Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ساعت24»
2024-04-25@00:05:57 GMT

چرا به خاطر ناموس آدم می‌کشند؟

تاریخ انتشار: ۲۶ آذر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۱۳۶۳۹۷

چرا به خاطر ناموس آدم می‌کشند؟

ساعت24-«غلامحسین کرمی» و همکاران در مقاله‌ای به «تبیین جامعه‌شناختی پدیده قتل‌های ناموسی (به خاطر شرف) در استان خوزستان در سال‌های ۱۳۹۰ الی ۱۳۹۴» پرداختند و ریشه‌های ۱۴۰ قتل ناموسی رخ‌داده در این بازه زمانی را بررسی کردند. آن‌ها در این پژوهش سراغ «۱۴۰ نفر از قاتلان و همچنین ۱۴۰ نفر از شیوخ قبایل و طوایفی که قاتلان از اعضای آن طوایف بوده‌اند، یا این پدیده در آنجا اتفاق افتاده است»، رفتند و از آن‌ها درباره دلیل قتل پرسیدند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

یافته‌های پژوهش این جامعه‌شناسان هم نشان می‌دهد در میان قاتلان، وابستگی به قبیله، پایگاه اجتماعی، خرده‌فرهنگ خشونت، نگرش به زن و حمایت شیوخ از این قتل‌ها، دلایل گرفتن جان یک انسان است.

اهالی روستا می‌گویند «ز» هزار و یک برنامه برای آینده خود داشت و به مزاحمت‌های پسر همسایه بی‌توجه بود. می‌گویند برادر و عمویش، اما نگران «آبرو» خانواده بودند و آن روز پس از آنکه جوان هم‌روستایی خود را یک دل سیر کتک زدند، سراغ «ز» رفتند. عمو از اهمیت غیرت و آبرو می‌گفت و برادرزاده جوان هم عصبی‌تر می‌شد؛ به خانه که رسیدند برادر سر خواهر را پشت سر هم به دیوار می‌کوبید و عمو نگاه می‌کرد تا جایی که «ز» دیگر نفس نمی‌کشید. حالا برادر نعش خواهر را به دوش می‌کشد و عازم شهر و بیمارستان می‌شود، اما دیگر کار از کار گذشته است.

 این روایت اهالی روستای آباده در بخش لوداب کهگیلویه و بویراحمد از حادثه هفته پیش این روستاست. روایت‌ها هر چقدر هم که متفاوت باشد، حالا «ز» یکی از حدود پنج هزار قربانی سالانه قتل‌های ناموسی در دنیاست و خودکشی از سر وجدان عمویش هم گرهی را باز نمی‌کند. مرگ هولناک این دو انسان در یک هفته گذشته ذهن اهالی روستای آباده در کهگیلویه و بویراحمد را رها نمی‌کند و ماجرا به اخبار استانی هم کشیده شده است. روزگار «ز» را پیش از این زنان زیادی در استان‌های مختلف ایران زیسته‌اند و اگرچه شدت این آمار در سال‌های مختلف کم و زیاد شده، اما کلیت آن قابل انکار نیست.


«خانه پدری» ایرانیان
زندگی و مرگ «ز» شباهت نزدیکی به یکی از ساخته‌های پرحاشیه دهه گذشته سینمای ایران هم دارد؛ «خانه پدری» کارگردان صاحب‌سبک سینما، کیانوش عیاری، اما روزگار خوش ندید و اولین بار در سال ۹۳ از پرده نقره‌ای پایین کشیده شد و اگرچه پس از تغییراتی امسال به سینماها بازگشت، اما بازهم در روزهای ابتدایی اکران با حکم توقیف روبه‌رو شد. منتقدان داستان فیلم را سیاه‌نمایی می‌دیدند، اما گروهی از فعالان اجتماعی و جامعه‌شناسان از واقعیتی انکارناپذیر می‌گفتند که برای چاره‌جویی باید به رسمیت شناخته شود. اما در این بین، هیچ‌گاه آماری رسمی از میزان قتل‌های ناموسی در ایران منتشر نشده هرچند برخی پژوهش‌های دانشگاهی و گفته‌های رسمی گمانه‌هایی را دراین‌باره مطرح کرده است.

