سلامت و تندرستی؛ فهم و ادراک هوش هیجانی
تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۰۵۰۲۲۲
سادهترین راه برای توضیح هوش هیجانی این است؛ هوش هیجانی، توانایی تشخیص و درک احساسات خودتان یا تشخیص احساسات دیگران و همدردی با آنهاست
طرفداری- بنظر شما هوش هیجانی چه مفهومی دارد؟ اگر نمیدانید، به زودی متوجه خواهید شد. درک و پذیرش خود و دیگران میتواند دشوار باشد اما بسیار رهایی بخش است. برخی از افراد در دنیا هستند که بطور کلی بنظر میرسد در وجود خودشان، احساس آرامش میکنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چرا لحن بعضیها، احساسیتر از دیگران است؟
داشتن هوش هیجانی، لزوما به این معنی نیست که شما از هر کس دیگر، کاملتر و بالغ تر هستید یا به روشنفکری معنوی دست پیدا کردهاید و قطعا به این معنا نیست که شما از هر کس دیگری، بهتر هستید. معنی آن، این است که شما برخی از چیزها را بهتر از اغلب مردم درک میکنید. دلیلش اینجاست.
هوش هیجانی چیست؟
سادهترین راه برای توضیح هوش هیجانی این است؛ هوش هیجانی، توانایی تشخیص و درک احساسات خودتان یا تشخیص احساسات دیگران و همدردی با آنهاست. سه نوع هوش هیجانی وجود دارد: درون فردی، بین فردی، و ترکیبی از هردو.
کسانی که از لحاظ عاطفی هوشمند هستند، افرادی هستند که احساساتشان را تحت کنترل دارند. بعنوان مثال، آیا تا بحال کسی را دیده اید که بتواند حتی در داغ ترین بحثها هم آرام بماند؟ یا بدون آنکه در موقعیت رهبری قرار داشته باشد، مردم از او پیروی کنند و دستوراتش را اجرا کنند؟ آن ها از نوع افرادی هستند که هوش هیجانی دارند.
هوش درون فردی
هوش درون فردی، توانایی شناختن و درک احساسات خود شماست. باور کنید یا نه، بسیاری از مردم، احساسات خود را درک نمیکنند یا نمیتوانند خصوصیات رفتاری شان را تشخیص دهند. هوش درون فردی، به این معنا نیست که جلوی احساساتتان را بگیرید یا همیشه خوشحال باشید بلکه در مورد تشخیص دادن احساسی است که دارید. درک آنکه احساسات درست و سالم هستند (حتی احساسات منفی) و دانستن اینکه چه زمانی به پایان میرسند و چه زمانی باید به دنبال کمک باشید.
هوش بین فردی
هوش بین فردی، متفاوت است. آن، توانایی دانستن و درک احساسات اطرافیان شماست. آیا تا بحال یکی از جملات بازاریابها را شنیدهاید؟ آنهایی که انرژی زیادی دارند و به کارشان بیش از حد علاقه نشان میدهند! آنها مردم را فریب میدهند. مگر نه؟
دلیلش این است که آنها میدانند که انسانها نیاز دارند که احساس خوبی دربارهی خودشان داشته باشند و باید احساس کنند که قادرند موفق شوند. این فروشندههای مادرزاد (اغلب آنها را در پیامهای بازرگانی میبینید) هوش میان فردی دارند و میتوانند به یک جمعیت، انرژی دهند.
رهبرانی مانند لوتر کینگ و مارگارت تاچر نیز نمونههای خوبی از هوش میان فردی هستند. توانایی تفسیر احساسات مردمی که برایشان صحبت میکنید و توانایی کنترل جمعیت و همچنین همراه کردن آنها با طرز فکر خودتان، در واقع به مهارت و هوش میان فردی زیادی نیاز دارد. سه مدل برای هوش هیجانی مورد بحث است.
مدل توانایی
تمام دانشمندان معتقد نیستند که هوش هیجانی، صحیح و درست است. از آنجا که آن، یک هوش قابل یادگیری یا چیزی که بتوانید بطور علمی اندازه گیری کنید در نظر گرفته نمیشود، درباره اینکه هوش هیجانی، یک هوش واقعی نیست بحث و گفتگو وجود دارد. مهم نیست که احساسات شما درباره آن بحث چه باشد، هنوز سه مدل مختلف علمی وجود دارد که همراه با هوش هیجانی مطرح میشود. اولین آنها، مدل توانایی است.
