Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش خبرنگار مهر، هم‌زمان با بیست و هفتمین سالروز شهادت «سید مرتضی آوینی»، بیستم فروردین ۹۹، به همت جمعی از پژوهشگران مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع)، نشست «هنر انقلاب منهای آوینی» به‌صورت مجازی و با حضور نادر طالب‌زاده برگزار شد.

در این نشست، نادر طالب‌زاده ضمن تشریح ابعاد مختلف اندیشه و شخصیت شهید سید مرتضی آوینی گفت: یکی از عجایب زمانه این بود که کسی آوینی را تا زمان شهادتش نمی‌شناخت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

یادم هست زمانی که تابوت شهید آوینی در حیات حوزه هنری بود، مردم دور پیکرش جمع شده بودند و از بلندگوها هم‌صدای ایشان پخش می‌شد، در همان موقع پیرزنی که ازآنجا رد می‌شد گفت: عجب؛ این کسی که شهید شده همان کسی است که صدای او از تلویزیون پخش می‌شد؟ مرتضی در آن زمان برای همه غریبه بود، این هم از ضعف صداوسیما بود! به‌جای اینکه سراغ او بروند و درباره‌اش برنامه بسازند، او را حتی به سازمان ممنوع‌الورود کردند. زمان شهادت مرتضی زمانی بود که ایشان باید منتشر می‌شد؛ و به همین دلیل آوینی با عروجش منتشر شد.

نادر طالب‌زاده در تبیین نقش و جایگاه شهید آوینی در روایت هشت سال دفاع مقدس بیان داشت: زمان جنگ عمده محصولاتی که توسط تلویزیون درباره جنگ ساخته می‌شد، در واقع کاریکاتور جنگ بود، ولی آوینی هر پنجشنبه اثری را با متن و تصاویر کاملاً دراماتیک خلق می‌کرد. در جنگ تنها صدایی که حقیقت انقلاب را تبیین می‌کرد، صدای آوینی بود. آوینی در مسیر بیان مقام و جایگاه انقلاب بسیار رشید و استوار بود و از این موضع خودش هم اصلاً کوتاه نمی‌آمد. گویا خداوند آقا مرتضی را برای این رسالت فرستاده بود که معنا و بیان انقلاب اسلامی را کامل کند. او وقتی با اثر ضعیفی روبه‌رو می‌شد ضعف‌های آن را صریح می‌گفت و همین باعث می‌شد که مدیران ارشد صداوسیما نتوانند ایشان را تحمل کنند.

وی در ادامه به این مسئله اشاره کرد که رهبر معظم انقلاب قدر نقش مهم آوینی را در تبیین حماسه‌های جنگ تحمیلی می‌دانستند و در همین موضوع گفت: من خیلی افسوس می‌خوردم که چرا در دیداری که سازندگان مجموعه روایت فتح با رهبری داشتند و زمانی که رهبری درباره نویسنده متون روایت فتح سوال کردند، هیچ‌کس اسم آوینی را نگفت. خود آوینی به خاطر اخلاصی که داشت خواسته بود اسمی از او آورده نشود، ولی یک نفر باید اسم او را می‌گفت! من افسوس می‌خوردم که چرا در آن جلسه دیالوگی بین رهبر انقلاب و شهید آوینی به وجود نیامد.

دبیر جشنواره مردمی فیلم عمار در ادامه این نشست، به بیان همکاری‌های خود با شهید آوینی پس از اتمام جنگ پرداخت.

وی یکی از مهم‌ترین همکاری‌های خود با شهید آوینی را تولید مجموعه مستندهای «خنجر و شقایق» دانست و گفت: مرتضی یک آدم اقلیمی و منطقه‌ای نبود، بلکه یک هنرمند جهانی بود! او در سال‌های آخر عمرش با ساختن مستند خنجر و شقایق و به‌واسطه اتفاقاتی که افتاد و به دستور رهبری نسبت به تحقیق و تفحص از صداوسیما منجر شد، یک انقلاب در صداوسیما به وجود آورد. نادر طالب‌زاده از نگارش فیلم‌نامه زندگی حضرت مسیح بر اساس انجیل بارنابا به‌عنوان پروژه دیگری که در آن با شهید آوینی همکاری می‌کرد یاد کرد.