برآورد صندوق جمعیت سازمان ملل، مرگ سالانه پنج هزار نفر در دنیا بر اثر قتل ناموسی است و بر اساس برخی بررسی‌ها، در ایران هم شایع‌ترین قتل‌ها به مسائل جنسی و ناموسی مربوط است؛ حدود ۲۰ درصد از کل قتل‌ها و ۵۰ درصد از قتل‌های خانوادگی. علاوه‌براین و بر اساس گزارش پلیس ایران، فقط در سال ۱۳۸۸ و در شهر اهواز، ۱۵ زن قربانی قتل ناموسی شدند که معادل ۲۴.۵ درصد از کل قتل‌های سال ۸۸ شهر اهواز است که البته این آمار نسبت به سال ۸۴ که میزان قتل‌های ناموسی در اهواز ۳۵ درصد بوده، کاهش داشته است. مقالات دانشگاهی و پایان‌نامه‌هایی که به بررسی این موضوع پرداختند، هم از آمار بین ۳۷۵ تا ۴۵۰ مورد قتل ناموسی سالانه خبر می‌دهند که در استان‌هایی با بافت فرهنگی قبیله و عشیره‌ای بالاتر از دیگر نقاط کشور است؛ خوزستان، کردستان، ایلام و سیستان و بلوچستان در رده‌های بالای رتبه‌بندی قتل‌های ناموسی قرار دارند. در کنار این آمارها هم تاکنون چندین بار مقامات قضائی و انتظامی ایران، ناموس و آبرو را یکی از علت‌های اصلی قتل در ایران دانسته‌اند.

پیش از این «مهدی معصوم‌بیگی»، جانشین پلیس پیشگیری نیروی انتظامی و رئیس کمیته امنیتی و انتظامی معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم قوه قضائیه، در این‌باره گفته بود: «انگیزه قتل‌ها در هفت بخش قابل دسته‌بندی است: خیانت زوجین، اختلافات مالی - ملکی، قتل ناموسی، نزاع و درگیری خیابانی و لحظه‌ای، سرقت و قتل ناشی از مصرف مواد صنعتی و جنون‌آمیز و قومی – قبیله‌ای». البته مشابه این اظهارنظر در سال‌های گذشته هم تکرار شده و مقامات زیادی مسائل ناموسی را یکی از انگیزه‌های پرتکرار قتل در ایران دانسته‌اند؛ موضوعی که البته به ایران خلاصه نمی‌شود و در بسیاری از کشورهای منطقه، آفریقا و کشورهای توسعه‌یافته اروپا هم بارها رخ داده است.


چرا به خاطر ناموس انسان می‌کشند؟
اگرچه قتل‌های ناموسی چندان به پژوهش‌های دانشگاهی ایران راه پیدا نکرده و موضوع تحقیق و پایان‌نامه نبوده، اما در معدود پژوهش‌های انجام‌شده در این زمینه، ریشه‌های این انسان‌کشی بررسی شده است. در این‌باره «غلامحسین کرمی» و همکاران در مقاله‌ای به «تبیین جامعه‌شناختی پدیده قتل‌های ناموسی (به خاطر شرف) در استان خوزستان در سال‌های ۱۳۹۰ الی ۱۳۹۴» پرداختند و ریشه‌های ۱۴۰ قتل ناموسی رخ‌داده در این بازه زمانی را بررسی کردند. آن‌ها در این پژوهش سراغ «۱۴۰ نفر از قاتلان و همچنین ۱۴۰ نفر از شیوخ قبایل و طوایفی که قاتلان از اعضای آن طوایف بوده‌اند، یا این پدیده در آنجا اتفاق افتاده است»، رفتند و از آن‌ها درباره دلیل قتل پرسیدند. یافته‌های پژوهش این جامعه‌شناسان هم نشان می‌دهد در میان قاتلان، وابستگی به قبیله، پایگاه اجتماعی، خرده‌فرهنگ خشونت، نگرش به زن و حمایت شیوخ از این قتل‌ها، دلایل گرفتن جان یک انسان است.


ریشه‌های نگاه مثبت بخشی از جامعه به قتل ناموسی
موضوع دیگر مرتبط با قتل‌های ناموسی در برخی مناطق ایران، حمایت افکار عمومی آن منطقه از قاتل است و در برخی موارد فرد قاتل حتی قهرمان خوانده می‌شود. البته چنین نگاهی به قاتل می‌تواند از هر فرد پرورش‌یافته در این مناطق یک قاتل بالقوه بسازد که این موضوع هم در سال‌های گذشته در یک پایان‌نامه دانشگاهی بررسی شده است. برای مثال و بر اساس پژوهش «محمداسماعیل ریاحی»، دانشیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه مازندران، حدود ۲۰ درصد مردم مریوان در استان کردستان نگرشی مثبت نسبت به قتل ناموسی دارند.

