روایت شاهدعینی از فرار مالیاتی پزشک پنجه طلا!
تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۰۵۳۱۸۵
فارس نوشت: داستان فرار مالیاتی چندهزار میلیاردی پزشکان از آن داستان های غم انگیزیست که هر چه می گذرد زوایای پنهان آن بیشتر عیان می شود و عمق فاجعه را بیشتر می کند. این ماجرا روایت یک خبرنگار و شاهد عینی است از آنچه در مطب پزشکی رخ می دهد که معروف است به پنجهطلا!
داستان از جواب آزمایشی شروع می شود که وجود تومور سرطانی در اندام گوارشی پدر را تایید می کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
دور زدن قانون در مطب دکتر پنجه طلا!
مطب در یکی از مناطق شمال تهران قرار دارد، همراه پدرم وارد مطب می شویم. یک واحد به نسبت بزرگ پر از صندلی انتظار و پر از بیماران و همراهانشان! چشم میچرخانیم به دنبال صندلی خالی برای نشستن، اما جایی برای نشستن نیست و بیمارها یکی در میان ایستادهاند و هر چند دقیقه یک بار بیماری وارد مطب می شود. وقتمان را به منشی یادآوری می کنیم، می گوید: «فعلا باید بنشینید.»
برگه های آزمایش پدرم را با نگرانی زیر و رو می کنم که صدای نسبتا بلند یکی از بیماران توجهم را جلب می کند. عصبانی است و کارت عابربانک در دستش است که می گوید:« زنگ بزنید از بانک بیان دستگاه را درست کنند. من نمی تونم برم دنبال دستگاه خودپرداز و گرفتن پول! الان نانوایی ها هم کارت خوان دارند!»
منشی هم که خانم سن و سال داری است با آرامش می گوید: «چشم، تماس می گیریم.» اما مرد میانسال بی خیال نمی شود. بالاخره ماجرا با پا در میانی همراه بیمار که دختر جوانیست ختم به خیر می شود.
کنجکاو می شوم و با دقت بیشتری به واکنش بیماران یا همراهانشان نگاه می کنم، وقتی متوجه می شوند باید مبلغ ویزیت را نقدی حساب کنند و مجبورند در هوای سرد غروب پاییز برای تهیه پول به بیرون مطب بروند. بعضی بیماران اعتراض می کنند و بعضی هم با شانه بالا انداختن و نگاهی پر از تعجب، بی سر و صدا بیرون می روند و با پول نقد برمیگردند برای پرداخت ویزیت 120 هزار تومانی آقای دکتر!
زیرچشمی، تعداد بیماران حاضر در مطب را می شمرم، یک، دو، سه... تعداد بیماران به 15 می رسد، آنها که رفته اند و آن عده که هنوز نیامدند هم هیچ. یک حساب سرانگشتی کافیست تا دستمان بیاید این مطب در دو ساعت حدود یک میلیون و 800 هزار تومان درآمد دارد. خودم را به میز منشی می رسانم و می پرسم:« فکر نمی کردم مطب اینقدر شلوغ باشد، حتما آقای دکتر، پزشک حاذقی هستند. تا چه ساعتی در مطب هستید؟» خانم منشی با بیحوصلگی پاسخم را می دهد: «معمولا تا 10، گاهی هم تا 11» سوالم را کامل می کنم: «پس با این اوصاف که شما می گویید، حتما در یک روز 40 بیمار ویزیت می شوند؟» در حالی که پرونده بیمارها را زیر و رو می کند نگاه معناداری می کند و می گوید: «بله! گاهی به 50 بیمار هم می رسیم.» دوباره ماشین حساب ذهنم را به کار می اندازم. 50 بیمار، هر بیمار 120هزار تومان. می شود 6 میلیون تومان، آن هم برای چند ساعت و برای یک پزشک در مطبی که در آن از کارت خوان خبری نیست.