مستندساز انقلابی و کارگردان سریال «بشارت منجی» دراین‌باره افزود: در این پروژه من شرح صحنه‌ها را می‌نوشتم، آقا مرتضی دیالوگ‌های حضرت مسیح را می‌نوشت و کارهای تاریخی را حسین بهزاد انجام می‌داد. یکی از کسانی که خیلی به انجیل بارنابا اعتقاد داشت شهید آوینی بود. آقا مرتضی این پروژه را یک پروژه آینده نگرانه می‌دانست. جای خالی آوینی وقتی مشخص می‌شود که می‌بینی هیچ‌کس دیگری به موضوع انجیل بارنابا و روایت حضرت مسیح با یک رویکرد اسلامی اهمیت نمی‌دهد، من در بین هنرمندانی که امکانات هم در اختیارشان قرار دارد حتی یک نفر دیگر را پیدا نکردم که مثل سید مرتضی به موضوعات این‌چنینی دقت داشته باشد. مرتضی فیلم‌سازی استراتژیک را خیلی خوب می‌فهمید.

طالب‌زاده یکی از وجوه برجسته شهید آوینی را که پس از پایان جنگ نمود بیشتری پیدا کرد، جنبه روشنفکری حقیقی وی دانست که خود را در مقالات و کتاب‌های ایشان نمایان کرد.

وی در ادامه گفت: آوینی در این مرحله افرادی که شبه حقیقت‌جو بودند را قلع‌وقمع کرد. او در این برهه نقدهای سنگینی را علیه محسن مخملباف نوشت و انحرافات او را بسیار صریح بیان کرد.

طالب‌زاده یکی از برجسته‌ترین خصوصیات فکری آوینی را آشنایی بسیار عمیق او با فلسفه دانست و در این‌باره گفت: من خودم جلسه‌ای بین مرحوم آوینی و آیت‌الله قائم‌مقامی را در محل نشریه سوره ترتیب دادم. در این جلسه گفتگوی فلسفی عمیقی بین این دو به مدت یک ساعت یا یک ساعت و نیم درگرفت، بحثی که آن قدر جنبه فلسفی در آن غلیظ بود که بعید است افراد معمولی بتوانند معنای آن را درک کنند. این گفتگو بعدها باعث شکل‌گیری مکاتبات و تعاملات فکری بین شهید آوینی و آیت‌الله قائم‌مقامی شد.

طالب‌زاده ضمن اشاره به پرخاشگری‌هایی که در نشست سینمای پس از انقلاب اسلامی نسبت به آوینی صورت گرفت، بیان کرد: همه آدم‌هایی که در آن زمان به آوینی می‌تاختند، امروز پیر و فرسوده شدند، ولی مرتضی مثل گل شقایق، خوش‌رنگ و بانشاط در تاریخ جاودان شد.

وی بُعد دیگر در شخصیت شهید آوینی را، جنبه هنرشناسی او دانست و افزود: آوینی عرصه‌های مختلف و متنوع هنری را بسیار خوب می‌شناخت. او موسیقی را بسیار خوب می‌شناخت و به همین خاطر من در آن سال‌ها بحث‌های زیادی با ایشان درباره موسیقی داشتم. این دوست و همکار قدیمی شهید آوینی، او را انسانی دانست که همواره نوعی شوریدگی به همراه خود داشت.

طالب‌زاده افزود: دو روز بعد از رحلت امام مرتضی را دیدم، او می‌گفت که وقتی‌که خبر فوت امام را شنیدم نمی‌دانستم که روز بعد خورشید چطور می‌خواهد طلوع کند.

این مستندساز و مجری انقلابی، در انتهای بحث خود، از شهید آوینی به‌مثابه یک انسان عابد تراز اول یاد کرد و گفت: من هر وقت که مرتضی را می‌دیدم آستین‌هایش بالا بود و وضو گرفته بود، یا از سر نماز آمده بود و یا به نماز می‌رفت. مرتضی به‌وسیله خلوص و عبادتش به همه‌چیز رسید و حقیقتاً در انقلاب اسلامی حل‌شده بود.

لازم به ذکر است در بخش پایانی این نشست، هرکدام از پژوهشگران مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع) پرسش‌های خود پیرامون ابعاد گوناگون فکری و زیستی شهید سید مرتضی آوینی را مطرح کردند.