نتایج پژوهش ریاحی و همکارانش با عنوان «بررسی جامعه‌شناختی نگرش به قتل‌های ناموسی و عوامل اجتماعی مؤثر بر آن در شهر مریوان» می‌گوید: «یک‌پنجم از پاسخ‌گویان، نگرشی مثبت به قتل‌های ناموسی داشته‌اند (۲۷.۶ درصد مردان و ۵.۳ درصد زنان)، درحالی‌که نگرش ۲/۳۸ درصد (۲۸.۱ درصد مردان و ۵۵.۶ درصد زنان) منفی بوده است». اما چه چیزی باعث می‌شود افرادی نسبت به قتل یک زن از سوی اعضای خانواده یا فامیل نگرش مثبت داشته باشند؟ نتایج این پژوهش دانشگاهی می‌گوید متغیر یادگیری اجتماعی، قوی‌ترین و مهم‌ترین پیش‌بینی‌کننده مستقیم نگرش مثبت به قتل ناموسی است: «از میان عوامل ساختاری، متغیرهای احساس نابرابری جنسیتی، پذیرش باورهای مردسالارانه و پایبندی به باورهای سنتی، به‌ترتیب مهم‌ترین متغیرهای پیش‌بینی‌کننده نگرش مثبت به قتل ناموسی است». بر نتیجه محوری این پژوهش یعنی یادگیری اجتماعی و تأثیرپذیری نوجوانان از قاتلان قتل‌های خانوادگی، در چند بررسی دیگر نیز تأکید شده است و جامعه‌شناسان زیادی درباره آن هم هشدار داده‌اند.

نیره توکلی. جامعه‌شناس: ضرورت تقویت جامعه مدنی برای مقابله با قتل‌های ناموسی
قتل‌های فجیع ناموسی در حالی در کشور رخ می‌دهد که بدنه عمومی جامعه ما در مقایسه با کشورهای همسایه پتانسیل مدنی بالایی دارد، اما باید این پتانسیل تقویت شود. باید به سازمان‌های مردم‌نهاد اجازه فعالیت داد. می‌دانیم که با وجود مشکلات و موانع رسمی، بدنه شهری پتانسیل خوبی در جهت تقویت انجمن‌های مردم‌نهاد در حوزه زنان دارد، اما در شهرستان‌های کوچک و روستاها فعلا امکان فعالیتی وجود ندارد یا تأثیر چندانی از کارهای این انجمن‌ها نمی‌پذیرد. اگر مواد قانونی مناسب برای فعالیت سازمان‌های مردم‌نهاد ایجاد و تقویت شود، دامنه این فعالیت به دورافتاده‌ترین مناطق هم می‌رسد.


در بحث قتل‌های ناموسی شاهدیم که با مجرم به عنوان جرمی خصوصی برخورد می‌شود، اما این جرم باید از حالت خصوصی خارج شود و دامنه وجدان عمومی را بگیرد به گونه‌ای که دادستان بتواند اعلام جرم کند. در حال حاضر شرایط قانونی در حمایت از اقشار و اعضای کم‌برخوردار جامعه و خانواده نیست.


بیایید یک بار دیگر این پرسش را مطرح کنیم که چه می‌شود یک فرد نزدیک‌ترین عضو خانواده خود را می‌کشد؟ این پرسش مهم همچنان جای تأمل دارد. در مناطق محروم و استان‌هایی با بافت قبیله‌ای، معمولا برادران زیر سن قانونی را تحریک به انجام این خشونت‌ها می‌کنند، اما عامل اصلی چنین جرم و خشونت‌هایی در واقع فرد تحریک‌کننده است که به سمت افراد نوجوان می‌روند. نوجوانان هم در سنین تحریک‌پذیری هستند و هم فشار اجتماعی بیشتری روی آنهاست و هم اینکه تفکر فرد تحریک‌کننده این است که به دلیل سن ممکن است فرد نوجوان مجازات نشود.