به منشی بگویید کارت خوان را از زیر میز بیرون بیاورد
مثل بسیاری از بیماران، من هم مجبور می شوم برای تهیه مبلغ ویزیت به نزدیک ترین دستگاه خودپرداز بروم. مسافت دستگاه خودپرداز تا مطب زیاد نیست اما بعد از وارد کردن کارت، با جمله «در حال حاضر دستگاه قادر به پاسخگویی نیست.» مواجه می شوم. به دنبال خودپردازی دیگر این طرف و آن طرف سر می چرخانم، خودم را به فروشگاه عینک کنار مطب می رسانم و از فروشنده می پرسم: «خودپرداز دیگه ای این اطراف نیست؟ به پول نقد برای مطب دکتر نیاز دارم.» حرف من را که می شنود عصبانی می شود و می گوید: «مطب دکتر ...؟! نه خانم! این نزدیکی ها خودپرداز نیست، برید به منشی بگویید دستگاه کارت خوان را از زیر میز بیرون بیاره و کارت بکشه! به همه می گن دستگاه خرابه. دروغ می گن، سالم سالمه.» مانده ام چه کنم. پاسخش را می دهم: «می دانم دستگاهشان خراب نیست، آن را رو نمی کنند تا مالیات کمتری بدن، اما الان من باید چه کار کنم؟» استیصال را که در چهره ام می بیند می گوید: «کارتتان را بدهید، من پول نقد به شما می دم. اما شما و بیماران دیگر باید حساب این پزشکان را کف دستشان بگذارید. یک شماره ای هست تماس بگیرید و آمارشان را بدید که کارت خوان ندارند.»
انگار بیشتر از من که برای تهیه پول نقد به این در و آن در زده ام، کاسب عینک فروش از این رویه عصبانی است. همین طور که اسکناس ها را می شمرد می گوید: «منشی اش به من گفته بود استادتمام دانشگاه است. نمی دانم چطور به شاگردانش که قرار است پزشکان آینده این مملکت شوند درس می ده. از وجدان و راست گویی چی می گه؟ چند سالی میشه مطبش اینجاست و مدام همین آش است و همین کاسه. خسته شدم اینقدر بیماران از ما طلب پول نقد می کنند.»
19 میلیون تومان ناقابل برای دو ساعت!
به مطب بر می گردم. بالاخره نوبت به ما می رسد و وارد اتاق دکتر می شویم. پزشک حاذقیست. مدارک پزشکی پدرم را با دقت مطالعه و او را معاینه می کند. وجود تومور بدخیم در یکی از اندام گوارشی را تایید و می گوید: «چه من، چه هر پزشک دیگر، فرقی نمی کند، ایشان بدون فوت وقت باید عمل شوند، حتی یک روز هم نباید زمان را از دست بدهید!» پدرم روی تخت معاینه است، دکتر، پشت میزش می نشیند و آرام می گوید: «فقط این را بدانید با شرایط جسمی پدر شما؛ بیماری قلبی و کلیوی و دیابت ریسک عملشان بسیار بالاست. جراحی بین 2 تا 4 ساعت زمان می برد و عمل بسیار سنگینی است.» می پرسم: «آقای دکتر شما کدام بیمارستان هستید؟ چه روزی را برای عمل تعیین می کنید؟» ماجرا از اینجا به بعد شنیدنی تر می شود.
دکتر روی صندلی جا به جا می شود و می گوید: «من فقط در بیمارستان... هستم، هزینه این عمل در این بیمارستان خصوصی 25 میلیون تومان است اما 15 میلیون تومان هم دستمزد بنده هست. به دلیل سنگین بودن عمل جراحی، دو کمک جراح هم باید در اتاق عمل حضور داشته باشند، 2 میلیون تومان هم دستمزد هر کمک جراح که جمعا می شود 19 میلیون تومان! اگر با این شرایط موافق هستید وقت عمل را تعیین کنیم.»