کد خبر 4898757

منبع: مهر

کلیدواژه: نادر طالب زاده شهید سید مرتضی آوینی ویروس کرونا نیمه شعبان شیوع کرونا مهدویت کنفرانس بین المللی امام زمان حضرت مهدی عج سیدهادی خسروشاهی سازمان اوقاف و امور خیریه معرفی کتاب شبکه چهار سیما کتاب و کتابخوانی مسلمانان سال جهش تولید مرکز رسیدگی به امور مساجد نادر طالب زاده شهید آوینی سید مرتضی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۵۷۳۳۸۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

یا سرم می‌رود یا سر صدام را می‌آورم!

با سینی چای به استقبالش رفتم و کنارش نشستم. پرسیدم: «چیزی شده؟» ورقه‌ای را نشانم داد و گفت: «می‌خواهم بروم جبهه، اما اجازه نمی‌دهند!» گفتم: «شما که تازه آمدی، بگذار دیگران بروند.» گفت: «در نماز جمعه اعلام کرده‌اند برای آزادی خرمشهر به نیرو احتیاج دارند، باید بروم!» به همه دوستان و آشنایان زنگ زد و از آن‌ها خداحافظی کرد. یک جمله را به همه می‌گفت: «این دفعه می‌روم یا سرم را می‌دهم یا سر صدام را برایتان می‌آورم…»

به گزارش روزنامه جوان، متن پیش رو گفت‌وگویی با همسر و دختر شهید عملیات الی بیت‌المقدس، شهیدغلامعلی میرحاج است که در ادامه می‌توانید بخوانید: «این دفعه می‌روم یا سرم رامی دهم یا سر صدام را برایتان می‌آورم.» این جمله شهیدغلامعلی میرحاج بود. وقتی که از نماز جمعه به خانه برگشت مهیای رفتن به جبهه شد. به همسرش گفته بود؛ اعلام کرده‌اند که برای آزادی خرمشهر به نیرو نیاز دارند. غلامعلی به همه دوستان و آشنایان زنگ زده و از آن‌ها خداحافظی کرده بود. او باز هم به جبهه اعزام شد.

شهیدغلامعلی میرحاج یکی از چهار شهید شرکت برق استان سمنان است. مرحله اول مسئولیتش تک تیرانداز و مرحله دوم آرپی جی زن بود. شهیدغلامعلی میرحاج سرانجام در حین آزادسازی خرمشهر در شلمچه، درتاریخ ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ درعملیات غرور آفرین الی بیت‌المقدس بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید. او رفت تا حرف امامش بر زمین نماند. در سالروز عملیات الی بیت‌المقدس با همسر شهیدغلامعلی میرحاج، ربابه مفیدی و دخترش محترم میرحاج همراه شدیم تا برگ‌هایی از زندگی‌اش را برای مخاطبین روزنامه تورق کنیم.

تهدیدهای ضد انقلاب!

ربابه مفیدی ازفصل آشنایی‌اش با شهید می‌گوید: «ما سال ۱۳۵۳ ازدواج کردیم. واسطه ازدواج‌مان هم خواهرم بود. یعنی خواهرم عروس خانواده‌شان بود و همین آشنایی سبب ازدواج ما شد. همسرم شهیدغلامعلی میرحاج متولد ۴ تیرماه ۱۳۲۷ سمنان بود. او تا کلاس ششم ابتدایی تحصیل کرد. بعد از آن وارد اداره برق شد و سال ۱۳۴۷ به سربازی رفت و پس از پایان آن دوباره کارگر اداره برق شد. ماحصل ازدواج ما دو دختر و یک پسر است که محمد پسرم در سن ۲۰ سالگی بر اثر تصادف به رحمت خدا رفت.