این بزرگ‌ترین ظلم در حق یک نوجوان است و متأسفانه هنور وجدان عمومی آن‌قدر قوی نشده است که زندگی یک نوجوان به این صورت نابود نشود. وقتی فردی در سن نوجوانی مرتکب چنین جرمی شود تا پایان عمر این ماجرا و عواقبش او را رها نمی‌کند. در همین مورد اخیر قربانی دو بار آزاردیده؛ یک بار در خیابان و یک بار هم در خانه و برادر هم به نوعی قربانی است.


چگونه می‌شود مانع از چنین حوادث وحشتناکی شد؟ پاسخ به این پرسش باید در دو سطح نهادهای مدنی و قانونی باشد. در مرحله اول نهادهای رسمی وظیفه دارند با قانون و آموزش جلوی این حوادث را بگیرند، اما الان می‌بینیم که رسانه ملی نه تنها کمکی نمی‌کند بلکه افراد فعال در زمینه مدنی را زنانی نفرت‌انگیز نشان می‌دهند.


در رسانه و سریال‌ها این زنان منفی جلوه داده می‌شوند. علاوه‌براین آسیب‌هایی که در اجتماع وجود دارد در جاهای سنتی‌تر و جاهایی که نظارت عرف وجود ندارد، بیشتر است. در جوامع شهری عرف ممکن است جلوی این اتفاقات را بگیرد، اما در جوامع روستایی و جاهای بسته و دورافتاده هم عرف مدنی وجود ندارد و هم نظارتی که بتواند قربانیان خشونت را حمایت کند که اگر نهادهای مدنی و انجمن‌های مردمی فعال در حوزه زنان و جامعه بتوانند فعالیت کنند، حتما تأثیرگذار خواهد بود.


در شرایط کنونی، اما نه تنها نهادهای مدنی در داخل تقویت نمی‌شوند و صدای رسمی و مداوم ندارند که مانع فعالیت آن‌ها هم می‌شوند. در این بین فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی پتانسیل اطلاع‌رسانی و آگاهی‌بخشی دارند، اما می‌بینیم که این فضا چنان عرصه تاخت و تاز تبلیغات مسموم شده و به قدری این تبلیغات و اخباری که از طریق این فضا منتشر می‌شود ضدونقیض و دروغ است که فضای دوگانه‌ای ایجاد شده؛ آن طرف تبلیغات محض است که ملت آماده فروپاشی جامعه شود و از این طرف، چون تشکل‌های مدنی تقویت نمی‌شوند، نمی‌توانند مقاومت کنند. در این شرایط دوگانه و بمباران تبلیغاتی از دو طرف و در حالی که نهادهای قابل‌اعتماد عمومی داخل کشور وجود ندارد، نه‌ تنها فرهنگ‌سازی از طریق شبکه‌های اجتماعی رخ نمی‌دهد که حتی فضای مسمومی هم ایجاد می‌شود.

منبع: روزنامه شرق

منبع: ساعت24

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.saat24.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ساعت24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۱۳۶۳۹۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مهاجران افغانستانی می‌توانند گواهینامه رانندگی بگیرند؟

‌خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: «سال ۹۸ برادرم را از دست دادیم؛ در درگیری با نیروهای طالبان در یکی از نقاط مرزی. دقیق نمی‌دانم کدام مرز. من هرگز افغانستان را ندیدم و نمی‌شناسمش.» خدیجه، متولد سال ۶۹ در شیراز است. بردارش، «محمدجواد» هم سال ۶۴ در شیراز به دنیا آمده بود. محمدجواد اواخر دهه هشتاد با دختری افغانستانی ازدواج می‌کند و صاحب فرزند می‌شود. سال ۹۱ برای آن که برای فرزندش گذرنامه بگیرد به افغانستان می‌رود اما با توجه به اینکه خودش گذرنامه نداشته، قانون وقت افغانستان به فرزندشان گذرنامه نمی‌دهد.

زوج جوان برای اینکه فرزندشان در ایران از تحصیل باز نماند از بازگشت به ایران منصرف می‌شوند. محمدجواد بعد از اینکه تمام عمر خود را در شیراز گذرانده بود، به افغانستان مهاجرت می‌کند. برای او که وطنی غیر از ایران را ندیده و نشناخته است، رفتن به افغانستان کم از مهاجرت ندارد. در افغانستان خدمت سربازی را شروع می‌کند و جذب ارتش ملی می‌شود؛ اما در یکی از درگیری‌های سال ۹۸ با نیروهای طالبان، محاصره می‌شود و جانش را از دست می‌دهد.