از شدت تعجب چشمانم گرد شده است. می گویم: «مبلغ، خیلی بالاست آقای دکتر! مگر دستمزد شما در هزینه 25 میلیون تومانی بیمارستان محاسبه نمی شود؟» دکتر برای پاسخ به این سوال چند دقیقه ای توضیح می دهد: «بعد از 30 سال تجربه جراحی و این مقام و موقعیت پزشکی، بیمارستان برای یک عمل سه ساعته حدود 5میلیون تومان برای من در نظر می گیرد. این 5 میلیون بعد از کسر مالیات و درصد بیمارستان، آن هم بعد از سه ماه گاهی حتی بیشتر به حساب من واریز می شود و حدود یک میلیون و خرده ای از آن کسر می شود. من مجبور هستم از بیماران دستمزد بگیرم وگرنه با این شرایط در خانه بمانم بهتر است.»
قانع نمی شوم. نه برای من و نه احتمالا برای هیچ بیمار دیگری قانع کننده نیست که یک پزشک، 19 میلیون تومان برای یک عمل دو سه ساعته دستمزد بگیرد، در حالی که طبق ادعای خودشان 5 میلیون هم از بیمارستان دریافت می کنند، بگذریم از اینکه این پزشک هر ماه از بیمارستان حقوق دریافتی مشخص دارد، و هر روز هم درآمد قابل توجهی از مطب دارد. با همه این اوصاف بعد از مشورت با خانواده به دلیل شرایط جسمی خاص پدرم و ریسک بالای عمل و حاذق بودن این پزشک مجبور می شویم با پرداخت این دستمزد موافقت کنیم. پس از اعلام موافقت، آقای دکتر منشی را صدا می زند برای تعیین وقت عمل در دو روز آینده.
دکتر و منشی، مشغول صحبت و هماهنگی هستند. در و دیوار اتاق آقای دکتر پر است از تابلوهای تقدیر و نشان افتخار و من، ناخودآگاه یاد سوگندنامه پزشکان می افتم؟ کدام بند این سوگندنامه به پزشکان اجازه می دهد اینطور قانون را برای فرار از مالیات دور بزنند و برای یک عمل دو ساعته 20 میلیون تومان دستمزد بگیرند!
ماجرای ما و این آقای پزشک فوق تخصص سر دراز دارد و به جاهای جالب تری هم می رسد. دکتر بعد از توصیه های پایانی قبل عمل می گوید خانم منشی برای هماهنگی نهایی منتظر شماست.
خانم منشی هم با طمانینه خاصی درخواستشان را مطرح می کنند: «لطفا 19 میلیون تومان مبلغ دستمزد را قبل از عمل یعنی فردا یا صبح روز عمل به مطب بیاورید.» بلافاصله می گویم: «شماره حساب بدید فردا واریز کنیم.» خانم منشی ادامه می دهد: «به پول نقد نیاز داریم و ترجیح ما این است که وجه دستمزد را نقدا در مطب دریافت کنیم.» پدرم بلافاصله می گوید: «چک رمزدار می آوریم.» خانم منشی از پشت میزش بلند می شود و با لحن دوستانه ای یک بار دیگر جمله اش را تکرار می کند: «عرض کردم خدمتتان: وجه نقد!» من و پدرم هر دو با تعجب به هم نگاه می کنیم و من ادامه می دهم: «چه اصراری به وجه نقد دارید؟ آوردن این مقدار پول و گذاشتنش داخل کیف کار درستی نیست.» انگار عصبانی شده، نمی گذارد حرف ما تمام شود، بیمار بعدی را صدا می زند و جمله اش را تکرار می کند: «فقط پول نقد!»
* عکس تزئینی است.
منبع: الف
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۰۵۳۱۸۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تو فرار کن، داد زدنش با من!