غلامعلی در زمان انقلاب در تظاهرات و مراسم مذهبی شرکت می‌کرد و برای پخش‌کردن اعلامیه‌های حضرت امام حضور فعال داشت. مطالعه کتب مذهبی و همچنین پیام‌ها و اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره) باعث بالا رفتن رشد فکری‌اش شد. خواهرش می‌گفت؛ یک روز از تظاهرات شتاب زده به خانه آمد. خوب نگاهش کردم. پای چشمش گود رفته بود. چند تا خراش هم روی صورتش بود. دلم نیامد چیزی بگویم. گفت: «تو تظاهرات دستگیرم کردند.» بعد از زیر پیراهنش عکسی را بیرون آورد. عکس امام خمینی (ره) بود. آن را روی دیوار اتاق نصب کرد و گفت: «قسم به جدت! تا خون در رگ‌هایم هست با دشمنانت می‌جنگم.»

فعالیت‌های غلامعلی خار چشم ضد انقلاب شده بود. یک روز تلفن خانه به صدا در آمد. با شنیدن صدای زنگ تلفن گوشی را برداشتم. قبل از اینکه چیزی بگویم، گفت: «اگر دست از کارهایت برنداری سرت را گرد می‌بریم و برای زنت می‌فرستیم. بعد تلفن را قطع کرد. غلامعلی گوشی را گرفت و سرجایش گذاشت. نگاهش کردم. پیشانی‌اش پر از خون شده بود. خیلی هول شدم و پرسیدم: «سرت چی شده؟» گفت: «چیزی نیست. یکی با سنگ به پیشونی‌ام زد.» گاهی هم با سرو کله خونی به خانه می‌آمد. باتوم‌هایشان گاهی سر غلامعلی را نشانه می‌گرفتند. اما او دست از مبارزه برنمی داشت.

گفتم: «خدا رحم کند! باز هم با تلفن تهدیدمان کردند. حتماً همین ضدانقلاب است!» گفت: «هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. به خدا توکل کن، همه چیز درست می‌شود.»

بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج، در سال ۱۳۶۰، غلامعلی به عضویت بسیج در آمد و دوره آموزشی را سپری کرد. روزها سرکاربود و شب‌ها هم پا به پای دوستان انقلابی‌اش تا صبح نگهبانی می‌داد. می‌گفت: «بسیجی یعنی یک چشم خواب و یک چشم بیداراست. این طوری تازه واردها هم یاد می‌گیرند، چه طوری خودشان را وقف انقلاب کنند.»

اسباب بازی و شیطنت‌های بچگانه!

همسرانه‌های ربابه مفیدی به شاخصه‌های اخلاقی شهید می‌رسد و می‌گوید؛ غلامعلی وقتی خانه می‌آمد به من در امور خانه کمک می‌کرد. بچه‌ها کوچک بودند و کار خانه هم زیاد بود. یک روز که مشغول کار بودم، میان کارهایم سراغ بچه‌ها رفتم، همانجا خشکم زد. از عروسک دخترم تا ماشین‌های کوکی پسرها و حتی شیشه شیر و تکه‌های نان و میوه گوشه گوشه حیاط ریخته بود. با صدای بلند گفتم: «این چه وضعی است؟ من همین نیم ساعت پیش اینجاها را مرتب کردم.» انگار گوششان بدهکار حرف من نبود. همان لحظه غلامعلی با موتورش وارد خانه شد. سلام کرد و موتور را یک گوشه گذاشت. نگاهی به من انداخت و با لبخند گفت: «این‌ها بچه‌اند. شما عصبانی نشو.» بعد از همان جلوی در شروع به جمع کردن وسایل و خوراکی‌ها کرد. بار اولش نبود. هر وقت به خانه برمی‌گشت، در کارها کمکم می‌کرد.

آزادی خرمشهر… الی بیت‌المقدس

او از بیقراری‌های شهیدغلامعلی میرحاج قبل ازعملیات می‌گوید: «از اداره به خانه آمد، آن هم با قیافه‌ای گرفته و ناراحت.» با سینی چای به استقبالش رفتم و کنارش نشستم. پرسیدم: «چیزی شده؟» ورقه‌ای را نشانم داد و گفت: «می‌خواهم بروم جبهه، اما اجازه نمی‌دهند!» مسئولش گفته بود بمان نمی‌خواهد بروی! غلامعلی گفته بود؛ اگرمن نروم، شما نروی، چه کسی قرار است برود!

گفتم: «شما که تازه آمدی، بگذار دیگران بروند.» گفت: «در نماز جمعه اعلام کرده‌اند برای آزادی خرمشهر به نیرو احتیاج دارند، باید بروم! .»