مدل توانایی بر چهار مفهوم هوش هیجانی استوار است:
توانایی شناسایی و تشخیص احساسات خود و احساسات دیگران توانایی استفاده از احساسات برای کمک به تفکر توانیی درک اینکه چطور یک احساس میتواند منجر به یک احساس دیگر شود توانایی مدیریت احساسات در خود و دیگراناین چهار مفهوم هوش هیجانی برای یادگیری، به سالها زمان نیاز دارد. بمنظور داشتن هوش هیجانی، با توجه به این مدل، شما باید قادر به کنترل احساسات خود، ایجاد احساسات در خود در هنگام نیاز، درک چگونگی احساسات دیگران و کنترل احساسات آنها باشید.
تعجب آور است که رهبران کشورها و همچنین رهبران انقلابی، اغلب این ویژگیها را دارا هستند. برای اینکه رهبر و مدیر باشید، باید واقعا قادر به درک و کنترل احساسات دیگران باشید. تمام رهبرها از این قدرتشان برای کارهای خوب استفاده نمیکنند اما همه آنها، قطعا هوش هیجانی دارند.
مدل مختلط
مدل دوم هوش هیجانی، مدل مختلط است. مشابه مدل توانایی، مدل مختلط یک مرحله به مفهوم هوش هیجانی اضافه میکند.
توانایی تشخیص احساسات خود توانایی کنترل احساسات خود مهارت های اجتماعی مورد نیاز برای تغییر احساسات افراد دیگر درک و همدردی با احساسات دیگران انگیزه برای پیش برد خودتان به سمت موفقیت و اهداف مورد نظرتانمدل مختلط نشان میدهد که هوش هیجانی، تنها درک خود و دیگران نیست بلکه شامل توانایی تلاش برای دستیابی به اهداف شخصی خود نیز میباشد. بسیاری از ما اهداف و رویاهای مختلفی داریم با اینحال اغلب ما از آن رویاها صرف نظر میکنیم و آنها را کنار میگذاریم چون احساس میکنیم که هرگز نمیتوانیم به آنها دست پیدا کنیم یا اینکه باید برای رسیدن به آنها، تلاش زیادی انجام دهیم.
هوش هیجانی با توجه به مدل مختلط، شامل تنظیم و رسیدن (یا تلاش واقعی برای دستیابی) به اهداف شخصی خودتان میباشد. افرادی که به قله اورست صعود میکنند یا در کانال انگلیس شنا میکنند، بخشهایی از مدل مختلط هستند.
مدل شخصیت
یکی از جدیدترین مدلهای هوش هیجانی، مدل شخصیت است که در مقابل دو مدل قبلی قرار دارد. به جای اندازه گیری هوش هیجانی خود بر اساس تواناییتان برای درک و کنترل مردم و شرایط اطراف، این مدل بر توانایی شما به شناخت واقعی خودتان توجه میکند.
همانطور که قبلا اشاره کردم، بسیاری از مردم، واقعا از احساسات خود آگاه نیستند. آنها نمیفهمند که چه احساسی دارند یا مهمتر از آن، چرا این احساس را دارند. یک پرسشنامه وجود دارد که مدل شخصیت، برای تست هوش هیجانی شما از آن استفاده میکند. برخلاف دو شخصیت دیگر، لازم نیست که شما یک رهبر ذاتی یا یک فرد بسیار هدفمند باشید تا سطح بالایی از هوش هیجانی داشته باشید. فقط لازم است که خودآگاه باشید که اغلب بسیار سخت تر از چیزی است که بنظر میرسد.
چرا هوش هیجانی تا این حد مهم است؟
هوش هیجانی، به دلایل زیادی مهم است. هوش هیجانی در محل کار، به شدت مورد نیاز است زیرا افراد دارای هوش هیجانی تمایل دارند که کارها را بطور کامل انجام دهند. آنها هدفمند هستند و بطور ذاتی، توانایی رهبری دارند که یعنی میتوانند به افراد دیگر نیز انگیزه بدهند. همچنین هوش هیجانی، اغلب به این معنی است که شما قادر به درک طرف مقابل هستید که در دنیای خدمات مشتریان، بسیار مهم است.