حماقت، شاخ و دم آنهاست!حتما میدانید که پرواز هرگونه شیء پرنده در آسمان ایران اسلامی هرچند، بیاهمیت و کوچک باید دارای اجازه رسمی و حتی حضورفرد نماینده از سازمان امنیتی مربوط باشد، خواه یک پرنده کوچک جهت فیلمبرداری یک تیزر باشد یا یک پهپاد تفریحی ساخت چین که میتوانید از یک اسباببازی فروشی تهیهاش کنید. اگر ارتفاع ممنوع را رد کنید در کسری از ثانیه پرندهتان منهدم و خودتان جهت پاسخگویی احضار خواهید شد، امنیت آسمان ایران چیزی جدای از گنبد بیدر و پیکر اسرائیلیهاست، هرچه باشد ما اینجا ریز پرنده میگیریم و آنها در آنجا دو جین دوجین موشک و شاهد رد میکنند! حال تمام اینها را گره بزنید به یک شب آرام در آسمان ایران که پدافند هوشیارمان اصطلاحا داغ میزند و چیزی هم این وسط داغ میخورد! اصطلاح داغ زدن به آتش گلولهزن پدافند در آسمان شب برای انهدام ریزپرندهها یا اشیای سبک پرنده در ارتفاع کم اطلاق میشود یعنی آتش سبک برای پرنده سبک! چیزی شبیه آنچه عوام در سالن چلوکبابیهای قدیم وقتی پشههای مزاحم در لابهلای المنتهای جوشان میترکیدند دیده و شنیدهاند. چیزی که حماقت و بیآبرویی صهیونیستها را بیش از پیش و با پرترهای بیمثال در چشمها و انظار نمایان کرد!
دقیقا چه شد؟!
این چند روز پس از گوشمالی ما بر اسرائیل سختترین روزهایی بود که در خواب هم ندیده بودند، از عصبیشدن و پرت کردن کاغذها در نشست کابینه جنگ در صورت هم بگیر تا سعی در عادی جلوه دادن شرایط جلوی دوربین و لبخندهای مضحک نتانیاهو و کابینهاش هنگام مثال تصمیمگیری در شبکههای اسرائیل، جایی که مثال داشتند قول تلافی بیسابقه پس از عید ملعون پسح را به مردمشان میدادند و گفتند احتمالا در اواسط اردیبهشت خواهید فهمید ما چقدر مقتدر و ترسناکیم. تمام این وعده وعیدها تنزل پیدا کرد به بازی نتانیاهو شش ساله از تلآویو با پرنده اسباببازی کنترلیاش که اشتباها آسمان تلآویو را ترک کرده بود. خصومت و درگیری در کابینه جنگ اسرائیل به قدری بالاست که خودشان این عمل را مسخره و مضحک و منافی غرور ملی خواندند و دعواها تا جایی بالا گرفت که تن کابینه جنگ نتانیاهو شد همان تخم مرغ و کاهوی شب عیاشی پسح!
زنگ را بزن و فرار کن!