به همه دوستان و آشنایان زنگ زد و از آن‌ها خداحافظی کرد. یک جمله را به همه می‌گفت: «این دفعه می‌روم یا سرم را می‌دهم یا سر صدام را برایتان می‌آورم.» وقتی قصد رفتن کرد محمد ۱۶ روز بیشتر نداشت. به من گفت خدا را شکر خداوند جانشینی به من داد و دیگر ماندن من جایز نیست. به او گفتم: «غلامعلی! ما سه تا بچه داریم. اگه اتفاقی برایت بیفتد، تنها می‌شوم!» کنارم نشست و گفت: «ازشما خواهش می‌کنم هر کاری از دستت برمی‌آید برای بچه‌ها انجام بده.» گفتم: «مادرت وابستگی زیادی به شما دارد و عادت کرده هر روز شما را ببیند. دوریت را تاب نمی‌آورد. گفت: «خیلی سعی کردم راضیش کنم، شماها هم او را تنها نگذارید.» بغضی سنگین گلویم را می‌فشرد. انگار فهمید. ساک روی دوشش انداخت و گفت: «یادتان نرود درهمه کارها توکل‌تان به خدا باشد. غلامعلی رفت و بار آخری بود که او را می‌دیدم.»

قبل از اعزامش به عملیات الی بیت‌المقدس، دوستش حاج عزیزالله ذوالفقاری را دیده بود. او به آقای‌ذوالفقاری گفته بود: «حاجی! من فردا باید بروم جبهه، به دلم افتاده که شهید می‌شوم. بچه‌هایم را اول به خدا بعد به تو می‌سپارم.» او هم دعای خیرش را بدرقه راه غلامعلی کرده بود. گویی خودش هم می‌دانست که شهادت در عملیات الی بیت‌المقدس نصیبش خواهد شد.

حمیدرضا نظری، همرزم شهید می‌گوید؛ در طول عملیات بیت المقدس با هم بودیم. یا ساکت و آرام کارهایش را انجام می‌داد یا اگر حرفی هم می‌زد به لهجه سمنانی می‌گفت که حرف‌هایش کلی همه را می‌خنداند. قرار شد او آرپی جی زن باشد. وسط عملیات آنقدر آتش، دود و سر و صدا زیاد بود که هر کسی به طرفی می‌دوید تا کاری انجام دهد. غلامعلی داد می‌زد: «نظری! تُه بَردَ بسیه کجَ دَرِه، ای گلوله مُونده. (تو کجا هستی زود یک گلوله به من بده)» با صدای بلند خندیدم. گلوله آرپی جی را برداشتم و دویدم.

نیمه‌های شب و خبر خیر شهادت

شنیدن برخی خبرها سخت است، سخت‌تر اینکه هیچگاه از ذهنت بیرون نمی‌رود. همسر شهید از خبر شهادت شهیدمیرحاج می‌گوید: «ساعت از نیمه شب گذشته بود. خواب به چشمانم نمی‌آمد. دلم شور می‌زد و منتظر بودم. حدود ساعت چهار صبح با شنیدن صدای زنگ تلفن از جا پریدم. خواستم گوشی را بردارم، اما خواهرم مانع شد. با اشاره او شوهرخواهرم سراغ تلفن رفت. پرسیدم: «از کجا زنگ زدند؟» گفت: «از سپاه» به خواهرم گفتم: «به دلم افتاده که غلامعلی شهید شده.» گفت: «بد به دلت راه نده! ان‌شاءالله که خیراست.» حاجی گوشی را گذاشت. از روی جالباسی کتش را برداشت و گفت: «من باید بروم!». هر چه اصرار کردم مرا همراه خودش نبرد. خیلی طول نکشید که با خبر شهادت غلامعلی برگشت.