«آذر ماه سال ۹۹ چند ماه بعد از اینکه برادرم را از دست دادیم، مادرم سکته مغزی کرد و نیمه راست بدنش فلج شد.» خدیجه بعد از داغ برادر، حالا چهار سالی است که باید علیرغم همه محدودیت‌هایی که زندگی به عنوان مهاجران افغانستانی برای آنها رقم زده از مادرش نیز مراقبت کند. پدر و مادرش اواخر دهه پنجاه به ایران مهاجرت کرده و ساکن شیراز شده بودند. در تمام این چهل و چند سال به اینکه یک نفر از این خانواده پشت فرمان بنشیند و خانواده را جایی ببرد، از ذهن‌شان هم نگذشته بود. می‌دانستند قانون به آنها اجازه رانندگی و حتی یک خودرو را نمی‌دهد.

شرایط مادر خدیجه بعد از سکته مغزی اما آنها را به شرایط ناچاری می‌اندازد: «وقتی مادرم مرخص شد باید مدام به بیمارستان می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. هیچ وسیله‌ای نداشتیم. هزینه رفت و آمد با تاکسی اینترنتی یا دربست روی همه هزینه‌هایمان تلنبار شده بود. خیلی وقت‌ها تاکسی اینترنتی می‌آمد اما به بهانه ویلچر مادرم، قبول نمی‌کرد ما را برساند. خودم پای پیاده ویلچر مادرم را هل می‌دادم و او را به بیمارستان می‌بردم. حدود یک ساعت و نیم راه بود؛ روزی سه ساعت ویلچر را هل می‌دادم و به این فکر می‌کردم چه می‌شد ما هم می‌توانستیم رانندگی کنیم…»

از وقتی بدن مادر، نیمه فلج می‌شود خدیجه به این فکر می‌افتد که هر جور شده گواهینامه بگیرد. شنیده بودند اگر خانواده‌ای از مهاجران یک عضو معلول داشته باشد با شرط و شروط‌های زیادی می‌تواند گواهینامه بگیرد. خدیجه از اواخر سال ۹۹ پیگیری‌ها را شروع می‌کند. می‌گویند باید از بهزیستی، کارت یا گواهی معلولیت بگیرید. چند بار از شیراز به تهران می‌آید و با صرف زمان و هزینه و طی کردن مراحل اداری و پزشکی بالاخره گواهی معلولیت را می‌گیرد.

خدیجه بعد از چند هفته بالاخره با کاغذی که گواهی می‌داد مادرش معلول شده است به اداره گذرنامه می‌رود؛ اما آنجا با شرط و شروط‌های سخت‌تری مواجه می‌شود: «باید اجازه اداره اتباع و پاسپورت سفید هم داشته باشید!»

گذرنامه سفید درست زمانی برای خدیجه به یک نیاز فوری و ضروری تبدیل می‌شود که طالبان در افغانستان امور را به دست گرفته و صدور گذرنامه تقریباً غیرممکن به نظر می‌رسد. بعد از چند ماه پیگیری، کاری از پیش نمی‌برد و دست خالی به شیراز برمی‌گردد تا دوباره با ویلچر مادر سرو کله بزند. حدود چهار سال از ناامید شدن خدیجه می‌گذرد و حالا اخبار، حرف‌های جدیدی برای گفتن به او دارد.

گواهینامه؛ به شرط معلولیت خانواده!

«طبق قانون همه اتباع خارجی مجاز که از سوی جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته می‌شوند، می‌توانند برای دریافت گواهی نامه اقدام کنند.» این متن خبری است که چند روز پیش از سوی رئیس پلیس راهور فراجا اعلام شد و آوازه‌اش در رسانه‌ها پیچید؛ اما لابه‌لای سر و صدای اخبار مربوط به عملیات «وعده صادق» و وارد کردن ضربه کاری ایران به رژیم اسرائیل تقریباً مفقود شد و کسی به جزئیات این قانون جدید و چند و چون آن نپرداخت، هرچند امکان دریافت گواهینامه رانندگی برای مهاجران که با دغدغه تردد، دست و پنجه نرم می‌کنند اهمیت زیادی داشته و دارد.