فروپاشی استراتژی جنگ غرب و اسرائیل تا جایی مهلک و گسترده است که اگر آمریکا فقط ۳۰درصد احتمال به پیروزی در میدان علیه ایران داشت هیچگاه دست از شانه اسرائیل بلند نمیکرد، آمریکا ترسیده از کن لم یکن شدن منافع و سرمایههایش در محدوده عملیاتی خاورمیانه و واهمه زده از تخریب کلی معنای اسرائیل بهعنوان مدینه فاضله سوم و غایی استعمار چنان از میدان پا پس کشیده که کارش به تهدید علنی اسرائیل بر مبنای عدم هرگونه دخالت در صورت اقدام اسرائیل در برابر ایران کرد، حالا شما اسرائیل را دارید که عملا هیچکس برایش تره هم خرد نمیکند، اسرائیلی که بخش گستردهای از شهروندان سرزمینهای اشغالی علیه حاکمیتهستند، عدهای بابت ترس از ایران و تخریب زار و زندگیشان معترضند، عدهای بابت شرایط اجتماعی خفقانزا و دیکتاتوری نظامی نوین و عدهای هم تندرو که نتانیاهو و کابینه جنگش را تف سر بالا و مایه شرمساری عقاید ضد شیعی و ضد ایرانیشان میدانند. اسرائیلی که تصویر شد همان اسرائیلی است که تحت فشارهای فراوان یادشده، نه مشروعیت عام دارد و نه مشروعیت خاص، اسرائیلی که نه توان درگیری دارد و نه میتواند منفعل بنشیند، همان اسرائیلی که دست به هر کاری بزند، مفتضح و ویران و گویای مضحکه درون فروپاشیده اوست، اسرائیلی که تصمیم گرفت شباهنگام در آسمان ایران با ارتفاع حداقلی پرنده بازی کند و سرش را زیر بالش ببرد تا صدای نفسهای مضطربش را کسی نشنود، چیزی شبیه کودکی که روی ماشین بزرگترها خط میکشد یا زنگ خانهای را میزند و پا به فرار میگذارد تا خشمش را فرو بنشاند، عکسالعملیزاده از ضعف و کوچکی پندار و البته محدوده عمل قرار گرفته در تنگنای کودکی.
دادزنهای آمریکایی
اسرائیل ناتوانی که حالا بساط دوربین و دستکش هم محدود شد به آمریکاییهای دادزن و تیترنویسهایش، جایی که خودت باید سکوت کنی که ناگهان نکند سیلی بخوری یا آبرویت بیش از این برود و لاجرم باید شخص سومی هم این وسط باشد که بشود نقال داستان و اصطلاحا بزم رزم رستمگونهات را با احتیاط بخواند!جایی که اسرائیل از دو جنبه سکوت میکند تا یک وقت پای بر نزدیکی دم شیرنبرده باشد و یک زمانی ایران با خاک یکسانت نکند و از طرفی هم سکوت کرد تا از حجم حقارت و ناچیزی این عکسالعمل توفانی آبرویش پیش جماعت خودی بیشتر به زردی ملبس نشود، این وسط هم آمریکاییها تیتر زدند «حمله بامدادی اسرائیل علیه ایران» و نوشتند معلوم نیست چه بوده و هیچکس از آقایانشان اظهار نظر نکردند تا برای ملتها مبهم بماند که این چیزی که از آن بهعنوان حمله یادشده دقیقا چه بوده و چه ابعادی داشته، بساط دادزنی آمریکاییها، تیترهایش را زد و در برابر ارائه جزئیات سکوت کرد تا باز هم با رسانه خلأ عملیاتی خود و سگ پاسوزش را پر کند.
ببخشید اما ککمان هم نگزید!
درجواب ملت بیدار و غیور ایران این گوشه را مینویسم که ما را ببخشایید اما شأن و غرور میدانمان اجازه نمیدهد راجع به پاسخگویی به اسرائیلیها سخن بگوییم.اسرائیل واقدامش درحد پاسخ ما نیستند و برادرانمان در دیگر نقاط از خجالتشان درآمدهاند. تنگنای اسرائیل را در میان تیتر بعد بخوانید.