یک یا حسین (ع) و شلیک…

آقای حسن پهلوان یکی از همرزمان غلامعلی است. او در لحظه شهادت همسرم کنارش بود. همسرم در کنار او به شهادت رسیده بود. آقای پهلوان بعدها برایمان از آن لحظات اینگونه روایت کرد؛ من درعملیات الی بیت‌المقدس همراه غلامعلی بودم. زیر آن همه آتش و دود و خمپاره دشمن با شجاعت آرپی جی را روی دوشش می‌گذاشت و با گفتن «یا حسین (ع)» به طرف عراقی‌ها شلیک می‌کرد و باز هم جلوتر می‌رفت. به لطف خدا توانستیم منطقه را آزاد کنیم. من و غلامعلی پشت یک خاکریز پناه گرفته بودیم. یک دفعه تک تیرانداز عراقی به سمت ما تیراندازی کرد. تیر به سر غلامعلی اصابت کرد. فرصت هیچ حرکتی را نداشت. در آغوش خودم به شهادت رسید.

ابوالفضل عبدوس یکی از دوستان شهید می‌گوید غلامعلی می‌گفت: دعا کنید که خداوند من را قبول کند و تیری به اندازه یک عدس به سرم بخورد. همینطور هم شد. وقتی او را آوردند تا غسل و کفنش بدهیم، یک گلوله کوچک خورده بود به پیشانی اش…

وصیتنامه‌ای که عطر او را دارد

همسرانه‌هایش به وقت دلتنگی می‌رسد؛ بعد از شهادتش، وقتی دلتنگی به سراغم می‌آمد و دلم برای دیدنش پر می‌کشید. به سراغ وصیتنامه‌اش می‌رفتم. آن را باز می‌کردم. وصیتنامه‌ای که خط به خطش عطر او را می‌دهد. انگار خودش هم پیشم می‌آید و کنارم می‌نشیند و برایم چند خطی از آن را می‌خواند.

«. . اول به خودم بعد به همه شما سفارش می‌کنم در کارهایتان به خدا توکل کنید و دست از او برندارید. شب‌های جمعه دعای کمیل و صبح جمعه دعای ندبه بخوانید. در نماز جمعه هم برای نزدیکی ظهور امام زمان (عج) دعا کنید!»

محترم میرحاج، دختر شهید

سر صدام را می‌آورم…

دخترانه شهید شنیدنی بود. او می‌گوید: «روز شهادت بابا را هیچ وقت از یاد نمی‌برم. وقتی قرار بود پیکر بابا را برای تشییع به خانه بیاورند. آن روز از مادر پرسیدم بابا کو؟ مادرخیره به عکس پدر نگاه کرد و مثل عمو و عمه‌ها جوابم را نداد. با شنیدن همهمه جمعیت داخل حیاط به سمت حیاط دویدم. چند نفر با تابوتی روی دوششان وارد خانه ما شدند. یک نفر صدایش از بقیه بلندتر بود: «لا اله الا الله…

از تعجب خشکم زده بود. مادر همراه عمه‌ها و عمویم به حیاط آمدند. به سختی سراغ تابوت رفتم. ملحفه سفید را از روی پیکر کنار زدم. پدرم با سر باندپیچی شده داخل تابوت آرام خوابیده بود. صورتم را نزدیک‌تر بردم و بوسیدمش. حال خودم را نمی‌فهمیدم. چند نفر زیر بغلم را گرفتند و بلندم کردند. تا سر قبرش در امامزاده اشک ریختم. جنازه را داخل قبر گذاشتند و روی آن خاک ریختند.» یک دفعه یاد حرف پدر افتادم: «این دفعه می‌روم یا سرم را می‌دهم یا سر صدام را می‌آورم.»

حفظ حجاب توصیه اول و آخرش بود

او می‌گوید: «پدر همیشه من را به حجاب توصیه می‌کرد با اینکه به سن تکلیف نرسیده بودم، اما او دغدغه حجاب و رعایت شئونات را داشت. یک روز درکوچه همراه با دختر همسایه عروسک بازی می‌کردم. نمیدانم چه مدتی درکوچه بودم. یک دفعه صدای موتورش را شنیدم. عروسک را رها کردم و به طرف خانه‌مان دویدم، اما دیر شده بود. موتور از پیچ کوچه پیچید و به طرفم آمد. دست و پایم را گم کردم. همانجا ایستادم. جلوی در خانه پدر موتورش را خاموش کرد.» گفتم: «سلام بابا! نگاهی به سر تا پایم انداخت و اخم‌هایش را درهم کشید.» وقتی در حیاط را پشت سرمان بست، گفت: «دختر! آستین‌هایت کوتاه است، روسری هم که سرت نیست! .»