در بیرون از محل کار، هوش هیجانی برای حس شادمانی و تندرستی خودتان ضروری میباشد. اگر شما تشخیص ندهید و درک نکنید که چه کسی هستید، قادر نخواهید بود واقعا دیگران را درک کنید یا به آنها کمک کنید. همچنین، هنگامی که شما از احساسات خود بی اطلاع هستید، به احتمال زیاد به سمت رفتارهای منفی مانند اعتیاد به مواد مخدر و الکل میروید زیرا قادر به رویارویی با مشکلات و مقابله با احساساتتان نیستید.
هوش هیجانی باعث نمیشود که بهتر از دیگران باشید و بطور خودکار شما را یک رهبر بزرگ نمیکند اما در محل کار به شما یک مزیت میدهد، به شما روحیه بهتری میدهد و امکان میدهد تا بر چالشهای زندگی شخصیتان غلبه کنید.
چگونه به هوش هیجانی دست یابید؟
هوش هیجانی چیزی نیست که با آن متولد شویم بلکه برای ایجاد و پرورش به تلاش و زمان نیاز دارد. اگر میخواهید به هوش هیجانی دست یابید، بهترین مکان برای شروع، خودتان هستید. مطمئن شوید هنگامیکه چیزی را احساس میکنید، آن را تشخیص میدهید. آیا شاد هستید؟ چرا؟ آیا عصبانی هستید؟ چرا؟ احساسات خود را بشناسید.
همچنین باید بدانید آنچه که احساس میکنید، خوب و صحیح است. همانطور که ما بزرگ میشویم اغلب به ما گفته میشود که صدمه دیدن، عصبانی بودن یا احساس میل و رغبت، خوب نیست و ما با مخفی کردن این احساسات یا شرمنده بودن بخاطر آنها، بزرگ میشویم. شما باید درک کنید که هر احساسی، صحیح و درست است. شما حق دارید که احساسات خودتان را داشته باشید.
این بدان معنی نیست که شما حق دارید برطبق آن احساسات رفتار کنید. فقط بخاطر اینکه شما میخواهید لاستیکهای ماشین سابق تان را پاره کنید، این حق را به شما نمیدهد که واقعا این کار را انجام دهید. هوش هیجانی قادر است که احساسات شما را تشخیص دهد و تعیین کند که چه زمانی باید بر اساس آنها عمل کنید و چه زمانی نباید.
یک دفتر خاطرات از احساسات روزانه خود داشته باشید و به دنبال چرخهها بگردید. این امر، به ویژه برای کسانی که به افسردگی فصلی یا ماهانه (از جمله خودم) دچار میشوند، مفید است. شناخت چرخهی عاطفی تان به شما کمک میکند که بر احساسات خودتان کنترل داشته باشید و بدانید که چه زمانی، یک چیز طبیعی است و چه زمانی نیست.
تمرین کنید که با دیگران همدل باشید. سعی کنید که خود را جای شخص دیگری بگذارید و واقعا احساسات آنها را حس کنید. توانایی درک دیگران و اینکه حس شادی و درد آنها را واقعا احساس کنید، سخت است اما به هوش هیجانی شما کمک میکند که در هر دو سطح درون فردی و بین فردی رشد کند.
تلاش کنید و واقعا به دنبال هدفهایتان باشید، حتی اگر یک هدف کوچک مانند تمیز کردن خانه در روز تعطیل یا نوشتن نامه برای یک دوست قدیمی باشد نیز شما یک حس موفقیت و شادی بخاطر دستیابی به آن اهداف احساس میکنید. در نهایت قادر خواهید بود که برای ایجاد و موفقیت بسیار بالاتر، آماده شوید.
هوش هیجانی، خوشنودی از خود است و واقعا به شما کمک میکند که خودتان و اطرافیانتان را درک کنید. آیا فکر نمیکنید که وقت آن است که در مورد خودتان، چیزهای بیشتری یاد بگیرید؟
ویژهآزمون های روانشناختی کاربوم، با تخفیف ویژه برای کاربران سایت طرفداری
منبع: طرفداری
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tarafdari.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «طرفداری» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۰۵۰۲۲۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آیا انسان واقعا «اختیار» دارد؟ اسپینوزا پاسخ میدهد
باروخ اسپینوزای فیلسوف، مفهومی قابلتامل از آزادی و اختیار را ارائه کرده که فهم شهودی ما از این موضوع را به چالش میکشد. به عقیده او، در حالی که فقط خداوند دارای آزادی و اختیار مطلق است، انسانها تنها به طور نسبی مختار هستند.
