نگاهی دیستوپیایی درباره امریکا هستند و سایر تماشاگران آن را واقع بینانه و منطبق با شرایط امروز امریکا قلمداد کرده بودند. جنگ داخلی با بودجه ۵۰ میلیون دلاری گرانترین فیلم ساخته شده توسط استودیوی A۴ بوده است.
رئیس جمهور سه دورهایاین فیلم با فضای ژورنالیستی خود توضیح نمیدهد که ایالات متحده چگونه به شرایطی که در آن قرار دارد رسید اگرچه سرنخهایی در این باره وجود دارد: در فیلم نشان داده میشود که رئیس جمهور (با بازی نیک آفرمن) با دور زدن قانون اساسی و انحلال پلیس فدرال امریکا (اف بی آی) اقامت خود در کاخ سفید را با دور زدن قانون اساسی برای سومین دوره تمدید کرد. در فیلم گفته میشود که "قتل عام آنتیفا" رخ داده اگرچه تماشاگر نمیداند که قربانیان و عامل کشتار چه کسانی بودند و گفته میشود که یک گروه مائوئیست در پورتلند امریکا شورش کرده است.
در فیلم کالیفرنیا و تگزاس در دو سوی طیف سیاسی در زندگی واقعی با یک هدف متحد میشوند: سرنگونی یک رئیس جمهور فاشیست. گارلند معتقد است خوش بینی خاصی در این جنبش وجود دارد. او میگوید: "برای برخی این یک جنون بود. برای من دیوانه کننده است اگر فکر کنم این دو طیف حتی در مواجهه با یک رئیس جمهرو فاشیست نیز نمیتوانند با یکدیگر به اجماع نظر برسند. در مورد دوره پس از جنگ جهانی دوم نیز خوش بینی خاصی میبینم. بسیاری از کشورها به این نتیجه رسیدند که فاشیسم یک ایده وحشتناک است و باید از حقوق بشر محافظت شود. جنبه بدبینانه آنجاست است که انسانها در اجتناب از مشکلات وحشتناک به شکلی درخشان عمل نمیکنند. ما از یک مشکل وحشتناک برمی گردیم، اما این کار را دوباره و دوباره انجام میدهیم".
گارنر هم چنین زمانی که ایدهآل روزنامه نگاری را در کانون توجه قرار میدهد نگاهی اجمالی به این خوش بینی دارد اگرچه میداند که این حرفه امروزه چندان محبوب نیست. او میگوید میداند که همه از آن حرفه متنفر هستند!
علاقه او به روزنامه نگاری از طرق حرفه پدرش نزدیک میشود که دهههای متمادی کاریکاتوریست سیاسی نشریات و مطبوعات بود. گارلند در جوانی سعی کرد تا کاراکتر خبرنگار حوزه جنگ را در فیلم هایش خلق کند. او در ۲۶ سالگی فیلمنامه "ساحل" را درباره جوانی همراه با ناامیدی اش نوشت که سالها بعد با کارگردانی "دنی بویل" آن را به فیلم تبدیل کرد. گارلند پس از ان در طول چهار فیلم خود به دنبال موضوعاتی بود که اغلب در روزنامهها پیدا میشوند.
او در "اکس ماکینا" در سال ۲۰۱۴ میلادی در قدرت شرکتهای فناوری، هوش مصنوعی و حتی رضایت غوطهور شد. او در فیلم "نابودی" در سال ۲۰۱۸ میلادی استعارهای بی نظیر درباره تغییرات آب و هوایی ایجاد کرد. سبک کار گارلند این گونه است که همواره در فیلم هایش تماشاگر را رها میکند تا خود نتیجه گیری کند.
جنگ داخلی احتمالا سادهترین چارچوب را برای درک دارد، زیرا اگرچه گارنر فیلمنامه را در سال ۲۰۲۰ نوشت، اما تصاویر به ناچار آن چه را که از آن زمان اتفاق افتاده بازتاب میدهد: از جمله شورشیان به ساختمان کنگره گرفته تا جنگ اوکراین. امروز صحبت کردن در مورد جنگی که در غزه رخ داده نیز اجتناب ناپذیر است. گارنر افراط گرایی واضح را در مورد رخدادهای غزه میبیند. او نوع رفتار با روزنامه نگاران در مورد بازتاب رخدادهای غزه را قابل تامل میداند.
او میگوید: "من فکر میکنم دلیل آن که اسرائیل اجازه نمیدهد روزنامه نگاران آزادانه به تمام نقاط غزه دسترسی داشته باشند بدان خاطر است که نمیخواهد با یک کارزار روابط عمومی مواجه شده و مجبور به مقابله با آن شود. در جنگ ویتنام به روزنامه نگاران امکان دسترسی بسیار نامحدودی داده شد. علیرغم محدود بودن صرف دسترسی باعث شد تا افکار عمومی به شدت علیه جنگ ویتنام موضع گیری کند. از آن زمان به این سو هنگامی که دولتها درگیر جنگ شده اند از تاکتیکهایی برای محدود کردن فعالیت روزنامه نگاران استفاده کرده اند. در عراق تاکتیک این بود که روزنامه نگاران با ارتش همراه شوند استدلال مطرح شده برای این منظور آن بود که از روزنامه نگاران محافظت بعمل آید، اما آن چه واقعا در عمل انجام میشد این بود که ارتش روزنامه نگاران را کنترل میکرد".
این دیدگاه ضد جنگ همان چیزی است که گارلند را هدایت میکند. او میگوید: "وقتی وقت زیادی را در اطراف سربازان میگذرانید میتوانید در یک روز ترس، لذت، شوخی و کسالت را به طور همزمان ببینید. این وضعیتی انسانی است. درست مانند فراموش کردن وحشت از یک درگیری به درگیری دیگر از اوکراین گرفته تا غزه".
گارنر هم چنین با دنی بویل و کیلین مورفی دوباره به هم میپیوندد تا دنباله "۲۸ روز بعد" سومین فیلم حماسه آخرالزمان زامبی که برای دهها سال به تعویق افتاده را دوباره بسازند.