این خبر بیش از آن که در رسانه‌های رسمی بازتاب داشته باشد و ابعاد آن شفاف شود، در شبکه‌های اجتماعی مورد بحث قرار گرفت و تعدادی از حساب‌های کاربری که مستمر سعی بر ایجاد مهاجرستیزی دارند، آن را به سوژه جدید خود تبدیل کردند.

این در حالی است که بررسی‌های مهر نشان می‌دهد خبر اخیر تا حدی گمراه‌کننده و غیرشفاف بوده است. بر اساس پیگیری‌های صورت گرفته، این خبر مشمولیت ندارد و همه جامعه مهاجر قانونی را در برنمی‌گیرد. در میان مهاجران افغانستانی فقط آنها که «گذرنامه» داشته باشند می‌توانند گواهینامه یک ساله رانندگی بگیرند البته باید به صورت محضری تعهد بدهند که مسافرکشی نمی‌کنند.

همچنین در میان کسانی که «کارت آمایش» دارند فقط کسانی که عضوی معلول در خانواده‌شان باشد می‌توانند گواهینامه رانندگی بگیرند، البته فقط یک نفر از خانواده‌شان چنین امکانی دارد و این فرد باید تعهد محضری بدهد بعد از اخذ گواهینامه، مسافر سوار نمی‌کند. بنابراین این موضوع منوط به شرط و شروط‌های بسیاری شده است.

در کنار همه محدودیت‌های اجتماعی و اقتصادی که برای مهاجران در نظر گرفته شده و موضوعاتی مانند خرید و فروش، تملک اموال، درمان، انتخاب شغل و امکان تحصیل آنها را به شدت تحت تأثیر قرار داده است، ممنوعیت رانندگی یکی از مواردی است که این گروه از سال‌ها پیش با آن مواجه هستند.

نکته آن است که در این باره نباید صرفاً به نسل جدید مهاجران نگاه کرد؛ بلکه باید گروهی را در نظر گرفت که سال‌های سال است در ایران زندگی می‌کنند، خانواده تشکیل داده‌اند و مثل هر شهروند دیگری، برای رفت و آمد به وسیله نقلیه و امکان رانندگی نیاز دارند؛ فارغ از اینکه از نظر مالی و اقتصادی توانایی پرداخت هزینه‌هایش را داشته باشند یا نه.

شکاف اجتماعی یا نژادپرستی؟

گرچه چند سالی است که بحث‌ها بر سر موج گسترده مهاجرت از کشور همسایه به ایران بالا گرفته و دوگانه‌هایی را شکل داده؛ اما سوال این است چرا و تا چه حد باید عرصه را برای گروهی که به صورت قانونی در کشور زندگی می‌کنند تنگ کرد؟ پژوهش‌های زیادی درباره «فاصله اجتماعی» میان جامعه میزبان ایرانی و مهاجران افغانستانی صورت گرفته است که نشان می‌دهد مصداق‌های زیادی در کشور وجود دارد که باعث می‌شود جامعه خواه یا ناخواه به گروهی از شهروندان، به عنوان شهروند درجه دو با حق و حقوق ناچیز نگاه کند؛ حق و حقوقی که می‌شود آن را زیر پا گذاشت و حتی زیر سوال بود!

«چرا باید اینجا درس بخوانند؟ چرا باید اینجا کار کنند؟ چرا باید اینجا درمان شوند؟ چرا باید اینجا ازدواج کنند؟ چرا باید اینجا رانندگی کنند؟» فاصله اجتماعی یعنی طرح این سوال‌ها توسط جامعه میزبان و دور بودن گروه‌های اجتماعی نسبت به یکدیگر. این اصطلاح که اولین بار توسط «بوگاردوس» جامعه شناس آمریکایی برای توصیف احساسات و نگرش افراد یک گروه در جامعه نسبت به گروه دیگر ابداع شد، حالا بروز و ظهورهای مختلفی در حوزه‌های مادی و معنوی پیدا کرده است.

