«من میخوام پسر بشم! چون پسرا موهاشون ژولیده پولیده نیست، رو دست آدم باد نمیکنن!» اگرچه این آرزوی عجیب و غریب بهار، باعث میشود برادرهای کوچک و خواهر خردسالش مسخرهاش کنند و به او بخندند، اما در عالم بچگی خردهای به این خواسته نامتعارفش نیست و نباید آن را جدی گرفت. زندگی اما انگار بیرحمتر از این حرفهاست و امیدها و آرزوهای بجا و حداقلی را هم از بچهها دریغ میکند.
پیرو همین ذات بیمروت دنیاست که همه آرزوها و رؤیاهای دخترک «نفس»(نرگس آبیار) روی آن تاب، سُر میخورد و به نیستی میرسد. همه سهم بهار از عشقش به دریا، خلاصه میشود به یک قایق نفتی فتیلهای که پدرش برای شاگرد اولیاش به او هدیه داده بود. تازه این قایق هم بعد از باز شدن آغوش بهار به سمت آسمان و مرگ است که در آب باریکه ویرانی راه میافتد و مسیر دریای رؤیایی و دست نیافتنی را پیش میگیرد و سرنوشت، خوشبختی و دست یافتن به آرزو و تحقق رؤیا را حتی برای دخترک معصوم و بیگناهی چون بهار به جهان پس از مرگ حواله میدهد و در واقعیت زندگی، او را لایق اندک دلخوشی هم نمیداند. درد بهار و بهارهایی که قربانی جنگ بودند و هستند، در جای دردناک خود، اما آسمانی شدن کوردیا و همه همسفرانش نشان داد که سایه جنگ حتی در صلح نیز سنگینی میکند و قربانی میگیرد و ناامنی جهان و بیرحمی زندگی ما را پایانی نیست؛ اینکه آدمی به کجا پناه ببرد که خبری از دردسر نباشد. وقتی در «جادوگر شهر اوز» (ویکتور فلمینگ) کسی اعتنایی به دوروتی نمیکند و دل به دخترانگیاش نمیدهد، او ترجیح میدهد به سرزمین رؤیا پناه ببرد، آنطور که جودی گارلند (دوروتی) در ترانه مشهور «بر فراز رنگین کمان» میخواند، میرود به یک جای دور که دور از غصه و درد و غم باشد. ساحره خوب، وقتی با جادو، کفشهای سیاه و معمولی دوروتی را به کفشهای یاقوتی تبدیل میکند، با تأکید به او میگوید: «یادت نره، یه لحظه هم اون کفشهای یاقوتی رو از پات درنیاری وگرنه ممکنه به دام ساحره بدجنس غرب بیفتی.» چه کسی فکر میکرد سالها بعد و در عالم واقعیت و اینجا، کوردیای کوچک ما نصیحت ساحره خوب عالم رؤیا را جدی بگیرد؛ آنطور که گفتهاند او آن کفشهای قرمز یاقوتی مانندش که پدر و مادرش برای عروسی عمویش در بازار مهاباد خریده بودند را به قدری دوست داشت که حتی دلش نمیخواست یک لحظه هم آنها را از پاهایش جدا کند. اما بیرحمی واقعیت، مجال رؤیابافی در رنگین کمان را از کوردیا، همراهانش و ما دریغ میکند و زور زمستان به «بهار» میچربد. وقتی ساحره خوب، در اواخر جادوگر شهر اوز، میخواهد دوروتی را از جهان رؤیایی و رنگی قصه به دنیای واقعی و سیاه و سفید راهی کند، به او میگوید: «چشماتو ببند و سه بار پاشنه هاتو به هم بزن و با خودت فکر کن که هیچ جا خونه آدم نمیشه. هیچ جا خونه آدم نمیشه. هیچ جا خونه آدم نمیشه.» و آخ که این جمله برای کوردیا و همسفرانش چه تلخ تعبیر شد.
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه در مورد انتشار این خبر انتقاد یا پیشنهادی دارید لطفاٌ کد ۲۶۶۴۶۰۰۶ را به همراه موضوع به آدرس ایمیل [KHABARBAN] ارسال فرمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
افشای پشت پرده بهبود رابطه عربستان و قطر؛ برنامه حمله نظامی تمام عیار علیه ایران؟
اعتراض یک خواننده به آلودگی هوای تهران/ قربانی از «ربابی» نوشت
خبر بعدی:
فاطمیه، موسم غم و بهار دلتنگی
او که مثنوی جان، عرفان روح، سروش دل، عطار علم و مولوی معنای ۲ عالم است در عُنفوان جوانی؛ سنایی صداقت، حافظ هوش و شمع شریعتش طعمه حِقد و حسادت شد و چهره در نقاب خاک کشید.
اینک در دهه دلتنگیش نجوایش را بسوی خدایش می بریم و عرضه می داریم.
تن مجروح و قلب مغموم تو خاطره های شیرین را در زندان دلم حبس و تا ابد در داغ فراق گرفتارم کرده است.
عشق تو، چتر برای باران، برگ برای باد و زندگی برای همه است و مِهر دنیا بدون محبت تو تجارتی بی حاصل است.
ای فاطمه(ص)، فقدانت مجالی برای ستایش، نایی برای ناله و حنجره ای برای مویه نگذاشته است.
پس تو را به دل می سپارم، زیرا که تو مظهر محنت، غصه غربت، تمرین تنهایی، تجسم تقاص، نمونه فراق و مخزن اسرار خدایی
و ما نیز گُل حسرت از بوستان خیالت می چینیم تا شاهد نایره نامت در اندوه خود باشیم.
ای فاطمه(ص)؛ من و همکلاسی های بشریت، گُل ارادتت در دست می گیریم و تنهایی حَسَن و مظلومیت حسینت را با محراب سرخ فام کوفه و خرابه شام پیوند می زنیم تا سایه این مصائب مهیب، سیمای دنیا را تاریک کند و این مثنوی مکافات را به دست ستاره پنهان تو می سپاریم.
ای فاطمه(ص)؛ در وحشت سرای روزگار ،کودک درونمان را بیاد تو دلخوش می کنیم تا به یُمن قصه حدیث کسا از سنگواره های آسمان عِصیان در امان باشیم.
گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست
تا شبی محرم اسرار نهانم باشی.
برچسبها ایلام اعیاد مذهبی دهه کرامت شهادت حضرت فاطمه زهرا