به گزارش فرادید، اسپینوزا میگوید آزادی واقعی با تصدیقِ ضروری بودن رویدادها و موقعیت ما در زنجیرۀ علّی طبیعت به دست میآید. او ادعا میکند با پذیرش این دیدگاه ما میتوانیم بر احساسات خود کنترل داشته باشیم. به عبارت خیلی سادهتر اسپینوزا میگوید اختیار انسان به این معناست که بپذیرد مجبور است.
اسپینوزا: کمک به دیگران برای دیدنپرتره باروخ اسپینوزا، ۱۶۶۵
باروخ اسپینوزا روز ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ در آمستردام به دنیا آمد. او در یک جامعه یهودی بزرگ شد اما در جوانی تحت تأثیر طیف وسیعی از سنتهای فلسفی از جمله آثار دکارت قرار گرفت. سرانجام، رشد ایدههای خود او، منبعی برای بحث و جدل در جامعۀ یهودی و نهایتا منجر به تکفیر او توسط کنیسه آمستردام در سال ۱۶۵۶ شد.
حتی در مقطعی، یک یهودی متعصب سعی کرد او را ترور کند. ژیل دلوز میگوید: «گاهی اوقات اتفاق میافتد که یک فیلسوف محاکمه شود، اما به ندرت با تکفیر و سوءقصد به جانش در ابتدای کار مواجه میشود» (۱۹۸۸، ص ۶).
اسپینوزا برای ساخت ابزار نوری لنز میتراشید و این کار منبع اصلی درآمد او شد. او با وسایل کمی زندگی میکرد و تنها تجملِ زندگی او کتاب بود. او حتی کمکهای مالی دوستان ثروتمند خود را رد میکرد.
اسپینوزا از تراشیدن لنزها از نظر عملی و استعاری راضی بود. او علاقه داشت واقعیت را با دقت بیشتری ببیند و به دیگران کمک کند بهتر ببینند. او خواستار آزادانه اندیشیدن بود. او در مقطعی نپذیرفت در هایدلبرگ سخنرانی کند، چون میترسید آزادی فکرش را محدود کند. همانطور که دلوز اشاره میکند، او نمیخواست به کسی فرمان دهد یا حتی او را متقاعد کند، بلکه فقط میخواست شیشه را شکل دهد یا عدسی را برای این دید آزاد الهامگرفته جلا دهد (۱۹۸۸، ص ۱۴). حالا میتوانیم با یک ایده ساده اما جذاب شروع کنیم: مفهوم او از آزادی به «واضح دیدن» مربوط میشود.
مبانی متافیزیکی اسپینوزاپرتره رنه دکارت اثر فرانس هالس، ۱۶۴۹-۱۷۰۰
پیش از پرداختن به مفهوم آزادی یا اختیار، لازم است خیلی خلاصه تفسیر متافیزیکی اسپینوزا از جهان را که در کتاب «اخلاق» او بیان شده، ترسیم کنیم. سه مفهوم مورد نیاز است: جوهر، صفات و حالات.
جوهر به یک موجود قائم به ذات و مستقل اشاره دارد که جز خود مستلزم چیز دیگری برای وجودش نیست. جوهر ذات زیربنایی هر چیزیست و بنابراین نامتناهی و ابدی است. اسپینوزا از این امر به عنوان خدا یا طبیعت یاد خواهد کرد و آن را به اصطلاح لاتین causa sui مینامد.
صفات، کیفیات جوهر هستند. صفات در واقع حالات گوناگون جوهر هستند که تعدادشان هم نامتناهی است. اما از نظر اسپینوزا انسانها تنها دو مورد از این صفات را میشناسند: فکر و امتداد. علاقهمندان به دکارت ممکن است Res cogitans (اندیشه) و Res extensa (امتداد) او را به یاد بیاورند.