مادر جلوتر آمد وگفت: «محترم فقط هفت سالش است. هنوز زود است.» پدر گفت: «باید از بچگی این چیزها را یاد بگیرد!». یک مرتبه من را در آغوش گرفت و روی پایش نشاند و به من گفت باباجان می‌دانم که هنوز به سن تکلیف نرسیده‌ای، اما دوست دارم فرموده حضرت زهرا (س) را در مورد حجاب رعایت کنی. هر بار می‌خواهی به کوچه بروی سعی کن لباس‌های آستین بلند بپوشی و یک روسری سرت کنی… هنوز هم آن صحبت‌ها را در یاد دارم، با آن صدای مهربانش.

«توکلت علی الله»

دختر شهیدغلامعلی میرحاج می‌گوید: «حرف‌های پدر و توصیه‌هایش همیشه برای من که دختر او بودم، قابل تأمل بود و سعی می‌کردم به توصیه‌هایش عمل کنم. یک روز آزمون سختی داشتم و محل آزمون قم بود. همه کتاب‌هایم را مرور کردم، اما هنوز دلشوره داشتم. در مسیر همه خانم‌ها متوجه اضطرابم شدند. سعی می‌کردند آرامم کنند. یک دفعه یاد وصیتنامه پدر افتادم: «در همه کارها به خدا توکل کنید…»

با یادآوری‌اش، ذکر «توکلت علی الله» ورد زبانم شد. شب در خواب خود را در جای سرسبزی دیدم. پدرم روی تختی نشسته بود و نگاهم می‌کرد. آقایی قد بلند و نورانی به من گفت: «در امتحان قبول می‌شوی ولی توکلت را به خدا بیشتر کن!» از خواب پریدم. این بار تمام وجودم پر از آرامش شد. مدتی بعد خبر قبولی‌ام آمد.

بابا و یک قاب عکس

در نبودن‌های پدر، مادرمان جای خالی او را برای ما پر کرد. از زمانی که ما یاد گرفتیم؛ بابا آب داد، بابا را در قاب عکس دیدیم. مادر نمی‌گذاشت ما جای خالی او را حس کنیم. اما یک وقت‌هایی نبودن پدر خوب به چشم می‌آمد. آن زمانی که دست دخترکان همسن و سالم را میان دستان پدرانشان می‌دیدم که با شادی خاصی از کنارم رد می‌شدند. دلتنگی‌اش به سراغم می‌آمد. الحمدالله مادر با لطف خدا و کمک شهدا توانست زندگی را مدیریت کند و بچه‌ها را آنطور که باید تربیت کرده و پرورش دهد. توکل ما همیشه و همه جا به خدا است.

شفاعت شهدا

محترم میرحاج دختر شهیدغلامعلی میرحاج درپایان از شفاعت شهدا یاد می‌کند و می‌گوید: «خیلی‌ها وقتی متوجه می‌شوند که من دخترشهید هستم می‌گویند، خوش به حالتان! شما خانواده شهید هستید و شهدا شما را شفاعت می‌کنند. اما من بر این باور نیستم. من می‌گویم آیا آنچه شهدا از ما خواسته‌اند هستیم؟ .»

دیگر خبرها

  • مبانی فلسفی انقلاب اسلامی ایران در آکادمی علوم روسیه بررسی شد
  • آشنایی نسل جوان جامعه با ایثارگری‌های شهدا
  • «سفر آخر» و نمایشگاهی از شهید آوینی
  • با ۲۰ نفر سپاه این شهرستان شکل گرفت
  • یا سرم می‌رود یا سر صدام را می‌آورم!
  • اکثر پرسنل بنیاد شهید به دلیل عدم آشنایی با مشکلات ایثارگران، جانبازان و آزادگان، ناکارآمدند
  • اکثریت پرسنل بنیاد شهید به دلیل عدم آشنایی با مشکلات ایثارگران، جانبازان و آزادگان، ناکارآمدند
  • آیین بزرگداشت چهل‌وپنجمین سالگرد شهادت سپهبد «قرنی» برگزار شد
  • آیین بزرگداشت چهل و پنجمین سالگرد شهادت سپهبد «قرنی» برگزار شد
  • «سفر آخر» افتتاح شد/ عکس‌هایی از لحظات پایانی زندگی شهید آوینی