نکته قابل توجه آن است که ایران، به عنوان یکی از کشورهای مهاجرفرست شناخته می‌شود و برای جامعه ایرانی جذاب و قابل تحسین است که هموطن او در کشوری پیشرفته، جایگاه اجتماعی و اقتصادی خوبی داشته باشد؛ پزشک یا کارشناس زبده باشد؛ پشت فرمان ماشین‌های مدل بالا بنشیند و موفقیت‌های زیادی کسب کند، اما پذیرش اینکه فرد توانمندی از کشور دیگری در ایران جایگاه اجتماعی و اقتصادی خوبی به دست بیاورد، ممکن است برای برخی غیر قابل تحمل و حتی خشم‌آور باشد. کسانی که از خوشحال می‌شوند ایرانی مهاجرت کرده پشت فرمان فراری و تسلا بنشیند ممکن است از تصور اینکه یک مهاجر در کشور آنها پشت فرمان پراید یا پژو بنشیند عصبانی شوند.

همه اینها باعث شده این سوال مهم در ذهن کارشناسان و جامعه شناسان مطرح شود که آیا ماجرا در حد «شکاف اجتماعی» است یا وخامت، اوضاع را تا سطح نوعی «نژاد پرستی» کشانده است؟

شاید آنچه به جایی نرسد فریاد است

بد نیست بار دیگر مرور کنیم که مهاجران برای رفتن به مکان‌های تفریحی و حتی زیارتی با محدودیت مواجه‌اند. اجازه ورود به هر شغلی را ندارند و تنها می‌توانند در زمینه‌های مثل کارگری ساختمانی، کار در در معدن و ضایعاتی مشغول به کار شوند. به گفته یکی از این مهاجران آنها هرچند سابقه سال‌ها کار داشته باشند اما حتی مجاز به استادبنا شدن یا سرکارگر شدن هم نیستند و فقط می‌توانند در پایین‌ترین سطح شغلی فعالیت کنند.

پدری افغانستانی که از ۲۸ سال پیش در ایران اقامت دارد، می‌گوید: «کلی تلاش می‌کنیم تا بچه‌ها را به دوازدهم برسانیم؛ اما نمی‌توانند وارد دانشگاه شوند. هدف این است که بچه‌ها به یک جایی برسند، مثل ما خاک نخورند، بدبختی نکشند، ولی از همین حالا پیش بینی می‌کنیم که نمی‌رسند. نمی‌توانند به دانشگاه بروند. همین باعث می‌شود در هر صورت ما شکست بخوریم و فرزندمان هم کارگری کند.»

مهاجران افغانستانی حتی در صورتی که در دانشگاه‌های داخلی تحصیل کنند اجازه کار در ایران را ندارند و برای اشتغال باید به کشور دیگری بروند. انواع و اقسام فاصله‌هایی که میان جامعه میزبان و مهاجران گذاشته شده، زندگی را برای آنها به مجموعه‌ای از بن‌بست‌ها شبیه کرده است و راه رسیدن به هر هدفی برای‌شان تقریباً غیرممکن به نظر می‌رسد. این شرایط، ناخودآگاه مکانیسم زیربنایی فاصله گذاری اجتماعی را شکل می‌دهد و مرزبندی میان گروه‌های جامعه را پررنگ‌تر می‌کند.

حتی مهاجران «قانونی» یا آنها که نسل دوم و سوم مهاجرت هستند و جز ایران، خاک دیگری را ندیده و نمی‌شناسند، در برابر این شرایط احساس بی‌پناهی دارند و معتقدند صدایشان به جایی نمی‌رسد. آنها خودشان را وسط آن غزل «یغمای جندقی» پیدا می‌کنند که می‌گفت: «گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.»

کد خبر 6084918

دیگر خبرها

  • باید بتوانیم هنرمندانه آرمان شهدا را در جامعه ترویج دهیم
  • جامعه روحانیت مبارز سال ۸۴ به خاطر حجاب از هاشمی رفسنجانی حمایت نکرد!
  • اولویت‌های پیشنهادی مجلس برای شکوفایی اقتصادی کشور منتشر شد
  • کتاب اولویت‌های پیشنهادی مجلس دوازدهم منتشر شد
  • تدوین اولویت‌های مجلس دوازدهم براساس نظرات نخبگان و مردم
  • چه بر سر طبقه متوسط آمد؟
  • گره تخصیص بودجه برای «رفع فقر سه دهک اول» باز نشد!؟
  • بیماری فردگرایی و افول جنبش دانشجویی
  • مهاجران افغانستانی می‌توانند گواهینامه رانندگی بگیرند؟
  • هرآنچه لازم است درباره «تاب آوری» بدانیم