اما برخلاف آنچه در فلسفۀ دکارت گفته میشد، برای اسپینوزا این دو صت از هم منفک نیستند بلکه در حقیقت حالات گوناگون یک جوهر (یعنی خدا) هستند؛ بنابراین، اسپینوزا نیازی به این نداشت که خودش را برای تعیین شیوۀ ارتباط نفس و بدن به زحمت بیاندازد. زیرا از نظر او نفس و بدن در واقع دو صفت یک جوهر یا دو روی یک سکه هستند.
در نهایت، حالات روشهای خاص و متناهی هستند که در آنها، جوهر خودش را بیان میکند. حالات مانند امواج بیشمار یک اقیانوس هستند. یک درخت، یک انسان، یک ساختمان و یک صندلی، همگی حالات جوهر هستند.
به دنبال این ایدهها، حالات همیشه با حالات دیگر در ارتباط هستند، آنها به هم وابسته هستند، به این دلیل که، طبق تعریف، جوهر به یک موجود قائم به ذات اشاره دارد. اما من و شما وجود را انتخاب نکردیم. ما پیامد علل خارج از خودمان هستیم. ما برای زیستن به دیگر چیزها وابسته هستیم. اسپینوزا استدلال میکند که بنابراین «آزادی اراده» یا همان اختیار در حقیقت یک توهم است.
گاهی اوقات، ما تصور میکنیم میل مثلاً خوردن کیک شکلاتی، محصول اراده ماست. اما در واقع، این به سادگی به این معناست که ما عللی را نادیده میگیریم (که ما را به حالات دیگر مرتبط میکند) که منجر به آن میل میشود؛ عللی مانند انگیزههای بیولوژیکی یا تبلیغاتی؛ به گفته اسپینوزا «نوزاد بر این باور است که با اراده آزاد خودش شیر میخورد». توهم اراده آزاد به ناتوانی در این درک مربوط است که ما حالات جوهر خدایی هستیم.
برخی تصور اسپینوزا از خدا را مرتبط با پانتئیسم (همه خدایی) تفسیر کردهاند. در فلسفۀ اسپینوزا خداوند فراتر از واقعیت (یک موجود متعالی) نیست بلکه همۀ واقعیت است؛ خدا جهان هستی است.
آزادی مطلق خداوندتعریف آزادی در بخش اول کتاب «اخلاق» بسیار جالب است. اسپینوزا مینویسد: «آن چیز آزاد نامیده میشود که صرفاً به اقتضای ماهیت خودش وجود داشته باشد، و کنشهایش به خودی خود تعیین شود» این تعریف در حال حاضر با توصیف مشترک و شهودی ما از آزادی در تضاد است.
برای نمونه، فرد میتواند آزادی را قدرت انجام کاری بدون متوقف شدن یا زندانی و برده نبودن تعریف کند. در مقابل، آزادی برای اسپینوزا مربوط به «متکی بودن به خود» است. این تنها معنای آزادی از نظر اوست.
اگر این درست باشد، پس خدا تنها موجودی است که میتواند آزاد باشد زیرا او تنها موجودی است که برای وجود داشتن به هیچ چیز جز خودش متکی نیست. متیو کیسنِر فیلسوف این را «آزادی مطلق» مینامد. اگرچه انسانها هرگز نمیتوانند به آزادی مطلق دست یابند، اما میتوانند آزادی نسبی یا «درجاتی از آزادی» را مدنظر قرار دهند.
اما در اینجا نیز این ایده باز به خوداتکایی مرتبط است. کیسنر توضیح میدهد: «اگر به خاطر حرفهای یک فروشنده انتخاب کنم که یک خودروی جدید را بخرم، میتوان گفت نسبت به زمانی که این انتخاب نتیجه ترجیحات و استدلالهای خودم باشد، از خوداتکایی و بنابراین آزادی و اختیار کمتری برخوردارم».
استدلال به سوی آزادی نسبیاستدلال میتواند به افزایش آزادی نسبی فرد کمک کند. درک خطوط علیت، (نحوه ارتباط و اثرگذاری حالات بر یکدیگر) میتواند به درک آنچه بر ما اثر میگذارد و نیروهای خارجی که پیوسته به ما شکل میدهند کمک کند. وضوح داشتن در مورد آن ارتباطات علّی به معنای داشتن ایدههای کافی در مورد واقعیت است.