اسرائیل کجای کار است؟
اسرائیل درگیر و دار چنگال عملیاتی ایران در چندین جبهه نظامی است؛ چیزی که باعث انهدام استراتژی و تمرکز عملیاتی آن شده است، یکی از چند شاخه جنگ گسترده بر مبنای عدم تمرکز و اصطلاحا جنگ چریکی ما علیه غربیها در منطقه، نوعی از جنگ نه تجهیزات و نه تعداد نیروهای ائتلافی میتواند دردی از دشمن دوا کند؛ نوعی از میدان ابداعی ایران و نیروهای مقتدر و نخبه که عملا معیارهای جداگانهای از جنگ در نظر غرب دارد و معادلاتش را ما چیده و میچینیم، نه کس دیگر!میدانی که در آن ابرناوهای آمریکایی برای آمریکاییها نقطه ضعف و وبال گردن است، نه مزیت عملیاتی که در دیگر نقاط جهان محسوب میشود. غربیها خوب میدانند که چه خوششان بیاید یا نه ما متخصص و طراح جنگ در خاورمیانه و میداندار آنیم و آنها متخاصمانی که تنها میتوانند خرابکاری کنند، ماهواره و نتفلیکس راه بیندازند و مغزها را بخرند یا بشویند. در این میدان آمریکا و اروپا هیچ نسبتی با اسرائیل ندارند و به هیچ قیمتی حتی تا کیلومترها اطراف او نمینشینند، چراکه خوب میدانند نباید خودشان را صرف میدان متعلق به ایران بکنند و اسرائیل میکوشد از طریق خرابکاریهای ریزنقشانه بغض مانده در گلو و تعصب مانده بر چهرهاش را بدون هیچگونه تحریک ایران فرو بخورد؛ جایی که سعی کرد در حباب پوشالی رسانه نظامیاش ادای ما را در بیاورد و بگوید من خواستم هشدار بدهم.
اشغالگر در جایگاه هشدار نیست
وامانده از این مفهوم که اسرائیل بهعنوان مفهومی که کل آبرو و تمامیتش توسط ایران به زیر خاک کشیده شد و با موشک و پهپاد تأسیساتش سرنگون شد و مردمش در خود لرزیدند، عملا در جایگاه هشدار نیست و اگر اقدامی را لازم بداند، آن حمله در جواب حمله است. گذشته از اینها اسرائیل باید میدانست که باید حسابشدهتر برای هشدار قدم بردارد،نه آنکه واهمه عدم تحریک ایران آنقدر به او فشار بیاورد که به پرندهپرانی کم ارتفاع در آسمان ایران و انهدام پرندههایش بسنده کند چرا که این امر بیش از آنکه به ترمیم وجههاش یاری رساند، باعث تخریب آنچه مانده میشود؛ جایی که حتی دهاندریدگی و هیجانافروزی رسانههای بیوجه فارسیزبانشان هم دیگر جوابگو نیست و خودشان، خودشان را مورد تمسخر قرار میدهند.
ایران همچنان پایبند و مصمم
اگر بخواهم تصویری صادقانه از درون نیروهای مسلح ایران ارائه دهم این است که تنفر نسبت به اسرائیل و موجودیت آن با فاصلهای دهشتناک از تمامی دیگر دشمنانمان در روحیه نیروها نهادینه است؛ تنفری برخاسته از بطن فرمایشات قرآن کریم و اقدامات ضاله صهیونیسمها، تنفری که سینه به سینه و ورای روحیات سازمانی قدرت میگیرد و براساس معادلات میدان و استراتژیهای سیاسی تبیین شده از جانب رهبری، عملا ما بر عهد خود بر مبنای تخریب و ایجاد تنگنا بر اسرائیل ایستادهایم و در صورت هرگونه اقدام جدی از جانب صهیونیستها، چشم بر هر چیزی برای سرنگونی آنها خواهیم بست چرا که ایران اسلامی هیچگاه در جنگهای خود راضی بر ریخته شدن خون غیرنظامیان نبوده و نیست! چیزی که در صورت به توبره بستن خاک اشغالی شاید لاجرم جلوه کند؛ خواه آنها شهروندان خاکی اشغالی باشند اما در زمره دفاع از اسلام و ملت مسلمان ایران حق اتمامحجت خود را محفوظ میداند. این تمام دستمایه غرب در برابر ایران است؛ رسانهای که به قولی همان خر دجال است و دجال بدون آن، چنان کیسهای شن به هیبت کوهی منفعل میماند؛ مرکبی که کارش دروغ و القای آن بر ذهنهاست؛ مرکبی که حربهاش در برابر شیران رهیده از بیشه که قرآن نوید آنها را میدهد تنها یک چیز است؛ صدا، دوربین، حرکت... .