بنابراین، اگرچه انسانها از نظر متافیزیکی آزاد نیستند، اما میتوانند با درک چرایی چیزها به آن شکل که هستند، به آزادی نسبی دست یابند. در این مفهوم دوم، ما میتوانیم به گونهای آزاد باشیم که قدرت ما را برای فعال بودن افزایش دهد. به گفته گیتنز: «هرقدر خدا را بیشتر درک کنیم (…) بیشتر درک میکنیم که بخشی از او هستیم و چنین درکی به ما کمک میکند از آسیب دوری کنیم و آنچه را دنبال کنیم که برای ما خوب است».
از این دید، اسپینوزا شبیه رواقیون است. او متقاعد شده که پذیرش ضرورت راه آزادی و فضیلت است.
آزادی به عنوان تسلط بر احساساتخودنگاره (مرد ناامید)، گوستاو کوربه، ۱۸۴۳–۱۸۴۵
اسپینوزا تعریف دیگری از آزادی و اختیار هم دارد: تسلط بر احساسات.
ما از طریق آگاهی و عقل میتوانیم علایقمان را درک کنیم. وقتی احساساتمان را درک کنیم، دیگر اسیر آنها نمیشویم. برای نمونه، افراد مبتلا به اعتیاد آزاد نیستند چون اعتیاد آنها سبب ایجاد احساسات و اعمالی میشود که مخالف عقل است.
اسپینوزا به عنوان یک خردگرا به تسلط بر احساسات از طریق درک عقلانی معتقد بود. با به دست آوردن بینش در مورد علل و مکانیسمهای احساسات خود، میتوانیم دلیل پدیدار شدن احساسات و اثرگذاریشان را بر اعمالمان را درک کنیم. در مورد این مفهوم آزادی به خودآگاهی مربوط میشود. در مورد اعتیاد، میتواند به شناسایی منابع اعتیاد کمک کند، مثلاً فقدان معنا، احساس تنهایی و یک بُعد فیزیولوژیکی مرتبط با پرهیز.
در مجموع، فرد از راه عقل، میتواند ایدههای مناسبی در مورد نیروهای علّی بیرونی شکل دهد که او را به کاهش انگیزه، قدرت و در نهایت یک زندگی غمانگیز سوق میدهد. در مقابل، آزادی راه برخورداری از یک زندگی شاد را محکم میکند. نبود آزادی اسارت است. اسپینوزا مینویسد: «وقتی انسان طعمه عواطف خود شود، ارباب خودش نیست، بلکه تحت سلطه بخت قرار میگیرد.»
نکته ظریفی را باید افزود: تسلط بر احساسات شامل سرکوب یا حذف احساسات نمیشود، بلکه منظور هدایت آنها از طریق عقل است. شاید به دلیل همین واقعیت است که این مفهوم آزادی درمانگر است و همانطور که کیسنر خاطرنشان میکند، به این معنا نیز هست که اسارت «فی نفسه اسارت عواطف نیست، بلکه اسارت هدایت شدن توسط احساسات غیرمنطقی است».
نتیجهگیری نهاییهنگام صحبت درباره زندگی اسپینوزا، بر اشتغال او به تراشیدن عدسیها بهعنوان روشی استعاری برای خلاصه کردن هدفش از دیدن واضحتر تأکید کردیم. اکنون، میتوانیم این نکته را بیفزاییم که توانایی استدلال (بدست آوردن ایدههای کافی در مورد پیوندهای علّی خود) میتواند نمایانگر لنزها باشد.
تنها در این صورت است که میتوانیم ببینیم که آزادی انجام آنچه که میخواهیم (توهم آزادی اراده) نیست، بلکه درک جایگاه خود در خطوط و سطوح هستی است. فهمیدن یعنی آزاد بودن.
البته، این ادعا که ما مفهوم اسپینوزا از اختیار و آزادی را در اینجا روشن کردهایم، گستاخانه خواهد بود. غنا و پیچیدگی کار او همچنان افراد کنجکاو را مجذوب خود میکند. این مقاله بیش از این که یک مرور کلی باشد، تشویقی برای آشنایی با اسپینوزا است. شاید به همین دلیل، هگل در «سخنرانیهای خود درباره تاریخ فلسفه» نوشت: «شما یا اسپینوزایی هستید یا اصلاً فیلسوف نیستید».
کانال عصر ایران در تلگرام